اپیزود ۴۳؛ بدرود دایانا

پرنسی دایانا اسپنسر یک اشراف‌زاده‌ زیبا، پرنسس ولز، همسر پرنس چارلز، مادر دو فرزند و زنی بسیار محبوب بین مردم به خاطر فعالیت‌های بشردوستانه‌اش سوژه‌ داغ و تمام‌نشدنی روزنامه‌ها و تلویزیونه. آدمی که هرجا می‌رفت همیشه یه جایی خبرنگار و عکاس دنبالش می‌رفتن که فقط از روزمرگی‌ها عکس و خبر منتشر کنن. کسی که شاید بیشترین عکس پرتره در تمام قرن بیستم از اون گرفته شده باشه. شخصیتی که هم مراسم ازدواجش و هم مراسم تدفینش به پربیننده‌ترین برنامه‌های پخش شده از تلویزیون تبدیل شد. آدمی که هیچ چیز نمی‌تونست اون رو محدود کنه ولی با این وجود همیشه تو زندگیش احساس تنهایی می‌کرد.

سلام من ایمان نژاداحد هستم و شما به چهل و سومین اپیزود راوکست گوش می‌کنید که در اسفند ۱۴۰۰ منتشر میشه. در هر قسمت از راوکست یه ماجرای واقعی یا ماجرای یک رویداد مهم رو می‌شنوید و در این قسمت قراره که برای شما از پرنسس دایانا، چهره‌ محبوب بریتانیا در دهه‌ی ۱۹۹۰ و ماجرای مرگ پر سر و صداش بگم.

دایانا متولد یکم جولای ۱۹۶۱ در نورفک انگلستان بود. دایانا دو تا خواهر بزرگتر و یک برادر کوچکتر به اسمای سارا جین و چارلز داشت. یه برادر دیگه هم داشت که یک سال قبل از به دنیا اومدن دایانا تو بچگی مرد. مادرش که دایانا رو باردار بود، امیدوار بود که این بچه‌اشون پسر باشه ولی نشد. واسه همین تا یک هفته بعد از تولدش خانواده همچین دل و دماغ اسم گذاشتن واسه دایانا نداشتن. هنوز هیچ‌کسی واسش اسم انتخاب نکرده بود.

هفت سالش که بود، پدر و مادرش به خاطر خیانت مادرش از هم جدا میشن. مادرش با همون آدمی که باهاش خیانت کرده بود ازدواج می‌کنه و بعد یه مدت معلوم میشه که پدرش با یه زن دیگه ازدواج کرده. اون اول پیش مادرش تو لندن زندگی می‌کرد تا وقتی که پدرش تونست حضانتش بگیره بیارتش تو قصر خودشون. قصر خانوادگی‌شون، خونه پدری دایانا حدود ده هزار متر مربع وسعتش بود. از این قصرهای قرن هیجدهم و نوزدهم که نسل به نسل بهشون ارث رسیده. الانم دست برادر دایانا چارلز که داره ازش نگهداری می‌کنه.

۳۱ اتاق خواب داره. یه کتابخونه‌ بزرگ با حدود هزار جلد کتاب توشه. توی این کتابخونه چندتا از دستخط‌های شکسپیر هم حتی نگهداری می‌کنن. حدود ششصد تا تابلوی قدیمی تو این قصره که بسیار با ارزش و نفیسن. تقریبا خونه‌ پدر دایانا یه چیز تو مایه‌های موزه است. انقدر ارزش تاریخی داره که اونجا رو تابستون‌ها برای بازدید مردم باز می‌ذارن اصلا.

چارلز برادر دایانا که الان خونه بهش ارث رسیده داره ازش نگهداری می‌کنه. میگه از دوازده سالگی شغل تابستونم این بود که وقتی توریست‌های بازدید میومدن خونه‌امون، به عنوان لیدر می‌بردمشون قدم می‌زدیم. براشون توضیح می‌دادم که مثلا این کتابی که الان توی کتابخونه‌اس، مال قرن شانزدهم میلادیه یا فلان تابلو واسه قرن چهاردهمه یا قرن پانزدهم. یه همچین خونه‌ای!

رابطه‌ دایانا با نامادریش اصلا خوب نبود. انقدر بد بود که یه بار از بالای پله‌ها پرتش کرد پایین. اصلا کلا بچگی خیلی خوبی نداشت. تا هفت سالگی که شاهد دعوای پدر و مادرش بوده. بعدش هم که با نامادریش به مشکل می‌خوره. واسه همین تو نوجوونی همیشه یه استرسی تو وجودش بود که نکنه من اگه یه روز بخوام ازدواج کنم همچین داستانی سرم بیاد؟ کارم به طلاق و خیانت بکشه؟ حتی یه بار به شوخی به خواهرش گفته بود که من باید با یکی از پسرهای خانواده سلطنتی ازدواج کنم. چون اون‌ها هیچ وقت نمی‌تونن زنشون طلاق بدن و با همچنین طرز فکری بزرگ شد.

توی دوران مدرسه هم دختر همچین درس‌خونی نبود. اکثر درس‌هاش رو همیشه رد می‌شد؛ ولی به جاش استعداد خیلی خوبی توی رقص و آواز و موسیقی داشت. خیلی خوب پیانو می‌زد. تو مراسم‌های مختلف چند تا جایزه تونسته بود بگیره. رابطه‌ خیلی خوبی هم اتفاقا با بچه‌ها داشت. یه مدتی که اصلا پرستار بچه بود. توی مهد کودک کار می‌کرد. خیلی سعی می‌کرد فعالیت‌هایی که انجام میده به نوعی با بچه‌ها درگیرش کنه.

با اینکه از یه خانواده‌ اشرافی میومد ولی اصلا تو بند این حرف‌ها نبود که من پدرم اینو داره، اونو داره، توی اداره کار نمی‌کنم. تو خونه‌ فلانی کار نمی‌کنم. تو هیجده سالگی هدیه تولد یه خونه توی لندن بهش دادن ولی همزمان همون موقع تو مهمونی‌ها و مراسم‌های مختلف به عنوان پیشخدمت کار می‌کرد. یه مدت هم شد مربی رقص. خلاصه تمام تلاشش این بود که مستقل از خانواده‌اش باشه. مستقل از اون‌ها بخواد زندگی کنه و این فاصله طبقاتی و فاصله اجتماعی چیزی نبود که براش اهمیت داشته باشه.

یه بخشی از شهرتش به خاطر فعالیت‌های خیرخواهانه و جمع کردن پول برای خیریه‌های مختلف بود. از شهرتش استفاده می‌کرد تا بتونه پول دارو و مخارج این انجمن‌های خیریه رو بده. بیشتر هم حامی خیریه‌ها و سازمان‌های خصوصی بود که با بی‌خانمان‌ها، جوون‌ها، معتادان به مواد مخدر و سالمندان کار می‌کردن. از سال ۱۹۸۹ تا زمان مرگش، رییس بیمارستان تخصصی ارموند بود. با کمک خیریه‌های دیگه بیمارستان می‌ساخت. برای نیازمندان خونه می‌خرید. برای مبارزه با سرطان و افسردگی کمک می‌کرد. اوج فعالیتش فرهنگ‌سازی برای برخورد با بیماران جذامی و ایدزی بود و کمک به درمان این افراد. به خصوص وقتی که فعالیتش توی کمپین‌های صلیب سرخ شروع کرد.

اون موقع دیگه تمرکزش از کودکان و سالمندان معطوف شد به تمام اقشار آسیب‌پذیر. می‌رفت توی کشورهای محروم آفریقایی با بیماران مبتلا به ایدز معاشرت می‌کرد. بهشون دست می‌داد. چون می‌دونست الان همه‌ دوربین‌ها دارن این لحظه‌ها رو ثبت می‌کنن. دارن شکار می‌کنن و اینجوری می‌تونست به همه نشون بده که دست آدم با بیمار مبتلا به ایدز یا حتی بغل کردنش هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کنه. واقعا تمام تلاشش این بود که ذهنیت بدی که از بیماران اچ‌آی‌وی داشتن رو تغییر بده و تنها راهی که به ذهنش می‌رسید همین بود که از شهرتش و علاقه‌ خبرنگارها و عکاسی ازش استفاده کنه و به همه نشون بده که میشه با بیماران تماس فیزیکی داشت ولی مبتلا نشد.

جدا از این‌ها دایانا لباس‌هایی که می‌پوشید و استایل خاصی که داشت یه جورایی لیدر مد لندن می‌شناختنش. البته این فعالیتش به خصوص فعالیت‌هایی که در زمینه ایدز و سرطان داشت، اصلا مورد قبول ملکه نبود. بارها ازش خواست که فعالیت‌هاش رو توی زمینه‌های دیگه‌ای پیگیری کنه که یکم قشنگ‌تر باشه. دکورش خوب باشه که خدایی نکرده اون تصویر قشنگ و شیک و پیک سلطنت مخدوش نشه؛ ولی دایانا کار خودش ادامه داد و حتی توی جنوب لندن هم یه بیمارستانی افتتاح کرد که کارش درمان و حمایت از بیماران اچ آی وی بود.

دایانا با همچنین فعالیت‌هایی در کنار اینکه همسر پرنس بود و روزی هم قرار بود ملکه بشه، به شدت بین مردم محبوب شده بود. واقعا از ته دل دوستش داشتن. هر جایی که می‌رفت کلی آدم دورش بودن. خودش هم خیلی خوش‌برخورد بود با مردم. اصلا تو رفتارش نشون نمی‌داد که الان از طبقه‌ اشرافه و بقیه از طبقه‌ سطح پایین اجتماع. مثلا یکی از خانواده‌هایی که دایانا زمانی پرستار بچه‌اشون بود می‌گفت او تا چند سال بعد از اینکه از پیش ما رفت، هنوز برامون نامه می‌فرستاد. حالمون رو می‌پرسید.

تو مهمونی‌های که می‌داد کلی آدم دعوت می‌کرد و تمام سعی می‌کرد که بهشون واقعا خوش بگذره. نه اینکه فقط یه نمایش باشه. همه‌ این‌ها اون رو روز به روز محبوب‌تر می‌کرد و این علاقه وقتی قشنگ خودش رو نشون داد و همه را انگشت به دهن کرد که خبر مرگش منتشر شد.

حالا بریم سراغ اینکه ببینیم چی شد که دایانا شد پرنسس و وارد خاندان سلطنتی شد؟ چارلز پسر بزرگ ملکه زمانی که طرف‌های سی سالش بود با کلی زن رابطه داشت که خیلی هم مورد انتقاد رسانه‌ها و خانواده‌اش بود این موضوع. دیگه فشار افکار عمومی و ملکه برای ازدواج و زیاد شده بود. این آقا از قبل یه دختری به اسم کامیلا رو دوست داشت. کامیلا از یه خانواده‌ سطح بالا و اشراف‌زاده بود؛ ولی چیزی که سد راه ازدواج این دو تا بود و ملکه را راضی نمی‌کرد به ازدواجشون، روابطی بود که کامیلا از قبل با مردهای دیگه داشت.

ملکه شدیدا پایبند به سنت‌ها بود و معتقد بود که به خاطر همین سنت‌ها و پسرش باید با یه دختر آفتاب مهتاب ندیده ازدواج کنه. با کسی که پسرش بشه اولین تجربه‌ رابطه‌اش با یه مرد. به خاطر همون رضایت نمی‌داد. بعد اومدن اون رو با خواهر بزرگتر دایانا یعنی سارا آشنا کردن. البته آشنا که از قبل بودن. چون خانواده‌ اسپنسرها همونطور که گفتم از قدیم با خانواده‌ سلطنتی رفت و آمد داشتند. حالا به واسطه‌ همین آشنایی و شناختی که ملکه از این خانواده داشت، چارلز و سارا با هم صمیمی‌تر شدن که ببینن می‌تونن ازدواج خوبی با هم داشته باشن یا نه؟ که دیدن نه کلا با اینکه دوستان خوبی هستن واسه هم ولی برای ازدواج زیاد با هم جور در نمیان.

بعد یه کم بیشتر فکر کردن دیدن چرا دایانا هم یه اسپنسره هم هیچ رابطه‌ای با مردای دیگه نداشته. اون موقع چون سنش هنوز پایین بود هم یه دختر سر به زیر و خجالتی که از نظر اون‌ها نشونه‌ یه دختر نجیبه. یه مدت این دو نفر یعنی چارلز و پرنسس دایانا قرار مدار می‌ذاشتن تا اینکه شاهزاده چارلز، دایانا رو برای آخر هفته و مسافرت با کشتی دعوتش کرد و بعد بردش خونه‌های سلطنتی توی قلعه‌ بالمورال تا با خانواده ملاقات کنه.

تو این دیدار ملکه الیزابت دوم همسر شاهزاده فیلیپ و ملکه الیزابت اول ملکه مادر هم حضور داشتن. بالاخره ششم فوریه ۱۹۸۱ چارلز از دایانا خواستگاری کرد و نامزدی اون‌ها هم توی بیست و چهارم فوریه رسما اعلام شد. دایانا به آرزوش رسید. یادتونه که گفتم به خواهرش گفته بود من دوست دارم با یکی از پسرهای ملکه ازدواج کنم؟ چون زن‌هاشون رو طلاق نمیدن. حالا به همون چیزی که می‌خواست رسیده بود.

حلقه‌ نامزدی شاهزاده چارلز یکی از معروف‌ترین حلقه‌ها در طول تاریخه. چهارده تا الماس بسیار زیبا با یه یاقوت کبود دوازده قیراطی! البته خب خاندان سلطنتی باید یه همچین حلقه‌ای هدیه بده. بعد از نامزدی دایانا از شغلش به عنوان معلم مهدکودک استعفا می‌ده تا زمان عروسی تو کاخ ملکه مادر زندگی می‌کنه. ازدواج دایانا بیست ساله با شاهزاده ولز تو تاریخ ۲۹ ژوئیه ۱۹۸۱ در کلیسای جامع سنت پل برگزار شد که میلیون‌ها نفر در تمام دنیا این مراسم به صورت زنده از تلویزیون دیدن.

لباس نه هزار پوندی عروسی پرنسس یک دنباله هشت متری داشت. چند نفر آدم فقط این دنبالش نگه داشته بودن. این لقب شاهدخت ولز را دریافت کرد. همه فکر می‌کردند که دایانا دیگه خوشبخت‌ترین دختر روی زمینه. اما خود دایانا بعدها گفت که روز عروسیش بدترین روز زندگیش بوده. چون چارلز یادش رفته بود که دایانا رو ببوسه. تازه وقتی که میان بیرون برای مردم دست تکون بدن، چارلز تازه اونجا دایانا رو می‌بوسه. اینم تبدیل میشه به یه رسم که بعدها همه این کار رو می‌کنن. از کلیسا میان بیرون بعد تازه مثلا عروس رو می‌بوسه.

بعد از شاهدخت ولز شدن دایانا به عنوان سومین زن عالی‌رتبه بریتانیا پس از ملکه و ملکه مادر شناخته می‌شد. بعد از چند سال ملکه به دایانا نشان‌های سلطنتی مختلف رو هم برای واضح کردن عضویت اون توی خاندان سلطنتی اهدا کرد. نیم‌تاج‌های مختلفی به دو مدال عضویت در خاندان سلطنتی الیزابت دوم به اهدا کرد. ثمره‌ این ازدواج هم شد دو تا پسر، شاهزاده ویلیام و شاهزاده هری. بچه‌هایی که تمام زندگی دایانا بودن و تمام تلاشش برای خوشحالی اون‌ها انجام می‌داد.

حالا تا اینجا هر کس از بیرون به داستان نگاه کنه و به این خانواده نگاه کنه، به دایانا اگه نگاه کنه، می‌گه خب یه زندگی عالی! یه زندگی اشرافی! دایانا محبوبیتی داره عکاس‌ها و خبرنگارها واسش سر و دست می‌شکونن. مردم که عاشقش هستند و خاندان سلطنتی داره زندگی می‌کنه یه روزی قراره ملکه بشه. ولی این ازدواج و روزهای خوش دایانا تقریبا از یک سال بعد وارد حاشیه شد. حتی شاید از قبل‌ترش. چون دایانا تو ماه عسلش عکس‌هایی از چارلز پیدا می‌کنه که اعصابش کلا به هم می‌ریزه.

یه بار هم سر میز شام از شوهرش یه لباس میبینه که روی دکمه‌های حرف سی حک شده بود. چارلز بهش گفته بود که این لباس رو چند سال قبل از یه خانومی کادو گرفته. حالا بازم با این وجود سال‌های اولیه‌ ازدواج دایانا و چارلز با اینکه حاشیه‌های داشت ولی به طور کلی به نسبت سال‌های پایانیش با آرامش خیلی زیادی سپری ‌شد. به مرور چاراز عاشق دایانا شد و توی تمام مراسم مشخص شده بود. اما دایانا اون حسی که باید دریافت نمی‌کرد. هنوز حس می‌کرد که یه چیزی کمه این وسط.

تا اینکه دوباره شایعاتی در مورد رابطه‌ چارلز و کامیلا به وجود اومد و دایانا می‌فهمه که در تمام این سال‌ها چارلز هیچوقت رابطه‌اش با این زن به طور کامل قطع نکرده بوده. حتی با اینکه کامیلا ازدواج کرده بود. یه عده روانشناس میگن که دایانا از پرستار بچه بودن تو یه مدت کوتاهی شده بود پرنسس. دایانا براش قابل‌هضم نبود این شخصیت جدید و از طرفی هم می‌دید چارلز همچنان با یه زن دیگه در ارتباطه. فکر می‌کرد که اون رو بیشتر از اون دوست داره و همین باعث می‌شد که مشکلات روحی دایانا هی بیشتر و بیشتر شه.

به گفته‌ خود دایانا زمانی که توی ماه عسل بودند، چارلز میزنه به شکم دایانا میگه شکم درآوردیا! همین باعث میشه دقیقا دچار وسواس بشه. زمانی که یه ذره پرخوری می‌کرد بعدش سریع می‌رفت انگشت می‌انداخت توی گلوش که بالا بیاره که مثلا چاق نشه. وزنش بالا نره. به خاطر فعالیت‌هاش با خود خانواده‌ سلطنتی یکم به مشکل برخورده بود. دایانا دوست داشت قاطی مردم باشه. باهاشون صحبت کنه ولی ملکه از جلب توجه رسانه‌ها و خبرنگارهایی که دور دایانا بود خوشش نمیومد.

روحیه‌ دایانا هی بدتر و بدتر شد. فاجعه وقتی بود که حتی تو موقع بارداریش خودش و از پله‌ها پرت کرد پایین که یه سریا میگن واقعا می‌خواسته خودکشی کنه. ولی دلیلش هر چی که بوده نشون میده که این آدم چقدر از نظر روحی شکسته شده بود.

سال ۱۹۸۷ تقریبا ۶ سال بعد از ازدواجشون، سالی بود که مشکلات و سردی رابطه‌ این دو نفر رفت توی روزنامه‌ها و دیگه همه چی علنی ‌شد. دایانا انقدر رفت تو تنهایی خودش که چند بار دست به خودکشی زد. شاید جدی نبوده باشند ولی میگن قشنگ نشون می‌داد که چه قدر شرایط روحیش خرابه! چه قدر توی افسردگی غرق ‌شده!

دیگه این دو نفر داشتن باعث شده بود پاپاراتزی‌ها و خبرنگارها کوچکترین مسائل شخصی که ازشون پیدا می‌کردن منتشر کنن. هیچی که نداشتن می‌رفتن سراغ گذشته‌ چارلز و رابطه‌اش با کامیلا. دیگه واقعا یه جورایی می‌شه گفت آرامشی براشون نذاشته بودن. تو یکی از مصاحبه‌هاشون ازشون می‌پرسن که شما واقعا عاشق هم هستید؟ بعد دایانا لبخند میزنه و میگه معلومه، معلومه که عاشق همیم. ولی چارلز میگه که تا عشق چی تعریف بکنیم. این پاسخ چارلز همیشه تو ذهن دایانا می‌مونه.

دایانا از اغلب دوران زندگی درباری خودش با عنوان روزگار سیاه یاد می‌کنه. وقتی که فهمید چارلز هنوز با کامیلا رابطه داره اونم شروع کرد به خیانت کردن. گفت اون خیانت می‌کنه چرا من نکنم؟ منم خیانت می‌کنم. اول یه چند سالی با یکی از نظامی‌های انگلستان وارد رابطه شد. بعدش هم رفت سراغ رابطه با یک دلال ماشین. همینجور آدم عوض می‌کرد. رابطه‌ بین این دو تا زوج هی بدتر و بدتر می‌شد. هر روز از همدیگه دورتر می‌شدن و دایانا با افسردگی و پرخوری هم درگیر شده بود.

گزارش‌هایی هم از خیانت هر دوتاشون توی رسانه‌ها منتشر شده بود. حتی توی یه فاصله‌ کوتاه دو تا فایل صوتی از تماس‌های این دو نفر با معشوقه‌اش توی رسانه‌ها منتشر شد که مثل بمب صدا کرد. تو دورانی که خبری از شبکه‌های اجتماعی هم نبود. ماجرایی که اصلا برای سلطنت وجهه‌ خوبی نداشت. دایانا به خاطر ارتباطش با رسانه‌ها به صورت ناشناس اطلاعات از داخل کاخ به رسانه‌ها می‌داد که مثلا تو این جنگ بتونه یه ضربه‌ا‌ی بهشون زده باشه.

حتی میاد با کمک یک روزنامه‌نگار بدون اینکه اسمی از برده بشه کتابی رو منتشر می‌کنه به اسم دایانا زندگی واقعی. اون تو این کتاب از اذیت آزارهایی که دیده و خیانت‌های چارلز میگه و از خانواده‌ای سلطنتی هم بدگویی می‌کنه که اینم باز خیلی سر و صدا کرد. حالا از اون طرف هم کمیلا از شوهرش جدا شده بود و دیگه مجرد به حساب میومد، دیگه دستش برای رابطه با چارلز بازتر بود.

خلاصه اینجوری بهتون بگم داستان واقعا مث این فیلم‌های ترکی شده بود. مثلا سریال‌های ترکی هر کدومشون با یکی بودن. خلاصه جنگ اون‌ها با طلاقشون توی اوت ۱۹۹۶ دیگه تموم میشه. یه جورایی کاخ سلطنتی هم یه بیانیه صادر می‌کنه که ازدواج این دو نفر با وجود تمام تلاش‌هایی که برای حفظ انجام دادن به صورت دوستانه تمام شد.

با این طلاق عنوان سلطنتی دایانا یکی پایین اومد. یه سری از مناصبش ازش گرفتن ولی چون هنوز مادر دو تا از شاهزادگان بود تا آخر عمرش یه جورایی به این خانواده وصل بود. هنوز پرنسس صداش می‌زدن. بعد از طلاقش با یک دکتر پاکستانی وارد رابطه میشه؛ ولی از اونجایی که این آقا خیلی از اینکه دایانا تو رسانه‌هاست همش عکسش اینور اونور پخش میشه خوشش نمیاومد، رابطه‌اشون به هم می‌خوره. یه سال بیشتر طول نمی‌کشه ولی خب این آقا میگه که رابطه‌ ما به خاطر یه نفر سومی به اسم دودی الفاید به هم خورد. شخصیتی که از اینجا وارد داستان ما میشه.

دایانا اواخر زندگیش تصمیم گرفته بود که دوباره ازدواج کنه. می‌خواست باهاش ازدواج کنه. دودی الفاید میلیونر مصری بود. این خبر حتی از ماجرای رابطه دوباره چارلز و کامیلا داغ‌تر بود. چون اگه این ازدواج انجام می‌شد این القاب سلطنتی که از دست می‌داد هیچ، دیگه عضوی از خاندان سلطنتی هم به حساب نمیومد. هیچ جایی! دودی الفاید مسلمون بود. شایعه مسلمان شدن پرنسس هم همه جا پخش شده بود و ملکه خیلی مخالف این موضوع بود. چون این اولین باری می‌شد که در تاریخ انگلستان شاهزاده‌ها می‌تونستن خواهر یا برادر مسلمون داشته ‌باشن و این آقای دودی الفاید چی بود؟ ایشون پسر محمد الفاید میلیاردر مصری بود. این‌ها خانواده‌ خیلی جالبی بودن. حالا گوش کنید با دقت که براتون می‌خوام بگم دقیقا چی به چیه؟

این آقا از سمت مادری نوه‌ محمد خاشقچی بود. پدربزرگ جمال خاشقچی همون روزنامه‌نگار معروف عربستانی که صحیح و سالم رفت تو کنسولگری عربستان توی ترکیه و رنده شده اومد بیرون. دودی الفاید می‌شد پسرعمه جمال خاشقچی. حالا از اون طرف هم داییش عدنان خاشقچی کسی بوده که زمان جنگ ایران و عراق واسطه‌ بین ایران و آمریکا برای فروش سلاح‌های آمریکایی به ایران بوده. یه همچین خانواده‌ خاصی بودن. تازه خاله‌اش هم یه نویسنده‌ مشهور مصری بوده.

حالا چی میشه که رابطه‌ دایانا و دودی الفاید لو میره؟ دایانا خودش رابطه‌اش با رسانه‌ها یه مدت خیلی خوب بود. هرجا می‌رفت با حوصله با خبرنگارها حرف می‌زد. اجازه می‌داد ازش عکس بگیرن. هم خودش عاشق دوربین بود هم دوربین عاشق اون. یه‌جورایی خودش قرار عکاسی می‌ذاشت باهاشون. با اونایی که صمیمی‌تر بود خبرهای دست اول می‌داد بهشون. ولی یهو ورق برگشت. به خصوص بعد از طلاقش از موقعی که رابطه‌اش با دوست پسرش علنی شد یعنی همین آقای دودی و اینکه چند بار عکاس‌ها گفته بودن که بتونن در حالت عصبانیت ازش عکس بگیرن که مثلا عکس‌های متفاوت ازش منتشر کنن.

دایانا دیگه اصلا تحمل دوربین‌ها رو نداشت. تو خیابون عکاس‌ها رو میدید پشتش می‌کرد بهشون. عقب ‌عقب راه می‌رفت که نتونن از صورتش عکس بگیرن. باهاشون درگیر می‌شد. حس می‌کرد دیگه هیچ حریم شخصی از دستشون نداره. به خصوص وقتی که با دودی تو رابطه بود. چون نمی‌خواست بیشتر از این توی زندگیش فضولی کنن. بالاخره هم همین خبرنگارها کار دستشون میدن و داستان لو میره. اونم درست وقتی که دودی هنوز با یکی از مدل‌های معروف نامزد بود. واسه همین مجبور میشه که خیلی سریع نامزدیش با این خانم به هم بزنه و خودش رو زودتر برای خواستگاری از دایانا آماده کنه که حواشی و شایعات دورشون از این بیشتر نشه.

دودی برای اینکه دایانا رو تحت‌تاثیر قرار بده با کشتی تفریحی یک سفر چند روزه میرن رو آب و بعدش میره پیش پدرش و اونجا برنامه‌ریزی می‌کنه که با دایانا نامزد کنه. حتی میره یه حلقه‌ بسیار گرون‌قیمت رو هم به یکی از طلافروشی‌های مشهور پاریس سفارش میده که این کار رو تموم کنن. شبی که قرار بود این برگرده لندن یعنی آخرین شبشون توی پاریس تو هتل با دودی قرار شام داشتن. وارد هتل که میشن می‌بینن بله طبق معمول دوجین خبرنگار ریختن دنبال عکس و خبر از این دوتا. دودی تصمیم می‌گیره که خبرنگارها رو بپیچونه. از هتل بزنن بیرون. میاد به لیدر تیم حفاظت میگه که یه ماشین از در اصلی بفرسته بیرون. بعد خبرنگارها که رفتن دنبال اون ماشین از در پشتی هتل دایانا رو سوار بنز دودی کنه و ببردش.

اون‌ها همین کار می‌کنن و آقای سرتیپ حفاظتی و یه محافظ دیگه از در پشتی می‌زنن بیرون. اون هم در شرایطی که این سر تیم حفاظتی خیلی بیشتر از اون چیزی که باید الکل خورده بود. از هتل می‌زنن بیرون و همون آن هم لو میرن و اتفاقا همون جا آخرین عکس‌های زندگی دایانا تو ماشین ازش گرفته میشه. در شرایطی که از دست دوربین خبرنگارا خم شده به سمت پایین و دودی هم داره از شیشه عقب ماشین بیرون رو نگاه می‌کنه.

راننده‌ ماشین همون محافظ برای اینکه از دست خبرنگاران فرار کنن با سرعت تخت گاز ماشین می‌رونه. ۳۱ آگوست ۱۹۹۷ روزی بود که تمام بریتانیا رو توی شوک فرو برد و خاندان سلطنتی را با یک چالش بی‌نهایت بزرگ روبه‌رو کرد. طرف‌های ساعت ۱۲ و ۲۰ دقیقه شب راننده و محافظ مست دودی برای فرار از دست خبرنگارها و پاپاراتزی گازشو می‌گیره و تخته گاز میره. اما شاید سرعت بالای ماشین، شاید مست بودن بیش از حد راننده و هر دلیلی باعث میشه که توی یکی از تونل‌های پاریس ماشین از کنترل خارج بشه و بعد از برخورد با ماشین‌های دیگه کوبیده بشه به یکی از ستون‌های تونل و تقریبا از وسط نصف بشه.

عکس‌های این تصادف رو توی پیج اینستاگرام راوکست می‌ذارم که ببینید. بعد از حادثه هم طبیعتا اول از همه همون خبرنگارها می‌رسن بالا سر ماشین له شده ماشین دایانا و دودی و چند تا عکس می‌اندازن. آمبولانس که می‌رسه سر حادثه مشخص میشه که راننده و دودی در دم کشته شدن. ولی انگار تو نگاه اول دایانا مشکل خاصی نداره. فقط چند تا جراحت سطحی داشته ولی یه یه ربع بعدش وقتی داشتن می‌بردنشون دچار حمله‌ قلبی میشه. سکته‌ قلبی می‌کنه. حالا یه سری میگن این سکته‌ قلبی به خاطر آمپول فنتانیل بوده که به عنوان مسکن بهش تزریق کرده بودند. چون این دارو عوارض قلبی هم ایجاد می‌کنه.

دلیلش هرچی که بود بیست دقیقه عملیات احیا رو روی دایانا انجام میدن تا بتونن دوباره برگردونن. طرفای ساعت دوی صبح که می‌رسن بیمارستان، دایانا دوباره سکته‌ قلبی می‌کنه و این سری مشخص میشه که خونریزی شدید داخلی داره و قلبش به خاطر شدت ضربه‌ای که بهش وارد شده جابه‌جا شده. دوباره عملیات احیا انجام میشه؛ ولی این بار دیگه کاری از دست تیم پزشکی برنیامد. ساعت چهار صبح اون خبری که هیچ کسی براش آماده نبود اعلام شد. ورنسس دایانا بعد از عمل جراحی و دو ساعت ماساژ قلبی به خاطر جراحات سنگین کشته ‌شد. در ۳۶ سالگی درست چند ساعت قبل از اینکه برگرده لندن و خبر ازدواجش اعلام کنه.

تو حادثه تصادف فقط محافظ دودی که کنار راننده نشسته بود زنده می‌مونه. ولی اون هم به خاطر فراموشی که گرفته بود هیچی یادش نمیومد. در مورد این تصادف و تلاش‌هایی که برای انتقال و زنده نگه داشتن حرف و حدیث خیلی زیاده. یه سری که اصلا علنا داستان جنایی می‌کنن و میگن ملکه یا پرنس چارلز برای اینکه از دست دایانا خلاص بشن این کار کردن. می‌گفتن ملکه که از فعالیت‌های دایانا و رابطه‌اش با یه مسلمان ناراضی بود، می‌خواست زودتر از دست دایانا راحت بشه. واسه همین با ام‌آی‌سیکس زد و بند کردن که دایانا بکشن که اینا بیشتر حرفای بی‌اساسی که هیچوقت مدرکی هم براش پیدا نشد.

یه سری هم معتقدن که شاید کادر درمانی که بالا سرش بود خیلی بهتر از اینا می‌تونست عمل کنه که شاید دایانا زنده می‌مونه. مثلا همون دارویی که بهش تزریق شد یا اینکه بیمارستانی که دایانا رو بهش منتقل کردن مجهزتر بود ولی نزدیک‌ترین نبود. با اینکه حدود ده دقیقه هم بیشتر با محل حادثه فاصله نداشته.

حالا زمان حادثه خاندان سلطنتی و پسرهای دایانا کجا بودن؟ اون موقع ملکه الیزابت و رنالدو اسکاتلند و تفریحگاه سلطنتی بالمرال بودن. خبر تصادف و نزدیکای یک شب منشی مخصوص ملکه بهش می‌گفت اولین واکنش ملکه اینه که یک ترمزها رو دستکاری کرده. خبر فوت دایانا رو هم سفیر بریتانیا در پاریس اول از همه پرنس چارلز میده. اطرافیان چارلز میگن وقتی خبر بهش دادن انگار از درون پاشید. ولی فقط خاندان سلطنتی نبود که شوکه می‌شد.

خبر خیلی سریعتر از اون چیزی که فکرش و بکنید در زمانی که خبری از شبکه‌های اجتماعی نبوده تو تمام بریتانیا پخش میشه. شوکه‌کنندگی این خبر مثل خبر ترور جان اف کندی برای آمریکایی‌ها بود. هر دو نفر از شخصیت‌های بسیار محبوب و دوست‌داشتنی برای مردمشون بودن و هیچکس هم اصلا آماده‌ مرگشون نبود. رسانه‌های انگلیسی تا خود صبح مرتب سرود ملی پخش می‌کردن که بتونن احساسات مردم رو کنترل کنن. همه منتظر بودند که خانواده‌ سلطنتی برگرده لندن تا ببینند واکنششون به این خبر چیه؟

مردم از همون لحظه‌ای که خبر کشته شدن دیدن و شنیده بودن جمع شده بودند جلوی قصرهای سلطنتی بالمورال. چارلز می‌دونست که دایانا به شدت بین مردم محبوبه. او می‌ترسید که مردم مرگش رو از چشم اون ببینن یا بخوان قضاوت کنه. تازه از هم جدا شده بودند و ملکه سال قبلش لقب اولیا حضرت ازش گرفته بود. همه‌ این‌ها ممکن بود باعث عصبانیت مردم از سلطنت باشه. واسه همین تصمیم گرفت که خودش با هواپیمایی سلطنتی به پاریس که جسد دایانا رو برگردونه لندن. ولی این شد اولین چالش خاندان.

ملکه با این موضوع مخالفت کرد و اجازه استفاده از هواپیمای سلطنتی نمی‌داد. کلی بحث و جدل کردن تا راضی شد. چارلز بهش گفته بود انتظار نداری که جسدش بندازمتون با خودم بیارم. صبح اول وقت چارلز اسپنسر برادر دایانا اولین کسی بود که از خانواده‌ اسپنسرها در مورد این اتفاق واکنش نشون داد و مصاحبه کرد. اون تو خونه‌اش توی آفریقای جنوبی با خبرنگار مصاحبه کرده و یه تنه همشون شست. مستقیما مطبوعات و عکاسان خبری مسئول کشته شدن خواهرش معرفی کرد. گفت این آدم از اینکه خواهرمو به کشتن دادن باید شرمسار باشن.

نفر بعدی که از مقامات رسمی مصاحبه کرد تونی بلر بود؛ نخست‌وزیر وقت بریتانیا. اون حرفی زد که دقیقا حرف مردم بود. دایانا پرنسس محبوب مردم خطاب کرد و دقیقا همین بود. دایانا تو برخورد با مردم تمام مرزهای نژادی یا مذهبی و طبقاتی زیر پا گذاشته بود و مستقیما با خود آدم‌ها برای رفع مشکلاتشون رو در رو شد. این یکی از نکاتی بود که در تضاد با خانواده‌ سلطنتی که به شدت درگیر سنت و تشریفات نشون می‌داد و دایانا رو تو رقابت محبوبیت به مراتب از ملکه و خانوادش جلوتر برده بود. حتی بعد از طلاق از چارلز خیلی بیشتر از قبل به دید یک رقیب بهش نگاه می‌کردن توی خانواده‌ی سلطنتی.

صبح روز یکشنبه ملکه و پرنس فیلیپ پسرهای دایانا رو برداشتن و عین یکشنبه‌های عادی دیگه رفتن کلیسا. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. با دستور ملکه هیچ صحبتی از مرگ دایانا نشد. این کار ملکه تو انگلیس خیلی عجیب و منزجرکننده بود. این همه بی‌تفاوتی واقعا برای همه عجیب بود!

مردم از صبح خیلی زود گروه گروه دسته گل می‌بردن میدان جلوی کاخ باکینگهام. ولی ملکه خیلی بی‌تفاوت رفته بود کلیسا و کوچکترین حرفی هم در مورد دایانا نزد. اطرافیان ملکی میگن که اون به خاطر نوه‌هاشون دستور داده بود که کسی در مورد دایانا صحبت نکنه. حتی گفته بود که تمام تلویزیون‌های بالمورال رو هم جمع بکنن که بچه‌ها نخوان توی اخبار چیزی بشنون. از داستان خبر داشتند ولی خب می‌خواست که مثلا بیشتر از این اذیت نشه.

از اون طرفم پرنس چارلز همراه خواهران دایانا رفت پاریس. اونجا ژاک شیراک رییس جمهور اومد استقبال. بهشون تسلیت گفت و مقدمات کار برای انتقال جسد دایانا انجام داد. اینجا چارلز بر خلاف قوانین و سنت‌ها پرچم سلطنتی روی تابوت دایانا انداخت. می‌خواست حداقل الان با همسر سابقش مثل یک پرنسس واقعی برخورد کنه.

نزدیک‌های هفت بعدازظهر یکشنبه شونزده ساعت بعد از حادثه جسد دایانا رسید لندن و در سکوت محض تابوت برای انتقال به قصر گذاشتن تو ماشین و رفتن سمت مرکز لندن و صحنه‌ای که تو مسیر دیدن شوکه ‌شدن. تا چشم کار می‌کرد ماشینی بود که وسط اتوبان پاک کرده بودند که از دایانا استقبال کنن. مردم همه جا بودن. تازه این فقط یه بخشی از آدمایی بودن که برای استقبال اومده بودن. گفته میشه هر ساعت حدود شیش هفت هزار نفر میومدن سمت کاخ‌های سلطنتی. مردم جلوی در کاخ‌ها و خونه‌ دایانا کوهی از دسته گل درست کرده بودند. به خصوص جلوی کاخ باکینگهام.

تا ده دوازده متر اطراف در کاخ فقط دسته گل‌های مردم بود که روی هم چیده شده بود. سلطنت با یک چالش بسیار بزرگ برخورد کرده بود. دایانا از خانواده‌ی سلطنتی نبود. جدا شده بود. از طرفی هم نمی‌تونستن که به خاطر محبوبیتش براش مراسم نگیرن. به شدت هم با خانواده‌ دایانا یعنی اسپنسرها درگیر بودن. اونا همش می‌خواستن دایانا رو یک اسپنسر معرفی کنن نه یکی از اعضای خانواده‌ سلطنتی.

روز دوشنبه جسد دایانا تو قصر گذاشتن و دفترهای یادبود برای مردم گذاشتن. تو قصر که هر کی خواست بیاد متن یادبودی بنویسه. مردم ده یازده ساعت تو صف وایمیستادن تا نوبتشون بشه که تو این دفتر یادگاری بنویسن. لحظه به لحظه هم خشم مردم نسبت به خبرنگاران و رسانه‌ها بیشتر می‌شد. به خبرنگارانی که برای پوشش خبری اومده بودن بد و بیراه می‌گفتن. می‌گفتن اگه تو اون عکس‌های کوفتی که شما ازش می‌گرفتید پول نبود، راه نمی‌افتادید برید دنبالش که الان بخواد همچین اتفاقی بیفته.

واکنش عجیب غریب و گسترده‌ی مردم به این ماجرا باعث شد تا هم خانواده‌ اسپنسرها و هم خانواده سلطنتی تصمیم بگیرند که مراسم خاص درست درمون با حضور مردم برگزار کنن. فورا یه جلسه توی کاخ باکینگهام برگزار میشه. نماینده‌های تمام کاخ‌های سلطنتی، نماینده‌ خانواده‌ دایانا، مشاوران سلطنتی دور هم جمع میشن تا برنامه‌ریزی کنن. تو اتاق یه جعبه‌ چوبی گذاشته بودن روی میز که یه خط تلفن مستقیم بود به اسکاتلند و بالمورال کاخ سلطنتی تا ملکه و خانواده‌اش از تصمیمات تا صحبت‌های جلسه با خبر باشن.

برادر دایانا می‌گفت اون مال ماست. زمانی که زنده بود بهش بی‌توجهی کردید. بعدش هم که مجبورش کردید طلاق بگیره و تمام القابش ازش گرفتید. این می‌گفت اینا مال ماست. اونام گفتن اینا مال ماست. از طرفی برادرش گفت من باید پشت تابوتش حرکت کنم. مشاورهای سلطنتی مخالفت می‌کردن. از اون طرفم پرنس چارلز می‌گفت که باید خودش پشت تابوتش بره و خانواده‌ اسپنسر مخالفت می‌کردن. اصلا یه وضعی بود!

حالا هر دو طرف کسایی بودن که وقتی دایانا زنده بود در حقش واقعا بی‌انصافی کرده بودن. چارلز که اصلا بهش خیانت کرد بلکه هم لقبش ازش گرفت. برادرش که وقتی دایانا می‌خواست تو املاک خانوادگی خودشون زندگی کنه باهاش مخالفت کرده بود. می‌گفت اینجوری خبرنگارها رو با خودت می‌کشونی به املاک خانوادگی. آرامشمون رو به هم می‌زنی. حالا الان هر دو طرف مدعی شده بودن.

اوضاع بین مردم عزادار خیلی عجیب غریب بود. واقعا مردم از همه جای بریتانیا میومدن لندن که فقط یه دسته گل اهدا کنن. شاید عجیب باشه ولی آمار تماس‌ها به اورژانس پیشگیری از خودکشی چند برابر شده بود. خیلی جالب بود. خیلی از این مردم تا حالا دایانا رو از نزدیک ندیده بودن و تمام شناختی که ازش داشتن از عکس‌ها و مقالات و اخباری بود که توی رسانه‌ها روزنامه‌ها می‌خوندن و می‌دیدن. حالا خود این مردم از همین رسانه‌ها شاکی بودند که دایانا به کشتن دادن.

حتی یکی از این خبرنگارها علنا به یکی از اون آدمایی که بهشون اعتراض می‌کرد گفت گفت خود شماها بودین که این روزنامه‌ها رو از ما می‌خریدید. خود شماهایی که دنبال این عکسا بودید. تقاضا بود که ما این کار رو انجام می‌دادیم. سه روز بعد از مرگ دایانا خشم مردم رفت سمت خاندان سلطنتی. سه روز گذشته بود اونا هنوز برنگشته بودن لندن و حتی کوچکترین مصاحبه‌ای انجام نداده بودن. تعجب رفت سمت پرچمی که جاش روی کاخ باکینگهام خالی بود. به خاطر مرگ دایانا تمام پرچم‌های بریتانیا در تمام کاخ‌های سلطنتی نیمه برافراشته بود ولی در کاخ بکینگام طبق قانون سلطنتی هیچ پرچمی جز پرچم سلطنتی اون هم در زمان حضور ملکه در کاخ برافراشته نمی‌شد.

حالا مردم این رو گذاشته بودن کنار عدم واکنش خانواده به ماجرا و متهمشون کرده بودن به سنگدلی و خونسردی و این حرفا. ملکه به خاطر وابستگی به سنت‌های خاندان آدمی نبود که بخواد این قوانین زیر پا بذاره ولی بالاخره فشار مردم و افراد دولت و واسطه‌ها و اینا بالاخره جواب داد و تصمیمات مهمی گرفته شد. برای اولین بار در تاریخ بریتانیا پرچم بریتانیا در کاخ باکینگهام برافراشته ‌شد و اعلام شد که خانواده‌ سلطنتی جمعه ۲۴ ساعت قبل از تشییع جنازه برمی‌گرده لندن و ملکه هم برای اولین بار در تاریخ سلطنت با مردم از تلویزیون صحبت می‌کنه که هیچ کدومشون سابقه نداشتن. اون هم برای کسی که دیگه عضوی از خانواده سلطنتی نبود.

قرار بود که مراسم در کلیسای وست مینستر برگزار بشه که جا برای آدمای بیشتری بشه. حداقل دو هزار نفر به این مراسم دعوت شده بودن. تخمین زده شد که دو میلیون نفر برای شرکت تو این مراسم لندن بیان. پلیس بریتانیا با بزرگترین چالش امنیتی تاریخش مواجه شده بود. ۳۵ هزار نیروی پلیس برای انجام مراسم نیاز داشتن. مرخصی تمام نیروهاشون لغو کردن. از واحدهای مختلف دیگه درخواست نیرو کردن. همزمان تشییع‌کننده‌ها هم داشتن توی کلیسا برای مراسم تمرین می‌کردن.

تابوت دایانا با سرب پوشونده بودن که باعث شده بود وزنش به سیصد کیلو گرام برسه. برای تمرین یا تابوت خالی رو با سنگ پر کرده بودند. بعد باهاش کلیسا می‌رفتند و میومدن که بتونن به راه رفتن روی زمین‌ زیرش عادت کنن. مسئولین برگزاری مراسم تمام تلاششون رو داشتن می‌کردند که این مراسم بی‌نقص اجرا بشه. چون بدون شک میلیون‌ها نفر در سرتاسر دنیا می‌خواستن این مراسم زنده ببینن.

جمعه بالاخره ملکه برگشت. هیچ ایده‌ای نداشت که مردم الان قرار چه جوری واکنش نشون بدن؟ وقتی رسید باکینگهام از ماشین پیاده شد هیچ کس هیچ واکنشی نشون نداد. نه حرفی، نه سوتی، نه دستی! سابقه نداشت ملکه از جایی رد بشه و مردم واکنش نشون ندن. اول رفت سمت دسته گل‌ها و یادبودهایی که جلوی در کاخ بود. اون‌ها رو یک نگاه کرد. بعد رفت سمت جمعیت و یکم با مردم صحبت کرد. صحبت با مردم که تموم شد، سه ساعت بعد برای اولین بار رفت جلوی دوربین و با مردم مستقیما از تلویزیون صحبت کرد. اول به دایانا ادای احترام کرد. بعد کارهایی که در زمان زندگیش انجام داده بود رو ستایش کرد و آخر از مردم خواست روز تشییع جنازه از هر جایی که هستن در سوگواری برای دایانا مشارکت داشته باشن.

مردم کم‌کم روی خوش دوباره بهش نشون دادن. انگار همه منتظر این بودند که حضورش ببینن. حرفاش بشنون. باهاش صحبت کنن. واکنشش ببینن. ملکه اینجا تازه نفس راحت کشید. خیلی واقعا نگران این بود که واکنش تندی از مردم ببینه ولی الان تونسته بود تا حد زیادی این شکافی که درست شده بود پر کنه. جمعه ساعت هشت جسد دایانا بردن به خونه‌اش در کاخ کنزینگتون. این آخرین شب دایانا در کنار پسرش بود. بعد از چند ساعت که با مادرشون خلوت کردن.

پیشخدمت رسمی دایانا تمام اتاق با گل‌های مردمش تزیین کرد. تا خود صبح کنار تابوت نشست. اون شب سی هزار نفر شب تو خیابون‌های لندن خوابیدن که فردا صبح زود به مراسم برسن. صبح شنبه ساعت هشت ناقوس کلیسای وست مینستر به صدا در اومد و مراسم شروع شد. هر یک دقیقه ناقوس کلیسا زده می‌شد که برگزارکننده‌های مراسم زمانبندی از دستشون در نره. همه‌جا ساکت ساکت بود. تو لندن به خاطر حفظ آرامش مراسم، منطقه‌ پرواز ممنوع اعلام شده بود.

تابوت دایانا با یه تاج گل از طرف پسراش یه کارت پستال که روش نوشته شده بود مامان از دروازه کاخ آوردن بیرون و به محض بیرون اومدن صدای گریه زاری مردم بلند شد. پنج میلیون نفر تو خیابون‌های لندن بودند. کاروان راه افتاد سمت کلیسا و تو مسیر از کاخ باکینگهام ردشد و در کمال تعجب همه دیدند که ملکه با خانواده‌اش بدون هماهنگی قبلی از دروازه کاخ اومدن بیرون از کاروان.

همه از تابوت استقبال کردن و موقعی که تابوت از جلوی در کاخ رد شد عجیب‌ترین حرکت ممکن را از ملکه دیدن. اون به نشانه احترام به تابوت دایانا تعظیم ‌کرد. همه فکشون چسبید زمین. همچین چیزی شاید در تاریخ بریتانیا بی‌سابقه بود. پشت سر تابوت پسرای دایانا، برادرش، پرنس چارلز و پونصد نفر از اعضای خیریه‌های دایانا حرکت می‌کردن.

پلیس اون وسط خیلی نگران امنیت پرنس چارلز بود. چون محبوبیتش بین مردم کم شده بود و توی تشییع جنازه هم چند بار مردم بهش بد و بیراه گفته بودن. بهشون گفتن تو لیاقت دایانا رو نداشتی. تو بودی که اصلا اون کشتی. کلی نیروی لباس شخصی بین مردم و چند تا تک تیرانداز روی پشت بام‌ها گذاشته بودن که بتونن امنیت پرنس چارلز رو تامین کنن.

حدود سی میلیون نفر در بریتانیا و دو میلیارد نفر در تمام دنیا این مراسم از تلویزیون نگاه می‌کردند که رکوردی در تاریخ بود برای خودش. دوربین‌ها برای ادای احترام از خانواده‌ اسپنسر خانواده‌ سلطنتی فیلمبرداری نکردن. تابوت که وارد کلیسا شد، برادرت دایانا رفت که برای خواهرش نطق کنه و چه نطقی هم کرد! چه طوفانی راه انداخت! هیچ کس فکرش نمی‌کرد که همچین حرفایی بزنه. طبیعتا اول از خواهرش تعریف کرد و از خوبیاش گفت و بعدشم گفت که تو برای انجام این کارایی که کردی هیچ نیازی به حمایت سلطنت نداشتی و ما به عنوان خانواده‌ خونی تو قول میدیم که پسرانت رو به دور از سنت‌ها اونجوری که تو دوست داشتی تربیت کنیم یعنی آزاد.

بعد از سخنرانی صدای کف زدن چند صد هزار نفر از پشت درهای کلیسا مثل یک موج وارد کلیسا شد. برادر دایانا جلوی چشم ملکه‌ها و خانوادش خاندان سلطنتی شست گذاشت کنار و مهم‌تر از همه اینکه کلی آدم به خاطر این حرفاش تشویقش کردند. البته این سخنرانی از طرف خیلیا مورد انتقاد قرار گرفته ولی حرفش زد دیگه به ‌هرحال. بعد از مراسم حالا نوبت این بود که دایانا برای دفن در املاک خانوادگیشون که ۱۲۰ کیلومتر از کلیسا فاصله داشت ببرن. تو مسیر کلی آدم خیابون‌ها رو بند آورده بودن تا آخرین خداحافظی با اون داشته باشن. انقدر دسته گروه ماشین همه تابوت ریختن که تو مسیر مجبور شدن ماشین نگه دارن که گل از روی شیشه‌ ماشین خالی کنن که دید راننده گرفته نشه.

هشت تا پلیس موتورسوار که همشون دایانا از نزدیک می‌شناختند شده بودند اسکورت ماشین حمل تابوت. به مقصد که رسیدند خانواده اسپنسر پرچم سلطنتی از روی تابوت برداشتن و پرچم خانوادگی خودشون گذاشتن و تصمیم گرفتند تابوت رو توی یه جزیره‌ خیلی کوچیک وسط یک دریاچه توی املاکشون دفن کنن. یه جای ساکت و آروم که دیگه خبری از هیچ خبرنگاری نباشه.

تو مراسم خصوصی که گرفتن فقط پیشخدمت و منشی مخصوصش دعوت کردن. مجسمه‌ها یادبودی هم بالا سر قبرش گذاشتن. یه موزه‌ای درست کردن که اموال دایانا رو اون تو نگهداری کنن. از اون موقع تا حالا هر سال توریست‌های زیادی میرن اونجا که حدود دو میلیون دلار تا حالا ازش درآمد داشتن که همه‌ این پول رو هم به خیریه‌های دایانا اختصاص دادن.

دایانا با مرگش خاندان سلطنتی مجبور کرد که از سنتشون بگذره. مثل پرچم بریتانیا در کاخ باکینگهام که از اون چند روز پر تنش مراسم خاکسپاری به بعد بالای کاخ برافراشته ‌است چه ملکه تو کاخ باشه چه نباشه!

چیزی که شنیدید چهل و سومین اپیزود راوکست بود که در اسفند ۱۴۰۰ منتشر شده. راوکست رو علاوه بر سایت راوکست دات آی آر از تمام اپلیکیشن‌های پادکست مثل گوگل پادکست، اپل پادکست و... بشنوید. شبکه‌های اجتماعی راوکست رو دنبال کنید. مثل اینستاگرام، تلگرام، توییتر. مطالب تکمیلی هر قسمت توی شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کنیم. توی سایتمون هم منتشر می‌کنیم. می‌تونیم اینا رو ببینید یا داستان‌ها رو دنبال کنید.

اگه از شنیدن اپیزود لذت بردید ممنونتون میشم اگر به دوستانتون هم معرفی کنید. این بزرگترین حمایتیه که می‌تونید از راوکست داشته باشید. دمتون گرم که تا آخر این اپیزود با من همراه بودید و مراقب خودتون باشید.



بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/%D8%A8%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%A7-id6026440-id674626269?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%A8%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%AF%20%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%A7-CastBox_FM