اپیزود ۴۶؛ کشتار کاتین

در شمال غربی روسیه جنگلیه به اسم کاتین. این یکی از جنگل‌های مشهور روسی است نه به‌خاطر طبیعت و در درختاش به‌خاطر این که در بخشی از این جنگل بیش از چهار هزار افسر لهستانی دفن شدند که در سال هزار و نهصد و چهل توسط پلیس مخفی شوروی انکاود کشته‌ شدند. تازه فقط همینا نیستن کلی جسد دیگم کنارشون هست که همه‌شون شهروندان شوروی بودند و در زمان‌های مختلف توسط پلیس مخفی اعدام‌شدن قتلگاه کاتین فقط گوشه‌ای از کشتار و سرکوبی بود که استالین توسط جلدهایی که در پلیس مخفی براش کار می‌کردند راه انداخته بود.

قربانی‌های این کشتار هم مردم شوروی بودند و هم غیر روس‌هایی که برای شوروی خطر به‌حساب می‌اومدند در قضیه کاترین هم این بار نوبت رسیده بود به افسران لهستانی که در جنگ جهانی دوم با اینکه علیه آلمان نازی می‌جنگیدن ولی باز هم از گزند قدرت طلبی و سرکوب استالین در امان نبودن.

سلام من ایمان نژاد احد هستم و شما به چهل و ششمین اپیزود راوکست گوش می‌کنید که در اردیبهشت هزار و چهارصد و یک منتشر می‌شه در هر قسمت از راوکست داستان واقعی یا ماجرای یک رویداد مهم تاریخی می‌شنوید و در این قسمت قرار که براتون ماجرای کشتار جنگل کاتین رو روایت کنم ماجرایی که یکی دیگه از جنایت‌های استالین رو نشون میده تا بیشتر با سرکوب با خفقان و کشتار سازماندهی شده‌ای که انجام می‌داد آشنا بشیم. اقداماتی که شاید خیلی ازش بی‌خبر باشند یا حداقل از وسعتش چیزی ندونن، فقط دقت داشته باشید که این اپیزود ممکن برای همه مناسب نباشه. اپیزود چهل و ششم قتلگاه کاتین.

جنگ جهانی دوم با حمله‌ آلمان نازی به لهستان شروع شد، کی یکم سپتامبر هزار و نهصد و سی و نه. لهستانی‌ها به‌خاطر غافلگیری که پیش اومده بود خیلی سریع خط مقدم رو از دست می‌دن و فقط یک هفته زمان لازم بود که ورشو محاصره بشه و زیر حمله‌های هوایی آلمان کوبیده بشه. شرایط جنگی باعث شد نیروهای ذخیره ارتش برای جنگ فراخوانده بشن اینا بیشتر کسایی بودن که در زندگی عادی‌شون نقاش و کارمند و کارگر و فروشنده و این چیزا بودن. کسانی نبودند که به‌طور حرفه‌ای ارتشی باشن. یکی از این آدما که در شرق ورشو گشت‌زنی می‌کرد، سروان ژوزف بود.

سروان ژوزف در خاطراتش می‌گه که دیگه توانی نداشتیم ولی مصمم بودیم که با نازی‌ها بجنگیم سعی کردیم فرادمون سازماندهی کنیم ولی روح‌مون خبر نداشت که در یکی از بزرگ‌ترین خیانت‌های قرن داریم قربانی می‌شیم. داستان چی بود داستان این بود که چند هفته قبل‌تر استالین و هیتلر پیمان عدم تجاوز امضا می‌کنند که همه را انگشت به دهان می‌کنه، ولی هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که دیکتاتورهای شرق و غرب پنهانی سر تقسیم لهستان با هم به توافق رسیده بوده باشن. استالین می‌خواست حالا سهم خودش برداره شرق لهستان برای شوروی و غربش برای آلمان. هفدهم سپتامبر ارتش سرخ شوروی در کمال ناباوری و حیرت همه به شرق لهستان حمله می‌کنه و دویست و سی هزار سرباز لهستانی را خلع سلاح و اسیر می‌کنه که یکی از این اسرا همین آقای ژوزف بود.

روس‌ها اسرا ر. بردن به تارنوپل. این منطقه سکنه‌اش بیشتر اکراینی و بلاروس بودند که دنبال استقلال هم بودن. روسها را به چشم ناجی و برادر می‌دیدند، نیروها و مقامات لهستانی مسخره می‌کردن، براشون جک درست می‌کردن. نیروهای روسی اونجا روزنامه‌های اوکراینی پخش می‌کردند که توش از حمایت مسکو و سرزمین رویایی‌شون شوروی حرف‌ می‌زدن. خلاصه حرکت‌شون سمت مرز شوروی ادامه پیدا می‌کنه و چند روز بعدشم رسما وارد خاک شوروی می‌شن. یه پزشک یهودی به اسم سالمان بین اسرا بود که میگه ما رو توی یه مزرعه بزرگ به صف کردن که اسامی درجه‌هام یادداشت کنن. تو خاطراتش ایشون می‌گه که صف طولانی از سربازان که در دل ناکجاآباد پیچ و تاب می‌خورد همه منتظر بودند که اسم درجه و شماره‌ شناسایی‌شون ثبت بشه نفری جلوی این با افتخار به سربازهای روس اعلام کرد که کمونیسمه، به افسر جواب داد ببند دهنتو کمونیست‌های گنده‌تر از شما ر هم شهرشونو کم کردیم سفرمون بیچاره به کشور رویایی تیره و تار شده بود.

گروه سروان ژوزف رو جدا از بقیه تو یه جای عجیب‌وغریب زندانی کرده بودن. یه صومعه بود که روی دیوارها تا دلتون بخواد جای گلوله بود نگهبان شون بهشون گفت که اینجا جایی بوده که در جریان انقلاب روسیه بورژواها را اعدام می‌کردن. بورژواها کسایی بودن که سرمایه دار و طرفدار نظام سرمایه‌داری بودن اونجا هم دایما مورد آزار و اذیت روحی و روانی و جسمی بودن وقت و بی‌وقت با صدای بلند موسیقی پخش می‌کردن تو اتاق‌های خیلی کوچیک و بدون هیچ امکاناتی نگهداری‌شون می‌کردن یه سریاشون مجبور بودن زیر تخت‌خواب بقیه بخوابن در مجموع سه هزار و هشتصد افسر لهستانی توی این صومعه زندانی بودن اسم منطقش استاروبیلسک بود. بقیه‌ افراد هم مثل سالمان همون پزشک یهودی فرستاده می‌شن به یک صومعه دیگه در کوزی‌سک. این صومعه توی روسیه بود. اونجا هم چهار هزار و پانصد لهستانی زندانی می‌شن البته یه صومعه‌ی سومی هم بود به اسم اوستاشکوف توی جزیره‌ کوچیک در دریاچه‌ای توی شمال روسیه. اونجا هم باز شیش هزار و پانصد لهستانی زندانی بود. هیچ کدومشون خبر نداشتند که روسها چی داره تو سرشون می‌گذره اون اسیر ماشین سرکوب مخوفی متشکل از مردان و زنانی بودند که کورکورانه خودشونو وقف آرمان‌های حزب کرده‌ بودن. ماشین سرکوبی که از بیست و دو سال قبل در سال هزار و نهصد و هفده شروع به‌کار کرده بود.

سال هزار و نهصد و هفده بود که پلیس مخفی شوروی با اسم چکا توسط یک بلشویک لهستانی تبار به امیریاندا بلشویک‌ها کمونیست‌هایی بودند که بعد از یک انقلاب نه چندان صلح آمیز قدرت در روسیه تزاری به‌دست گرفتند و اتحادیه جماهیر شوروی را بنا کردن چکا مخفف کمیسیون فوق العاده مقابله با ضد انقلاب و خرابکاری بود این سازمان در زمان تاسیس ششصد عضو داشت که همه‌شون از بلشویک‌های تندرو بودن.

یک سال بعد با بالا گرفتن جنگ داخلی بین سفیدها که طرفدار تزارها بودن و سرخ‌ها که کمونیست بودند چکا مسئول تثبیت قدرت و در واقع دیکتاتوری حزب در مناطق تحت کنترل کمونیست‌ها شد. چند ماه بعد که سفیدها توی یه سری از شهرها قدرت در دست گرفتن، تازه مشخص شد که چکا چه جنایت‌هایی که نکرده. گورهایی پیدا شد که نشون میداد اون‌ها مخالفان حکومت یا حتی کسانی که مشکوک به مخالفت بودن بعد از اینکه لختش می‌کردن اعدام می‌کردن و توی گروه‌های جمعی دفن کردن.

هدف چکا بود که هر نشانه‌ای از دنیای قبل از انقلاب رو از بین ببره. اونا سال بعدش سه هزار کشیش دستگیر و اعدام کردن یه وقتایی این کشش‌ها برای کفاره دیداریشون مجبور می‌شدند سرب داغ بخورن. تو همچین شرایطی دیگه کسی جرات رفتن به کلیسا و صومعه‌ها رو نداشت. همین شد که صومعه‌ها شدن زندان و قتلگاه حتی زیرزمین دفتر مرکزی چکا در مسکو شده بود زندان و محل اعدام. مخالفان بعد از جنگ داخلی و شکست سفیدها تعداد نیروهای چکا از ششصد نفر رسیده بود به دویست و شصت هزار نفر فقط سه سال طول کشید تا به این عدد برسند و این آخرین آماری بود که به‌صورت رسمی اعلام شد، بعدش دیگه تعداد نیروهای چکا محرمانه موند.

سال هزار و نهصد و بیست و شیش بیستم جولای نهصد و بیست و شیش ژرژینسکی به‌خاطر ناراحتی قلبی می‌میره و میراثی از خودش به‌جا می‌گذاره که با قدرت مسئولیتش رو که قتل عام مخالفان حکومت بود با سرعت بسیار بالایی انجام می‌داد. تصفیه‌هایی انجام شد که خودی و غیرخودی نمی‌شناخت حالا سرنوشت کسانی که جایگزین شدن خیلی جالبه هر کدومشون به نوعی قربانی همین سازمانی شدن که اداره‌ش می‌کردن.

یکی از کسانی که حسابی تونست در تشکیلات چکا پیشرفت کنه، لاورنتی بریا بود. این آدم از بلشویک‌های گرجستان بود مثل استالین اون تونسته بود، به‌عنوان یک ضد بلشویک خودش وارد دم و دستگاه مخالفان گرجستانی بکنه و یه لیستی از کسایی که دارن علیه بلشویک‌ها فعالیت می‌کنن دربیاره. اون لیست تحویل پلیس مخفی میده و تمام افراد اون لیست بعدا اعدام می‌شن. خوش‌خدمتی‌های بریا اون و به ریاست چکا در گرجستان رساند. البته اون موقع چکاپ اداره‌ سیاسی یا ان‌ کا وی‌ دی (NKVD) اسم داده بود. حالا توی داستان‌مون برای اینکه این اسما زیاد با هم قاطی نشه، ما دیگه کلا این سازمان پلیس مخفی صدا می‌زنیم.

شد امین و معتمد و محافظ شخصی استالین کلی از بلشویک‌های قدیمی گرجستان رو هم به جرم خیانت، اعدام کرد. کلا توی دوره‌ استالین بسیاری از رهبران و نیروهای انقلابی و نزدیکان لنین که بلشویک‌ها به قدرت رسانده بودند به اتهام خیانت و دسیسه اعدام‌شدن؛ ولی درست وقتی که بریا منتظر بود تا استراون رییس پلیس مخفی شوروی بکنه این پست به نیکلای یژوف موجودی فاسد و پارانویید با بیماری‌های زمینه‌ای مختلف رسید. خیلی‌ها اصلا متعجب بودند که این آدم با این همه مریضی اصلا چجوری هنوز زنده‌ست!

به دستور استالین یه جفت تقریبا تمام ژنرال‌های ارتش سرخ و دو سوم اعضای کمیته مرکزی حزب رو اعدام می‌کنه. دو سوم! اما این تصفیه‌ها فقط نوک کوه یخ بود بخش بزرگی از ماجرا هنوز از دید مردم پنهان بودش. سال هزار و نهصد و سی و هفت عملیات پلیس مخفی تسویه رو به جامعه‌ وسیع‌تری از روس‌ها گسترش می‌ده و برای هر منطقه‌ای سهمیه تعیین می‌کنه؛ یعنی هر منطقه از این تاریخ تا اون تاریخ باید n نفر از نیروهای شوروی تصفیه کرد. تصفیه‌ هم زندان نبود، اعدام بود یا بلافاصله اعدام می‌شدند یا اگه خیلی خیلی خیلی شانس می‌آوردن می‌فرستادن اردوگاه‌های کار که اسمشون گولاگ بود.

در مجموع دویست هزار نفر به گولاگ تبعید شدند و هفتاد هزار نفر اعدام شدن. نکته‌ جالب رقابتی بود که بین منطقه‌های مختلف برای گرفتن سهمیه بیشتر برای تبعید و اعدام مخالفان بود. بیشتر این آدما رو هم شبانه دستگیر می‌کردند و زیر شکنجه مجبورش می‌کردند به کرده و ناکرده اعتراف کنن.

برای جرم‌هایی که مرتکب نشده بودن هم‌دست معرفی می‌کردند، بعد می‌رفتن اونا رو هم می‌گفتند. مرحله بعد هم احتمالا اعدام بود که توسط جلدهای حرفه‌ای استالین به رهبری واسیلی بلوخین انجام‌شد. این آدم یه چوپان ساده بود که بعد انقلاب شد آدمکش بلشویک‌ها. آدم‌های سرشناس و افراد حزب رو خودش شخصا اعدام می‌کرد. این اعدام‌ها اکثرا شبونه در سلول‌هایی که عایق صدا داشتن انجام می‌شد. دو نفر پلیس دست‌های اعدامی رو می‌گرفتن و بلوخین از پشت سر بهشون تق تق تق شلیک می‌کرد. در یه مقطعی روزانه ده‌ها نفر اعدام می‌کردند بعد شبونه جنازشو یا می‌بردن تو کوره‌های آتش یا تو گروه‌های دسته‌جمعی که تو جنگل حفر کرده بودند دفن میکردن سریع گورها را می‌پوشاندند و روشون نهال می‌کاشتن معمولا هم از صنوبر استفاده می‌کردند، چون سریع‌تر رشد می‌کرد. این برنامه‌ کشتار به پلیس مخفی کمک کرد که در یک بازه‌ زمانی یک و نیم ساله هفتصد و پنجاه هزار روس رو قتل عام کند.

بهونه‌شون هم این بود که دارن با خائنین و قاتلان و فاشیست‌ها و طرفداران نظام سرمایه‌داری، مبارزه می‌کنند. ولی فکر نکنید این کشتار فقط برای بقیه بودا، گریبان خود افراد پلیس مخفی رو هم گرفت. استالین یه روز یه جفت رو متهم کرد که با سهل انگاری باعث شده که خائنین به پلیس مخفی نفوذ کنن. در واقع سعی داشت کاری کنه که تصفیه کننده‌ها خودشون تسویه‌ کنن. چنان همدیگه رو قصابی می‌کردند، چنان دیوانه خانه‌ای درست شد که خیلیا در شرایطی داشتن اعدام می‌شدند که فریاد می‌زدند زنده باد استالین. حتی رییس قبلی پلیس مخفی جلوی چشم رئیس جدیدش به‌دست بلوخین اعدام شد؛ یه همچین وضعیتی بوده!

سال بعد استالین ژوزف و تنزل درجه داد و بالاخره لاورنتیا رو جای اون منصوب کرد. بریا بالاخره به اون چیزی که می‌خواست رسید و خوب هم می‌دونست که اگه می‌خواد زنده بمونه و سر پستش باشه باید به درد بخور باشه اومد برنامه‌ای رو پیاده کرد که نیروهای شوروی در حمله به لهستان افسران این کشور رو دستگیر کنن. آدم‌هایی مثل سالمان و سروان ژوزف هم طی همین برنامه‌ریزی دستگیر شدند.

سالمان هم‌رزم‌هاش چهار ماه در کوزیسم زندانی بودن. اون اواخر که اجازه داشتن به خانواده‌هاشون نامه بدن به هیچ عنوان نباید اسمی از اردوگاه و صومعه‌ای که توش زندانی بودن می‌آوردن خانواده‌هاشون فقط باید به یک آدرسی که بهشون اعلام شده بود یه خونه توی ناکجاآباد در مسکو بود، نامه می‌فرستادن توی زندان براشون جلسه‌ها و کلاس‌های آموزشی می‌گذاشتن. در مورد سوسیالیسم و تاریخچه‌ حزب و این حرفا.

از بلندگوها صبح تا شب صدای استالین و فیلم‌های تبلیغاتی پخش می‌شد. سروان ژوزف می‌گه بعضی شبا از هر کی جداگانه بازجویی می‌شد. برای اذیت و شکنجه نبود، پلیس می‌خواست که از جیک‌وپوک زندگی‌مون، خانواده‌ه‌هامون، اعتقادات‌مون، تعهدات‌مون از همه چیزمون سر در بیاره!

می‌گه حتی یک نصف شب یه دفعه اومد خود من از تخت کشیدن بیرون بردن برای بازجویی حالا این داستان هم‌زمان شده بود با اینکه شوروی نصف لهستان را اشغال کرده بود. ارتش سرخ تقریبا نصف کشور رو گرفته بود و ضمیمه خاک شوروی کرده‌ بود. برنامه‌ریزی هم داشت به‌سمتی می‌رفت که کشوری به اسم لهستان دیگه وجود نداشته باشد.

حکومت کنترل کامل شرق لهستان در دستش بود. اوکراینی‌های طرفی شوروی که کمم نبودن داشتن کیف می‌کردن. هم‌زمان پلیس مخفی میاد لیستی از افرادی تهیه می‌کنه که به گفته‌ خودشون شوروی ناپذیر بودن. می‌گفت اینا هیچ وقت به‌سمت ما نمیان باید یه فکری به حالشون بکنیم. ولی این آدما کیا بودن اعضای احزاب کمونیست بودن، اتحادیه‌های دانشجویی بودن، پلیس و افسران ارتش بودن، هر کسی که به غرب رفت و آمد داشت بود، کارخونه داره، رستوران داره، هتل‌دارها، اینا از نظرشون کسایی بودن که ترویج فرهنگ سرمایه‌داری می‌کردن، روحانیون هم بودن به نظر من بیشتر باید لیستی از افراد شوروی پذیر تهیه می‌کردند تا شوروی ناپذیر؛‌ چون تقریبا همه از نظرشون مخالف به‌حساب می‌اومدن.

بریا خیلی دقیق گزارش‌هایی که از صومعه زندان‌ها بهش می‌رسید و بررسی کرد. سه تا منطقه بود که افسرهای لهستانی اونجا زندانی بودن. بعد حدود پنج ماه اسارت دیدن که ظاهرا کلاس‌های آموزشی که براشون می‌گذاشتن تاثیری در عقایدشان نداشته! تاثیری که نداشته هیچ یه سری علنا علیه شوروی حرف می‌زدند. مراسمی مذهبی برگزار می‌کردن. کمونیسم‌ها این مراسما رو برنمی‌تابیدن دیگه! بریا گفت اینجوری نمی‌شه باید یه کار اساسی کرد! ولی قبلش باید کار نیمه تمامش رو تموم می‌کرد.

رفت زیرزمین لوبیانکا مقر پلیس مخفی در مسکو و به زندانی جدیدش سرزد. حدس می‌زند این زندانی کی باشه؟ نیکولای یژوف رئیس سابق پلیس مخفی کسی که خودش دستور تصفیه‌ تصفیه کننده‌ها را داده بود. کسی که برخی جلد پلیس مخفی جلوی چشمش رییس قبلی سازمان اعلام کرده بود، حالا نوبت خودش بود که جای نفر قبلی زانو بزنه و جلوی چشم بریا اعدام بشه.

یه جفت زیر شکنجه به اجبار اعتراف کرده بود که به حزب خیانت‌کرده. کلا روند این‌جوری بود که وارد سازمان می‌شدی، رشد می‌کردی، رییس می‌شدی، نفر قبلی اعدام می‌کردی، کشتارهای پلیس مخفی مدیریت می‌کردی، در نهایت هم خودت اعدام می‌شدی؛ یژوف هم دقیقا همین مسیر رو تا انتها رفت و سال هزار و نهصد و چهل در زیرزمین معروف لوبیانکا، توسط بلوخین اعلام شد.

حالا نکته‌ جالب اینه که یه جا خودش یه دختر خونه داشت که پدر و مادر قبلی این دختر عضو پلیس مخفی بودن و به‌دست افراد یه جفت توی جریان تصفیه‌ها اعدام شده بودن. حالا سرپرست جدیدش همون بلا سرش اومده بود. یک ماه بعد، بریا نامه‌ای به رفیق سالنش می‌زنه که موضوع بسیار مهمی در مورد سربازان لهستانی زندانی شده‌ست. توی نامه گفته که اونا دشمن های شوروی و نفرت از نظام ما در آن‌ها موج می‌زنه. توصیه بریا اینه که تمام این زندانی‌ها و یازده هزار افسر و غیرنظامی بازداشتی در بخش‌های اشغالی لهستان باید به جوخه‌های اعدام سپرده بشن؛ مثل همیشه این درخواست اعدام توسط اعضای دفتر حزب تایید می‌شه و امضای استالین رو هم می‌گیره!

البته پنج نفر دیگه هم باید این درخواست‌ها را تایید می‌کردند که خب جرات تایید نکردنش نداشتن وقتی استالین تایید می‌ده یعنی تموم دیگه!

برای اینکه ماموریت راحت انجام بشه باید یه‌جوری رفتار می‌کردند که زندانیان فکر کنن به‌زودی قراره آزاد بشن. از پنج آوریل هزار و نهصد و چهل اسرای صومعه‌ها در گروه‌های کوچک با قطار فرستاده می‌شن به زندانی که جناب بلوخین و دارودسته‌اش منتظرشون بودن. این داستان سال‌ها بعد تقریبا پنجاه سال بعد، توسط افسر پلیس و رئیس زندانی که اونجا بوده فاش می‌شه. میگه وقتی بلوخین دو نفر دیگه اومدن دفترم گفتن که باید بریم سراغ کار وحشت کرده بودم، ولی رد کردنش هم خطرناک بود؛ برای همین قبول کردم تو زندان دری داشتیم که به راهرویی می‌رسید که با نمک پوشیده شده بود تا صدای گلوله بیرون نره. زندانی به اون راهرو می‌رفتن بعد می‌پیچیدن به‌سمت چپ وارد یه اتاق قرمز می‌شدن تو این اتاق هویت‌شون چک می‌شد که یه وقت اشتباهی پیش نیاد و وقتی که مطمئن می‌شدند که همون شخص زندانیه بهش دستبند می‌زدن می‌فرستادن به سلول اعدام این سلول یک در ورودی داشته یا در خروجی. خودشون از در ورودی وارد می‌شدند و جنازشو از در خروجی می‌رفت بیرونو فرستاده می‌شد پشت کامیون‌ها.

شب اول اونا سیصد نفر رو اعدام کردن ولی چون اعدام باید در سپیده دم متوقف می‌شد، بلوخین دستور داد که اسرا را در گروه‌های دویست و پنجاه نفره بیارن. اعدام‌ها تا بیست و دو سی‌هزار نهصد و چهل هر شب انجام می‌شد، فقط یک روز استراحت کردن تا روز اول می روز کارگر شیش هزار و دویست و هشتاد و هفت نفر اعدام شدن. اسرای صومعه‌ای که سروان ژوزف توش زندانی بود و بردن به شهر خارکوف. تا شیش هفته‌ بعد هرشب گروه گروه اعدام انجام می‌شد. تو این شهر سه هزار و هشتصد و نود و شیش نفر اعدام شدن، اما اسرایی که توی جنگل کاتین دفن شدن اسرای سومیکو اونا رو با کامیون به جنگل بردن تو روز روشن برخلاف اعدام‌های قبلی بالاسر گروه‌هایی که کنده بودند گروه گروه اعدام کردن.

چهار هزار و چهارصد و چهار نفر در کاترین اعدام شدند که به قتل عام کاتین معروفه! اعدام‌های اینجا تموم نشد تازه! پلیس مخفی افسران و نظامیان زندانی در لهستان رو هم به شهرهای کی‌يف، خارکف و مینس آورد و اعدام کرد.احتمالا این روزا اگر جنگ روسیه و اوکراین دنبال می‌کنید، این اسم‌ها رو زیاد شنیدید. هفت هزار و سیصد و پنج نفر تو این شهرها اعدام‌شدن. ظرف یک ماه و نیم شوروی در مجموع بیست و دو هزار افسر و غیرنظامی لهستانی را اعدام می‌کنه. بعد این کشتار با دستور فوق سری که بریا می‌ده حقوق یک ماه به‌عنوان پاداش به پلیس‌هایی که در اعدام لهستانی‌ها نقش داشتن میدن. در مجموع چهل جلد بیست و دو هزار نفر تو شیش هفته اعلام کرده بودن؛ خب از نظر اونا چنین دستاوردی واقعا سزاوار جایزه بوده دیگه! اما عملیات پلیس مخفی اونجا تموم نشد باید خیلی سریع تمام رد پا رو از بین می‌بردند. فقط تو دو شب تمام خانواده‌های اعدامیان دستگیر کردند و به گولاگ‌ فرستادن. حدود شصت هزار نفر و بهشون می‌گفتن که داریم می‌بریمتون که همسر و پسران و بچه‌هاتون ببینید، بعد این موج کشتار و بازداشت و تبعید موج‌های بعدی تازه رخ داد. یک میلیون نفر از لهستانی‌های شوروی ناپذیر به قزاقستان و سیبری تبعید شدن. سروان جوزف و سالمان جزو آخرین نورهایی بودند که از صومعه‌ها منتقل شدن به یه زندان دیگه که سیصد و نود و پنج افسر لهستانی اونجا زندانی بودن. حالا اینا بی‌خبر از همه‌جا شاکی شده بودند که چرا ما رو هم مثل بقیه آزاد نکردید! فکر می‌کردند که او قبلا همه آزاد شدن دیگه خبر نداشتند که الان تو گورهای دسته‌جمعی‌اند. اتفاقا این دو نفر تو زندان با همدیگه دوستن می‌شن و برای سرگرمی و گذراندن وقت جلسه میذارن، کتاب می‌خونن، هیچ‌وقت هم معلوم نشد که این سیصد و نود و پنج نفر را اعدام نشدن! شاید مثلا پلیس مخفی می‌خواست که از اینا یه روزی استفاده بکنه.

سه سال بعد از این ماجرا با حمله این نازی‌ها به شوروی پیمان عدم تجاوزی که با هم بسته بودن دود شد رفت هوا!

شوروی حسابی تو جنگ داشت از نازی‌ها آسیب می‌دید الان فقط انگلستان بود که داشت خیلی جدی روبه‌روی نازی‌ها مقاومت می‌کرد. چرچیل نخست وزیر انگلستان تصمیم می‌گیره که برای شکست هیتلر هم که شده نفرتش از کمونیست‌ها رو بزاره کنار و به شوروی کمک کنه، ولی از اون طرفم رابطه‌ چرچیل با دولت در تبعید لهستان هم خوب بود این وسط باید واسطه‌گری می‌کرد.

هرطور که بود تونست نماینده‌های لهستان و شوروی بشونه پای میز مذاکره که با همدیگه علیه نازی‌ها به یه توافقی برسن. طبق توافقی که انجام می‌شه شوروی دولت لهستان به رسمیت می‌شناسه و قرار می‌شه که زندانی‌های لهستانی آزاد باشند و اونایی که توان جنگ دارند در شوروی یک ارتش لهستانی تشکیل بدن و علیه نازی‌ها بجنگد؛ اما حاضر نمی‌شه که بخش‌های اشغالی لهستان و تخلیه کنه اسرای لهستانی فرستاده می‌شن سمت مرزهای کوه اورال تا نیروهای نظامی شون و تشکیل بدن تو دمای منفی سی درجه، خسته و گرسنه بدون هیچ سرپناهی. تا سال بعدش نود و سه هزار نفر از این اسرا از مریضی و گرسنگی می‌میرن. شرایط زندگی‌شون تقریبا فرقی با زمان اسارت نداشت! ارزش جدید لهستان به فرماندهی آندرس تشکیل می‌شه.

این آدم جزو افسرانی بود که از اعدام جون سالم به‌در برده بود تمام این دو سال توی لوبیانکا مقر اصلی پلیس مخفی زندانی بوده. بریه شخصا دستور آزادیش رو داده بود. وقتی که آزاد می‌شه می‌فهمه که تقریبا کل ستاد فرماندهی در زمان بازداشتش ناپدید شدن. سروان ژوزف‌ و سالامان هم بهش ملحق می‌شن که کار تشکیل ارتش رو انجام بدن. اینا اول فکر می‌کردن که شوروی جای اینکه سروان رو آزاد کنه اونا رو تحویل آلمان داده؛ یعنی از صلیب سرخ که آمار می‌گیرن می‌فهمن که همچین خبری نبوده.

آندرس ماجرای تخلیه‌ صومعه‌ها رو که می‌شنوه بیشتر مشکوک می‌شه! از کرملین می‌خواد که توضیح بده که بقیه افسرا کجان؟ کرملین هم می‌گه که طبق توافق‌های قبلی انجام شده، همه‌شون آزاد شدن؛ ولی نماینده‌ دولت لهستان می‌خواست ماجرای مرزبندی‌ها و ناپدید شدن این همه آدم مشخص بشه. با یکی از رهبران اصلی حزب که امضا پای نامه‌ اعدام اسرا بود، صحبت می‌کنه طرف می‌گه از ماجرای افسرا که خبری ندارم، در مورد مرزها هم رئیس استالین باید نظر بده. استالین هم می‌گه که فعلا بیاین سر ماجرای مرزها با همدیگه سر شاخ نشیم، بیخیال! ولی در مورد افسران تو من قول می‌دم که بریا تمام تلاشش رو بکنه که پیداشون کنه. انگار مثلا در مورد چهار تا زندانی فراری داشت صحبت می‌کرد. بالای بیست و دو هزار نفر آدم نیست و نابود شده بودن اما حقیقت ماجرا این بود که استالین می‌خواست با فرستادن لهستانی‌ها و خط مقدم، اونم بدون آموزش و تجهیزات درست درون از دستشون خلاص بشه! آندرس اما با این قضیه مخالفت کرد! گفت شرایط بخواد این باشه به هیچ عنوان حاضر نیستیم وارد جنگ بشیم.

استالین هم در عوض اومد چیکار کرد، اومد نیروی غذایی‌شون رو نصف کرد. آندرس به سروان ژوزف گفته بود که شکی نداره که افسران‌شون توسط شوروی اعدام شدند. تصمیم می‌گیره که به چرچیل پیشنهاد بده که ارتش جابه‌جا کنن و ببرن یه کشور دیگه. حالا حدس می‌زنید کجا؟ ایران!

این ماجرا مصادف شده بود به وارد شدن آمریکا به جنگ و چی بهتر از این برای شوروی که با حمایت اروپا و آمریکا علیه نازی‌ها بجنگه. اینا قشنگ ببینید دیگه، تمام شعارهایی که دیکتاتورها میدن و عالم و آدم و دشمن خودشون معرفی می‌کنن، همه‌ش کشکه! به‌وقتش می‌شن هم‌پیمان همونا! آمریکا کاملا شوروی هراسی رو گذاشته بود کنار حتی به استالین لقب عمو جو داده بودن!

حالا توی جبهه‌ها هم ماموریت پلیس مخفی این بود که مثل یک سد، جلوی فرار و برگشت نظامی از جنگ رو بگیره. شعار معروف‌شون هم این بود که یک قدم به عقب برنگرد! اگه برمی‌گشتن تکلیف‌شون مشخص بود دیگه اعدام! ارتش سرخ تونست جلوی پیشروی نازی‌ها رو بگیره تا مرز شکست پیش ببرتشون! اینجا بود که گوبز وزیر تبلیغات نازی‌ها دست به‌کار شد تا اتحاد آمریکا و انگلیس و شوروی را با تبلیغات منفی علیه شوروی از بین ببره و یه اصطلاح جدید به اسم بلشویک یهودی را خلق‌کرد. کارش هم این شده بود که بلشویک‌های یهودی که همون شوروی بود رو خطر اصلی برای دنیا معرفی کنن و البته یک خبر بسیار مهم رو هم رسانه‌ای کردن. اعلام کردند که ارتش آلمان در جنگل کاتین، اجساد افسران مفقود شده لهستانی را پیدا کرده که توسط پلیس مخفی و بلشویک‌های یهودی اعدام‌شدند. خبر مثل بمب صدا کرد. مسکو دو روز بعد واکنش نشون داد و گفت که این یه دروغ آلمانی فاشیستیه و تمام این افراد چند هفته‌ قبل خود نازی‌ها اعدام کردن. افشای این خبر باعث شد که بین لهستان و انگلیس شکراب بشه. لهستان می‌خواست هر طور شده ته‌توی این ماجرا در بیاد، ولی چرچیل نمی‌خواست اتحادشون با شوروی به هم بخوره! خیلی از افرادی که در کاتین کشته شده بودند از بستگان مقامات لهستانی بودند و اصلا حاضر نبودن بیخیال داستان بشن! چرچیل هم بهشون می‌پرید که توی این شرایط الان باید فکر اتحاد باشن نه دشمنی! می‌گفت انقدر علنی در مورد استالین بد نگید! استالین ولی خب ککش‌ هم نمی‌گزید واقعا. تازه این براش یه فرصت خوبی بود که از شهر لهستان خلاص بشه رابطه‌ی دیپلماتیکش رو با دولت در تبعید این کشور قطع کنه!

آوریل هزار و نهصد و چهل و سه جنگل کاتین صحنه‌ جرم شوروی در اختیار نازی‌ها بود. اونا قبول کردند که نماینده‌ای از لهستان در کنار صلیب سرخ از صحنه دیدن کنن. فرستاده لهستان میگه که ساعت نه و نیم صبح به رغم سرمای هوا و بوی تعفنی که نفس کشیدن سخت می‌کرد، تمام اجساد گروه دسته‌جمعی اول رو کشیدیم بیرون. دست خیلی از اعدامی‌ها از پشت بسته شده بود و جای سرنیزه‌ها رو دست پاهاشون می‌تونستین ببینین. میگه زبون‌مون بند اومده‌ بود!

بعد از مرور دستورالعمل‌مون کل صبح ساکت نشستیم تا از شوک دربیایم. تنها راه پیدا کردن مقصر تعیین کردن تاریخ کشتارها بود. تیم لهستانی دست به‌کار شدن اجساد رو دادن اسرای روسی از گور کشیدن بیرون صحنه به‌شدت دلخراش بود. دونه‌به‌دونه جسد رو بررسی کردن هر چیزی که ازشون پیدا می‌کردن می‌فرستادن پیش آلمان‌ها تا بررسی بشه! تاریخی ثبت شده روی کاغذهایی که از جیب بعضی جسدها پیدا می‌کردن هیچ‌کدوم بعد از بیست تا آوریل هزار و نهصد و چهل نبود. این قشنگ تاریخ کشتار نشون می‌داد؛ ولی یه مورد عجیب این بود که تمام این اعدام‌ها با گلوله‌هایی انجام شده بود که ساخت‌شون در انحصار آلمان و برای تفنگ‌های آلمانی والتر بوده. این ماجرا خیلی‌ها رو شوکه کرد.

گفته دستور می‌ده که این موضوع محرمانه بمونه، ولی خب اگه محرمانه مونده بود ما هم الان داستانش رو تعریف نمی‌کردیم! حالا اصلا چی بود، این بود که در دهه‌ هزار و نهصد و سی آلمان‌ها برای نشان دادن حسن‌نیت‌شون کلی از این اسلحه‌های والتر رو به شوروی فروخته بودن و نیروهای پلیس مخفی هم اومده بودن از همین اسلحه‌ها توی اعدام‌شون استفاده کرده بودن! روس‌هایی هم که اطراف جنگل زندگی می‌کردند، به آلمان‌ها گفته بودن که بهار سال هزار و نهصد و چهل از جنگل بی‌وقفه صدای شلیک می‌شنیدن.

بعضی‌هاشونم گفتن که لهستانی‌هایی دیده بودند که با قطار آورده بودن‌شون به منطقه. به گفته‌ این شاهد‌ها اینجا قتلگاه رایج چکا از سال هزار و نهصد و هجده بوده و این حرف‌شون با پیدا شدن گورهایی که اجسادشون به مدت‌ها برمی‌گشت ثابت شد. بعد اومدن درختایی که روی گورهای لهستان پیدا کردن دیدن که همشون نهایتا سه سال قبل کاشته شدن. دیگه تقریبا کسی شک نداشت که این جنایت سال چهل به دست روس‌ها اتفاق افتاده. تیم لهستانی پنج هفته در کاترین موند و اجساد و کالبدشکافی کردن. جلادان استالین تقریبا بی‌نقص کارشون انجام داده بودند. فقط دو درصد قربانی‌ها برای اعدام به شلیک دومم نیاز داشتن، ولی اینم متوجه شدن که تمام اون چهار هزار و خورده‌ای جسد، همشون از یک صومعه بودن سرنوشت زندانی‌های دو صومعه دیگه هنوز معلوم نبود. ولی دیگه بیشتر از این فرصت نداشتن. نیروهای شوروی داشتن پیشروی می‌کردند و خیلی زود دوباره کاتین رو پس می‌گرفتن. گزارشی که برای چرچیل فرستاده شد، تایید می‌کرد که این کشتار کار شوروی بوده چرچیل همین خبر به روزولت رئیس جمهور آمریکا می‌ده، ولی می‌گه که فعلا نباید صداشو در بیارن. هزار و نهصد و چهل و سه، ایران، تهران.

استالین روزولت و چرچیل به‌همراه هیتون همگی با هواپیما میان تهران. رهبر شوروی برای اولین بار در سی سال گذشته با هواپیما سفر می‌کنه. توی سفارت شوروی در تهران استارلین از چرچیل و روزولت به‌خاطر اینکه هنوز نیروهاشون به اروپا فرستاده بودن ناراحت بود و از طرفی هم به‌خاطر موضوع لهستان خیلی شاکی بودش، ولی چرچیل میاد راه‌حلی ارائه میده! جونوری بوده واسه خودش واقعا! سه تا چوب کبریت می‌گذاره رو میز که مثلا لهستان بودن، بعد کبریت سمت راست برمی‌داره می‌گذاره سمت چپ کبریتا، یعنی چی؟ یعنی اینکه خاک لهستان به‌سمت چپ کشیده بشه. یعنی استالین متصرفات هزار و نهصد و سی و نه رو نگه می‌داشت و در عوض بخش‌های اشغال شده لهستان توسط شوروی، بخشی از خاک آلمان به لهستان اضافه بشه. استالین با این موضوع موافقت می‌کنه. اما این داستان مستلزم این بود که میلیون‌ها لهستانی و آلمانی جابه‌جا بشن. استالین اینجا یه حرف جالبی می‌زنه، می‌گه ملیت فقط یه جابه‌جاییه! یعنی شما از این کشور بری اون کشور خودتم بگی نه، دیگه بچه‌ها ملیت‌شون تغییر‌ می‌کنه، به همین راحتی!

روزولت از استالین می‌خواد که این معاهده را تا زمان انتخابات آمریکا مخفی نگه دارند تا رای لهستانی تبارها را از دست نده. اونم قبول می‌کنه. بعد از اینکه شوروی دوباره جنگل کاتین و تصرف می‌کنه این دفعه نوبت اونا می‌شه که اجساد کالبدشکافی کنن گزارش‌شون اعلام کنن. اونا گفتن که این گلوله‌های آلمانی خوب نشون می‌ده که این اتفاق کار کیه و همه‌شونم سال چهل و یک توسط نازی‌ها اعدام شدن. اون شاهدهای روز هم اومدن حرفاشون پس گرفتن و گفتن که تحت فشار نازی‌ها و گشتاپ‌ها اون حرفا رو زدن. پلیس مخفی چندتا نامه هم رو می‌کنه که مدعی بوده این نامه‌ها رو سال چهل و یک افسرای لهستانی برای خانواده‌هاشون نوشتن. این ادعاها باعث شد که یه سری از ناظران غربی به حرف‌های آلمان‌ها و لهستانی‌ها شک کنن. جنگ که تموم می‌شه طبق همون چیزی که توافق شده بود مرزهای لهستان به‌سمت غرب کشور و شرق آلمان رفت. پلیس مخفی دوباره شروع کرد به تهدید و سرکوب مردم و مخالفان حکومت. به‌خصوص در لهستان، هیچ کس جرات صحبت کردن درمورد کاترین رو نداشت! در دادگاه نورنبرگ که بعد از جنگ برای بررسی جنایت‌های جنگی آلمان‌ها برگزار شد، دادستان شوروی کاترین یکی از جنایت‌های نازی‌ها اعلام کرد، ولی دادگاه شواهد ارائه شده کافی ندونسته جنایت کاتین بدون حکم یا محکومیت فقط یک جنایت بزرگ جنگی باقی موند.

سال پنجاه و دو کمیته‌ای در آمریکا تشکیل می‌شه که جنایات کاترین رو بررسی کنه تو این کمیته سروان ژوزف هم که پرنده‌ فرانسه شده بود به‌عنوان شاهد حضور پیدا می‌کنه. ژوزف در مورد مشاهداتش و دوران اسارتش می‌گه و شوروی رو مسئول این جنایات اعلام می‌کنه؛ ولی گزارش این کمیته بدون هیچ حکم رسمی یا تاییدی از سوی مقامات آمریکایی واقعا فایده‌ای نداشت! آمریکا هم در جریان جنگ سرد اصلا دوست نداشت که استالین رو تحریک کنه!

یک سال بعد با مرگ استالین افسران بازمانده و خانواده‌های قربانیان لهستان امیدوار بودن که حقیقت کاتین بالاخره مشخص بشه! استالین که می‌میره اعضای حزب هم یه نفس راحتی می‌کشن. همشون نگران این بودند که یه روزی اونا اسیر عطش کشتار استالین بشن. بریا که پانزده سال رئیس پلیس مخفی بوده و پرونده‌ی همه‌ اعضای حزب هستش بوده بعد از مرگ استالین خودش و همه کاره می‌دونست. رئیس بازی درمی‌آورد فکر می‌کرد الان دیگه رهبر اونه ولی دیگه خبر نداشت که آقا جون فقط تو نبودی که توی تشکیلات و کشتار استالین بودی یه عده‌ دیگه‌ای از نزدیکان استالین به جرم خیانت و توطئه علیه حکومت بازداشت می‌کنن و اونم به سرنوشت و روسای قبلی پلیس مخفی دچار می‌شن. اعدام با شلیک گلوله!

برای رئیس‌های بعدی اتحاد جماهیر شوروی کاتین یک راز بسیار بزرگ و حساس بود که هیچ وقت نباید بر ملا می‌شد. سال هزار و نهصد و شصت و چهار، برژنوف وارث این راز بود، مثل همیشه با دوز و کلک همیشگی کمونیست‌ها تصمیم گرفت که افکار عمومی رو منحرف کنه. اومد روز یاد بود سالانه برای کشتار روستای کاتین برگزار کرد. نه جنگل کاتین! این روستا یک روستای کوچک در بلاروس بود که تلفظ اسمش مثل همون جنگل کاتینه!

نازی‌ها در زمان جنگ روستا رو به آتیش می‌کشن و تمام ساکنین هم می‌کشند. تقریبا صد و هفتاد هشتاد نفر می‌شدن. این روزا دیگه الان وجود خارجی نداره، کلا زدن نیست و نابود کردن نازیا! حالا نکته‌ جالب اینه که گردانی که این همه رو انجام داده بود، سربازهای اوکراینی داشته که برای نازی‌ها می‌جنگیدن یکی از دلایلی که الان پوتین داره می‌گه ما در اوکراین داریم با نازی‌های غربی می‌جنگیم، همینه که یه گروهی از اکرانی‌های مخالف شوروی برای نازی‌ها می‌جنگیدن و البته که این حرف پوتین یه بهونه‌ مسخرست برای توجیه جنگی که راه‌انداخته!

توی این مراسمی که برای کاتین برگزار شد به رئیس جمهور آمریکا نیکسون رو هم دعوت کرد و از اونجایی که سیاست پدر مادر نمی‌شناسه، جناب نیکسون تو این مراسم شرکت می‌کنن. برخلاف تمام شعرهایی که دو طرف علیه هم می‌دادند، ولی باز هم مثل اجلاس تهران نشون دادن که هرجا پای منفعت باشه با هم داداشی می‌شن. حالا در پاسخ لهستانی‌هایی در تبعید لندن تصمیم گرفتند که یادبودی رو توی پایتخت انگلستان بسازند که اسمش چی بود؟ کاتین هزار و نهصد و چهل اشاره به هزار و نهصد و چهل. اشاره به هزار و نهصد و چهل بدجوری شوروی رو عصبانی کرد. به انگلیس هشدار داد که جلوی این کار رو بگیره اما دولت انگلستان به رغم تمام تلاش‌هایی که کرد نتونست مانع ساخت این یادبود بشه و سال هفتاد و شیش از اون رونمایی می‌شه. یه ستون مشکی رنگی که روش نوشته شده کاترین هزار و نهصد و چهل. البته چند سال بعد یک بنای بسیار زیبای دیگه‌ای هم توی آمریکا رونمایی می‌شه که واقعا محشره. عکس‌هاشون رو تو اینستاگرام راوکست می‌گذارم که حتما برید ببینید. سال هشتاد اتحادیه‌ همبستگی مخالف‌های دولت کمونیستی لهستان قیام بزرگی رو علیه رژیم کمونیستی این کشور انجام میدن که دست نشانده شوروی بوده. پنج سال بعد گورباچف رهبر جدید شوروی تصمیم می‌گیره که بره از لهستان دیدن کنه، ولی قبل از سفر رسمیش میاد و اسناد مربوط به کشتار کاتین دوباره بررسی می‌کنه و مهرومومش رو عوض می‌کنه؛ ولی بعدش دوباره دستور میده که این راز همچنان باید مخفی بمونه.

سه سال بعد، دوباره اعتصابات جدیدی که اتحاد و همبستگی در کشور لهستان راه میندازه، دولت رو وادار به گفتگو می‌کنه. انتخابات برگزار می‌شه و رئیس دولت کمونیستی مجبور می‌شه که رهبر مخالفان را به‌عنوان نخست‌وزیر انتخاب کند و لهستان شاهد اولین مقام غیر کمونیست در اروپای شرقی می‌شه.

چند هفته‌ بعد تحت فشار مردم، رئیس دولت کمونیستی به گورباچف اولتیماتوم می‌ده که اگه کرملین حقیقت کاترین رو بیان نکنه، دیدار رسمی از مسکو رو لغو می‌کنه!

این تهدید اگه زمان استالین انجام شده بود، قطعا یه گلوله تو سرش خالی می‌کردند؛ اما گورباچف قول داد که تا بعضی از اطلاعات این داستان منتشر کنه. گورباچف در واقع کنترل شوروی از دستش یه‌جورایی خارج شده بود. بین ترقی خواهان حزب و کسانی که خواهان اصلاحات بودن و محافظه‌کاران که می‌خواستن برگردن به شرایط قبل گیرافتاده بود.

حالا تو این شرایط بحرانی دانشگاهیان شوروی تا جایی پیش رفتند که در مطبوعات رسمی با چاپ مقاله‌ای، جنایت کاتین را به پلیس مخفی شوروی نسبت دادن. در روزهایی که حکومت شوروی نفس‌های آخرش رو می‌کشید، دیگه نمیشه جلوی افشای اسرار کاترین و گرفت. آوریل سال هزار و نهصد و نود مسکو در یک بیانیه‌ مطبوعاتی و کشتار کاتین اعتراف کرد ولی تمام اتهامات را متوجه بریا کرد و شوروی را از هرگونه مسئولیت مبرا دونست.

تا زمان فروپاشی شوروی که رییس جمهور روسیه اعلام کرد که شوروی پشت تمام قضایای کشتار کاتین بوده. در نهایت به‌عنوان آخرین راز مکان‌های دفن قربانیان دو صومعه‌ دیگه هم مشخص می‌شه. یکی‌شون در شهری در روسیه و اون یکی در شهری در اوکراین درست در کنار منطقه تفریحی نیروهای کاگبه و اعضا خانوادشون.

چیزی که شنیدید چهل و ششمین اپیزود راوکست بود که در اردیبهشت هزار و چهارصد و یک منتشر شده. شبکه‌های اجتماعی راوکست رو حتما دنبال کنید، مطالب تکمیلی تو این شبکه‌ها منتشر می‌کنم که می‌تونید، ببینید و بخونید.

سایت پادکست رو هم ravcast.ir دنبال کنید، اونجا هم می‌تونید اپیزودها رو بشنوید، هم می‌تونید داستان‌های مرتبط با اپیزودها رو بخونید هم کلی داستان جدید و جذاب دیگه که توی پاکست‌مون تعریفشون نکردیم. در نهایت هم اگه از شنیدن این اپیزود لذت بردید اون رو به بقیه هم معرفی کنید. ممنون از شما که تا انتها با من همراه بودید. دمتون گرم.



بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/%DA%A9%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D9%86-id6026440-id674626272?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%DA%A9%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%B1%20%DA%A9%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D9%86-CastBox_FM