اپیزود ۴۹؛ وحشت در سنترال پارک، قسمت اول

سلام من ایمان نژاد هستم و شما به چهل و نهمین اپیزود راوکست گوش می‌کنید که در مرداد ۱۴۰۱ منتشر می‌شه در هر قسمت از راوکست شما یک داستان واقعی یا ماجرای یکی از رویدادهای مهم تاریخی می‌شنوید و داستانی که قراره در ادامه گوش کنید در دو قسمت و به فاصله‌ی یک هفته‌ای از هم منتشر می‌شه و در مورد یکی از مشهورترین و پرچالش‌ترین پرونده‌های قضایی چند دهه‌ی اخیر آمریکاست.

این پرونده به‌خاطر متهمین سیاه‌پوست و رنگین‌پوستی که داشت و تقریبا مصادف شده بود با سال‌هایی که اعتراضات گسترده به تبعیض‌های نژادی در آمریکا شکل گرفته بود برای دستگاه قضایی آمریکا یه دردسر بزرگ شده بود و تا سال‌ها در رسانه‌ها و بین مردم در موردش بحث و جدل پیش اومد که می‌خوایم داستانش و با هم بررسی کنیم و ببینیم که قضیه از چه قرار بوده و چی گذشته فقط دقت کنید که این اپیزود مناسب کودکان نیست. اپیزود چهل و نهم وحشت در سنترال پارک.

شب ۱۹ آوریل ۱۹۸۹ بود که به پلیس نیویورک گزارش‌های زیادی از یک سری رشته مزاحمت‌های مختلف از یک گروه نوجوان سیاه‌پوست ۱۳ تا ۱۶ ساله در سنترال پارک نیویورک رسید. یه گروه سیاه‌پوست نوجوون توی خیابون‌های نیویورک پرسه می‌زدند و می‌رفتن سمت سنترال پارک، می‌خوندن و بزن‌وبرقص می‌کردن و این حرفا. یه جور میتینگ رپ راه انداخته بودند. هر چقدر بیشتر نزدیک پارک می‌شدن، تعدادشون بیشتر می‌شد، نوجوونای دیگه‌ هم اضافه می‌شدند. دیگه به پارک که رسیدن حدود ۴۰ نفر شده بودن، اما این میتینگ از همون اول یه میتینگ پرحاشیه شد.

یه سری شروشور بین این نوجوونا بود که تو پارک شروع کردن سربه‌سر این اون گذاشتن، به‌خصوص سفیدپوست‌ها. اون شب گزارش‌های خیلی زیادی رسید از سرقت، ضرب‌وشتم، آزار و اذیت. چند نفرشون یه معلم سفیدپوست رو چنان زده بودند که بیهوش وسط پارک غرق خون پیداش کردن. اموال یه‌سری از مردم که معمولا برای پیاده‌روی می‌اومدن پارک و سرقت کردن، یکی رو کتک زده بودن و غذا و آب جوش دزدیده بودند. شیشه‌ی تاکسی‌‌ای رو اطراف پارک با سنگ آوردن پایین.

یه گزارش از طرف یه زوج دوچرخه‌سوار رسیده بود که وقتی از وسط این گروه می‌خواستن رد بشن آزار و اذیت دیده بودن. خلاصه این گزارش‌ها انقدر زیاد شد که پلیس چندین تیم مختلف را به پارک اعزام کرد که بتونه شرایط پارک رو عادی کنه. اون‌ها هم یه بگیروببند با خشونت راه انداختن و هر کی که تونستن رو گرفتن دست‌بند زدن کردن تو ماشین؛ ولی حوالی ساعت یک و نیم شب بود که یه بدن غرق خون و داغون، یه دختر سفیدپوست لابه‌لای درختای پارک پیدا شد.

به‌شدت کتک خورده بود، خونریزی داشت شدید، بدنش از چند جای مختلف شکسته بود، از جمله جمجمه‌اش که ظاهرا با یک شی لوله‌ای بهش ضربه زده بودن، اصلا یه وضعی! منطقه رو که بررسی کردن فهمیدن که ظاهرا این دختر رو توی یه بخش دیگه‌ای از پارک کتک زدن، بعد که بیهوش شده، کشون کشون آوردنش توی درختا و بهش تجاوزکردن!

انقدر شرایط وخیمی داشت که وقتی رسوندنش بیمارستان هیچ امیدی به زنده موندنش نبود! توی گزارش اومده که بیش از نیمی از خون بدنش رو از دست داده بود! شکستگی و آسیبی که به جمجمه وارد شده بود، شانس زنده موندنش رو تقریبا صفر کرده‌ بود!

حالا پلیس مونده بود و یه قربانی تجاوز و کما رفته و ۱۶، ۱۷ تا نوجوون سیاه‌پوست دستگیر شده و یه پرونده‌ی به شدت حساس که باید حلش می‌کرد! چرا به شدت حساس؟ چون این اتفاق زمانی افتاد که آمار خشونت در نیویورک بالا رفته بود. توی هفته‌های اخیر چندین مورد تجاوز داشتن که پرونده‌ها حل نشده مونده‌ بود و از طرفی هم جامعه‌ی سفیدپوست‌ها به‌خاطر شرایط اون‌موقع سیاه‌پوست‌های لاتین‌تبارها رو مظنون اصلی هر جرمی می‌دونستن که توی شهر اتفاق می‌افتاد.

الان هم که دیگه مستقیما پای همین آدما وسط بود گفتم شرایط جامعه یه نگاهی بندازیم ببینیم این شرایط چی بوده اصلا؟ گفتم که این اتفاق سال ۱۹۸۹ افتاد تقریبا ۲۰ سال بعد از تصویب قانون حقوق مدنی آمریکا قانونی که سیاه‌پوستان آمریکایی برای تصویب دهه‌ها مبارزه کردن.

اگه خاطرتون باشه توی اپیزود قبلی که در مورد برده‌داری بود، گفتم که بعد از فرمان آبراهام لینکلن در مورد لغو برده‌داری با اینکه آفریقایی تبارها دیگه برده نبودن؛ ولی قوانینی به‌شکل رسمی و غیررسمی در جامعه‌ی آمریکا شکل گرفت که به‌شدت تبعیض آمیز بودن و این قوانین راه رو برای رفتارهای خشونت‌آمیز علیه سیاه‌پوستان هموارتر می‌کرد.

بعد از من برده‌داری بخش خیلی بزرگی از جامعه آمریکا به‌خصوص توی جنوب کشور حاضر نبودند که برابری با سیاه‌ها رو می‌گفتن. ما زیر بار برابری با آدمایی که تو همین چهار روز پیش واسه ما بردگی می‌کردن نمیریم. شروع کردن به ایجاد محدودیت و مبارزه علیه این موضوع و مخالفت با حق رای، حق تحصیل برابر، حق استفاده از خدمات دولتی، نقل و انتقال املاک.

اینا همه نمونه‌ای از محدودیت‌هایی که برای غیر سفیدها به‌وجود آوردن. حتی جنبش‌هایی مثل کوکلاس کلن هم به‌وجود اومد که به‌شکل خشونت‌آمیزی علیه اقلیت‌های نژادی فعالیت می‌کردن و دنبال سلطه‌ی نژاد سفید روی اقلیت‌های سیاه پوست و رنگین پوست بودن تمام تلاش‌شون این بود که نه تنها غیر سفیدار از تمام حقوقشون محروم کنند، بلکه دوباره به‌شکل اونا ر تحت سلطه خودشون دربیارن. این شرایط آزاردهنده با شروع قرن ۲۰ به اوج خودش رسید در تمام آمریکا تبعیض بیداد می‌کرد و در جنوب این تبعیض‌ها با خشونت شدید همراه بود؛ به‌خصوص در ایالاتی که دموکرات‌ها به قدرت می‌رسیدند!

اون موقع بود که دیگه این تبعیض‌ها را به‌صورت قانون در می‌آوردند و قوانینی رو هم که از سمت دولت مرکزی برای برابری نژادی ابلاغ می‌شد، نادیده می‌گرفتن و می‌گفتن دیگه ما اینجا قدرت رو به‌دست گرفتیم و خودمونیم که باید قانون تعیین کنیم.

می‌دونید که هر ایالت آمریکا می‌تونه قوانینی مختص به خودش رو هم داشته باشه و تو ایالت‌هایی که دموکرات‌ها و سفیدهای تندرو به قدرت می‌رسیدند، دیگه به معنای واقعی زندگی رو برای این سیاه و رنگین‌پوست‌ها جهنم می‌کردن! هیچ حد و مرزی برای خشونت‌شون قائل نبودند. تندروهای کوکلاس‌کلن حتی بین نیروهای پلیس و مقامات سیاسی هم نفوذ کرده بودن!

یکی از کارهایی که تقریبا تا اواسط قرن ۲۰ علیه اقلیت هم انجام می‌شد، لینچ کردن بود. نفرت از سیاه‌پوست‌ها چنان در جامعه‌ی آمریکا نفوذ کرده بود که بنجامین تیلمن فرماندار و سناتور کارولینای جنوبی سال ۱۹۰۰ توی یه سخنرانی رسمی پشت تریبون مجلس سنا برگشت گفتش که: «ما مردم اهل جنوب هرگز حق سیاه‌پوستان را برای حکومت بر انسان‌های سفیدپوست به رسمیت نشناخته‌ایم و هرگز این کار را نخواهیم کرد. ما هرگز باور نکرده‌ام که آن‌ها با انسان‌های سفیدپوست برابر باشند و هرگز این باور را نخواهیم داشت. ما کوتاه نمی‌آییم تا آن‌ها شهرت خود را با همسران و دختران ما ارضا کنند. بدون اینکه آن‌ها را لینچ کنیم.»

این جمله‌ی آخرش قشنگ یه بهونه‌ای درست حسابی بود برای تمام اتهام‌هایی که به سیاه می‌زدن! اتهام تجاوز به زنان و دختران سفیدپوست. حالا برای اونایی که نمی‌دونن لینچ کردن یعنی چی بگم که البته این بخش مربوط به لینچ کردن یه مقدار ناراحت‌کنندست و خشنه. اگه دلش ندارید یه سه چهار دقیقه‌ای بزنید جلوتر.

وقتی می‌گفتن فلانی رو لینچ کردن، یعنی می‌اومدن یک سیاه پوست یا هر اقلیت نژادی دیگه‌ای رو که اتهامی بهش وارد شده بود و بدون این که اصلا محاکمه‌ای انجام بشه، برای جلب توجه یا ترسوندن جامعه‌ی اقلیت‌ها و برای اینکه نشون بدن قدرت دست سفیدهاست و اونایی که براشون تعیین تکلیف می‌کنند به بدترین شکل ممکن در ملاعام شکنجه می‌دادند و اعدام می‌کردن.

این کار تقریبا به یک رسم تبدیل شده بود دیگه یه گروه سفید پوست یه مراسمی ترتیب می‌دادند که یهو می‌دیدی چند هزار نفر توش شرکت می‌کردن! بعد اون آدم مورد نظر که اکثرا هم بهشون اتهام تجاوز به سفیدپوست‌ها رو زده بودن، می‌اوردن می‌ریختن سرش کتکش می‌زدن، شکنجش می‌کردن، حتی اعضای بدنش رو جدا می‌کردن و آتیشش می‌زدن و آخرشم جنازه‌اش رو دار می‌زدند که از بقیه هم زهر چشم گرفته‌باشن.

یکی از بزرگ‌ترین لینچ‌هایی که اتفاق افتاد مربوط به سیاه‌پوستی بود که توی تگزاس به جرم تجاوز و قتل دختر پلیسی که قبلا بازداشتش کرده بود، تحت تعقیب قرار می‌گیره و البته دستگیرش می‌کنند و وقتی که دستگیرش می‌کنن، با قطار میارنش به شهرش برای محاکمه؛ توی مسیر توی شهرای مختلف مردم رو سوار می‌کردند که توی این مراسم لینچ‌کردن شرکت‌ کنن.

بین ۱۰ تا ۱۵ هزار نفر تو این مراسم شرکت کردن. متهم بدون هیچ محاکمه‌ای و بدون اینکه اصلا ثابت شده باشه که آقا جان اون که اصلا این جرمی رو انجام داده یا نه، بستن به یک تیرک چوبی، اول با یه آهن گداخته سر تا پاش رو سوزوندن و چشماش رو از کاسه درآوردند و توی گلوش آهن داغ فروکردن و در نهایت آتیشش زدن و بعد مراسم هر کسی که دستش می‌رسید یه تیکه از جسد زغال شده‌اش رو برای یادگاری با خودش می‌برد خونه!

شما شدت خشونت و سنگدلی رو ببین دیگه تا چه حد بوده! حتی باب شده بود که عکس این مراسم‌ها رو روی کارت پستال چاپ می‌کردن و می‌فرستادن واسه همدیگه! تخمین زده می‌شه که بین سال‌های ۱۸۵۰ تا ۱۹۷۰ حدود ۵ هزار سیاه‌پوست و رنگین پوست این‌جوری کشته‌شدن!

حالا این اقلیت‌ها نه تنها مورد همچین خشونت وحشتناکی بودن، بلکه قانون حمایت‌شون نمی‌کرد، حمایت‌شون نمی‌کرد که اصلا برضدشون بود! مثلا قوانین جداسازی نژادی، به‌شکل رسمی و تحصیل و خیلی از خدمات دولتی بین سفیدها و رنگین‌پوست‌ها جدا کرده بود! یه‌سری از تیم‌های ورزشی فقط مخصوص سفیدها بود! امکاناتی که دولت در اختیار سیاه می‌گذاشت خیلی خیلی کمتر از سفیدها بود. یه‌سری چیزای دیگه هم که اصلا کلا عرف جامعه شده بود!

شما فکرشو بکن که یک سیاه‌پوست تو اتوبوس تا وقتی یه سفیدپوست سر پا بود، حق نداشت روی صندلی بشینه. اگر هم روی صندلی نشسته بود و یه سفیدپوست وارد می‌شد و جا برای نشستن نبود، اون باید جاش رو می‌داد به اون آدم.

اتفاقا این داستان باعث شد که در زمان اوج اعتراض‌های مدنی ماجرای «روزا پارکس» هم اتفاق بیفته. زن سیاه‌پوستی که حاضر نشد جاش رو به یک سفید بده و کار به تحریم اتوبوسرانی کشید. اتفاقا آخر هم تونستن حرف‌شون رو به کرسی بشونن و این تبعیض رو بردارن. توی پرانتز این رو بگم که اگه دوست داشتید بیشتر در مورد این داستان و این ماجرای تحریم اتوبوسرانی بدونید، اپیزود «نشستن برای برخاستن» از پادکست آن را گوش کنید. کلا پادکست آن یکی از پادکست‌های مورد علاقه‌ی منه و خیلی داستان‌های جالبی داره که این اپیزود «نشستن برای برخاستن» یکی از بهترین‌هاش بود. واقعا پیشنهاد می‌کنم حتما این اپیزود رو گوش کنید.

برگردیم سراغ داستان خودمون. واسه اینکه تبعیض‌های گسترده باعث شد که جنبش‌های مدنی خیلی زیادی از طرف سیاه‌پوست‌ها شکل بگیره، این جنبش اکثرا به دور از خشونت با پیاده‌روی و تظاهرات نافرمانی مدنی و تحصن سعی داشتند که این محدودیت‌ها رو رفع کنن.

این‌جوری می‌خواستند قوانین رو اصلاح کنند که اتفاقا فشاری که وارد کردن تا حدود زیادی هم موفقیت‌آمیز بود. حتی تونستن رای دیوان عالی کشور رو برای یکپارچه سازی نژادی مدارس و ادارات بگیرن؛ ولی تقریبا توی همون ایالت‌هایی که یه زمانی با لغو برده‌داری مخالفت می‌کردند، یعنی ایالت‌های جنوبی با این قوانین مخالفت می‌شد، سعی می‌کردن جلوی اجرایی شدنش رو بگیرن.

سازمان‌های تندرویی مثل کوک‌لاکس‌کلن هم مرتب به رهبران جنبش‌های مدنی حمله‌ای مسلحانه می‌کردند، با رعب‌ و وحشت و ترور می‌خواستن جلوی کارشون رو بگیرن، ولی در نهایت سال ۱۹۶۸ با تصویب قانون مدنی که پایه و اساسش برابری و یکپارچگی بین همه‌ی نژادها بود، جنبش به نتیجه رسید؛ ولی با تلفات، با ترور شخصیت‌های بزرگی مثل مالکوم ایکس و مارتین لوتر کینگ که توی اپیزود تبعیض سیاه مفصل در مورد این جنبش‌ها و زندگی مالکوم صحبت کردیم؛ ولی تصویب یک قانون به تنهایی به‌معنی گل‌وبلبل شدن شرایط نیست. واقعا قانون تصویب شد، ولی این تفکر نژادپرستانه که یه شب از بین نمی‌رفت تا مدت‌ها همون برخوردهای تبعیض‌آمیز و خشونت بار ادامه داشت.

کمااینکه هنوز هم ادامه داره… از طرفی هم توی دهه‌ی ۷۰ یه‌سری شورش توی محله‌های سیاه پوست نشین اتفاق می‌افته که با خشونت همراه بود. اعتراض‌شون به شرایط زندگی و خدماتی بود که می‌گرفتند، ولی به‌شکل مسالمت‌آمیز پیش نرفت. این اتفاقا باعث می‌شه که یه بخشی از سفیدپوست‌هایی که حامی سیاه‌ها بودن حمایت‌شون رو کمتر کنن. بعدش هم که جنبش بلک‌پاور یا قدرت سیاه به وجود اومد که تکیه بر غرور نژادی سیاه داشت. دنبال یکپارچه سازی نژادی نبود! می‌گفتش که یکپارچه‌سازی نژادی یه پوششی برای سرکوب غرور و دستاوردهای سیاه‌پوستان این رو می‌گفتن که سیاه‌پوست‌ها باید به خودکفایی برسن!

اصلا نیازی به برابری با سفیدها نداریم! ما خودمون باید برای خودمون قدرت خلق کنیم تفکرات‌شون یکم با جنبش‌های مدنی که تا اون موقع وجود داشت، فرق داشت! یه مقدار بیشتر سمت خشونت بودن واسه همین یکم شرایط حساس کرد. حالا همه‌ی این اتفاقا رو شما در نظر بگیر که توی چند دهه‌ی اخیر منتهی به ۱۹۸۹ چقدر چالش و داستان بین سفیدپوست‌ها سیاه‌پوست‌ها بوده و اینکه جامعه تازه وارد مرحله‌ای شده بود که بعد یاد می‌گرفت که آقاجان نژادپرستی کار درستی نیست و همه باید حقوق برابر داشته باشن! البته که در کنارش یه‌سری از سیاه‌پوست‌ها هم به‌خاطر تبعیض‌ها و خشونت‌هایی که می‌دیدن کینه به دل می‌گرفتن از هر فرصتی برای انتقام استفاده می‌کردند.

شاید بشه گفت یه بخشی از خشونت‌هایی که شب ۱۹ آوریل توی سنترال پارک نیویورک اتفاق افتاد. در نتیجه همین کینه‌ها بود ضرب و شتم اون معلم سفیدپوست دقیقا به تلافی کتک‌هایی بود که اون چند نفر سیاه پوست شب قبلش از یه سفیدپوست خورده‌بودن. دیگه بریم سراغ پرونده و ببینیم که چجوری پیگیری شد و در نهایت به کجا رسید.

پرونده‌ی تجاوز سنترال پارک نیویورک به‌شدت گفتم که حساس بود، هم به‌خاطر افزایش جرم و جنایت هم رفتار مجرمانه نوجوانان و هم خشونت علیه زنان که همین‌جوری داشت بیشتر می‌شد، توی یه مدت کوتاه یه‌سری تعرض‌های سریالی داشت اتفاق می‌افتاد که هیچ مجرمی بابتش دستگیر نشده بود.

بیش از چند صد مورد تجاوز در یک سال گذشته در نیویورک اتفاق افتاده بود که آمار به‌شدت عجیب‌وغریب و بالاییه! پلیس می‌خواست دیگه این بار قاطعانه برخورد کنه و می‌گفتن باید ترمز این قضیه رو همین‌جا بکشیم. دیگه اونا به‌خاطر رشته اتفاق‌های اون شب و شکایت‌های زیادی که شده بود، گازانبری خیلی‌ها رو بازداشت کرده بودند.

بعد توی اسرع وقت تعیین تکلیف می‌شدن. بعد تکلیف‌شون مشخص می‌شد که به چیه هویت زنی که مورد حمله قرار گرفته بود. حدودا ۲۴ ساعت بعد از حادثه، مشخص شد تریشا میلی زنی ۲۸ ساله و تحصیل‌کرده‌ی رشته‌ی اقتصاد که برای شرکت درست درمون کار می‌کرد، یه زندگی خیلی‌خوب و موفق و درست و حسابی هم داشت.

یکی از عادت‌های تریشا هم این بود که شبا برای پیاده‌روی و دو بره سنترال پارک. شب حادثه هم برای همین رفته بود که اون اتفاق براش می‌افته. پلیس تراشه را برهنه و غرق خون پیدا کرده بود. بدنش از بیست و یک جای مختلف شکسته بود. ضربه‌ای که به جمجمه‌اش خورده بود به قدری سنگین بود که یکی از چشماش انگار از حدقه داشت می‌زد بیرون.

پلیسی که پیدا کرده بود می‌گه یه‌جوری کتکش زده بودن که تو عمرم همچین خشونتی ندیده بودم و از بدترین ضرب و شتم که تو اون شب دیده بودم بدتر بود. تریشا به‌خاطر شدت جراحات توی کما بود. پلیس نمی‌تونست اظهاراتش رو داشته باشه. اصلا به‌خاطر شدت آسیب‌هایی که دیده بود، به پرونده به چشم یه پرونده قتل نگاه می‌کردن.

می‌گفتن مردنیه دیگه! امکان نداره اصلا زنده بمونه! دکترا هم می‌گفتن که این آدمی که ما می‌بینیم در بهترین شرایط می‌ره تو یه کمای دائمی. پلیسا اومدن چیکار کردن از تمام کسایی که توی پارک گرفتن بازجویی کردن و تا ۴۸ ساعت بعدش کسایی که اون شب تو پارک بودن تا جای ممکن شناسایی بازداشت کردن.

حالا باید از اظهارات بازداشتی‌ها می‌گشتن دنبال حمله یا حمله کننده‌های تریشا. تک‌تک این پسرایی که توی بازداشت بودن براشون حکم شاهد داشتن و نشستن دونه‌به‌دونه اتفاقای اون شب رو با ساعت و محل دقیق‌شون لیست کردن. ضرب و شتم اون معلم سفیدپوستی که بی‌هوش پیدا کردن حوالی نه و نیم شب برخوردشون با زوج دوچرخه‌سوار طرف‌های نه و ربع حمله مردی که غذا و آب جوش و دزدیدن طرفای نه و بیست دقیقه اینا رو که گذاشتن کنار هم دیگه یواش‌یواش شاهدای احتمالی تبدیل شدن به مظنونین حادثه پازل‌ها رو که کنار هم چیدن. دیدن احتمالا توی همون بازه‌ی زمانی که این رشته اتفاق افتاده، تریشا هم با این بچه‌ها برخورد داشته؛ بعدشم اون بلا سرش اومده.

از بین بازداشتی‌ها چند نفر به جرم ضرب و شتم و آزار و اذیت و آسیب به اموال دولتی و دزدی بازداشت موندن، اما علاوه بر اینا پرونده‌ی تجاوز ۵ تا مظنون اصلی داشت. خوب دقت کنید! کوین ریچاردسون ۱۴ ساله، آنتون مکری ۱۵ ساله، ریموند سانتانای ۱۴ ساله، کوری وایز ۱۶ ساله و یوسف سلام ۱۵ ساله. سن و سال‌شون هم خیلی جالبه! سه نفر از اینا یعنی آنتون و یوسف سلام و کریایه با هم دوست بودن. اسماشون توی بازجویی اولیه از سمت بازداشتی‌ها برده شد و فردای حادثه بازداشت شدن. همه‌شونم از منطقه‌ی هارلم توی شرق نیویورک بودند که یه منطقه‌ی سیاه پوست نشین بود کلا. این منطقه جای جالبی و البته قدمت‌دار از حدود صد سال پیش بود که نم‌نمک با مهاجرت سیاه‌پوست از شهرهای جنوبی به این منطقه هارلم از یه منطقه‌ی سفید تبدیل شد به این منطقه سیاه‌پوست‌نشین و به مرور تبدیل شد به سیاه پوست نشین‌ترین محله در تمام دنیا.

جمعیت سیاه‌پوست‌های این محله از ۸۰ هزار نفر در سال ۱۹۲۰ رسید به ۷۰۰ هزار نفر در سال ۱۹۵۰ فقط توی ۳۰ سال شاید براتون جالب باشه، توی لیست ۱۰۰ چهره تاثیرگذار، تاریخ سیاه‌پوست‌ها ۴۱ نفرشون توی این محله به دنیا اومدن خیلی از مبارزین علیه تبعیض نژادی در آمریکا توی همین منطقه متولد شدن حالا چقدر وسعت این محله بود؟ کلا ۱۰ کیلومترمربع. تراکم خیلی بالایی داشت البته که این تراکم به مرور کم و کمتر شد. الان تقریبا رسیده به حدود ۲۰۰، ۳۰۰ هزار نفر؛ اما هنوزم به چشم یه محله‌ای سیاه‌پوست‌ نشین و لاتین نشین بهش نگاه می‌کنن.

حالا همه‌ی این بچه‌ها هم از همین محل بازداشت شده بودند، به جرم آشوب و تجاوز! خب قبل از اینکه بریم سراغ ادامه‌ی داستان… یه مرور کنیم سریع که ببینیم چی گذشته تا الان. گفتم که این حادثه در زمانی اتفاق افتاد که جامعه‌ی آمریکا در برخورد با سیاه‌پوست‌ها هنوز تبعیض‌های زیادی رو انجام می‌دادن، بعد رفتیم به دهه‌ها قبل و بعد از جنگ داخلی آمریکا و از سفیدپوستانی براتون گفتیم که اصلا حاضر نبودند برابری با سیاه‌پوست‌ها رو بپذیرن و معتقد بودن که سفیدپوستان هنوز باید دست بالا رو داشته باشن. این تفکرات حتی توی قوانین هم به نفع سفیدها بود و تبعیض‌های زیادی رو شامل می‌شد. حتی خیلی از سیاه‌پوست‌ها مورد خشونت‌های شدیدی مثل لینچ کردن بودن که همون اعدام خشن و بدون محاکمه در ملا‌عام بود حتی گروه‌های تندرویی، مثل کوکلاس کلان می‌ومدن رهبران جنبش‌های مدنی سیاه‌پوست‌ها رو ترور می‌کردن، اما این جنبش‌ها در نهایت با تصویب قانون مدنی آمریکا به نتیجه رسید.

توی اواخر دهه‌ی ۷۰ ولی با شورش‌هایی که توی محله‌های سیاه پوست نشین اتفاق افتاد، یه بخشی از حمایت سفیدپوستان از جامعه‌ی سیاه‌پوست‌ها دور شد از محله‌ی هارلن و پیشینه‌ی تاریخی هالبرتون گفتم که تبدیل شده بود به یکی از متراکم‌ترین محله‌های سیاه‌پوست نشین دنیا که خیلی از شخصیت‌های برجسته‌ی سیاه‌پوست از همین محله معرفی شدن.

این محله ما توی شمال سنترال پارک نیویورک قرار داره، سنتارال رو نمی‌دونم می‌دونید یا نه! حالا براتون می‌گم یه پارک خیلی بزرگ که دقیقا وسط شهر نیویورک قرار گرفته و محل‌های مختلف نیویورک دور تا دور این پارک هستن. حالا این پارک جایی بود که شب نوزده آوریل ۱۹۸۹ یک گروه ۳۰، ۴۰ نفره از نوجوون‌های سیاه‌پوست یه میتینگ راه انداختن و وسط تفریحات‌شون چندتا سفیدپوست رو مورد آزار و ضرب‌وشتم قرار دادن و تقریبا همون زمان‌ها هم به یه دختر ۲۸ ساله به‌شکل وحشیانه‌ای تجاوز شد.

پلیس هم اومد بیست و خورده‌ای نفر رو دستگیر کرد و در نهایت پنج نفر به اتهام تجاوز و اقدام به قتل بازداشت کرد. این پنج نفر کیا بودن؟ کوین ۱۴ ساله، آنترون ۱۵ ساله، ریموند ۱۴ ساله، کریوایز ۱۶ ساله و یوسف ۱۵ ساله. حالا ما تا آخر داستان با این ۵ نفری که اسم‌شون رو بردم کار داریم و غیر از این پنج تا اسم دیگه‌ای توی داستان‌مون نیست. پس سعی کنید که به‌خاطر بسپاریدو منم سعی می‌کنم هی مرتب یادآوری کنم که هر کدومشون چه نقشی توی ماجرا داشتن.

حالا اولین نفر کوین شب حادثه وقتی گروه رو توی خیابون می‌بینه سریع می‌ره خونه لباس‌هاش رو عوض می‌کنه و می‌ره سمت پارک به بقیه ملحق شه و وقتی که پلیس ریخت تو پارک این آدم این پسرم در واقع جزو بازداشت‌شده‌ها بود. موقع بازداشتش پلیس با کلاه آهنی یه‌جوری کوبیده بود تو صورتش که یه زخم نافرم روی چشم و ابروش افتاده بود.

ریموند هم همون شب دستگیرش می‌کنن و با چند تا از دوستانش رفته بود پارک که موقع فرار از دست پلیس بازداشت می‌شه، اما اسم و مشخصات آنترون رو یکی از دوستاش که بازداشت بوده پلیس می‌ده.

یوسف هم فردای این ماجرا توی محله بازداشت می‌شه و کوریواس هم که کنارش بوده به هوای اینکه مثلا رفیقش تنها نباشه، باهاش میره اداره‌ی پلیس. اسم کری با اینکه اون شب با یوسف تو پارک بوده ولی اصلا توی لیست افرادی که پلیس دنبالش می‌گشت نبود، خودش با پای خودش رفته بود.

پلیس حالا مدرک پلیس برای مجرم دونستن این ۵ نفر چی بود؟ به‌معنای واقعی هیچی! پلیس هیچ سرنخی برای مجرم دونستن این ۵ نفر نداشت به جز اینکه اونا شب حادثه با همون گروه توی پارک بودن. یه سری مدارک از صحنه‌ی جرم پیدا کرده بودند، ولی هنوز نتونسته بودن ارتباطی بین اون‌ها مظنونی پیدا کنن.

پلیس تمرکزش رو گذاشت روی بازجویی و اونا رو متهم به تجاوز جنسی خشونت‌آمیز کرد. حالا شرایط بازجویی چه‌جوری بود؟ پرفشار، تهاجمی، استرس‌زا و این پسر اصلا توی سن و سالی نبودن که همچین فشاری رو بتونن تحمل کنن! هر کدوم‌شون تک‌تک توی اتاق‌های جدا و تنها حدود ۱۸ ساعت تمام بدون اینکه بهشون آب و غذا بدن بازجویی کردن.

طبق قانون به‌خاطر سن و سال‌شون باید در حضور پدر و مادر یا ولی قانونی ازشون بازجویی می‌کردن، ولی تا آخر این بازجویی‌ها این اتفاق نیفتاد! خانواده‌های یوسف و کری که تا چندین ساعت اصلا خبر نداشتن بچه‌هاشون بازداشت شدن! پلیس و بازجویی‌ها اول بهشون فشار آورد که به جرم‌شون اعتراف کنند!

می‌گفت داستان تجاوز رو تعریف کنید ماجرا تموم بشه برید خونه‌هاتون، ختم به خیر بشه؛ اما پسرها هیچ اعترافی نکردند! اونا کلا دست داشتن توی این ماجرا رو رد می‌کردن. از همون اول می‌گفتن اصلا همچین آدمی که ازش حرف می‌زنید و ما دیدیم نه می‌شناسیم و می‌دونیم چرا اصلا همچین بلایی سرش اومده! هر چی بیشتر منکر می‌شدند، پلیس هم بیشتر بهشون فشار می‌آورد. خیلی رک و بی پرده بهشون می‌گفت که کدوم‌تون اول کار رو شروع کرد؟ تو هم اون کار رو کردی و فقط دستاش رو گرفته بودی؟ بدنش رو لمس کردی؟ تو پاش رو گرفته‌ بودی؟ به کوین گیر داده بودن که اون زخم روی صورتش جای چنگ و ضربه‌های تریشاست که می‌خواسته از خودش دفاع کنه!

گفتن بگو داشتی چی کار می‌کردی که همچین کاری باهات کرد؟ قشنگ حرف داشتن می‌ذاشتن تو دهن‌شون! بعد از چند ساعت که دیدن هیچ کدوم حاضر نیستن اعتراف کنن، همون شیوه‌ای رو پیاده کردن که احتمالا توی فیلم‌های پلیسی دیدین. به یوسف گفتن که کوین گفته تو اول کار رو شروع کردی! کوین گفتن آنترون گفته تو بودی که کشوندی لای درختا و به آنتون گفتن ریموند گفته لباساش رو تو درآوردی و عکسای پسران به همدیگه نشون می‌دادن و می‌گفتن این رو می‌بینی؟ این همین الان توی اتاق بغلی داره اعتراف می‌کنه که تو بودی که به اون دختر تجاوز کردی!

همه رو انداختن گردن تو! این‌جوری سعی کردن به حرف بیارن‌شون و فشار‌روانی رو انقدر زیاد کردن که دیگه تاب مقاومت نداشته باشن. سن و سالی نداشتند که! مگه چقدر می‌تونستن تحمل کنن! یه جاهایی بازجوها داد و بیداد می‌کردند، فحش می‌دادن، می‌کوبیدن روی میز که همون موقع یکی دیگه می‌اومد تو و نقش پلیس خوب رو بازی می‌کرد که چه خبرتونه! سرش داد بیداد می‌کنید! برید بیرون! خودم باش حرف می‌زنم!

بعد خیلی همچین مهربانانه و دلسوزانه می‌گفت که من اومدم کمکت کنم… فقط کافیه چیزایی که اینا می‌خوان رو بهشون بگید تا من ترتیب آزاد شدن‌تون رو بدم اینجوری باهاشون بازی می‌کردن. توی اون شرایط پرفشار و سخت، تنها خواسته‌ی پسرا این بود که برن خونه دیگه! حاضر بودن هر کاری کنند تا از اون جهنم بزنن بیرون. به‌خصوص وقتی که عکس‌هاشون رو بهشون نشون دادن و گفتن این الان گفته تو فلان کار رو کردی، دیگه از ترس این که همه تقصیرها نیفته گردن خودشون و کاسه کوزه‌ها سرشون نشکنه، تک‌تک‌شون بالاخره شکستن و حاضر شدن اعتراف کنند که به ریشه‌ها تجاوز کردن یا حداقل در این ماجرا دخیل بودن. کم‌کم کلماتی رو به زبون آوردن بدون اینکه خبر داشته باشند. مهم‌ترین حرفای زندگی‌شون قرار بشه و و توی اعترافاتی که انجام دادن تقریبا همه‌شون گفتن که اونا مستقیما تجاوز نکردن دست و پای تریشا رو گرفتن و بقیه اون کار رو کردن!

بعد از طرفی هم باز هیچ کدوم‌شون مکان دقیق جایی که ماجرا اتفاق افتاده بود رو درست نگفتن! هر کدوم‌شون یه سمت دیگه‌ پارک رو به‌عنوان جایی که اون کار رو کردن، معرفی کردن! یکی، دو تا از لوکیشن‌هایی که کلا چند کیلومتر با محل اصلی جرم فاصله داشت از کوین همونی که رو صورت جای زخم بود در مورد لباس تریشا پرسیدن که اینکه مثلا چی تنش بود، اون شب اصلا یپوران لباسی تنش نبودا، ولی گفت آره… موقعی که داشتیم اذیتش می‌کردیم ناخناش رو گرفت به صورتم این جای زخمی که الان روی صورت من می‌بینید، به‌خاطر همینه پلیس این که شنید کیف کرد. اعترافاتش رو نوشتن و دادن امضا کرد و بعدشم دادن خواهرش که به‌عنوان بزرگ‌ترش بود امضا کنه. خواهرش اعترافاتش رو که خوند شاخ درآورد کلمه‌هایی که نوشته بودم اصلا عجیب‌غریب بود. لمس بدن برهنه کردن و کوین اصلا آدمی نبود که روش بشه همچین کلمه‌هایی رو به زبون بیاره! گفت من امضا نمی‌کنم! این حرف‌ها، حرف‌های برادر من نیست! من امضا بکن نیستم؛ ولی کوین انقدر گریه کرد انقدر التماس کرد که فقط امضا کن که بتونیم از اینجا ببریم. آخر سر هم خواهرش رو مجبور کرد که این اعتراف‌نامه رو امضا کنه! اما حالا از اون طرف از یوسف همون مسلمون، اعتراف کتبی نتونستن بگیرن. اونم اول اعتراف نمی‌کرد تا اینکه بهش گفتن که اثر انگشت رو روی لباس قربانی پیدا کردیم و لباس تریشالا اعتراف نکنی مستقیما به تجاوز جنسی اعتراف کن و بگو کار کی بوده! با خودت کاری نداریم. یوسف درست وقتی که داشت پای اعتراف نامه‌ش رو امضا می‌کرد، مادرش از اون رسید یه چیزی که در مورد یوسف باید بدونید.

اینکه یوسف موقع بازداشت در مورد سنش دروغ گفته بود. پونزده سالش بود، ولی روی کارت اتوبوسی که داشت سنش بیشتر کرده بود، کرده بود ۱۶ سال بعد پلیس همون به‌عنوان کارت شناسایی ازش گرفته بود. طبق قانون آدم ۱۶ ساله بزرگسال به‌حساب می‌اومد پلیس دیگه وظیفه‌ای نداشت که به خانواده‌اش اطلاع بده واسه همین بود که مادرش در خبردار شد وقتی هم که رسید اداره پلیس اول نمی‌ذاشتن حتی پسرش رو ببینه.

داشتن ازش بازجویی می‌کردن، ولی برگشت گفت اگه نذارید پسرم رو ببینم همین الان زنگ می‌زنم نیویورک تایمز و بهشون می‌گم که از یه پسر زیر سن قانونی بدون حضور والدین یا وکیلش دارید بازجویی می‌کنید. اسم روزنامه که اومد دیگه مجبور شدن راش بدن تو همون موقع. دقیقا داشتن از یوسف امضا می‌گرفتن که مادرش رفت توی اتاق جلوش رو گرفت از ریموند هم همین‌جوری بدون حضور والدینش اعتراف گرفتن و بعدش هم دادن خودش و پدرش که بعدا رسید امضا کردن؛ اما آنتون تنها کسی بود که در حضور پدر مادرش بازجویی شد. اونم اصلا نمی‌خواست اعتراف کنه!

اگه یادتون باشه، اینم کسی بود که فردای روز حادثه توی خونه بازداشتش کردن و پدرش به پلیس گفت که پسر من در مورد مسائل جنسی اصلا هیچی نمیدونه! چه برسه بخواد اصلا همچین کاری رو بکنه، ولی پلیس به‌خاطر سابقه‌ی خلافی که پدرش داشتهَ، تهدیدش می‌کنه که پسرش رو راضی کنه حرف بزنه وگرنه واسه‌شون داستان درست می‌کنن!

اونم به زور دادوبیداد، آنتون رو مجبور می‌کنه پای حرفایی که پلیس تو دهنش گذاشته بود رو امضا کنه! پدرش از پلیس‌ها می‌ترسید و کار خلافی نکرده بود. هر چی‌ هم بود، مربوط به قبل بوده؛ ولی می‌گفت اگه کاری که اینا می‌خوان انجام ندیم زندگی‌مون رو نابود می‌کنه! با همین حرف بود که پسرش رو راضی اعتراف کنه و زیرش رو امضا کنن.

بعد اینکه پسرا بدون اینکه حتی وکیلی داشته باشن یا بازجویی‌‌شون جایی ضبط شده باشه، اعتراف نامه‌ها را امضا کردن و نوبت رسید به ضبط ویدیویی صحبت‌هاشون. این بهترین مدرکی بود که پلیس می‌تونه از این‌ها داشته باشه. بهشون گفتم فیلم‌ها رو دیگه ضبط کنیم، همه‌تون می‌تونید برید خونه و همین چیزهایی که گفتید، ما نوشتیم جلوی دوربین هم بگید و خلاصه مادر یوسف که اصلا اجازه‌ی همچین کاری رو نداد؛ ولی بقیه‌شون اعترافات‌شون رو جلوی نماینده‌ی دادستان ضبط‌کردن.

از جمله کری وایس کری که گفتم دوست یوسف بود و فقط برای اینکه تنها نباشه باهاشون اومده بودن، پلیس ولی وقتی بازجویی‌ها تموم شد و ضبط فیلم‌ها رو شروع کردن هم‌زمان تحقیقات پلیس رو داشت پیش می‌برد. توی بررسی‌شون فهمیدن که تریشا ساعت نه و پنج دقیقه‌ی شب برای دویدن تازه رفته سمت پارک و احتمالا طرفای نه و بیست دقیقه رسیده اونجا که بهش حمله شده؛ ولی این وسط یه تناقضاتی بود قبلا گفتم که بین ساعت نه تا نه و نیم تایمی بود که دورهای مختلف اتفاق افتاده بود ضرب و شتم و دزدی و این حرفا حالا نکته اینجا بود که پسران نمی‌تونستن در آن واحد هم در حال ارتکاب اون جرم‌ها باشند هم در حال کتک زدن و تجاوز به تریشا؛ چون این ماجراها از هم فاصله داشتند. هر کدوم‌شون یه طرف پارک بود اینجا احساس کردن که شواهدش برای محکوم کردن پسرا کافی نیست!

اعتراف فیلم یوسف رو هم که نداشتن از دست داده بودند و مادرش نمی‌ذاشت÷ باید مدرک محکم‌تری پیدا می‌کردن… چی کار کنیم؟ چی کار نکنیم؟ رفتن سر وقت کری و بردنش پشت میز بازجویی از همون اول تا دیدن داره مقاومت می‌کنه، گرفتنش زیر بار کتک و فحش و بد و بی‌راه؛ بعد دوباره همون کسی که نقش پلیس خوب رو بازی می‌کرد اومد و بهش گفت که اینا رو دیدی؟ اگر اعتراف نکنین ولت نمی‌کنم و من نمی‌خوام تو بیشتر از این اذیت بشی! چیزایی که می‌گن رو اعتراف کن و برو خونه!

کریم نشست جلوی دوربین به تمام چیزایی که پلیس ازش خواسته بود، اعتراف کرد. حتی برگشت گفت که این اولین تجاوز زندگیم بود و قول میدم که دیگه تکرار نکنم! خلاصه که فیلم‌های یکی‌یکی در حضور نماینده دادستان ضبط شدند و تقریبا تا ۳، ۴ صبح روز بعد طول کشید این ضبط کردن‌ها.

نکته‌ی جالب اینه که نماینده‌ی دادستان خودش ایرادهای خیلی مهمی به اعترافات گرفته بود که یکیش لوکیشن‌های پرتی بود که هر کدوم از پسر از محل وقوع جرم می‌داد یا اینکه هر کدوم‌شون گفته بودن که من فقط دست‌های تریشا رو گرفته بودم و بقیه داشتن تجاوز می‌کردن! می‌گفت اگه همه‌شون دستاش رو گرفتن پس کی واقعا این کار رو کرده؟

بعد یکی‌شون گفته بود موقع ارتکاب جرم روی چمنا زده بوده، ولی هیچ نشانه‌ای از گل و خاک و چمن و ساییدگی روی زانوها نبود یا مثلا می‌گفت چرا کسایی که هیچ سابقه‌ای ندارند، باید یه دست به همچین عمل وحشیانه‌ای بزنن؟ اونم توی این سن و سال!

ولی با تمام این حرفا بازپرس پرونده پاشو کرده بود توی یه کفش که کار کار و ایناس باید محاکمه بشن دایره‌ای هم که این پرونده دستش بود دایره‌ی جرایم جنسی بود. از طرفی هم دایره‌ی جنایی می‌گفت که پرونده باید دست ما باشه، چون احتمالا پریشانی‌ها داستان می‌شه قتل حداقلش اینه همین الانشم می‌شه این کیس رو یه اقدام به قتل دعوا سر این قضیه که پرونده دست چه دایره‌ای باشه بالا می‌گیره و دادستان به بازپرسی هر دو بخش می‌گه که اصلا دوتایی روی پرونده کار کنید.

این برای بخش جرایم جنسی زیاد خوب نبود چون بازپرس بخش جنایی یکم شک داشت به اینکه این پسر این کار رو کرده باشن. می‌گفت شواهد کافی نیست اینا یه مشت بچه نهایت جرم‌شون این بوده که چهار تا سنگ پرت کردن به تاکسی‌ها، دوتا دونه زدن پس گردن سفید روستایی که از کنارشون رد می‌شدن یا سربه‌سر چندتا دوچرخه‌سوار گذاشتن این جرم جرم بزرگی برای اینا حالا مدارکی که پلیس از صحنه‌ی جرمشون داشت چی بود تحقیقات اولیه نشون می‌داد که تشابهی که به سرش خورده بود چند متر توی تاریکی کشیده شده بود لای درخت‌ها، بعد اونجا دوباره کتک خورده بود، مسیری که روی زمین کشیده شده بود قشنگ مشخص بود، اما مدرک اصلی که پلیس می‌تونست روش حساب کنه یکی اسمیتکرتوود و همین‌طور اسپرمی که تو یه جوراب تو صحنه‌ی جرم پیدا کرده بودن.

از طرفی امروز شلوار بچه‌ها دو تا تار مو پیدا کردند که پلیس با موهای تریشا مطابقت داده بود و معتقد بود که موهای قربانیان لباسای تریشا هم به‌عنوان مدرک داشتن که غرق خون بود بولییک تنش بود به قدری خونی بود که کلا نمی‌تونستن رنگش رو تشخیص بدن هم بلیز هم لباس‌های دیگش اینا چیزایی بود که پلیس از صحنه جرم دستش بود.

۲۱ آوریل دو روز بعد از حادثه پلیس نیویورک یک کنفرانس خبری راه می‌ندازه و در مورد پرونده توضیحاتی می‌ده پلیس میگه ما بیست نفر اون شب دستگیر کردیم که از بین اونا ۱۲ نفر بازداشت موندن. از بین این ۱۲ نفر چند نفر به جرم ضرب و شتم و دزدی براشون پرونده تشکیل شد و ۵ نفرشون به جرم تجاوز و اقدام به قتل و دزدی و آشوب تحت بازداشتند و قراره که پروندشون به‌همراه اعترافاتش به دادگاه فرستاده بشه برخلاف چیزی که بچه‌ها فکر می‌کردن تازه اینجا فهمیدن که چه کلاه گشادی سرشون رفته!

تا الان هم فکر می‌کردن که دیگه بعد این اعترافات میرن خونه و نهایتش اینه که یه وکیل می‌گیرن و یه تعهد میدن و میان بیرون، ولی الان پلیس بهشون گفته بود که برن وکیل بگیرن؛ چون پروندشون قراره بره دادگاه اونم به‌خاطر جرم به این سنگینی بعد این کنفرانس خبری این ماجرا از قبل تو رسانه‌ها برترشد طبق قانون هم اسم قربانی و هم اسم مجرم‌های زیر ۱۶ سال تا زمان دادگاه باید مخفی می‌موند، ولی اسم پسرا تو رسانه‌ها منتشر شد.

هم اسم هم مشخصات و هم محل زندگی‌شون اتفاقی که باعث شد خانواده‌هاشون پیام‌های تهدیدآمیز بگیرن و اذیت بشن حالا به تلافی این ماجرا هم دو تا روزنامه که مال سیاه‌پوست‌ها بودن اومدن اسم و مشخصات تریشا منتشر کردن.

قشنگ یه جنگ رسانه‌ای بزرگ شکل گرفته بود مردم که تو محله قربونش برم افتاده بودن به جون همدیگه سفیدپوستان می‌گفتن اینا گناه‌کارند، سیاه‌پوستان گفتن اونا بی‌گناهن و همه جا حرف این پرونده بود اونم به شرایطی که تو اداره‌ی پلیس چهار فرستاده بودن توی سلول اونجا بچه‌ها برای اولین بار همدیگر دیدن تا قبل این به جز یوسف و کری که دوست بودن هیچ کدوم‌شون همدیگه رو نمی‌شناختن اونجا بود که تازه چهره‌ی اسامی که از بازجوها می‌شنیدن.

دیدن البته کری توی سلول اون‌ها نبود به‌خاطر اینکه ۱۶ سالش بود فرستاده بودن سلول بزرگسالان این آدم یکی از کسانی بود که به خاطر ۱۶ ساله بودن و بزرگسال حساب شدن بیشترین آسیب و نسبت‌به بقیه دید که توی قسمت بعدی مفصل براتون تعریف میکنم که چه بلاهایی سرش اومده.

به هر حال پلیس موفق می‌شه که یه پرونده‌ی قطور برای این پسر درست کنه و بفرسته دادگاه برای محاکمه جرم‌شون شرارت ضرب‌وشتم تجاوز و اقدام به قتل بود. پسرم رو فرستادن زندان تا وقتی که زمان اولین جلسه دادگاه‌شون که حدودا شش ماه بعد بود برسه. از بین اونا فقط آنترو یوسف تونستن مبلغ وثیقه رو جور کنن و موقتا آزاد بشن. حالا توی این فاصله هم تریشا به هوش اومد، تقریبا دو هفته بعد از شب حادثه به هوش میاد ولی به کل هیچی از شب حادثه یادش نبود! هیچی! حتی نمی‌دونست یه نفر بهش حمله کرده یا چند نفر بودن!

تریشا به‌خاطر آسیب خیلی شدیدی که دیده بود تا ۷ هفته تو بیمارستان بستری موند، قدرت بینایی ضعیف شده بود، حس بویایی‌ش رو از دست داده بود، سمت چپ بدنش معلولیت پیدا کرده بود، موقع راه رفتن مشکل داشت و نمی‌تونست درست راه بره، حتی چند هفته طول کشید تا بتونه دوباره راه رفتن و شروع کنه؛ خب از همچین شخصی با این حجم از جراحات واقعا نمی‌شد انتظار داشت که چیزی یادش باشه تو تمام مدت این ۶ ماه تا زمانی که دادگاه شروع بشه این ماجرا هر روز هر روز تا اخبار و روزنامه‌ها مرور می‌شد.

در مورد همه صحبت می‌کردن یه روزنامه می‌گفت اینا عملا همه‌شون کودک به‌حساب میاد اینا نمی‌تونن مجرم باشن یکی دیگه بیانیه‌ی پلیس چاپ می‌کرد که می‌گفت این پسر از یک محله فقیر نشین برای وحشی‌گری رفته بودن بیرون. دشمن اصلی‌شون سفیدپوستان بودند، پس باید مجازات بشن بحث و جدل بین موافقان و مخالفان بی‌گناهی پسرا داغ داغ بود. موضوع خیلی دیگه بزرگ شده بود خیلی سروصدا کرده بود. تمام توجهات معطوف به دادگاهی بود که قرار بود تشکیل بشه. حالا جالبه بدونید که حتی دونالد ترامپ هم اون زمان در مورد پرونده واکنش نشون داد.

واکنش که چه عرض کنم البته حکمم برید به‌شکل فعالانه‌ای مصاحبه پشت مصاحبه که این ۵ نفر مجرم باید محاکمه بشن می‌گفت، من اگه برمی‌گشتم عقب دوست داشتم که سیاه‌پوست باشم از بس که شرایط تحصیل و جامعه برای سیاه‌پوست‌ها خوبه! دست بالا دارن واقعا این حرف زده‌ها مصاحبه‌ش هست از اون اول دوست‌مون یه ذره تاب داشت می‌گفت حبس زندان چیه اینا فایده نداره! اینا باید اعدام بشن عدالت فقط با اعدام اجرا می‌شه.

البته اون موقع حکم اعدام توی نیویورک از دستور کار دستگاه قضایی خارج شده بود. سال‌ها بود که دیگه حکم اعدام نمی‌دادن. حرام چندین هزار دلار تقریبا ۸۵ هزار دلار اون موقع پول خرج کرد که تبلیغاتی رو توی روزنامه‌ها منتشر کنه که می‌گفت حکم اعدام باید برگرده به نیویورک اگه قرار نیست این اعدام بشن پس کی قراره اعدام بشه؟

اعدام، برگردونید همشون رو از دم مجازات کنید. حالا از اون طرفم پسرا همچین تنهای تنهام نبودن! سازمان‌هایی که برای حق و حقوق سیاه‌پوست‌ها فعالیت می‌کردند، تلاش می‌کردند با گردهمایی و تجمع‌های مختلف از پسرها حمایت کنن حتی کشیش کلیسای منطقه هم خیلی فعالانه برای بچه‌ها تلاش می‌کرد هر کدوم‌شون جداگانه برای خودشون وکیل گرفتن. حالا ویلاشون جالب بودن یکی‌شون که تا اون موقع فقط پرونده‌های طلاق وکالت می‌کرد، یکی‌شون فعال حقوق بشر بود یکی‌شون قبلا افسر پلیس بوده کلا به جز یکی از وکلا بقیه‌شون خیلی کار کشته نبودن، بعد حالا جالبه که قاضی هم که باید برای پرونده حکم می‌داد برخلاف رویه‌ی معمول که به‌صورت رندوم انتخاب می‌شدند، این بار به‌شکل ویژه‌ای برای این دادگاه انتخاب شد دادگاه‌ها باید با رای هیئت منصفه به نتیجه می‌رسید.

برای کسانی که نمی‌دونن بگم که وظیفه‌ی هیات منصفه تو این‌جور دادگاه‌ها اینه که به اتفاق آرا مشخص کنن که متهم مجرم هست یا نه. بعدش قاضی میاد بر اساس رای هیئت منصفه در صورت گناهکار بودن متهم مجازات رو مشخص می‌کنه این روال کار دادگاه‌هایی که هیات منصفه دارن حالا نماینده‌ی دادستان تصمیم گرفته بود که برای به نتیجه رسیدن بهتره که بچه‌ها ر توی دو تا گروه محاکمه کنن این‌جوری به‌جای ۵ تا وکیل توی هر جلسه، نهایتا باید با ۳ تا وکیل رقابت می‌کردن.

قشنگ هر طرف داشت تمام تلاشش رو می‌کرد که تمام روند دادگاه به نفع خودش کنه. روزهایی که جلسات دادگاه برگزار می‌شد، کلی آدم جلوی در حمایت یا مخالفت با پسرها جمع می‌شدن و شعار می‌دادن روند این دادگاه یکی از مهم‌ترین و جنجالی‌ترین دادگاه‌های جنایی بود که در آمریکا برگزار شد از شاهدایی که تو این دادگاه حضور داشتند گرفته تا شیوه‌ی محاکمه و رای نهایی که برای خیلی‌ها شوکه کننده بود که تو قسمت بعدی داستانش مفصل براتون تعریف می‌کنم.

چیزی که شنیدید قسمت اول داستان وحشت در سنترال پارک بود که در مرداد ۱۴۰۱ منتشر می‌شه این اپیزود من ایمان نژاد احد به‌همراه پرستو کریمی برای شما آماده کردیم. سوشال مدیای پادکست رو حتما حتما دنبال کنید، تلگرام، اینستاگرام، توئیتر عکس‌ها و فیلم‌های مربوط به این داستان رو می‌تونید توی اینستاگرام دنبال کنید و با داستان پیش بینید.

وب‌سایت‌مون هم یادتون نره اون‌جا هم می‌تونید اپیزودها رو به‌صورت آنلاین بشنوید، دانلود کنید که هر وقت دوست داشتید گوش کنید. هم اینکه کلی مطالب دیگه اونجا هستش که جای دیگه‌ای منتشر نکردیم.

اگر دوست داشتید از ما حمایت مالی کنید لینک توی توضیحات پادکست هست البته که بزرگ‌ترین حمایت شما از ما اینه که ما رو به‌ دوست‌هاتون معرفی کنید. ممنون از شما، ممنون از اسپانسرهای این اپیزود و دم‌تون گرم.



بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید.

https://castbox.fm/vi/674626276