اپیزود ۵۰؛ وحشت در سنترال پارک، قسمت دوم

سلام من ایمان نژاد احد هستم و شما به پنجاهمین اپیزود راوکست گوش می‌کنید که در مرداد ۱۴۰۱ منتشر می‌شه. در هر قسمت از راوکست شما یک داستان واقعی و ماجرای یک رویداد مهم تاریخی می‌شنوید و چیزی که قراره در ادامه بشنوید قسمت دوم و پایانی اپیزود وحشت در سنترال پارک، ماجرایی که به یکی از پرونده‌های قضایی بسیار مهم آمریکا اختصاص داره.

پرونده‌ای که بسیار سروصدا کرد و رفته‌رفته تبدیل شد به یه ماجرای سیاسی که چشم تمام رسانه‌ها و مردم به اون بود. دادگاه‌هایی که برای این پرونده متهمین برگزار شد و در ادامه ماجرا رو می‌شنوید از پرحاشیه‌ترین و سخت‌ترین دادگاه‌هایی بود که در اون دهه در آمریکا برگزار شد.

بریم دیگه سراغ داستان‌مون، فقط تاکید می‌کنم که اگر قسمت قبل رو نشنیدید نیازه که اول اون قسمت رو بشنوید وگرنه این اپیزود براتون گنگ خواهد بود. حواس‌تون باشه که این اپیزود هم مثل قسمت قبلش مناسب کودکان نیست. اپیزود پنجاهم وحشت در سنترال پارک قسمت دوم.

توی قسمت قبلی شنیدیم که در شب ۱۹ آوریل سال ۱۹۸۹ توی سنترال پارک شهر نیویورک گروهی از نوجوون‌های سیاه‌پوست که اکثرا زیر ۱۶ سال بودن یه میتینگ داشتن. ۳۰، ۴۰ نفر دور هم جمع شدن و ریختن توی پارک، ولی این میتینگ‌شون همچین بی‌حاشیه هم نبود! چند نفر بین‌شون بودن که تو پارک سربه‌سر سفید پوست‌ها گذاشتن.

دزدی کردن، یکی دو نفر رو گرفتن زیر کتک و به اموال عمومی آسیب زدن و این کارها و گزارش این اتفاق به پلیس می‌رسه. اونم برای آرام کردن اوضاع می‌ریزن تو پارک و ۱۶، ۱۷ تا از این پسرها رو بازداشت می‌کنن، ولی طرفای ۱ شب بود که پلیس بدن غرق خون یه زن ۲۸ ساله به اسم تریشا رو پیدا می‌کنه که شدیدا کتکش زده بودن و بهش تجاوز شده بود.

بدنش از چند جا شکسته بود و تقریبا امیدی به زنده موندنش نبود و رفت توی کما، ولی بعد از دو هفته از توی کما به هوش اومد؛ ولی مشخص شد که بعد از بهوش اومدن هیچی یادش نیست. دچار فراموشی شده بود پلیس از پسرایی که بازداشت کرده بود بازجویی می‌کنه و پازل‌ها رو می‌ذاره کنار هم و به این نتیجه می‌رسه که قطعا چند نفر از همین پسرا جز کسایی بودن که به تریشا حمله کردن.

در نهایت هم به ۵ تا مظنون نهایی می‌رسن، کوین ۱۴ ساله، آنتون ۱۵ ساله، ریموند ۱۴ ساله که لاتین‌تبار بود، کوری ۱۶ ساله و یوسف سلام ۱۵ ساله. همه‌شون هم از منطقه‌ی سیاه پوست‌نشین هارلم بودند که در قسمت قبل مفصل در مورد پیشینه‌ی این منطقه توضیح دادیم.

فراموش نکنید که کوری وایز همونی بود که وقتی پلیس داشت یوسف رو بازداشت می‌کرد با پای خودش رفته بود اداره پلیس که یوسف تنها نباشه! پلیس تمام تلاشش رو می‌کنه که از این ۵ نفر اعتراف بگیره و روشون شدیدا فشار میاره و هر کدوم‌شون جداگونه ۱۸ ساعت تحت فشار و بدون حضور وکیل گشنه‌وتشنه بازجویی می‌کنن.

پسرها به هیچ عنوان حاضر نبودن که اتهامات رو قبول کنن و می‌گفتند این خانم رو نه دیدیم، نه می‌شناسیم، نه می‌دونیم کیه که اصلا این بلا رو سرش آورده! هیچی ازش نمی‌دونیم!

مثلا ولی پلیس مصمم بود که از این‌ها اعتراف بگیره،َ چون این جرم در شرایطی اتفاق افتاده بود که شهر نیویورک مدت‌ها درگیر جرم و جنایت‌های مختلف بود. پلیس می‌خواست این بار قدرت‌نمایی کنه و معتقد بودن که این ۵ نفر گناهکاران و به‌خاطر افزایش جرم و جنایت باید یه زهر چشم درست حسابی از مجرم‌ها بگیره و خیلی قاطعانه با این پرونده برخورد کنه به قول خودشون نگذارن مجرم دوباره قسر در بره! حالا پلیس که می‌بینه اینا قرار نیست اعتراف کنن بهشون رکب میزنه به هر کدوم‌شون جداگونه می‌گه که اون یکی توی یکی دیگه از اتاق‌ها اعتراف کرده و همه تقصیرا رو انداخته گردن تو. گفت تو بودی که این کارها رو کردی! اینجا بود که دیگه پسرا از ترس اینکه همه چی نیافته گردن‌شون اعتراف می‌کنن!

اعتراف می‌کنن که آره ما چند نفره رفتیم سراغ تریشا و بهش حمله کردیم، ولی نکته‌ی جالب اینه که هر کدوم‌شون می‌گفتن که من فقط دست و پاش رو گرفتم، بقیه بودن که بهش تجاوز کردن! در مورد زمان و محل دقیق حادثه هم هر کدوم‌شون یه چیز متفاوت می‌گفتن… به هر حال پلیس این اعترافات رو مکتوب می‌کنه و برای محکم‌کاری ازشون اعتراف ویدیویی می‌گیره که دیگه هیچی برای اینکار نباشه و توی دادگاه یک مدرک محکم داشته باشن.

تو یه مقطعی هم بحث سر این که پرونده دست دایره جنایی باشه یا دایره‌ جنسی بالا می‌گیره و در نهایت دایره‌ی جنسی پرونده رو با کلی ابهامات ریزودرشت می‌فرسته دادگاه! امید خیلی زیادی به اعترافات ویدیویی هم داشتند که از متهمین گرفته‌ بودن. قاضی هم که قرار بود قضاوت کنه بر خلاف رویه‌ای که باید به‌صورت رندوم انتخاب می‌شد، مخصوصا برای این پرونده انتساب‌ شد.

انتساب این شخص هم در راستای این بود که شانس محکوم شدن پسرها بیشتر باشه. در سطح جامعه بحث و جدل سر گناهکار بودن و بی‌گناهی این پسرها زیاد بود، حتی اشخاصی مثل ترامپ و شهردار نیویورک هم واکنش نشون دادن. ترامپ مشخصا داشت تلاش می‌کرد که این پسر اعدام بشن کلی پول خرج کرد که بتونه مجازات اعدام رو برگردونه؛ برای شروع دادگاه هر کدوم از پسرها برای خودشون یه وکیل گرفتن و آماده شدن برای جلسات دادگاه.

دوتاشون که آزاد بودن با وثیقه البته، دوتاشونم توی این کانون‌های اصلاح و تربیت و نوجوانان بودن، یکی‌شون هم که کورایند باشه در زندان بزرگسالان. طبق خواسته دادستانی قرار شد که دادگاه در دو گروه برگزار بشه. همه با هم محاکمه نشدن. البته این چیزی بود که خود وکلا هم روش اتفاق نظر داشتن.

بالاخره بعد از ۶ ماه وقتش رسید که اولین جلسه‌ی دادگاه برگزار شه. دادگاهی پر چالش و حساس که هر وقت قرار بود تشکیل بشه کلی آدم و خبرنگار پشت در منتظر بودند که ببینن نتیجه چی می‌شه کلی موافق و مخالف پشت در شعار می‌دادند. یکی از کسایی که خیلی برای اثبات بی‌گناهی پسرها تلاش می‌کرد و موقع دادگاه‌ها میتینگ برگزار می‌کرد.

کشیش محله‌شون ایشون هم در جور کردن وثیقه به یکی دو تا از بچه‌ها خیلی کمک کرد. هم سعی می‌کرد یه جورایی نقش سخن‌گو رو براشون ایفا کنه. در مورد مواضع ترامپ گفته بود که اون یه شیادِ بساز بفروشه که اصلا صلاحیت این رو نداره که بخواد در مورد این پرونده حرف بزنه. یه جای دیگه گفت توی آمریکا هر تجاوزی که علیه یک زن سفیدپوست اتفاق می‌افته اولین واکنش‌ها متهم کردن مردای سیاه‌پوسته. کلا سعی می‌کرد با صحبت‌هایی که انجام میده یه ذره جو نسبت به پسرها رو مثبت‌تر بکنه. سعی می‌کرد به نفع اونا تا جایی که می‌تونه جوری صحبت کنه که یه ذره مطبوعات یا مردم نسبت بهشون اون بدبینی قبل رو نداشته‌ باشن. حالا با این توضیحات بریم سراغ ماجرای محاکمه‌ی این ۵ نفر. طبق رویه اول قرار بود که یه‌سری جلسه قبل از شروع دادگاه اصلی با حضور متهمین کلاشون نماینده دادستانی خانم الیزابت لدر قاضی اصلی دادگاه برگزار بشه. خانم لدر همون کسی بود که توی قسمت قبل گفتم که اعترافات ویدیویی در حضور این شخص گرفته شد و خودش یه‌سری ایرادات مدارک پلیس اعتراف‌های پسرا گرفته‌ بود، قرار بود که توی این جلسات مدارک دادستانی و دفاعیه‌های وکلا و روند دادگاه مشخص بشه.

توی همین جلسات هم قاضی گفتش که اون اعتراف نامه‌ای بود که یوسف سلام نوشته بود، ولی مادرش از راه رسید و نگذاشت امضاش کنه و گفت اون به‌عنوان اعتراف یوسف به رسمیت می‌شناسه. چرا؟ چون یوسف موقع بازداشت به پلیس به دروغ گفته بود که ۱۶ سالشه. در صورتی که ۱۵ سالش بود و در کنار این‌ها تمام اعترافات نوشته شده و ویدیویی بقیه پسرها را هم به رسمیت می‌شناسه و به‌عنوان مدرک از دادستانی قبول می‌کنه که در جلسات دادگاه مطرح‌شون کنه.
اولین جلسه محاکمه روز ۲۵ ژوئن ۱۹۹۰ شروع شد. اولین گروهی که محاکمه شدند آنترون یوسف و ریموند سانتانا بودن. یه قاضی کارکشته و سفت و سخت که کار وکلا رو خیلی سخت می‌کرد و هیئت منصفه‌ای که چهار نفرشون سفیدپوست و چهار نفر سیاه‌پوست و سه نفر لاتین تبار و یک نفرشون هم آسیایی بود، قرار بود که هیئات منصفه در مورد گناهکار بودن یا نبودن این پسر تصمیم بگیره. دادگاه با اظهارات نماینده دادستانی خانم لدر شروع شد.

ایشون رو به هیئات منصفه گفت که اون شب حادثه این پسرایی که الان توی دادگاه می‌بینید با یه گروه ۳۰ نفره رفتن توی پارک و مردم بی‌گناه و آزار و اذیت کردن. بعدش هم رفتن سراغ تریشا کوین دست‌هاش رو گرفته و بعد هم ریموند با یه لوله زده تو سرش و ادامه‌ی داستان. اعترافات‌شونم ثبت شده و فیلمش موجوده که به وقتش نشون‌تون می‌دیم.

بعدش نوبت رسید به وکلا که یکی‌یکی حرف بزنن یکی از وکلا اومد گفت که اولا که تمام این اعترافات به اجبار گرفته شدن، مجبورش کردند که اعتراف کنند و حتی یوسف اگه مادرش نرسیده بود پای اون اعتراف‌نامه دروغ رو هم امضا می‌کرد و بعدش هم نه در صحنه‌ی جرم و نه در تمام پارک هیچ مدرک جرمی که بدون موکل من یا بقیه‌ی این پسرا رو به این جنایت ربط بده پیدا نشده. نه اثر انگشتی نه اون لوله‌ای که ازش حرف می‌زنید هیچی پلیس فقط دنبال این بوده که خیلی سریع این پرونده رو ببنده!

یکی دیگه از وکلا هم گفت که اون شب وقتی این اتفاق افتاد و اتفاقا رسانه‌ها هم خیلی زود خبر منتشر کردن هنوز هیچی نشده سیاه‌پوست‌ها رو به عنوان متهمین این حادثه معرفی کردند بدون هیچ مدرکی بریدن و دوختن و این باعث شد که افکار عمومی جهت پیداکنن بعد دفاعیات وکلا نوبت شاهدها بود. اولین کسی که برای شهادت اومد یکی از همون زوج دوچرخه‌سواری بودن که توی پارک اذیت شده بودن خانومی که ترک دوچرخه بود اومد و شهادت داد که وقتی از بین گروه رد می‌شدن اونا سربه‌سرشون گذاشتن و صداهای عجیب‌غریب درآوردن این حرف‌ها…

نفر بعدی یکی از کسانی بود که تو پارک کتک خورده بود. وکلا ازش پرسیدند شما کسی که بهتون حمله کرده بود شناسایی کردید؟ گفت بله با کمک پلیس شناسایی کردیم. بعد ازش پرسیدم اون شخص الان تو دادگاهه؟ گفتن نه یکیش به نفع پسرم، بعد خانم لدر یه‌سری عکس از تریشا بین هیئات منصفه پخش کرد که بعد از حمله توی بیمارستان ازش گرفته بودن.

عکس همچین ناراحت و سر و صورت ترکیده و داغون هم‌زمان پزشکش اومد، در مورد شرایط و آسیبی که دیده بود یه‌سری توضیحات داد. از شکستگی‌های جمجمه و چیزای دیگه گفت بعد از این جلسه لدر با بازپرس پرونده سر مهم‌ترین مدرکی که تا حالا رو نکرده بودن صحبت می‌کنن. اسپرم‌هایی که توی محل حادثه پیدا کرده بودن. پلیس این مدرک رو فرستاده بود آزمایش دی‌ان‌ای و قرار بود که وقتی جوابش اومد توی دادگاه آس‌شون رو رو کنن، ولی جواب آزمایش نشون می‌داد که اون اسپرم هیچ ارتباطی با هیچ کدوم از پسرا نداشته!

بازپرس می‌گفت حتما یه نفر ششمی هم بوده که تونسته قسردربره. انقدر مطمئن بود به خودش و این عدم تطابق نمونه دی‌ان‌ای به معنی بی‌گناهی این ۵ نفر نیست! سر این مدرک یکم بحث پیش میاد… یکی این میگه چهار تا! اون یکی میگه… و بازپرس به لدر می‌گه اگه قراره حق تریشا رو بگیرن، نباید اصلا حرفی در مورد این مدرک توی دادگاه بزنن. به جاش مدارک دیگر برد کنن انگار از همون اول اصلا همچین مدرکی نداشتیم.

داره بهش میگه بابا جان این مدارک محکم نیستن! اینا یه مشت بچه‌ن که تا حالا اصلا پاشون به پاسگاه پلیس باز نشده بوده! ممکنه بی‌گناه باشن. ولی بازپرس با قاطعیت می‌گفت نه من شکی ندارم که اینا گناهکارن! بازم اینجا لدر کوتاه میاد و میگه باشه توی جلسه‌ی بعدی دادگاه شاهد اصلی وارد جلسه می‌شه. در باز می‌شه و یه خانم جوان لنگ‌لنگان میاد در جایگاه شاهد. ایشون کی بود؟ تریشا.

تریشا که وارد شد همه دنبال این بودن که ببینن چی می‌خواد بگه؟ حافظه‌ش برگشته یا نه؟ لدر ازش پرسید یکم از وضعیت بگو که اصلا بدونیم الان در چه حالی؟ گفت خب دیدید که توی راه رفتن مشکل دارم… نمی‌تونم راحت از پله بالا برم… حس بویایی کامل از دست دادم و دوبینی دارم… لدر پرسید از اون روز چیزی یادته اصلا؟ گفت یادمه که ظهر بعد از جلسه‌ای که توش شرکت داشتم قرار شام با دوستم رو کنسل کردم.

ازش پرسید یادته که کی از خونه اومد بیرون؟ گفت نه. پرسید یادته که برای دویدن رفتی پارک؟ گفت نه! یادته که توی پارک بهت حمله شد؟ نه. بعد یه لباس غرق خون سیاه رو بهش نشون دادن و پرسیدن این لباس شماست؟ گفت آره. یادته قبل حادثه چه رنگی بود؟ گفت سفید. تریشا هیچی از روز حادثه یادش نبود! شاید کوچک‌ترین چیزی اگر از اون رو خاطرش بود یا حداقل یادش بود که چند نفر بهش حمله کردن، گره این پرونده باز می‌شد.

یه چیزی که کمتر توی منابع مختلف بهش پرداخته شده، سوال وکلای مدافع از تریشا بود. یکم سوال‌های عجیب غریب بود اونا ازش پرسیده بودن آخرین باری که قبل حادثه با دوست پسرش رابطه داشته کی بوده؟ اصلا تا حالا بهش تعرض شده بوده؟ یا اینکه فکر می‌کنه کسی رو می‌شناسه که احتمال بده اون بوده که بهش حمله کرده؟ یه جاهایی هم خیلی سربسته می‌گفتن جراحاتش این‌قدری هم که بزرگش می‌کردن نیست! خلاصه توی جلسات بعدی، وکلا حسابی پلیس‌هایی که از پسرا بازجویی کرده بودند و به هم گره زدن با سوالات‌شون و تناقض حرفاشون رو درآوردن!

یکی‌شون گفته بود فلانی اعتراف کرد من تجاوز کردم، بعد اون یکی‌شون می‌گفت همون پسر گفته که من دستاش رو گرفته بودم! وکلا می‌گفتن نمی‌شه که جفتش درست باشه! بالاخره یکی‌تون دارید اشتباه می‌گید یا مثلا یکی‌شون گفت ما از مادر فلانی خواستیم موقع بازجویی بره. بیرون بعد اون یکی‌شون اومد گفتش که مادرش خودش اومد گفت من می‌خوام موقع بازجویی تو اتاق نباشم. این تناقضات شاید خیلی مهم نباشد، ولی خیلی خوب می‌تونست بازجویی‌های پلیس رو بی‌اعتبار کنه یا حداقل صحت‌شون رو ببره زیر سوال.

ولی بعد یه شاهد مهم دیگه اومد توی بازی. کسی که از اسپرم داخل بدن تریشا رو آزمایش دی‌ان‌ای گرفته‌ بود. اون گفت کیفیت نمونه انقدر پایین بود که عملا هیچی دستگیر اون نشد. وکلا ازش پرسیدن پس از این آزمایش نتونستید ثابت کنید که اون نمونه دی‌ان‌ای بچه‌ها می‌خونه! طرف گفت نه ما از چهارده نفر از جمله دوست پسر تریشان نمونه گرفتیم و هیچکدومش با نمونه‌ی ما هم‌خونی نداشت! نه این نمونه و نه از نمونه‌ای که تو اون جوراب بوده!

وکیل گفت باشه، باشه. بعد یهو برگشت گفت جوراب. شاخک‌های همه‌ی وکلا تیز شد. کدوم جوراب؟ اصلا روح‌شون هم خبر نداشت که همچین مدرکی وجود داره. وکیل دوباره ازش پرسید شما تایید می‌کنید که در هر دو نمونه هیچ اثری از دی‌ان‌ای موکل من یا هر کدوم دیگه از این بچه‌ها وجود نداشته؟ گفت بله تایید می‌کنم. دادگاه رفت رو هوا همه فک و فامیلای پسرا رفتن تو بغل همدیگه و واسه دادستانی سوتی شد. بعدم سوتی شد این کار خرابی.

برای لدر باعث شد که به وکلا پیشنهاد معامله بده. گفت ما حاضریم در ازای اعتراف پسرا تو حکم‌شون تخفیف قائل بشیم و اتهام تلاش برای قتل از دادخواستی، ولی به شرطی که هر سه تاشون اعتراف کنن. یادتون نره که فعلا ۳ نفرشون داشتن محاکمه می‌شدند. لدر پیشنهاد داد و وکلا هم با خانواده‌مون مطرح کردند، ولی هیچ‌کدوم از پسرا قبول نکردن. گفتن ما به جرمی که نکردیم آقاجان اعتراف نمی‌کنیم!

توی جلسه‌ی بعدی پدر آنتروم قرار بود صحبت کنه اگه یادتون باشه تو قسمت قبلی گفتم ایشون کسی بود که به پسرش فشار آورد که اعتراف کنه تا پلیس بذاره برگرده خونه. دیگه اذیت‌شون نکنن. پدر ترنتو نصف بیشتر جلسات دادگاه اصلا شرکت نکرد که ظاهرا به‌خاطر مریضی عادی بود که درگیری شده بود. کسی خبر نداشت سر همین قضیه هم آنتون خیلی ازش دور شده بود. شاکی بود ازش. ایشون توی دادگاه شهادت داد که اون بوده که پسرش رو مجبور کرده شهادت دروغ بده.
لدر ازش پرسید خب چرا باید همچین کاری کنی؟ گفت پلیس به ما گفت که اگر اعتراف کنه اجازه میدن که برگردیم خونه! اینجا سوالی ازش می‌پرسه که همش توی ذهن من هست واقعا… گفت تو واقعا فکر کردی پسرت بیاد اعتراف کنه که رفته یه زن رو تا حد مرگ کتک زده بعدم بهش تجاوز کرده، اون‌وقت پلیس هم می‌ذاره برگرده خونه؟ گفت آره، پلیس این‌طوری گفته بود، همین رو گفته بود به ما. گفت پس چطور موقعی که داشتن ازش فیلم می‌گرفتن هیچی نگفتی؟ اون موقع چرا نیومدی بگی پسر من بی‌گناهه؟ تو که دیدی داستان ادامه پیدا کرد… چرا هیچ کاری نکردی؟ وقتی پدر آنتون گفته بود که پسر من میگه همچین کاری نکرده و منم حرفش و باور می‌کنم در گفت که همین پسرت اعتراف کرده که همچین کاری کرده پس ما حرفشو قبول می‌کنیم.

کلا در تمام مانور اعترافاتی بود که خود پسران انجام داده بودند بعدشم مهم‌ترین مدرکی که داشتن و رو کردن. فیلم اعتراف پسرا این برگ برنده‌ای لدر بود که به وضوح نشون می‌داد که بچه‌ها به حمله و تجاوز دارن اعتراف می‌کنن.

این توی دادگاه پخش شد و دونه‌دونه‌ی پسرا توی این فیلم‌ها با جزییات گفتن که آره اول این جوری کردیم بعد رفتیم اون کار رو کردیم بعد اون کار رو کردیم… بعد من نشستم فلان کار کردم و این حرفا… یه‌جوری با جزییات حرف زده بودن که هر کی این فیلما رو می‌دید باورش می‌شد که اینا مجرمن. بعد از اینکه محاکمه این سه نفر تموم شد، نوبت رسید به محاکمه‌ی کوین و کوریواریس این کوری این کوری بیچاره وکلای کوری ازش پرسیدند که چرا اعتراف کردی گفت چون کتک می‌زدند از همون لحظه‌ی اول با چک‌ولگد رومون فشار آوردن که اعتراف کنم… من مجبور شدم و این کار رو کردم. فقط به‌خاطر اینکه زودتر برگردم خونه.

لدر بهش گفت پلیس مجبورت کرده بود؟ موقعی که داشتن از فیلم می‌گرفتن حتی حالت کتک زدن تریشا رو؟ گفت آره یه جورایی اونا خواستن. پرسید پلیس بهت گفته بود که توی اعترافات بنویسی با میله زدی تو سر تریشا؟ گفت میله من نوشتم که کجا در اعتراف نامه رو نشون داد گفت این مگه امضای تو نیست؟ یه کم من‌و‌من کرد گفت چرا… گفت اینجا رو بخون چی نوشته؟ باز یه کم صبر کرد و گفت من خوندن بلد نیستم! یه بدشانسی که کلی آورده بود، این بود که مدرسه نمی‌رفت! کلاس‌ها رو می‌پیچوند و به سختی می‌تونست بنویسه و همین براش شد دردسر.

پلیس اعتراف نامه‌ای که براش نوشته بود رو آورده بود که من بودم که با میله زدم توی سرش بعدم داده بودن امضا کنن. کوری دیگه اینجا از کوره در می‌ره و داد و بیداد می‌کنه که آره شما ما رو گول زدید! پلیس بوده که ما رو مجبور کرد اعتراف کنیم! من فقط می‌خواستم برم خونه! الان هم می‌خوام که برم خونه دیگه هم حوصله‌ی جواب دادن به سوالات شما رو ندارم!

به هر چی سوال جواب دادم از الان به بعد دیگه هیچی نمی‌گم هر جلسه‌ای که برگزار می‌شد آدمای بیشتری جلوی دادگاه جمع می‌شدن. سازمان‌های حمایتی سیاه‌پوست‌ها تمام تحت تاثیر شوندگان بود که این پسرها تحت شرایط ناعادلانه و از روی زور و اجبار اعتراف کردن… اصلا به‌خاطر اینکه زیر سن قانونی بودن این بازجویی‌ها که انجام شده بود غیرقانونی بوده… اینا باید در حضور والدین‌شون بازجویی می‌شدن.

خلاصه بحث در مورد پرونده حسابی داغ بود و این کیس هم دیگه یه کیس سیاسی بود. واقعا به چشم یک کشور به نتیجه‌ی این دادگاه بود وکلای پسران به‌خصوص اونی که فعالیت حقوق بشری هم داشت معتقد بود که تفکرات نژادپرستانه قاطی این پرونده شده، داره به روند محاکمه جهت میده؛ اما به هر حال بعد از چند ماه محاکمه در آخرین جلسه دادگاه قرار بود که هیات منصفه بعد از ۱۰ روز مشورت نظر خودش در مورد گناهکار بودن یا نبودن متهمین رو اعلام کنه.

روز دادگاه در اومد آخرین تلاش‌ها و با شوروهیجان انجام داد و پسر رو متجاوزین معرفی کرد که با بی رحمی به تریشا حمله کردن و قصد جونش رو داشتن. بعدش هم یکی از وکلا به نمایندگی از بقیه حرف زد و گفت که چطور می‌شه در جنایتی که انقدر خون و خونریزی داشته حتی یک قطره خون رو لباس متهمین نباشه چطور می‌شه در تمام اون پارک حتی یک مدرک فیزیکی که این ۵ نفر به صحنه‌ی جرم مرتبط کنه نباشه تاکید کرد که همه‌ی این پسر بی‌گناهان دارن قربانی می‌شن بعد از این دفاع هم در نهایت منشی دادگاه نظر هیات منصفه را اعلام کرد. بعد از اینکه از متهمین خواستن از جاشون بلند شن اعلام شد که با شکایت ایالت نیویورک به جرم تجاوز درجه‌اول به جرم حمله فیزیکی درجه‌ی اول و دوم به جرم آشوب‌کوری درجه‌ی اول به جرم دزدی و اقدام به قتل عمد به جرم انحراف جنسی و تعرض به تریشا رو حکم می‌کنه که متهمین رو گناه‌‌کار اعلام کنن.

بعد از اعلام نظر هیات منصفه حالا نوبت قاضی بود که محکومیت هر کسی رو مشخص کنه به جز کوریوایر. نفر دیگه تا ۱۰ سال زندان براشون بریده شد که به‌خاطر سن‌شون باید می‌رفتن کانون اصلاح و تربیت، اما برای کوری وایبر اینکه یه آدم بالغ حساب می‌شد با اینکه از جرم اقدام به قتل عمد تبریه شده بود ۱۵ سال حبس بریدن که محکومیت‌ش باید در زندان‌های بزرگسالان می‌گذروند.

البته اینجا باید یه پرانتز باز کنم متهمین این ماجرا متهمین اصلی ۵ نفر نبودن. شیش نفر بودن ولی نفر ششم کلا توی داستان نبوده! هیچ وقت زیاد درباره‌ش صحبت نشده و به‌خاطر اینکه تحت هیچ شرایطی توی بازجویی‌ها اعتراف نکرده بود و هیچ فیلم اعترافی هم ازش ضبط نشد توی دادگاه از اتهام تجاوز تبرعه شد با اینکه پسرای دیگه توی اعترافاتی که کرده بودند مستقیما به این شخص هم اشاره کرده بودن که باهاشون شریک بود این جرمو؛ ولی چون خودش اعتراف نکرده بود و با دادستانی هم معامله کرد بعدا دادگاهی جدا براش تشکیل شد و فقط به جرم دزدی و ضرب و شتم به حدود ۲ سال زندان محکوم شد.

به‌هرحال اعضای هیات منصفه هم بعد از دادگاه مصاحبه‌ای انجام دادن و گفتن اتفاقا چیزی که باعث شد رای بر گناهکار بودن این افراد بدن. اعترافات ویدیویی نبوده بلکه شواهد فیزیکی بوده که دادستانی مطرح کرد مثل دو تا تار مویی که می‌گفتن از لباس‌زیر کوین پیداکردن یا علف و خاکی که تو لباس پسرا بوده.

پسرها افتادن زندان و تقریبا یک سال بعد حکم ۴ نفرشون درخواست تجدید نظر کردن که خب هیچ فایده‌ای نداشت. بعد محکومیت‌شان می‌گذروندن حالا از اینجا داستان به بعد می‌خوام بریم ببینیم که هر کدوم بعد از پایان محاکمه‌ها چی گذروندن.

بریم سراغ آنترون همونی که به اصرار پدرش اعتراف کرده بود. آنتون اولین نفری بود که از زندان آزاد شد. سال ۹۶ بعد از ۶ سال آزادی مشروط بهش خورد و از زندان اومد بیرون. وقتی آزاد شد رابطه‌اش با پدرش اصلا خوب نبود اصلا مدتی هم که تو زندان بود، پدرش مادرش رو ترک کرده بود و حتی به‌خاطر مریضی کلیه‌ها داشت از دست می‌داد و اصلاحات و روز خوبی نداشت. چند ماه بعدش هم پدرش فوت می‌کنه و آنتون هم بعد از آزادی مشروطش با یه اسم جدید می‌ره یه شهر دیگه. اون مشغول کار می‌شه بعدش یوسف سلام بعد از ۶ سال و ۸ ماه از زندان آزاد میشه اون هم باز به‌صورت مشهود در طول مدتی که یوسف زندانی بود مادرش به‌عنوان سرپرستش خیلی اذیت شد.

واقعا تقریبا هر جایی برای کار می‌رفت مصاحبه، وقتی داستان یوسف رو می‌فهمیدن بعد یکی دو بار بعد از استخدام به‌همین دلیل اصلا از کار اخراج کردن. مادرش به جایی رسیده بود که دیگه هزینه‌ی تماس‌هایی که یوسف از زندان باهاش می‌گرفت رو هم به سختی می‌داد. تماس‌هایی که از تو زندان به بیرون گرفته می‌شد هزینش با مقصد بود و مادر یوسف حتی این هزینه‌ها رو هم به سختی پرداخت می‌کرد. تقریبا ۷، ۸ ماه بعد از آزادیش یوسف ازدواج می‌کنه و کلا یوسف وقتی آزاد شد به‌نسبت زود روی غلطک افتاد. هم کار پیدا کرد و هم ازدواج کرد و بچه‌دار شد. یه توضیحی در مورد این آزادی مشروط‌شان همین اول کار بدم که اولا که حداقل ۳ سال آزادی مشروط‌شان طول می‌کشید. بعد بهشون یه پابند زده بودند که هر جا می‌رن کنترل بشن و حق نداشتند خیلی از محله‌شون دور بشن. از ساعت نه شب به بعد باید توی خونه می‌بودن.

حتی اجازه نداشتن توی بالکن باشن. کاملا توی خونه هر هفته هم باید خودشون رو به افسری که مسئول‌شون بود معرفی می‌کردن و از همه مهم‌تر اینکه حق ارتباط با هیچ سابقه داری رو نداشتن و هر جا که می‌خواستن برای کار و استخدام فرم پر کنن بعد اعلام می‌کردند که سابقه دارن و در صورت لزوم جرمشون باید اعلام می‌کردند که همون تعرض جنسی بود با این شرایط تقریبا به سختی می‌تونستن کار پیدا کنن.

دیگه کی حاضر می‌شد به همچین مجرایی کار بده؟ ریموند سانتانا همون لاتین هم کسی بود که بیشترین آسیب را از شرایط آزادی مشروط دید اون تقریبا با یوسف از زندان آزاد شد، ولی به هر دری زد نتونست یه کار درست درمون پیدا کنه فشار فشار فشار رفت تو کار مواد رفت تو کار خرید و فروش مواد و همینم دوباره کار دست‌ش داد دستگیر می‌شه و دو سال و نیم سه سال دوباره می‌اوفته زندان. کوین بعد از ۷ سال آزادی مشروط می‌گیره همونی که اون زخم معروف رو صورتش داشت. بعد آزادیش اتفاقی توی یکی از جلسه‌هایی که مجرمان را دور هم جمع می‌کنن براشون نطق می‌کنن.

یوسف می‌بینه تو این جلسات بهشون می‌گفتن که اول باید جرم‌تون رو قبول کنید و بپذیرید که همچین کاری کردید تا بتونید توی کلاس‌ها شرکت کنید. ولی نه کیفی و نه یوسف هیچ وقت حاضر نمی‌شدند که قبول کنن مجرمن. همه‌ی این پسرا تو دوران زندانی بودن‌شون تو دوران اسارت‌شون توی زندان‌هایی بودن که مخصوص نوجوون‌ها بود و تقریبا نزدیک شهرشون، ولی حالا می‌خوایم بریم سراغ کیایکیای که با شونزده سال سن به زندان بزرگسالان فرستاده شد. اونم زندان‌هایی که اصلا مناسب یه نوجوون ۱۶ ساله نبودن، کوری وارد یه زندان و ۱۰، ۱۲ کیلومتری هارلم شد از همون روز اولی که پاشو تو این زندان گذاشت همه چی براش سخت بود همون بدو ورودش باید لخت مادرزاد می‌شد که بازرسیش کنن اونم جلوی کلی زندانی دیگه که هم‌زمان با کوری وارد زندان شده بودن زندان‌بانی هم که اونجا داشتن از اینایی بود که شیتیل می‌گرفت هوای این و اون داشته‌ باشه یکی دو بار تو زندان غیرمستقیم به کوری گفته بود که هواش داشته باشه تا اون هوای کوری رو داشته باشه، ولی کوری اصلا سر از حرفای زندان‌بان در نمی‌آورد. کلا توی این باغ نبود که یه مدت گذشت تا کوری اون چیزی که نباید می‌دید رو دید یا بهتر بگم اون چیزی که باید تجربه می‌کرد رو تجربه کرد.

زندانبان به دو سه نفر از این گردن‌کلفتی زندان اجازه داد که برن سراغش اونجا برای اولین بار تو زندان کوری به‌شدت کتک خورد و بعد هم بهش تجاوز شد و له‌ولوردش کرده بودن و وقتی بردنش درمانگاه التماس پرستاری می‌کرد که کمکش کنه حداقل یکی بهش معرفی کنه که داستانش رو بهش بگه. بگه که چه بلایی سرش اومده ولی پرستارها بهش می‌گه اگه جریان به کسی بگه دفعه‌ی بعدی جنازش میارن اینجا.

اونجا فهمید که باید دم زندانبان رو ببینه که دیگه همچین بلایی نخواد سرش بیاد؛ ولی فقط می‌تونست در حد چهار تا بیسکویتی چیزی بهش رشوه بده، مادرش هم خیلی توان مالی این رو نداشت که بتونه کمکش کنه. زندانبان بهش گفت فعلا هواتو دارم، ولی نمی‌تونم تضمین کنم که دوباره نیان سراغت، ولی اگه اومدن سراغت سری بعدی جای درمونگاه بگو ببرند انفرادی.

کوری توی زندان از یکی می‌شنوه که می‌تونه درخواست انتقالی بده و زندانش رو عوض کنه، ولی خب یکی دو سالی زمان می‌بره؛ اما ارزش فرار کردن از اون شرایطی که گیرش افتاده بود رو داشت. واقعا برای همین نامه رو می‌نویسه و تقریبا یک سال بعد سال ۱۹۹۱ به زندان جدید منتقل می‌شه زندانی توی ۵۲۰ کیلومتری هارله زندانی که به‌محض اینکه پاشو گذاشت توش چند نفر از نوسازی‌هایی که از توی اخبار شناخته بودنش، ریختن سرش و تا جایی که می‌خورد، زدنش.

انقدر کتک خورد که حتی نمی‌تونست تکون بخوره. وقتی نگهبانش گفت پاشو ببرمت درمونگاه اونجا کوری یاد حرف زندانبان قبلیش افتاد و گفت درمونگاه نه، من رو ببر انفرادی. انفرادی رفتن کوری همانا ماه‌ها اون تو موندنش همانا. توی انفرادی شوک بعدی بهش وارد شد. کوری یه برادر ترنس داشت که مادرش اون رو از خونه بیرون کرده بود.

ظاهر پسرانه داشت، ولی می‌خواست که دختر باشه و جامعه‌ی آمریکا هم اون موقع خب همچین چیزی رو هضم نمی‌کرد. توی زندان که بود خبر می‌رسه که آره برادرش رو کشتن. البته اجازه بدید که من از لفظ خواهر استفاده کنم، چون به هر حال اون می‌خواست که دختر باشه. خبر می‌رسه که خواهرش رو کشتن. خواهری که کوری به‌شدت بهش وابسته بود و دوستش داشت؛ حتی تو مدتی که تو انفرادی بود همش خواهرش رو تجسم می‌کرد توی خیالاتش با اون حرف می‌زد یکی دو بار توی اون زندان اولیه که بود از مادرش خواسته بود که اونم با خودش میاره، ولی خب رابطه‌ی مادرش و خواهرش اصلا خوب نبود باهم دیگه.

خلاصه اینکه از وقتی که افتاده بود زندان دیگه هیچ وقت خواهرش رو ندیده بود و الان هم که کشته بودنش. احتمالا سر همون داستان طنز بودنش. حالا توی این زندان جدید فشار ماه‌ها حبس انفرادی مرگ خواهرش دوری از مادرش که به‌خاطر دوری راه خیلی دیربه‌دیر می‌دیدش داشت نابودش می‌کرد. شاید اگر زندانبانش نبود واقعا از بین می‌رفت کوری.

این زندانبان برخلاف نگهبان زندان قبلی خیلی هواش رو داشت و توی انفرادی که بود براش مجله می‌آورد، پاسور داده بود بهش، حتی بهش یه کار نظافت توی سالن زندان داد؛ هرازگاهی از انفرادی می‌اومد بیرون و یه هوایی توی سرش می‌خورد.

توی این زندان که بود درخواست آزادی مشروط داده بود، حالا دقیقا روز قبل از جلسه‌ی بررسی درخواستش توی سالن زندان سر صدای تلویزیون با یک زندانی به اسم ماتیوس ریز درگیر می‌شه. اسم این آدم رو گفتم چون بعدا باهاش کار داریم حسابیم کار داریم.

فرداش کوری می‌ره توی جلسه‌ی آزادی مشروطش از خوش رفتاری که کرده می‌گه و تعهد می‌ده که در صورت آزادی کار اشتباهی نکنه، اما کسانی که قرار بود در مورد آزادی مشروطش تصمیم بگیرن می‌گن شرط اول اینه که آقاجان جرمت رو بپذیری و مسولیت جنایتی که کردی رو به عهده بگیری. کوری یکم می‌ره توی خودش و یه مکث می‌کنه می‌گه نه من کاری نکردم که بخوام بهش اعتراف کنم بعد جلسه هم تصمیم می‌گیره که دوباره درخواست انتقالی بده.

اصلا تحمل دوری مادرش رو نداشت و می‌خواستن بفرستن یه جا نزدیک‌تر و نگهبانش بهش می‌گه ببین این درخواست شانس‌ها حتی ممکنه بندازن یه جای دورتر نمی‌گم نیست من که همین الانش هم دورم و می‌خوام شانسم رو امتحان کنم. درخواست می‌ده و سال ۱۹۹۳ منتقل می‌شه به زندانی در ۶۰۰ کیلومتری هارله حتی دورتر از زندان قبلیش. دیگه می‌شه گفت توی این زندان تقریبا دیگه مادرش نمی‌دید از بس که دور بود و مادرش هم پولی برای رفت و آمد به این زندان نداشت؛ اما این دوری راه تنها مشکل این زندان نبود کوری اونجا همون آدمی را دید که تو اولین زندان زده بود و بهش تجاوز کرده بود.

اونجا هم دوباره با دار و دسته‌اش ریختن سرش و تا حد مرگ کتک زدن و با چاقو فرو کردن تو شکمش وقتی رسوندنش بیمارستان دکتر گفتن اگر معجزه بشه و اگر زنده بمونه، اگر زنده بمونه حداقل یک ماه طول می‌کشه که دوباره بتونه حتی درست غذا بخوره؛ اما معجزه اتفاق افتاده و کوریم زنده موند و باز دوباره خودش رو توی انفرادی حبس کرده توی جلسه‌ی دوم آزادی مشروطش بازم ازش می‌خوان که اعتراف کنه.

کوریم باز می‌گه من کاری نکردم که بهش اعتراف کنم، یه مدت بعد از این جلسه هم دوباره درخواست انتقال می‌ده و هر بار به امید اینکه به خونه نزدیک‌تر بشه درخواست می‌ده هی دورتر می‌شد هی دورتر می‌شد، ولی این سری شانسش می‌زنه و به یه زندانی منتقل می‌شه که توی حدود ۴۰۰ کیلومتری هارلند، ولی هنوز خیلی با مادرش فاصله داشت و خیلی هم از دوران محکومیتش می‌گذشت دیگه. اینجای قصه وارد سال ۲۰۰۱ شدیم. ۱۱ سال بود که کوری توی زندان بود و توی این زندان جدید، کوری کم‌کم به خودش میاد و سعی می‌کنه خودش رو با شرایط وقف بده. دیگه هم یاد گرفته بود توی زندان مانار می‌دید اونا هم هواش رو داشتن، ورزش می‌کرد، شطرنج بازی می‌کرد، با بقیه دم‌خور می‌شد؛ دیگه الان کوری ۲۷ سالش بود، بچه نبود که بخواد قایم بشه، خودش رو سرگرم می‌کرد که شرایط براش راحت‌تر بگذره و دیگه هم توی جلسات آزادی مشروط شرکت نکرد‌،‌ اما توی اون زندان یه روز دوباره ماتیوس ریز رو می‌بینه، همونی که توی زندان قبلی سر صدای تلویزیون باهاش دعوا کرده بود.

در واقع ریز می‌شناستش، میاد جلو اول ازش عذرخواهی می‌کنه و می‌گه که خوبه که هنوزم امید داری و سعی می‌کنی به همه بگی بی‌گناهی و این حرفا… باهاش یه ذره گپ می‌زنه و این داستان می‌گذره.

شرایط هم به همین منوال می‌گذره تا یک سال بعدش تا اینکه سال ۲۰۰۲ یه خبر خیلی مهم و فوری به بازپرس دایره‌ی جنایی نیویورک می‌رسه. خبر چی بود؟ دادستان نیویورک می‌خواست ببینتش… چیکارش داشت؟ بهش گفت که ماتیوس ریز زندانی که به جرم چندین فقره تجاوز و قتل به حبس ابد محکوم شده بود یه اعتراف جدید کرده. به چی؟ یازده سال پیش شب نوزده آوریل سال ۱۹۸۹ تو سنترال پارک نیویورک به تریشا مایلی حمله کرده و با یه چوب کوبیده توی سرش و کشون‌کشون بردتش لای درخت‌ها و بهش تجاوز کرده.

بازجویی‌های بعدیش جزبه‌جز اتفاقات اون شب رو تعریف کرد و گفت وقتی تریشا رو توی پارک دیده، تعقیبش کرده و توی یه جایی خلوت با شاخه‌ی درخت کوبیده توی سرش و کشوندش بین درختا و اونجا تریشا تقلا می‌کنه که فرار کنه، دوباره با یه سنگ می‌کوبه توی صورتش و بیهوشش می‌کنه و ادامه‌ی ماجرا…

از ریز چندین نمونه‌ی مختلف برای آزمایش دی‌ان‌ای می‌گیرن و تمام نمونه‌ها تمام‌شون با نمونه‌هایی که روی لباس و بدن تریشا پیدا کردن مطابقت پیدا می‌کنه.

ریز این کار رو کرده بود. بخش جنایی دوباره خط زمانی اتفاقات اون شب رو بررسی کرده و دید که به هیچ عنوان امکان نداشته که پسرا توی لحظه‌ی حمله به تریشا اونجا باشن… یعنی چی؟ یعنی رئيس تنها هم این کار رو کرده بوده و اونا وقتی موضوع رو با بازجوهای اون زمان رییس دایره‌ی جنسی مطرح کردن اصلا قبول نمی‌کردن.

اول می‌گفتن ریز واسه اینکه خودش رو مطرح کنه همچین اعترافی کرده تا موقعی که جواب دی‌ان‌ای اومده و ثابت شد که کار اون بوده! ریئس دایره‌ی جنسی هم می‌گفت شما نفر ششم رو پیدا کردید ما که از اول گفته بودیم یه نفر ششمی هم هست حالا شما اون آدم رو پیداش کردید. این در حالی بود که در زمانی که اون اتفاق افتاد یه رشته تجاوز هم توی نیویورک شروع شده بود که همه‌شون به همدیگه ربط داشت و با بازداشت ریز متوقف شده بودن.

بخش جنایی می‌گفت اگر پلیس و بازجویی‌ها از رینز به موضوع تریشا هم اشاره می‌کردن همون موقعی که بازداشتش کرده بودن اون به این جرمشت تجاوزهای دیگه‌ای که کرده بود اعتراف می‌کرد، ولی اونا تمام تمرکزشون داستانی بود که خودشون داشتن می‌ساختن و انقدر غرقش شدن که خودشونم باورشون شده‌ بود.

در نهایت تحقیقات دایره جنایی گسترده‌تر شد و با پیشرفت آزمایشات دی‌ان‌ای مشخص شد اون دو تا تار مویی که به‌عنوان مدرک و دادگاه ارائه کرده بودن اصلا نبودن و تحقیقات تونست ثابت کنه هر پنج نفر در این پرونده بی‌گناه بودن و کوری وایزم باید فورا از زندان آزاد بشه و در نهایت هم همین اتفاق افتاد و کوری واید بعد از ۱۳ سال بعد از تحمل اون همه بدبختی از زندان آزاد شد. ۱۹ دسامبر ۲۰۰۲ قاضی دادگاه عالی نیویورک حکم بر بی‌گناهی پسرها داد و تمام اتهام‌ها و سوابق کیفری‌شان پاک‌ شد؛ حتی اعلام شد که اگر برای استخدام یا اجاره‌ی خونه به‌خاطر این پرونده اذیت شدن بلافاصله شکایت کنند که با طرف‌های مقابل برخورد بشه از این اداهای الکی مثلا بگن آره ما الان دیگه پشت‌تونم کل زندگی‌شون گرفته بودن بعد مثلا می‌خواستند با این کار یه‌جور دیگه‌ای خودشون رو نشون بدن پسرا هم سال بعد شکایت کردند و درخواست غرامت کردن، درخواست غرامت کردند و سال دو هزار و سیزده تونستن در مجموع چهل و یک میلیون دلار خسارت بگیرن تقریبا هر کدوم‌شون به‌خاطر هر یک سالی که تو زندان بود یک میلیون دلار خسارت گرفت. چند نفر از بازجوها چند سال بعد گفتن که ما به تحقیقات‌مون باور داریم اون پسرها مجرم بودن؛ حتی دو تا از پزشک‌های تریشا هم گفتن که میزان جراحات نشون می‌ده که مهاجمین چند نفر بودن، ولی خب کارشناس پزشکی قانونی گفت که شما از روی جراحات نمی‌تونید تعداد مهاجمین رو تشخیص بدید.

حتی ترامپ در جریان مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۱۶ گفتش که از نظر من اون پسر هنوز مجرمه و نباید آزاد می‌شدند. هیچ وقت هم به‌خاطر حرفاش ازشون عذرخواهی نکرد. عجیب می‌دونید چیه؟ عجیب اینه که درست چند روز بعد از اتفاقات اون شب کذایی چند تا جوون سفید پوست به یک زن سیاه‌پوست حمله کردن. زدن اموالش رو سرقت کردن و بهش تجاوز کردن و آخر سر هم از بالای یه ساختمون چند طبقه پرتش کردن پایین، ولی این ماجرا اصلا و ابدا به اندازه‌ی پرونده‌ی سنترال پارک سرو صدا نکرده و اصلا بهش توجهی نشد.

این یکی از همون چیزایی هست که باعث شد خود پسرا بگن این پرونده سمت‌وسوی سیاسی و نژادی پیدا کرده بود. سال ۲۰۰۳ یک کار گروهی تشکیل شد که قرار بود پرونده رو بررسی کنن و نظرشون رو اعلام کنن. این کارگروه در نهایت توی گزارشش گفت که نمی‌شه به حرف‌های یه قاتل زنجیره‌ای اعتمادکرد. درسته که آزمایشات نشون داده که اون بهشون حمله کرده ولی این به این معنی نیست که اون پسرم بی‌گناهه.

حدس ما اینه که اون شب دو بار به تریشا اول این ۵ نفر بهش حمله کردن و کتک زدن، بعد ریز از فرصت استفاده کرده و رفته به تریشا تجاوز کرده. خلاصه اینکه ماجرای این پرونده باعث شد که یه حجم گسترده‌ای علیه اعترافات اجباری به‌راه بیفته و دیگه موقع بازجویی‌ها تمام دقایق بازجویی از متهمین با دوربین ثبت و ضبط بشه آزمایشات دی‌ان‌ای پیشرفت بیشتری کردند و پروژه‌های غیرانتفاعی مثل پروژه‌ی بی‌گناهی راه افتادن که کارشون اثبات بی‌گناهی زندانی‌هایی مثل پسران سنترال پارک اونا حتی تونستن تا سال ۲۰۱۶ حدود ۳۴۰ نفر از زندانیا رو که بی‌گناه بودن از زندان بیارن بیرون و جالبه که آمار نشون میده که بیست و هفت درصد این آدما همون اول کار به جرم‌شون اعتراف کرده بودن یه اعتراف اجباری، اما تریشا بعدها کتابی در مورد این اتفاق نوشته شد.

یک سخنران انگیزشی و به انجمن‌هایی که از قربانیان تجاوز حمایت می‌کردند کمک می‌کرد که می‌کنه هنوز اما نظر تیشا در مورد بسته شدن پرونده این بود که خیلی زود در مورد این پرونده تصمیم‌گیری شد. تریشا می‌گه من چیزی یادم نیست، ولی فکر نمی‌کنم که فقط یه نفر به من حمله کرده باشه. پسرهای محله‌ی هارلم هم هر کدوم زندگی خودشون رو پیش گرفتند که حالا توی اینستاگرام بیشتر در موردشون صحبت می‌کنیم، ولی چیزی که الان این آخر قصه دارم بهش فکر میکنم اینه که اگر تو نیویورک هنوز مجازات اعدام وجود داشت یا ترامپ می‌تونست با تبلیغات یا فشار سیاسی، مجازات اعدام رو برگردونه، چه بلایی سر این پسرها می‌اومد؟

چیزی که شنیدید پنجاهمین اپیزود راوکست بود که در مرداد ۱۴۰۱ منتشر شد. این اپیزود رو من به کمک پرستو کوریمی برای شما آماده و منتشر کردیم. اگر این اپیزود براتون راضی کننده بوده به بقیه هم معرفی کنید که بشنون کلا این بزرگ‌ترین حمایتی که شما می‌تونید از راوکست انجام بدید، اگر دوست داشتید که از ما حمایت مالی انجام بدید لینک این حمایت مالی توی توضیحات پادکست هستش شبکه‌های اجتماعی پادکست رو فراموش نکنید و توضیحات تکمیلی اونجا می‌ذاریم.

مطالب تکمیلی اونجاها منتشر می‌کنیم سایت راوکست دات آی‌آر هم هست برای شنیدن آنلاین اپیزودها و یا دانلودش کلی مطالب دیگه هم توی سایت منتشر کردیم که جای دیگه‌ای ازشون حرف نزدیم، حتی توی پادکست. ممنون از اسپانسرهای این اپیزود و دم‌تون گرم.

بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید.

https://castbox.fm/vi/674626277