اپیزود ۵۳؛ هوپاتیا

سلام. من ایمان نژاد احد هستم، میزبان شما در پادکست «راوکست». شما این اپیزود را با تقریباً یک ماه تأخیر می‌شنوید و خب، همهٔ ما دلیلش را می‌دانیم. در این روزهایی که سپری می‌کنیم، اتفاقات تلخ و ناگواری افتاده که جا دارد من به شخصه با تمام کسانی که در این مدت صدمه دیدند و همچنین با خانوادهٔ جان‌باختگان این اتفاقات، ابراز همدردی کنم و برایشان آرزوی صبر داشته باشم.

با این حال، فکر می‌کنم در شرایط کنونی، بیش از گذشته به مرور تاریخ نیاز داریم؛ چرا که تک‌تک این لحظات در طول تاریخ بارها و بارها تکرار شده است. خوب است که با مرور آن‌ها، از اشتباهات گذشته درس بگیریم و مسیر درست را انتخاب کنیم. گمان می‌کنم رسالت «راوکست» نیز همین است: بیان تاریخ، بازگویی ناگفته‌های آن و جلوگیری از تکرار اشتباهات گذشته. شاید این‌گونه بتوانیم در نهایت به مسیر سربلندی برسیم.

برای تک‌تکتان آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم که ایرانمان را همیشه سربلند ببینیم.

در این اپیزود، قرار است دربارهٔ یکی از زنان بسیار تأثیرگذار و مهم تاریخ صحبت کنیم؛ کسی که از او به‌عنوان اولین فیلسوف و ریاضی‌دان زن در تاریخ یاد می‌شود. او زندگی بسیار پرچالشی در تقابل با جامعه و کلیسا داشت. اندیشه‌هایش بزرگ‌ترین نگرانی برای کلیسا و ماندگارترین درس در تاریخ بود. بدون تردید، می‌توان از هیپاتیا به‌عنوان «شهید راه تفکر و تعقل» نام برد؛ انسانی که به هیچ عنوان حاضر نشد زیر فشار و تهدید کلیسا از اندیشه‌هایش عقب‌نشینی کند و تا آخرین لحظه به آنچه اعتقاد داشت، پایبند ماند.

داستان ما از چند قرن پیش از میلاد مسیح شروع می‌شود؛ زمانی که یونان وارد دوران شکوفایی خود شد. دورانی سرشار از پیشرفت در معماری، هنر، فلسفه و علم. دموکراسی شکل گرفته بود و شکوفایی در شهرهای مختلف یونان به چشم می‌خورد. دوران، دورانِ فیلسوفان، ریاضی‌دانان، شاعران و هنرمندان بود. فیثاغورث، سقراط، افلاطون، ارسطو و اپیکور، ثمره‌های این تمدن بودند. این شکوه تا قرن‌ها پس از میلاد مسیح نیز ادامه یافت و یونان را به یکی از قطب‌های فرهنگ و تمدن جهان تبدیل کرد.

یکی از این اندیشمندان برجسته، هیپاتیا بود؛ فیلسوف و ریاضی‌دانی که در اواخر قرن چهارم میلادی در اسکندریه مصر ظهور کرد. اسکندریه در آن زمان، مرکز دانش و فرهنگ بود و عمیقاً تحت تأثیر فرهنگ یونانی قرار داشت. این شهر را اسکندر مقدونی، چهار قرن پیش از میلاد و پس از فتح مصر، به‌عنوان پایتخت خود برگزیده و گسترش داده بود. خواستهٔ او این بود که اسکندریه به مرکز علم و فرهنگ جهان تبدیل شود. به همین دلیل، جانشینانش پس از مرگ او، برای تحقق این خواسته تلاش کردند و یکی از مهم‌ترین اقداماتشان، ساخت کتابخانهٔ بزرگ اسکندریه بود.

این کتابخانه در دل یک معبد بزرگ به نام موسیون (Mouseion) به معنی «خانهٔ موزها (الهه‌ها)» ساخته شد. هیپاتیا بخش بزرگی از زندگی خود را در این مکان سپری کرد. امروزه مکان دقیق معبد مشخص نیست، اما باستان‌شناسان می‌دانند که حدود هفتصد سال، از ۳۰۰ پیش از میلاد تا ۴۰۰ پس از میلاد، پابرجا بوده و پایان عمرش تقریباً با پایان زندگی هیپاتیا هم‌زمان بوده است.

موسیون و ساختمان‌های اطرافش، بزرگ‌ترین کتابخانهٔ جهان را تشکیل می‌دادند. در این کتابخانه حدود نیم میلیون طومار از یونان، مصر، هند و ایران نگهداری می‌شد. این مجموعه، خانهٔ دانشمندانی بود که در فلسفه، ستاره‌شناسی، پزشکی و ریاضیات پژوهش می‌کردند.

هیپاتیا در چنین شهری، یکی از دانشمندان پیشرو بود. او به خاطر شخصیت، رفتار و دانش والایش مورد احترام همگان بود و توانسته بود خود را از درگیری‌های مذهبی که میان مردم شهر جریان داشت، دور نگه دارد. او تنها زنی بود که در دورانی که زنان نقشی جز ازدواج و فرزندآوری نداشتند، به چنین شهرتی رسیده بود. هیپاتیا دوشادوش مردان، فلسفه و ریاضیات می‌آموخت، در مباحث علمی و دینی شرکت می‌کرد و دانش خود را به دیگران نیز آموزش می‌داد.

این شیفتگی به علم را از پدرش، تئون (Theon)، به ارث برده بود؛ مردی مشهور و استاد ریاضیات و نجوم در موسیون. یکی از کارهای مهم تئون، بازنویسی متون کهن مانند کتاب مشهور «اصول» اقلیدس بود. نسخه‌ای که او اصلاح کرد، تا قرن‌ها تدریس می‌شد.

هیپاتیا نه تنها شاگرد پدرش، که همکار او نیز بود. آن‌ها بسیاری از متون قدیمی را با هم بازنویسی کردند. پدرش در یکی از کتاب‌هایش نوشته است: «تمام فصل‌های این کتاب را دختر فیلسوفم، هیپاتیا، بازبینی کرده است.»

هیپاتیا تنها به مباحث نظری نمی‌پرداخت؛ او در ساخت و تکمیل ابزارهای علمی مانند اسطرلاب مسطح (برای رصد ستارگان)، چگالی‌سنج و ابزاری برای اندازه‌گیری اجرام زیر آب نیز نقش داشت.

او با ردایی فیلسوفانه که معمولاً بر تن مردان دانشگاهی بود، در شهر تردد می‌کرد و در گردهمایی‌ها سخنرانی می‌کرد؛ سخنرانی‌هایی که مخاطبان اصلی‌شان مردان بودند. او به خاطر تیزهوشی، رفتار نیکو و زیبایی‌اش، محبوبیتی فراوان داشت. مورخی به نام سقراط (که با سقراط فیلسوف متفاوت است) می‌نویسد که بسیاری از شاگردانش شیفتهٔ او می‌شدند و از او خواستگاری می‌کردند، اما هیپاتیا هرگز ازدواج نکرد و تمام تمرکزش بر آموزش و پژوهش بود.

حدود سال ۴۰۰ میلادی، او رسماً رئیس مدرسهٔ نوافلاطونی اسکندریه شد. این مدرسه در واقع محفلی برای فیلسوفان همفکر بود. هیپاتیا، هشتصد سال پس از افلاطون، مکتب او را زنده نگه داشته بود. نوافلاطونی‌ها بر علوم تجربی، ریاضیات، استدلال منطقی و بررسی شواهد تأکید داشتند. هیپاتیا معتقد بود که تفکر منطقی راه درک قوانین طبیعت است. جملهٔ معروفی از او نقل شده است:

«حق اندیشیدن را برای خودتان حفظ کنید، زیرا حتی اندیشیدن به چیزی اشتباه، بهتر از هرگز نیندیشیدن است.»

او از حق تحصیل برابر برای دختران و پسران دفاع می‌کرد و با آموزش خرافات به کودکان مخالف بود. هیپاتیا می‌گفت: «آموزش توهم به‌عنوان حقیقت، یک پدیدهٔ وحشتناک است. ذهن کودک آن را می‌پذیرد و بعدها باید با دردی جانکاه از شر آن خلاص شود.»

با گسترش مسیحیت، شرایط در اسکندریه دگرگون شد. شهر صحنهٔ درگیری‌های خونین میان مسیحیان، یهودیان و پیروان ادیان باستانی (بت‌پرستان) بود. کلیسا که نفوذ هیپاتیا را در حال افزایش می‌دید، رفته‌رفته او را یک تهدید تلقی کرد. او نماد علم و عقل‌گرایی بود؛ مفاهیمی که کلیسا آن‌ها را رقیب ایمان می‌دانست.

پس از مرگ اسقف وقت، برادرزاده‌اش سیریل (Cyril) جانشین او شد. سیریل فردی جاه‌طلب و تندرو بود که می‌خواست با خشونت، بساط کفر را از اسکندریه برچیند. او نه تنها با غیرمسیحیان، که با حاکم رومی شهر نیز که از دوستان نزدیک و شاگردان هیپاتیا بود، درگیر شد.

سیریل و طرفدارانش شایع کردند که هیپاتیا ذهن حاکم را علیه کلیسا «شستشو» داده است. آن‌ها او را «جادوگر» و «کافر» نامیدند تا وجهه‌اش را نزد مردم عادی تخریب کنند. این اتهامات به‌تدریج اثر کرد و محبوبیتی که هیپاتیا داشت، جای خود را به سوءظن و نفرت داد.

در سال ۴۱۵ میلادی، در اوج درگیری‌های مذهبی، پدر هیپاتیا و حامی قدرتمندش در کلیسا از دنیا رفته بودند و او دیگر پشتیبانی نداشت. یک روز، هنگامی که هیپاتیا با درشکه‌اش از یکی از سخنرانی‌ها بازمی‌گشت، گروهی از راهبان متعصب به رهبری یکی از نزدیکان سیریل، راه را بر او بستند. آن‌ها او را از درشکه بیرون کشیدند، به کلیسایی بردند، لباس‌هایش را پاره کردند و با تکه‌های سفال شکسته، بدنش را آن‌قدر زخمی کردند تا جان باخت. سپس، جسدش را در آتش سوزاندند.

این قتل وحشیانه، پایانی تلخ بر زندگی زنی بود که تمام عمرش را وقف علم و خرد کرده بود.

با مرگ هیپاتیا، بسیاری از فیلسوفان و دانشمندان از ترس جان، اسکندریه را ترک کردند. این رویداد نقطهٔ عطفی در افول مرکزیت علمی اسکندریه و آغاز دورانی بود که به «عصر تاریکی» مشهور شد؛ دورانی که در آن، تعصب مذهبی بر خردگرایی چیره گشت.

اگرچه کلیسا تلاش کرد تا نام و آثار او را محو کند و هیچ‌یک از نوشته‌های اصلی او امروز در دسترس نیست، اما نام هیپاتیا در تاریخ زنده ماند. او به نماد مبارزه برای آزادی اندیشه، قربانی تعصب کور و شهیدی در راه علم تبدیل شد. داستان زندگی و مرگ دردناک او، هشداری ابدی است دربارهٔ خطراتی که جهل و بنیادگرایی برای تمدن بشری به همراه دارد.

آنچه شنیدید، پنجاه و سومین اپیزود «راوکست» بود که در آبان ۱۴۰۱ منتشر شد. شما می‌توانید این پادکست را از طریق تمام اپلیکیشن‌های پادکست و وب‌سایت ravcast.ir بشنوید.

اگر از شنیدن این اپیزود لذت بردید و تمایل به حمایت مالی دارید، می‌توانید از لینکی که در توضیحات اپیزود قرار دارد، استفاده کنید. البته می‌دانید که بزرگ‌ترین حمایت شما، معرفی اپیزودهایی است که دوست داشتید به دیگران.

ممنون از شما، ممنون از اسپانسر این اپیزود و با آرزوی سلامتی برای تک‌تکتان.


بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید:

https://castbox.fm/vi/674626280