روایتی از مهم ترین رویدادهای تاریخ
اپیزود ۵۵؛ رکود بزرگ آمریکا

پس از جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸، که به «جنگی برای پایان تمام جنگها» معروف بود، شرایط اقتصادی آمریکا کاملاً زیرورو شد. شکوفایی اقتصادی، تولیدات را به شکل چشمگیری افزایش داده بود. کارخانهها با حداکثر توان خود کار میکردند و آمریکا بالاترین نرخ رشد اقتصادی در تاریخ خود را به دست آورده بود. این رشد باعث شده بود وضعیت بازار سهام نیز عالی باشد. بسیاری از آمریکاییها، مانند ویلیام دورانت، مالک کارخانه جنرال موتورز، به بورس سهام به چشم یک بنگاه تولید ثروت نگاه میکردند. دورانت ابتدا یک شرکت کوچک کالسکهسازی داشت که بعدها توانست با خرید شرکتهای اتومبیلسازی کوچکی که در آستانه ورشکستگی بودند و ادغام آنها با هم، جنرال موتورز را ثبت کند؛ شرکتی که بعدها به یک غول بزرگ اتومبیلسازی و رقیب جدی فورد تبدیل شد. برای مثال، کادیلاک از زیرمجموعههای همین جنرال موتورز بود.
وقتی دهه ۱۹۲۰ شروع شد، آقای دورانت به خاطر وجههای که با این برند پیدا کرده بود، بهعنوان یک فرد موفق شناخته میشد. به همین خاطر، وقتی او و شرکای سرمایهگذارش یک سرمایهگذاری چهار میلیارد دلاری در بورس انجام دادند، میلیونها آمریکایی نیز به تبعیت از آنها وارد بورس شدند و سهام شرکتهای مختلف را خریدند. شکوفایی اقتصادی و تقاضای بالا، قیمت سهامهای دورانت را نیز بالاتر برد، تا حدی که میگویند هیچکس بهاندازه او در آن سالها صعود نکرد. او تنها در عرض سه ماه، پنجاه میلیون دلار سود کرد و این سود تا سال ۱۹۲۹ به حدود صد میلیون دلار رسید.
اما در سال ۱۹۲۹ ورق برگشت. درحالیکه میلیونها آمریکایی با ترس و لرز بازار سهام را رصد میکردند، دورانت تمام ثروتش را از دست داد و اعلام ورشکستگی کرد. بحران مالی که اتفاق افتاد، آمریکا را وارد بدترین رکود اقتصادی تاریخ خود کرد و تنها در دو روز، رؤیای میلیونها آمریکایی در سراسر کشور به باد رفت.
سلام. من ایماننژاد احد هستم و شما به پنجاه و پنجمین اپیزود راکست گوش میکنید که در دیماه ۱۴۰۱ منتشر میشود. در هر قسمت از راکست، شما یک داستان واقعی یا ماجرای یک رویداد مهم تاریخی را میشنوید و در این اپیزود، قرار است برایتان از یک دهه رکود بزرگ در آمریکا بگویم؛ رکودی که اقتصاد این کشور را از عرش به فرش رساند، میلیونها نفر را بیکار کرد و حتی تمام کشورهای اروپایی را هم تحت تأثیر قرار داد. این اپیزود همزمان بهصورت تصویری در کانال یوتیوب راکست منتشر میشود که از آنجا هم میتوانید این ماجرا را در کنار ویدیوهای دیگری که بهشکل اختصاصی برای یوتیوب تولید میشوند، ببینید و بشنوید.
دهه ۱۹۲۰ یک دهه بسیار عجیب برای اروپا و آمریکا بود، بهخصوص آمریکا. جنگ جهانی اول تمام شده بود، مرزها تغییر کرده بودند، کشورهایی مثل مجارستان، چکسلواکی و لیتوانی تازه متولد شده بودند و برخی امپراتوریها نیز کلاً از روی نقشه حذف شده بودند. در آمریکا، این دهه، دههای بود که فروش الکل ممنوع شده بود، برای اولین بار به زنان حق رأی داده بودند و آنها کمکم میتوانستند نقش بیشتری در اجتماع داشته باشند یا بهعنوان نیروی کار بیشتر به آنها بها داده میشد.
در زمان جنگ، آمریکا کارخانهها و صنایع مرتبط با جنگ مانند کارخانههای فولاد، آهن و نفت را گسترش داده و نوسازی کرده بود تا بتواند جوابگوی نیاز آن دوران باشد. حالا پس از جنگ، باید این تولیدات را در داخل کشور مصرف میکرد. به تبعیت از این نوسازی، کارخانهها و صنایع دیگر نیز نوسازی انجام دادند و تولیداتشان را افزایش دادند که باعث شد تا ده سال پس از جنگ، تولیدات صنعتی آمریکا دو برابر شود. مدرن شدن کارخانهها و افزایش تولید، نیروی کار بیشتری هم میطلبید؛ در نتیجه، نرخ بیکاری در سالهای اولیه پس از جنگ کاهش یافت. آمریکا پررونقترین اقتصاد دنیا را داشت و بهتنهایی چهل درصد ثروت تمام دنیا در دستش بود. درآمد ملی کشور از مجموع درآمد تمام کشورهای ثروتمندی مثل بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، ژاپن و چند کشور دیگر نیز بیشتر بود.
دور، دورِ شرکتهای بزرگ بود. وقتی تولید افزایش پیدا میکند، رقابت برای پیدا کردن خریدار هم بیشتر میشود. اینجا شرکتهای بزرگ دست بالا را داشتند و این باعث شد شرکتهای کوچکتر یا از بین بروند یا در شرکتهای بزرگ ادغام شوند تا به منابع بیشتری دسترسی پیدا کنند. برای مثال، در سال ۱۹۲۹، تولید کارخانه فورد هشت هزار خودرو در روز بود که سهم بسیار زیادی از بازار را در دست خود گرفته بود. جنرال موتورز هم به همین شکل بود. هشت مدل از ده مدل خودرویی که تولید میشد، محصول سه کارخانه بود که دوتای آنها فورد و جنرال موتورز بودند.
این شکوفایی اقتصادی، درآمد مردم را هم بیشتر کرده بود. در این دهه، متوسط درآمد بیست درصد نسبت به قبل افزایش یافته بود و به خاطر تولید بالا، اجناس نیز با قیمتهای ارزانتری به فروش میرفتند. تکنولوژیهای جدید مانند جاروبرقی و یخچالهای مدرن فراگیر شده بود و تفریحات مردم نیز تجملاتیتر شده بود. زمینهای گلف سه برابر و سالنهای بولینگ هشت برابر شده بودند؛ تفریحاتی که تا چند سال پیش برای مردم عادی قفل بود، ولی حالا بهراحتی در دسترسشان بود.
یکی از مهمترین عواملی که باعث این رشد عجیب شده بود، سیاستهای دولت بود. دولت با شعار «آزاد گذاشتن اقتصاد و عدم دخالت»، تجارت را به تاجران سپرده بود و صرفاً نقش حمایتی ایفا میکرد. یکی از کارهایشان، کم کردن مالیات و افزایش تعرفههای گمرکی بود تا تولیدات داخلی شانس بیشتری برای فروش داشته باشند.
برای اینکه تقاضا برای خرید کالاها افزایش یابد، نرخ بهره بانکی را پایین نگه داشتند تا مردم بتوانند بهصورت اعتباری خرید کنند. کار دیگر، افزایش چشمگیر تبلیغات، خصوصاً تبلیغات رادیویی، بود. بمباران تبلیغاتی، مردم را برای خرید بیشتر ترغیب میکرد و کمکم فرهنگ جامعه تغییر کرد. زندگی تجملی و مصرفگرایی به یک سبک زندگی رایج تبدیل شده بود و به همین دلیل به دهه ۱۹۲۰، «دهه پرهیاهو» لقب دادند.
اما این دهه پرهیاهو، یک بخش تاریک هم داشت که رفتهرفته خود را بیشتر نشان داد: بخش بزرگی از مردم از این رونق اقتصادی بیبهره بودند. این شکوفایی اقتصادی برای بخشی از طبقه متوسط و کارگر، تنها یک توهم بود. ثروت اصلی کجا میرفت؟ به جیب ثروتمندان. یک ضربالمثل داریم که میگوید: «پول، پول میآورد»؛ اینجا دقیقاً همینطور بود.
دستمزد یک کارگر در سال ۱۹۲۹، تقریباً همان دستمزد ده سال قبل بود. فقط پنج درصد از مردم درآمدی بالای شش هزار دلار در سال داشتند، درحالیکه هفتاد درصد مردم با درآمدی حدود دو هزار دلار زندگی میکردند که حداقل درآمد برای اداره یک خانواده چهارنفره بود. در بخش کشاورزی وضعیت بسیار خراب بود. قیمت محصولات کشاورزی بهشدت پایین آمده بود و این ارزانی بیحسابوکتاب، صنعت کشاورزی را نابود میکرد و کارگران زیادی را بیکار کرده بود.
از طرفی، عادت مردم به خرید اعتباری، گاهی شرایط زندگیشان را بحرانی میکرد. تبلیغات در ذهن یک فرد فرو کرده بود که زندگی بدون ماشین شخصی ممکن نیست. او برای خرید ماشین وام میگرفت و اغلب قسطهایی برای خود میتراشید که از عهده پرداختشان برنمیآمد.
این تصویر زیبا از شکوفایی اقتصادی، باعث میشد ناآرامیهای سطح جامعه کمتر دیده شود. مثلاً، ممنوعیت فروش الکل، تولید مخفیانه آن را افزایش داده بود و گنگسترهایی مانند آل کاپون از این فرصت استفاده کرده و سودهای کلانی به جیب زده بودند. درگیریهای نژادی نیز با مهاجرت کارگران سیاهپوست از جنوب به شمال آمریکا، بیشتر شده بود.
زرق و برق آمریکا تنها بین درصد کمی از مردم میچرخید، اما برنامههای رؤیایی دولت برای ریشهکن کردن فقر، اجازه نمیداد این واقعیتها دیده شود. جان جیکوب راسکوب، میلیونری که ساختمان مشهور امپایر استیت را طراحی کرده بود، میگفت: «ما خیلی راحت میتوانیم فقر را ریشهکن کنیم. کافی است هرکس هفتهای پانزده دلار روی یک سهام خوب سرمایهگذاری کند. اینگونه تا آخر سال هشتاد هزار دلار پسانداز خواهد داشت.» او به این فکر نکرده بود کارگری که هفتهای بیست و پنج دلار درآمد دارد، چگونه میتواند نیمی از درآمدش را پسانداز کند؟ این طرز فکر نشان میداد که آمریکاییها چقدر روی بازار سهام بهعنوان یک منبع تولید ثروت حساب باز کرده بودند.
بورس نیویورک که در سال ۱۷۹۲ تأسیس شده بود، در ابتدا جایی برای دادوستد بانکها و گروههای مالی کوچک بود و عموم مردم در آن دخالتی نداشتند. اما پس از جنگ جهانی اول، چارلز میچل، مالک بانک نشنال سیتی، با تأسیس کارگزاریها در سراسر کشور، راه را برای ورود مردم عادی به بورس باز کرد.
دولت در زمان جنگ، برای تأمین هزینهها، اوراق قرضهای به نام «اوراق آزادی» به مردم فروخته بود. این کار باعث آشنایی عموم مردم با اوراق بهادار شد و مسیر ورودشان به بازار بورس را هموارتر کرد. ورود زنان به این بازار نیز جذابیت آن را دوچندان کرد.
در دهه ۱۹۲۰، وال استریت به قلب اقتصادی آمریکا تبدیل شد. بازار سهام بسیار ساده کار میکرد: شرکتها برای تأمین منابع مالی، سهام خود را عرضه میکردند و مردم با خرید سهام، در سود آن شرکت سهیم میشدند. در آن زمان، قیمتها از طریق دستگاهی به نام تیکِر (Ticker) به سراسر آمریکا مخابره میشد. این تیکرها همهجا بودند: رستورانها، کافهها، هتلها و حتی کشتیهای تفریحی.
وقتی روند بازار صعودی بود، به آن «بازار گاوی» (Bull Market) و وقتی نزولی بود، «بازار خرسی» (Bear Market) میگفتند. در دهه ۱۹۲۰، آمریکا گاویترین بازار دنیا را داشت. بانک مرکزی آمریکا نیز نرخ بهره را پایین آورده بود تا مردم و شرکتها وامهای بهتری بگیرند و بیشتر وارد بورس شوند. اینگونه بود که نقدینگی به سمت بورس سرازیر شد، تقاضا افزایش یافت و قیمتها پیوسته بالاتر رفتند.
یکی از کارهایی که سرمایهداران بزرگ انجام میدادند، ایجاد صندوقهای سرمایهگذاری مشترک بود. آنها یک سهام را در حجم بالا میخریدند، مردم نیز به تبعیت از آنها همان سهم را میخریدند، قیمت بالا میرفت و سپس سرمایهداران بزرگ سهام خود را در اوج قیمت به مردم میفروختند و سود کلانی به جیب میزدند.
تب و تاب مردم برای بورس عجیب بود. روزنامهها داستانهای یکشبه پولدار شدن را چاپ میکردند و اقتصاد کشور به دست دلالهای وال استریت افتاده بود. نود درصد خریدهایی که در بورس انجام میشد، با پولهای قرضی بود.
اما این حباب هر لحظه ممکن بود بترکد. قیمتها تا کجا میخواستند بالا بروند؟ تا وقتی که خریداری وجود داشته باشد. وقتی دیگر خریداری با توان پرداخت آن قیمتها وجود نداشته باشد چه؟ این اتفاقی بود که ممکن بود در وال استریت هم بیفتد. قیمتها بسیار بالاتر از ارزش واقعیشان معامله میشدند. کافی بود عدهای از ترس ریزش قیمت، شروع به فروش سهامشان کنند تا دومینووار بقیه هم سهامشان را بفروشند.
هشدارها شروع شده بود. برخی کارشناسان در مورد سقوط بورس هشدار میدادند، اما کسی آنها را جدی نمیگرفت. سرمایهداران بزرگی مانند جوزف کندی، پدر جان اف. کندی، با مشاهده ورود بیرویه افراد ناآگاه به بازار، سهام خود را فروختند و از بورس خارج شدند.
در اکتبر ۱۹۲۹، نوسانات بازار شدیدتر شد. کارگزاران که احساس خطر کرده بودند، بر سرمایهگذاران فشار آوردند تا وامهایشان را بازپرداخت کنند. سهامداری که پولی نداشت، مجبور میشد سهامش را بفروشد و این عرضه زیاد، قیمتها را پایینتر میآورد.
چهارشنبه، ۲۳ اکتبر ۱۹۲۹: جو وحشتناکی حاکم شد. میلیونها سهم به فروش رسید.
پنجشنبه، ۲۴ اکتبر (پنجشنبه سیاه): ریزش شدیدتر شد. سرمایهگذاران از ترس، سهام خود را میفروختند. در تالار بورس فقط صدای فریاد فروشندهها بود. ازدحام مردم در اطراف وال استریت به حدی بود که پلیس برای جلوگیری از شورش نیرو فرستاده بود.
گروهی از بانکداران بزرگ با تزریق ۲۵۰ میلیون دلار به بازار، سعی کردند اعتماد را برگردانند و موقتاً موفق شدند. اما این تنها یک مسکن بود.
دوشنبه، ۲۸ اکتبر: بازار دوباره باز شد و این بار حتی سهامداران بزرگ نیز فروشنده بودند. این روز به وحشتناکترین دوشنبه تاریخ آمریکا تبدیل شد.
سهشنبه، ۲۹ اکتبر (سهشنبه سیاه): نوبت سقوط سهام شرکتهای غولپیکر مانند جنرال موتورز بود. تا پایان روز، تقریباً نود درصد ارزش سهامها نسبت به شروع بازار از بین رفت. ارزش سهام شرکتی که صبح ۱۱۳ دلار بود، در پایان روز به چهار دلار رسید!
در عرض چند روز، میلیاردها دلار از سرمایه مردم نابود شد. این مبلغ، دو برابر کل پولی بود که در تمام آمریکا در گردش بود. حبابی که سالها ساخته شده بود، ترکید. این شرایط، آمریکا را وارد دورانی کرد که به «رکود بزرگ» (The Great Depression) معروف شد؛ دههای که هزاران شرکت ورشکسته شدند، میلیونها نفر بیکار و زاغهنشین شدند و نرخ خودکشی ۵۰ درصد افزایش یافت.
رکود بزرگ اقتصاد جهانی را نیز تحت تأثیر قرار داد، بهخصوص کشورهایی مانند آلمان که تازه در حال بازسازی پس از جنگ بودند. سه سال بعد، کمیسیون تحقیق کنگره گزارشی منتشر کرد که نشان میداد بسیاری از نخبگان بورس، با تقلبهای گسترده سر مردم کلاه گذاشته بودند. چارلز میچل، همان کسی که سعی کرده بود بازار را نجات دهد، همان روز تمام سهام خود را فروخته و حتی از حساب مشتریان پول دزدیده بود تا سرمایهاش را نجات دهد.
این گزارش منجر به زندانی شدن چندین نفر از فعالان بزرگ بورس و تصویب قوانینی برای شفافیت و نظارت بیشتر بر بازار شد. این قوانین به یک الگو برای بازارهای جهانی تبدیل شدند.
با روی کار آمدن فرانکلین روزولت در سال ۱۹۳۳، قوانینی برای ثبات بازار و بیمه سپردههای بانکی وضع شد. در نهایت، با شروع جنگ جهانی دوم و افزایش تولید صنایع جنگی، اقتصاد آمریکا پس از یک دهه رکود توانست نجات پیدا کند.
آنچه شنیدید، پنجاه و پنجمین اپیزود راوکست بود که در دیماه ۱۴۰۱ منتشر میشود. اگر از شنیدن این اپیزود لذت بردید، ممنون میشوم که آن را به بقیه هم معرفی کنید. شبکههای اجتماعی پادکست را از دست ندهید. توییتر، تلگرام، اینستاگرام و یوتیوب ما را فراموش نکنید. اگر دوست دارید از ما حمایت کنید، این یکی از راههای اصلی است. در یوتیوب ما را سابسکرایب کنید و ویدیوهایی که میگذاریم را ببینید. در نهایت، اگر دوست داشتید از پادکست حمایت مالی کنید، میتوانید از طریق لینکی که در توضیحات پادکست هست، این کار را انجام دهید.
بقیه قسمتهای پادکست راوکست را میتونید از این طریق هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۴۱؛ دوئل جاسوسان
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۲۱؛ هولوکاست
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۳۵؛ آن مخفیگاه