اپیزود ۱۷؛ فاجعه در بوپال

شهر بوپال (Bhopal) یکی از مهم‌ترین شهرهای هنده که تو نزدیکی دوتا دریاچه‌ست که منظره‌ی خیلی قشنگی رو واسه این شهر درست کردن.

اما تو این شهر لابه‌لای خونه‌های قدیمی و درب و داغون، کارخونه‌ی یونیون کاربایده (Union Carbide). کارخونه‌ی زوار دررفته و کثیف که تو محوطه‌ش پر از بطری‌هاییه که یه ماده‌ی سفید رنگ روشون رو پوشونده‌.

یه جای دیگه رو زمین پر از قطره‌های جیوه‌ست که زیر نور خورشید برق می‌زنن. یه سری روزنامه کف زمین ریخته که از رنگ زردشون مشخصه خیلی وقته اونجا افتادن. یکم دورتر زباله‌های سمی کارخونه رو تلنبار کردن.

این بدنه‌ی کارخونه رو که نگاه می‌کنی یه جاهاییش رو این گیاه‌های خزه‌ای گرفتن و بالا. یه بوی خیلی زننده و ترش مزه‌ای کل فضای اون‌جا رو پر کرده که خیلی اذیت می‌کنه.

خلاصه کارخونه حال نزاری داره که قشنگ مشخصه یه چیزی، یه اتفاقی این‌جا رو این‌جوری یهو کن‌فیکون کرده‌.





سلام، من ایمان نژاداحد هستم و این هفدهمین اپیزود راوکسته که تو اسفند ۹۸ منتشر میشه.

موضوعی که تو این قسمت براتون روایت می‌کنم از دوتا گزارشیه که توی جولای ۲۰۱۸ توسط خانم اپوروا مانداویلی (Apoorva Mandavilli) تو آتلانتیک و ژانویه‌ی ۱۹۸۵ توسط استوارت دیاموند (Stuart Diamond) توی نیویورک‌تایمز منتشر شده.

البته این‌ها تنها منابع این قسمت نیستند، ولی از اصلی‌ترین منابعی هستند که ازشون برای ساخت این اپیزود استفاده شدن. بریم سراغ قصه. این قسمت، فاجعه در بوپال.

کارخونه‌ی یونیون کارباید یه کارخونه‌ی تولید سم و آفت‌کش بود که تو زمان خودش یکی از بزرگ‌ترین تولیدکننده‌های آفت‌کش‌های کشاورزی بود.

چندصدنفر کارگر تو این کارخونه که مال یه شرکت آمریکایی بود، مشغول کار بودند. اطراف این کارخونه هم پر بود از خونه‌های کوچیک اما با خانواده‌های پرجمعیت که اکثرا مردهای این خانواده‌ها تو این کارخانه‌ها کار می‌کردن.

نویسنده برای نوشتن این گزارش میره به محلی که کارخونه اونجا بوده. مردم اون منطقه به خاطر اتفاقی که سال ۱۹۸۴ افتاده بود، مشکلات خیلی زیادی داشتن.

یه پسر جوونی اون‌جا زندگی می‌کنه که تپش قلب خیلی شدیدی داره و دائم سردرد و سرگیجه میاد سراغش. دو تا خونه پایین‌تر یه زن جوونی زندگی می‌کنه که بچه‌ی کوچیکش زیاد نمی‌تونه غذا بخوره و بی‌دلیل شروع می‌کنه به گریه کردن.

یه خیابون بالاتر یه کسی زندگی می‌کنه که تمام صورت رو جوش‌های چرکی پر کردن واسه همین خیلی کم پیش میاد که بخواد از خونه بیاد بیرون. تو همسایگیش یه دختر تنها زندگی می‌کنه که مادرش رو به خاطر سرطان از دست داده.

باز چندتا خونه بالاتر یه زنی زندگی می‌کنه که چندسال قبلش نوه‌ی چهار ساله‌ش بدون این که حتی یه کلام تونسته باشه حرف بزنه و زبون باز کنه مرده. خلاصه توی هر خونه‌ای کسی هست که یه مریضی داشته‌ باشه.

اوضاع بهداشت هم که اصلا تعریفی نداره. سیستم آبرسانی اصلا یه شوخیه. نزدیک کارخونه تو یه گودال یکم آب جمع شده که چندتا گاو دارن ازش آب می‌خورن و تو همون گودال هم بچه‌ها دارن آب‌بازی می‌کنن.

محلی‌ها میگن تمام آبی که تو طول روز دارن مصرف می‌کنن با زباله‌های سمی‌ای که تو کارخونه جمع شده، آلوده شده و دلیل تمام این مرض‌هایی هم که مردم این‌جا دارن، همین آبیه که دارن می‌خورن‌.

تو این محله هم مثل خیلی از محله‌های فقیرنشین دیگه‌ی هند، آبی که مردم دارن استفاده می‌کنن آب چاهه که زیاد اوضاع جالبی هم نداره.

به خصوص تو این محله که هر بار بارندگی میشه، تمام کثیفی‌ها و سموم کارخونه رو می‌فرسته تو چاه آبی که مردم دارن ازش مصرف می‌کنن‌

سمومی که از ۳۵چ تن زباله و پسماند صنعتی تولید می‌شه. اون هم نه زباله‌های صنعتی معمولی، زباله‌های شدیدا سمی که مال یه کارخونه‌ی تولید سم و آفته.

با این که دولت چندبار قول داده بود که این اوضاع رو درست کنه ولی تا الان شرایط فرقی نکرده. نه پسماندهای کارخونه رو از اون‌جا بردن، نه حتی آب لوله‌کشی بهداشتی به مردم دادن.

اما کارخونه‌ی یونیون کارباید از کجا سر و کله‌ش پیدا شد؟ ساخت این کارخونه تو دهه‌ی ۱۹۶۰ وقتی شروع شد که جمعیت هند همین‌جوری داشت بیشتر و بیشتر می‌شد و دولت برای سیر کردن این جمعیت حسابی گرفتار شده بود.

تا وقتی که انقلاب سبز شروع شد و با شعار استفاده از علم و فناوری برای ساخت هند جدید، ساخت کارخونه توسط یک شرکت آمریکایی تو سال ۱۹۶۹ انجام شد. کارخونه خیلی روی اصول ساخته شد، حسابی هم پیشرفته بود.

مرتب برای کارگران جلسات آموزشی می‌ذاشتن که کار با دستگاه‌ها و مواد اولیه رو قشنگ یاد بگیرن. به هر حال کار حساسی بود دیگه. سر و کله زدن با انواع و اقسام سم و موادی که برای انسان شدیدا خطرناکه، دقت بالایی می‌طلبه.

کارخونه اوایل کار، سم‌هایی که نیاز داشت رو از جای دیگه‌ای وارد می‌کرد ولی یه مدتی که گذشت خودش شروع کرد این سم‌ها رو تولید کرد که مهم‌ترینشون گاز ایزوساینت (Isocyanate) بود که امیدوارم درست تلفظ کرده باشم که بهش ام‌آی‌سی‌ هم میگن.

این گاز انقدر خطرناک بود که جداگانه برای کارگران و پزشک‌های کارخونه، دوره‌های آموزشی می‌ذاشتن که بدونن چجوری باید باهاش رفتار کنن. این گاز شدیدا هم نسبت به آب واکنش نشون می‌داد که سمی بودنش رو چند برابر می‌کرد.

کارخونه به کارش ادامه داد و شد یکی از بزرگترین تولیدکننده‌های آفت‌کش منطقه. همه‌چی هم خوب و عالی تا این‌که یواش‌یواش اوضاع یکم از اون شکل عالی بودنش اومد بیرون و کم‌کم همین‌جوری بدتر شد.

یه مدت یه پزشک آمریکایی تو کارخونه کار می‌کرد که وقتی دید چی داره تو کارخونه می‌گذره، دمش رو گذاشت رو کولش و فرار کرد.

این پزشکی که ازش میگیم خیلی به کارش علاقه داشت. حرفه‌ای هم بود چون توی آمریکا هم توی همچین کارخونه‌ای به عنوان پزشک کار می‌کرد.

حالا اومده بود هند تا هم یه کشور جدید رو ببینه از نزدیک، هم کاری که دوست داره رو انجام بده اما چیزهایی اون‌جا دید که خیلی نگرانش می‌کرد.

مثلا وقتی در مورد پروتکل‌های امنیتی از بقیه سوال می‌کرد، کسی چیزی نمی‌دونست. کارکنان نمی‌دونستن تو مواقع خطر دقیقا باید چیکار کنن.

خیلی وقت بود که دیگه کلاس‌های توجیهی هم اصلا برگزار نمی‌شد. خطاهای ایمنی کوچیک هم چندبار در روز داشت اتفاق می‌افتاد که دیگه داشت عادی می‌شد تو کارخونه. فروش کم شده بود، باعث شده بود کارخونه سموم تولیدی خودش رو که فروش نمی‌رفتند انبار کنه که خطرناک بود دیگه.

کارخونه سه تا سیستم ایمنی و هشدار داشت که چند هفته بود یکیشون کاملا از کار افتاده بود و هیچ کاری هم برای تعمیرش نکرده‌ بودن.

جدا از این‌ها یه سیستم اعلام خطر داشت که وقتی گاز نشت می‌کرد یه آژیر خطر بلند زده می‌شد که کل محله صداش رو می‌شنیدن. این پزشکه می‌گه انقدر این آژیر خطر در طول روز زده می‌شد که دیگه عادی شده بود. واسه همین دیگه کسی زیاد بهش اهمیت نمی‌داد.

این مخزن‌هایی که گاز توش ذخیره می‌کردند دائم نشت می‌کردن. حالا نه خیلی گسترده ولی به هر حال گاز سمی‌ای بوده که اگر به همون نشت‌های کوچیک‌کوچیک اهمیت می‌دادن شاید هیچ وقت فاجعه‌ی ماه‌های بعدش اتفاق نمی‌افتاد.

البته کارخونه قبلا سابقه‌ی نشت گاز جدی هم داشته. یکی‌ دوبار حتی این نشت‌ها باعث سوختگی شدید نزدیک ۲۳ نفر از کارکنان و به مرگ یکی از اون‌ها منجر شده.

یه بار یه خبرنگار محلی یه گزارشی رو تو یکی از روزنامه‌های محلی منتشر کرد که می‌گفت اگه جلوی فعالیت این کارخونه گرفته نشه، بعدا باید منتظر یک فاجعه‌ی بزرگ تو شهر باشیم.

همین هم شد. شب ۳ دسامبر ۱۹۸۴، یکی از کارکنان برای رسوب‌زدایی از لوله‌های مخزن گاز از فشار آب استفاده می‌کنه. نزدیک‌های ساعت یازده بود که آب وارد مخزنی شد که چهل‌تن گاز ام‌آی‌سی رو نگه می‌داشت.

گاز ام‌آی‌سی در برخورد با آب شدیدترین واکنش رو نشون میده واسه همین دمای مخزن به حدی بالا میره که به مرز انفجار می‌رسه.

وقتی کارکنان کارخونه مثل همه‌ی اهل محل خواب بودن، مخزن نشت می‌کنه. آژیر خطر صداش در میاد ولی مثل همیشه کسی اهمیت نمیده و فقط صدای آژیر رو قطع می‌کنن. سیستم خنک‌کننده‌ای که باید اون موقع حرارت مخزن رو پایین بیاره هم کار نکرد.

فشار گازی که از مخزن بیرون میومد بیشتر و بیشتر میشه تا در مخزن رو از جاش می‌کنه و چهل‌تن گاز سمی وارد هوا می‌شه. با باد خیلی شدیدی هم که داشت میومد تا شعاع چهل کیلومتری از کارخونه رو یکی از کشنده‌ترین گازهای دنیا پر می‌کنه.

اون شب خیلی‌ها از شدت تنگی نفس و سوزش شدید ریه و چشم‌هاشون از خواب بیدار شدن. بدون این که اصلا بدونن چه بلایی داره سرشون میاد.

شاید اگه خبر داشتن چی داره دور و برشون می‌گذره، حداقل با یک دستمال خیس که جلوی بینی و دهنشون می‌گرفتن یا رفتن به جاهای مرتفع‌تر، می‌تونستن جون خودشون رو نجات بدن.

چون گاز ام‌آی‌سی سنگین بود و نزدیک سطح زمین پخش می‌شد. شاید واسه همین بود که بیشترین آسیب رو بچه‌ها دیده‌ بودن.

اولین ساعت نشت گاز، وقتی که مردم از شدت عوارض ریخته بودن تو خیابون‌ها پلیس متوجه شد که ممکنه اتفاقی تو کارخونه‌ی شهر افتاده باشه چون یکم قبل هم صدای آژیر دراومده بود دیگه.

با کارخونه که تماس می‌گیرن اون مسئولی که جواب میده نشت گاز یا هر اتفاق دیگه‌ای رو تو کارخونه منکر میشه ولی اوضاع داشت همین‌جوری بدتر و بدتر می‌شد.

کم‌کم بیمارستان‌ها و درمانگاه‌های شهر پر شده از آدمایی که علائمی مثل تنگی نفس شدید، سرفه، سوزش شدید چشم و ریه و حتی خون‌ریزی چشم و بینی داشتن و یه چندتایی هم اصلا از بین رفتن.

این‌جا بود که پلیس میگه نه یه خبرایی شده. این علائم تو این وسعت از شهر بی‌دلیل نیست. واسه همین میره کارخونه. هر چی بیشتر که نزدیک کارخونه می‌شدند شدت غلظت گاز بیشتر می‌شد.

تو مسیر آدمای بی جونی رو می‌دیدن که افتاده بودن گوشه‌ی خیابون. وقتی رسیدن کارخونه، تازه اون‌جا متوجه شدن که رئیس، روسای کارخونه داشتن نشت گاز رو قایم می‌کردن.

دیگه کاری هم از دست کسی برنمیومد. گاز پخش شده بود و بیمارستان‌ها پر شده بود از آدم. تعداد کس‌هایی که داشتن می‌مردن همین‌جوری داشت بیشتر می‌شد‌.

آمارهای مختلفی از تعداد تلفات اون شب منتشر شده ولی خود دولت میگه که حدود ۲۵۰۰ نفر مردن و نزدیک پنج‌هزار نفر هم مسموم‌ شدن.

جدا از خود گاز که باعث این همه کشته شده بود، آماده نبودن پزشک‌ها هم بی‌تاثیر نبود. بیشتر اون‌ها اصلا از دلیل عوارضی که مردم داشتن خبر نداشتند. نمی‌دونستن باید چجوری مردم رو درمان‌ کنن. از طرفی هم انقدر تعداد مسموم‌ها زیاد شده بود که اصلا نمی‌دونستن باید کی رو بگیرن.

هوا که روشن شد تازه معلوم شد شب قبل چه بلایی سر شهر اومده. شهر شده بود قبرستون. سازمان‌های بین‌المللی از کشته شدن حداقل هفت‌هزار نفر و شصت‌هزار نفر آسیب دیده‌ی جدی فقط تو شب اول نشت گاز خبر می‌دادن.

جنازه بود که پخش شده بود تو کوچه خیابون‌های شهر‌. لاشه‌های حیوون‌ها همه‌جا بود. شهر اصلا شبیه این فیلم‌های آخر زمانی شده بود. همه‌جا بوی شدید گاز میومد.

هنوز هم داشت تعداد کشته‌ها بیشتر می‌شد. خیلی از مسموم‌ها تو بیمارستان‌ها هنوز داشتن می‌مردن. دولت هم که دست‌پاچه، اصلا نمی‌دونست باید چیکار بکنه.

سازمان‌های حقوق بشری و بین‌المللی از فردای روز حادثه نیروهای متخصص رو برای کمک به منطقه اعزام کردن ولی حتی این نیروها هم نمی‌دونستن جلوی خسارت فاجعه‌باری که اتفاق افتاده بود رو چجوری باید بگیرن.

گزارش‌ها میگه حتی بعضی از مناطق شهر برگ‌های گیاه‌ها سیاه شده بود. خیلی از زن‌های باردار بچه‌شون سقط شد.

درصد مسمومیت توی زنان باردار به حدی بالا بود که میگن چندین سال بعد هم شیر مادرهایی که اون شب آسیب دیده بودن، مواد سمی داشت که به خاطر فقر نمی‌تونستن شیرخشک بخرن و مجبور بودن همون شیر رو به بچه‌هاشون بدن.

اما قسمت عجیب ماجرا این‌جاست که شب حادثه وقتی سیستم هشدار صداش بلند میشه، مسئول شیفت اون‌شب خبر نشت گاز رو به بخش بازرسی مخازن اطلاع میده. مسئول بخش برمی‌گرده میگه فعلا بذار چاییم رو بخورم، حالا تموم که شد میرم یه نگاهی بهش می‌ندازم.

وقتی هم که بعد از یک ساعت رفته بالا سر مخزن و دیده نشت داره بیشتر میشه، طبق پروتکل باید بخشی از گاز مخزن رو به یک مخزن ذخیره منتقل می‌کرد تا فشار مخزن اصلی کمتر بشه ولی اون مخزن ذخیره هم تقریبا پر بود.

واسه همین نمی‌تونست اصلا ازش استفاده کنه. تا این حد مسائل امنیتی کارخونه داشت نادیده گرفته می‌شد و این درست برخلاف ادعایی بود که مدیر‌های کارخونه داشتن.

اون‌ها همیشه ادعا می‌کردند که بالاترین ضرایب امنیتی رو تو کارخونه دارن انجام میدن. اون‌ها می‌گفتن ما داریم مرتب کلاس‌های آموزشی و توجیهی برگزار می‌کنیم.

آره. این کارها رو می‌کردن ولی اون اواخر که فروش کارخونه کم شده بود و اوضاع مالی شرکت هم زیاد تعریفی نداشت، دیگه زیاد به مسائل امنیتی اهمیت نمی‌دادن‌.

انقدر این کلاس‌ها کم شده بود و سرسری گرفته می‌شد که تقریبا یه زنگ تفریح برای کارکنان شده بود. تنها چیزی که بهش فکر می‌کردند این بود که بتونن مقدار فروش رو ببرن بالا تا شرکت ورشکسته نشه.

بعد از حادثه چند تا از کسایی که تو کارخونه کار می‌کردند با شرط مخفی موندن هویتشون حاضر شدن با نویسنده‌ها مصاحبه کنند. تقریبا همه‌شون گفتن که کارخونه برای همچین روزهایی اصلا آماده نبود.

هیچ هزینه‌ای برای ارتقای امنیت کارخونه نمی‌کردن. نکته‌ی دیگه هم در مورد مخزن‌ها بود. اون‌ها می‌گفتن این مخزن‌ها باید نهایتا شصت درصدشون پر می‌شد تا تو مواقع نشت گاز بتونن مقدار فشار گاز رو کنترل کنن.

ولی اون شب مخزن شماره‌ی ۶۱۰، نزدیک نود درصد ظرفیتش پر شده بود. در واقع کارخونه به خاطر پایین اومدن تولیدش این مخزن‌ها رو تا بیخ پر می‌کرد چون بالاخره باید این سم‌ها و آفت‌ها رو یه جا ذخیره می‌کرد دیگه.

اکثر این کارکنان گفته بودن که موقع استخدام برای یه واحد خاصی آموزش می‌دیدند ولی تو یه بخش دیگه و یه کار دیگه که هیچی ازش نمی‌دونستن مشغول می‌شدن. واسه همین شب حادثه وقتی اوضاع از کنترل خارج شد هیچ کس نمی‌دونست الان باید چیکار کنه.

وقتی هم که دمای داخل مخزن همین‌جور داشت بالاتر می‌رفت، سیستم خنک کننده کار نکرده بود. حداقل اگه خنک‌کننده‌ها کار می‌کردند شاید چند ساعت طول می‌کشید تا مخزن منفجر بشه.

تو این چندساعت خیلی کارها می‌شد کرد. شاید می‌تونستن مقدار فشار مخزن رو کم کنن تا باعث این فاجعه نشه.

بعد از حادثه دولت هند به عنوان نماینده‌ی قانونی قربانی‌ها، از شرکت یونیون کارباید شکایت کردن. درخواست غرامت هم کردن. یه غرامت چند میلیارد دلاری‌.

وارن اندرسون، رئیس کارخونه، اول که مسئولیت قبول نمی‌کرد ولی بعدش سعی کرد با مبلغ خیلی کمی، چیزی تقریبا حدود پنج میلیون دلار، هندی‌ها رو دست به سر کنه.

ولی وقتی هندی‌ها کار رو جدی پیگیری کردن فهمید که دیگه نمی‌تونه از زیر یک غرامت سنگین فرار کنه. بعدش چیکار کرد؟ اومد پیشنهاد پانصد تا ششصد میلیون دلاری داد ولی تو اقساط بیست‌ساله که هندی‌ها این رو هم قبول نکردن.

اما آخر سر، سر مبلغ ۴۷۰ میلیون دلار اما با پرداخت فوری به توافق رسیدن ولی سال بعدش وارن اندرسون توی هند به قتل شهروندان بوپالی متهم شد.

درخواست استردادش رو هم به آمریکا دادن. دادگاهی هم شد ولی به خاطر عدم حضورش توی دادگاه متهم شناخته شد و رسما به جرم قتل تحت پیگرد قرار گرفت ولی خب طبیعتا آمریکا حاضر نشد اون رو استرداد کنه.

تمام تجهیزات کارخونه هم چند سال بعد از حادثه به نفع قربانیان فروخته شد اما این کارخونه هنوز داره تاثیرات منفی خودش رو تو محیط زیست منطقه می‌ذاره.

سیصد‌و‌پنجاه تن پسماند شیمیایی هنوز توی اون کارخونه‌ست. دولت هر دفعه به فعالین حقوق بشری و محیط زیستی قول میده که یه کاری برای این شرایط افتضاح بکنه. یه بار می‌خواست این پسماندها رو بسوزونه که مردم شدیدا اعتراض کردند چون این کار خودش یه آلودگی جدید درست می‌کرد.

سال ۱۹۸۹ یه آزمایش تو زمین‌های نزدیک کارخونه انجام دادن که نشون می‌داد بعد از پنج سال هنوز هم خاک این منطقه شدیدا سمیه.

دولت هند یه مدت بعد یه شکایت جدید هم توی دادگاه‌های آمریکا برای آلودگی زیست‌محیطی علیه شرکت آمریکایی انجام داد که ادعا می‌کرد آمریکایی‌ها باید مسئولیت برطرف کردن این شرایط سمی منطقه رو به عهده بگیرن که آمریکا درخواست هندی ها رو رد کرد و گفت که تمام مسئولیتش با خودتونه.

اما یونیون کارباید چندسال بعد یه سری ادعای عجیب کرد. اون‌ها می‌گفتن تمام چیزی که اون شب اتفاق افتاده یه خراب‌کاری بوده. شاهد هم میارن.

مثلا میگن کسی که اون‌شب وقتی خبر نشت گاز رو بهش دادن و گفته بود بذار اول چاییم رو بخورم، گفته که من وقتی حول و حوش ساعت دوازده رفتم بالا سر مخزن، همه چیز عادی بود. نشت اونقدرها نبوده.

یکی دیگه میگه وقتی بعد حادثه مخزن‌ها رو بررسی کردیم، دیدیم که فشارسنج روی مخزن سر جاش نیست. جوری هم نبوده که بگیم ممکنه به خاطر انفجار کنده شده باشه از سر جاش.

قطعا یکی اومده اون رو از جا درآورده و برده. حتی میگه یه شلنگ آب هم نزدیک مخزن پیدا کردن که انگار یکی از قصد آب رو وارد مخزن کرده.

در واقع شرکت می‌گفت که کسی اومده از روی عمد فشارسنج مخزن رو برداشته و از اون‌جا با شلنگ آب رو فرستاده تو مخزن‌ها و باقی ماجرا. همیشه هم توی دادگاه‌های مختلف همین ادعا رو داشتن‌

دولت هند هم مستقلا دادگاه‌هایی رو برای دوازده‌نفر از متهمان تو سال ۲۰۱۰ برگزار کرد که حسابی هم سر و صدا به پا کرد. مردم هند برگزاری این دادگاه‌ها رو خیانت به کشور می‌دونستن.

چون اتهام این افراد از قتل به سهل‌انگاری و اهمال‌کاری رسیده بود که به جای حداقل ده‌سال حبس، دو‌سال حبس بیشتر براشون نمی‌بریدن. فعالین حقوق بشر هم این حکم رو شبیه احکامی که برای متخلفان رانندگی می‌برن، می‌دونستن.

هشت نفر از این دوازده نفر هندی بودن که یکیشون تو زمان برگزاری دادگاه مرده بود. یکی دیگه‌شون نماینده‌ی دولت هند تو شرکت بود. مدیر کارخونه وارن اندرسون هم که تو هند به قتل شهروندان بوپالی متهم شده بود هیچ وقت زندانی نشد.

یه مدت بعد هم شرکت داو کمیکال (Dow Chemical) که سال ۱۹۹۹، یونیون کارباید رو خرید، اعلام کرد که اون ۴۷۰ میلیون دلار غرامتی که به هند پرداخت شده، برای تمام ادعاهای جاری و آتی هند بود و به هیچ عنوان دیگه حاضر نیستیم یک قرون به هند پرداخت کنیم.

تو سال‌های بعد از حادثه دولت خیلی سعی کرد از نیم‌میلیون بوپالی که درگیر این ماجرا شده بودند حمایت کنه. بینشون بسته‌های غذایی پخش می‌کرد. ماهانه یه چیزی به عنوان کمک‌هزینه بهشون می‌داد.

به خانواده‌هایی که مرده بودن دیه پرداخت کرد. کسانی که آسیب دیده بودند رو تا سال‌ها رایگان مداوا می‌کرد ولی همه‌ی این‌ها بازم نمی‌تونست از شدت فاجعه‌ای که اتفاق افتاده بوده کم کنه.

بیشتر از سی‌سال داره از اون اتفاق می‌گذره و طبق آخرین آماری که از تلفات حادثه از سال ۱۹۸۴ تا الان داده‌ شده، چیزی حدود ۲۰ هزار نفر مردن و ۵۷۰ هزار نفر آسیب جدی دیدند که هنوز هم داره به تعداد کشته شده‌ها اضافه میشه.

هنوز خیلی از بچه‌هایی که تو بوپال به دنیا میان، مشکلات شدیدی مثل تنگی نفس، نارسایی قلبی، نابینایی، انواع سرطان و حتی عقب‌موندگی ذهنی دارن. دکترها میگن احتمالا تا دو سه نسل بعد هم بچه‌های این منطقه با همین عوارض باید دست و پنجه نرم کنن‌.

خاک منطقه بعد از ۳۵ سال هنوز شدیدا سمیه. آب شرب مردم هنوز داره از چاه و آب‌های زیرزمینی‌ای تامین میشه که تمام سم‌های زمین به خوردشون رفته.

سال ۲۰۱۰ که باراک اوباما به هند رفته بود، خانواده‌های قربانیان تظاهرات خیلی بزرگی رو توی بوپال و چندتا شهر دیگه انجام دادند که باعث شد اوباما تمام قرار ملاقات‌هاش رو با سازمان‌های غیردولتی لغو کنه.

با این که شرکت یونیون کارباید نزدیک پانصد میلیون دلار خسارت داد ولی هیچ وقت به عنوان مقصر اصلی این اتفاق شناخته نشد.

لیلا زن هفتادساله‌ی تنهایی که بعد از مردن پسر و دخترش به خاطر عوارض مسمومیت با گاز، حالا تنها داراییش یه خونه‌ست که فقط یه کمد و یه صندلی توشه، میگه هنوز هم بعد ۳۵ سال دردی که اون شب کشیدم رو می‌تونم قشنگ حسش کنم‌.

من دیگه هیچ امیدی به عدالت ندارم. تقریبا همه داریم می‌میریم. شاید نفر بعدی من باشم. بعد از اون شب زندگی تو بوپال با مرگ تعریف میشه.



بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/فاجعه-در-بوپال-id2063062-id252815020?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%81%D8%A7%D8%AC%D8%B9%D9%87%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%A8%D9%88%D9%BE%D8%A7%D9%84-CastBox_FM