اپیزود ۶؛ ابَر آتش


سلام من ایمان نژاداحد هستم و این ششمین اپیزود راوکسته. حتما می‌دونید که من هر بار تو راوکست، یه داستان مهم تاریخی رو برای شما تعریف می‌کنم.

این قسمت رو هم مثل تمام قسمت‌های دیگه، می‌تونید توی اپ‌های پادکست و همینطور از طریق نام‌لیک و پادکده بشنوید؛فقط کافیه که کلمه راوکست رو به فارسی سرچ کنید تا پادکست رو پیدا کنید.

تو این قسمت می‌خوام داستان یکی از بزرگترین آتش‌سوزی‌های تاریخ رو برای شما تعریف کنم. اتفاقی که توی شهر لندن رخ داد و تقریبا بیشتر از نیمی از این شهر رو با خاک یکسان کرد.

این قسمت ابرآتش.




آتش‌سوزی بزرگ لندن، روز دوم سپتامبر سال هزار و ششصد و شصت و شش میلادی شروع شد و به مدت چهار شبانه روز ادامه پیدا کرد؛ البته این اولین باری نبود که شهر لندن دچار همچین آتش‌سوزی بزرگی میشه.

قبل‌تر هم توی سال هزار و دویست و دوازده یه آتش‌سوزی بزرگی رخ داده بود که باعث شده بود حدود سه هزار نفر از مردم این شهر، جون خودشون رو از دست بدن؛ ولی این آتش‌سوزی که داستانش رو براتون تعریف کنم، از نظر وسعت و خسارت و تلفات، به مراتب بزرگتر بوده و برای خودش ابر آتشی به حساب میومد.

اولین شعله‌های این آتش‌سوزی، توی قسمت قرون وسطایی شهر لندن و داخل دیوارهایی که رومی‌ها صدها سال قبل ساخته بودن، رخ داد. اما رفته رفته آتش به قسمت‌های اشرافی‌نشین وست مینستر و کاخ پادشاه چارلز دوم و بخش‌های خیلی زیادی از زاغه‌های اطراف شهر رسید.

آتیش چیزی حدود هفتاد تا هشتاد هزار خونه و همینطور کلیسای مهمی مثل کلیسای سنت پل و تعداد زیادی از کاخ‌های مقامات شهر رو نابود کرد.

اما از نظر تعداد کشته‌ها آمار دقیقی وجود نداره، به چند دلیل. یکی اینکه فقط اشراف‌زاده‌ها بودن که جزو آمار به حساب میومدن و به صورت رسمی شمارش شده بودن که اونا هم تعدادشون فقط شش نفر بود و دلیل اصلیش این بود که گفته می‌شه شدت و بزرگی آتش به حدی بوده که اصلا جسدی رو برای شمارش باقی نذاشته بوده.

باستان شناسان از روی قطعه سفالی ذوب شده که توی موزه لندن نگهداری میشه، فهمیدن که دمای آتش توی بعضی از قسمت‌های شهر، به هزار و دویست و پنجاه درجه سانتیگراد رسیده‌ بوده؛ خب طبیعتا توی همچین دمایی هر چیزی می‌تونه پودر بشه.

در مورد منشا این آتش‌سوزی گفته میشه که از نونوایی شخصی به اسم توماس فاینور توی پودینگ‌لین شروع شد. تو این دوره که خبر از آتش نشانی و این چیزا نبود، تکنیک‌های اصلی مقابله با آتش‌سوزی، تخریب ساختمان‌ها و بناهایی بود که داشتن توی آتش می‌سوختن یا در خطر آتش‌سوزی قرار داشتن.

اما به خاطر ناتوانی لرد توماس بِلد مرز، که اون زمان شهردار لندن بود، نیروهای دولتی خیلی دیر وارد عمل شدن. به خاطر همین شدت جریان باد، آتیش رو خیلی زود به قسمت‌های شمالی و قلب شهر هدایت کرد.

بعد از گسترش آتش سوزی کم‌کم خشونت توی شهر لندن شروع شد، یه شایعه‌های بین مردم عادی، مبنی بر عمدی بودن این آتش‌سوزی پخش شده بود که باعث شده بود مردم به خاطر جنگی که قبل‌تر بین انگلستان و هلند رخ داده بود، به مهاجران هلندی مشکوک بشن و شروع کنن به حمله کردن به این مهاجرا و تصرف مال و اموالشون.

وقتی که آتیش باعث تخریب کلیسای جامع سنت پل شد، بعد از این اتفاق نیروهای امدادی با تخریب‌هایی که انجام داده بودن و تغییر جهت پیدا کردن وزش باد از شمال و شرق به جنوب، تا حدودی تونستن جلوی گسترش آتیش رو به سمت شرق و شمال شرق بگیرن.

حتی قرار شد که در صورت لزوم، پادگانی که نزدیک برج لندن قرار داره رو با باروت‌هایی که اونجا انبار کرده بودن، منفجر کنن و از بین ببرند تا جلوی پیشروی آتیش رو بگیرن.

اما نگاهی بندازیم به شرایط لندن توی اون دوره. توی دهه‌ی شصت، لندن بزرگترین شهر بریتانیا بود، با جمعیت حدود نیم میلیون نفر؛ اما به خاطر طاعون که مردم شهر بهش لعنت لندن می‌گفتن، جمعیتش یه مقدار از قبل کمتر شده بود.

تو پرانتز بهتون بگم که ما توی راوکست یک داستان مفصل در مورد شیوع طاعون توی اروپا داشتیم، به اسم مرگ سیاه که می‌تونید اون اپیزود رو بشنوید.

اون دوره ساختار شهری لندن، تقریبا به صورت کامل با چوب و مصنوعات قابل اشتعال بود که بارها و بارها همین موضوع باعث آتش‌سوزی‌های کوچیک توی قسمت‌های مختلف شهر شده بود.

لندن برای حدود چهار قرن تحت سلطه رومی‌ها بود. رومی‌ها برای ایجاد یک ساختار دفاعی قوی، دور شهر دیوار کشیده بودن اما بعدها با پیشرفت شهر و بزرگتر شدنش، این دیوار عملا دیگه افتاده بود داخل شهر و جمعیت قسمت‌های داخلی این دیوار به شدت نسبت به وسعتش بیشتر بود.

لندن به قدری گسترش پیدا کرده بود که تقریبا به شهرهای اطرافش مثل وست مینستر، ساوت وارک و هولدمور رسیده بود.

همونطور که گفتم لندن از نظر ساختار شهری، پر از سازه‌های چوبی بود. خیابونا و کوچه‌ها بسیار باریک و پیچ در پیچ بود، که همین باعث می‌شد هم امدادرسانی‌ها خیلی سخت باشه، هم وقتی آتش‌سوزی‌ای صورت می‌گیره با سرعت بیشتری پخش بشه.

تراکم جمعیت توی نقطه‌هایی از شهر به مرز انفجار رسیده‌ بود، با اینکه چارلز دوم، پادشاه وقت دستور توقف ساخت و سازها رو تو بخش‌هایی از شهر صادر کرده بود اما این دستور معمولا نادیده گرفته می‌شد و توی بخش‌هایی از شهر ساختمان‌های چند طبقه اونم با چوب ساخته می‌شد.

رودخونه‌ی تایمز لندن، یه محبت خیلی بزرگ بود برای این شهر که در مواقع حریق، هم از آب رودخونه استفاده می‌شد هم خودش سدی بود برای جلوگیری از پیشرفت آتش‌سوزی به قسمت‌های دیگه‌ی شهر. اما کنار همین رودخونه هم زاغه‌نشین‌هایی زندگی می‌کردن که خونه‌های چوبی و گاها کاهی اون‌ها خودش یه منبعی بود برای تغذیه آتش.

از طرفی هم لندن مثل یه انبار بالقوه باروت بود. به خاطر جنگ‌هایی که بریتانیا با هلندی‌ها یا حتی جنگ‌های داخلی‌ای که داشت، تولید باروت توی این شهر به شدت زیاد بود و گفته میشه که اون زمان هر خونه‌ای برای خودش یه انبار کوچیکی از باروت داشت که توی بشکه‌های چوبی ذخیره می‌کردن و همین بشکه‌ها موقع حریق حکم بمب رو داشتن.

اما گفتم بهتون که این شهر کلا دچار حریق‌های زیادی می‌شد، واسه همین یه سری اقدامات پیشگیرانه‌ای صورت گرفته بود. مثلا گفته میشه حدود یک هزار نفر نگهبان تو این شهر وجود داشتن که وظیفشون فقط این بود که شب‌ها به عنوان دیده‌بان آتش عمل کنن و به محض اینکه آتش‌سوزی‌ای مشاهده کردن، از طریق کلیسای هر منطقه و با صدا درآوردن ناقوس‌های اون کلیسا هشدار بدن.

در کل کلیساها به عنوان ایستگاه‌های امداد محسوب می‌شدن، معمولا نردبون‌ها، سطل.های حمل آب و بشکه‌های باروت برای تخریب، توی همین کلیساها نگهداری می‌شد.

روش اصلی مقابله با آتش هم همون تخریب‌های بناهای در معرض خطر و در صورت امکان استفاده از آب بود، اما دیوار دفاعی شهر یا همون دیوار رومی که آتش از داخل اون شروع شد پنج و نیم متر ارتفاع داشت و هشتا هم دروازه داشت. خود این دیوار باعث شد وقتی که آتیش بزرگ و بزرگتر شد، خیلی از بی‌خانمان‌ها پشت همین دیوارها بمونن و نتونن فرار کنن و روند تخلیه مناطق تحت آتش‌سوزی خیلی خیلی کند بشه.

مردم اول که فکر نمی‌کردن آتیش قراره انقدر بزرگ بشه، با وسایل ضروری‌شون به کلیساهای شهر مثل کلیسای سنت پل پناه بردن، اما وقتی که آتیش به این کلیسا هم رسید، خیلی زود فهمیدن که باید همه چیزشون رو رها کنن و جونشون رو نجات بدن.

همونطور که گفتم دیوار رومی شهر، براشون مثل دیوارهای زندان بود و همین باعث شد که خیلی از مردم شهر مخصوصا بی‌خانمان‌ها و افراد فقیرتر، دیوار دفاعی براشون تبدیل بشه به دیوار قبرستون.

از طرفی هم به خاطر باریک بودن خیابون‌ها و کوچه‌ها، وسایل امداد و نجات مثل چرخ‌ها و گاری‌ها و واگن‌ها، نمی‌تونستن راحت رفت و آمد کنن و خیلی از این راه‌ها به خاطر گیر کردن همین وسایل امدادی بسته شده بود.

وقتی هم که اعلامیه‌ی پادشاه، مبنی بر ترک خانه‌ها برای تخریب و جلوگیری از پیشروی آتش توی شهر پخش شد، جمعیتی که برای فرار به خیابون‌ها ریخته بودن، عملا کار رو برای نیروهای امدادی غیرممکن می‌کردن.

وقتی هم که آتیش به نزدیکی رودخونه رسید، خیلی ها از ترس به آب زدن و فرار کردن اما بودن کسایی که این وسط غرق شدنو جونشون رو از دست دادن.

البته ناگفته نماند که لندن اون زمان، یکی از پیشرفته‌ترین تکنولوژی‌های آتش‌نشانی رو هم داشت. اونم گاری‌هایی بود که روی اون پمپ‌های آبی نصب شده بود که با بالا و پایین کردن اهرمی که داشت آب با فشار به سمتی که می‌خواستن پمپاژ می‌شد.

ولی این ماشینای آتشنشانی مسافت‌های زیادی رو نمی‌تونستن طی کنن، چون مرتب مخزن آب اون‌ها باید پر می‌شد و به خاطر همین بسته بودن راه‌ها، عملا بی استفاده شده بودن.

اما برگردیم سراغ داستان شروع آتش‌سوزی. روز اول، بعد از دوسال پر بارون توی سال‌های هزار و ششصد و شصت و چهار و شصت و پنج، لندن از نوامبر هزار و ششصد و شصت و پنج، دیگه بارون به خودش ندید و وارد یک دوره خشکسالی شد.

تا اینکه تو نیمه شب دوم سپتامبر سال هزار و ششصد و شصت و شیش، آتش‌سوزی‌ای توی یکی از نونوایی‌هایی محله‌ی پودینگ لین اتفاق میوفته.

صاحب این نونوایی آقای توماس و چند نفر دیگه از کارگراش تونستن خودشون رو نجات بدن اما گفته میشه که یکی از کارگراش توی زیرزمین گیر می‌کنه و میشه اولین قربانی این آتیش‌سوزی.

چند ساعتی از این آتش‌سوزی میگذره و شعله‌ها داشتن خونه‌های اطراف رو می‌گرفتن و به سمت انبارهای کاغذ و فروشگاه بزرگتر پیشروی می‌کردند که مقامات لندن، دستور تخریب فوری خونه‌های اطراف رو صادر کردن.

اما این دستور با اعتراض شدید ساکنان اون خونه‌ها همراه بود تا جایی که کار بالا میگیره نیروهای نظامی و خود شخص شهردار تو محل حاضر می‌شن و به زور و درگیری، هر جور که شده خونه‌های اطراف آتش رو تخریب می‌کنن.

ساموئل پپیس، یه مقام ارشد دفتر نیروی دریایی بود. اون روز یکشنبه صبح، بالای برج لندن رفت تا از اونجا بتونه یه بررسی داشته باشه که بدون وضعیت آتش‌سوزی شهر چجوریه. اون توی دفتر خاطراتش نوشته که کوهی از آتش شهر را در بر گرفته، کلیساها در حال سوختن هستند و تمامی خانه‌های اطراف پل لندن از بین رفتند.

هرکس تلاش می‌کند تا دارایی خودش را برای نجات به داخل آب بیندازد، مردم فقیرتر در خانه‌هایشان ماندند تا زمانی که آتش به آنها برسد. مردم به رودخانه‌ها پناه می‌برند تا خود را نجات دهند. هیچ چیز نمی‌تواند این آتش را متوقف سازد.

گفته شده خیلی از افرادی که قایق شخصی داشتن، برای بردن مردم به سمت دیگه رودخونه پول‌های خیلی زیادی رو می‌گرفتن. به خاطر همین افراد فقیرتر شانس کمتری برای نجات داشتن.

آتیش‌سوزی به سرعت داشت پخش می‌شد، مردم داشتن از خونه‌هاشون فرار می‌کردند. شلوغی محله‌ها مانع امدادرسانی برای مقابله با آتش شده بود.

کلیساها پر شده بود از اموال با ارزش مردم که به امید اینکه آتش با کلیسا کاری نداره یا به اونها نمی‌تونه که آسیبی بزنه، اونجا انبار کرده بودن.

باستان شناسانا گفتن که وسعت و حرارت آتش به قدری زیاد بوده که هوای بالای شهر لندن کاملا داغ شده بود و به خاطر لایه غلیظی که دود ناشی از حریق بالای شهر به وجود آورده بود، هوای تازه و اکسیژن در سطح زمین به شدت کم شده بود و حالتی شبیه به خلاء به وجود اومده بود و هر جریان هوایی که وارد شهر می‌شد، فقط شعله‌های آتش بودن که اون رو می‌بلعیدن و ازش تغذیه می‌کردند.

روز دوم، آتش به سمت شمال و شمال غرب پیشروی می‌کرد اما به خاطر وجود رودخونه توی قسمت جنوبی شهر و تخریب‌هایی که قبل از رسیدن آتش به اون قسمت انجام داده بودن، تونسته بودن تا حد ممکن قسمت ساوت وارک رو، توی جنوب شهر ایمن نگهدارن.

با گسترش آتش به سمت شمال، قلب مالی لندن به شدت تهدید می‌شد. این قسمت از شهر، مقر اصلی سرمایه‌داران، بانک‌های شهر، خونه‌های ثروتمندان و بزرگترین سازمان‌های مالی شهر بود.

نیروهای سلطنتی و امدادی، از ترس از بین رفتن تمامی این دارایی‌ها و از همه مهمتر ذوب شدن طلاها و سکه.های ذخیره شده در بانک‌ها، به این قسمت رفتن و امداد رسانی در قسمت‌های دیگه‌ی شهر از قبل هم کمتر شد.

آتش به کلی از کنترل خارج شده بود، مقامات شهر اکثرا فرار کرده بودن. حتی گفته شده که شهردار لندن هم شهر رو ترک کرده بود. پادشاه وقتی این خبر رو می‌شنوه، ظاهرا دستور دستگیری شهردار رو میده و بلافاصله برادرش جیمز رو مسئول کنترل شهر می‌کنه.

جیمز، فورا پست‌های فرماندهی رو تو محله‌های اطراف شهر ایجاد می‌کنه. سه نفر در هر پست فرماندهی، مسئول انجام تخریب‌ها برای کنترل آتش می‌کنه.

حتی نوشته شده که خودش و اعضای خانواده‌اش، شخصا توی محله‌ها برای نجات مردم تلاش می‌کردن و همین کار باعث ایجاد روحیه‌ی همبستگی و آشتی ملی، بین عوام و اشراف‌زاده‌ها و سلطنت شد.

یه دست نوشته‌ای از اون دوران به جا مونده که توی اون نوشته شده: دوک یورک جیمز، قلب‌های مردم را که با درد مداوم و مستمر همراه بود، آروم کرده بود و آتش را در سینه‌ی مردم خفه‌ کرد.

حتی گزارش‌هایی هم از کمک مستقیم خود پادشاه، چارلز دوم تو آبرسانی به محله‌ها شده، اما شهر همچنان در حال نابودی بود.

از یه طرف آتش و از یه طرفم تخریب‌هایی که برای جلوگیری از پیشرفت آتش صورت می‌گرفت، بخش بزرگی از شهر رو به ویرونه‌ای تبدیل کرده بود و حتی قلعه‌های باینارد و بلک فیربز هم توی غرب برج لندن، تمام مدت در آتش می‌سوخت.

روز سوم، اما روز سه شنبه و سومین روز آتش‌سوزی، وحشتناک‌ترین و سیاه‌ترین روز برای لندن بود.

یکی از فرماندهان شهر قرار بود که جلوی پیشروی آتش رو در غرب که سمت کاخ وایت هال در حال حرکت بود رو بگیره. اون می‌خواست که ناوگان دریایی با ایجاد یک آتش‌سوزی عمدی، مسیر حرکت آتش رو عوض کنه.

اما برخلاف انتظار، آتش به جون خود این ناوگان افتاد و اون رو از بین برد و قصر وایت‌هال هم در آتش سوخت.

در سمت دیگه هم کلیسای جامع سنت پل هم که به پناهگاه امنی برای مردم تبدیل شده بود، پر شده بود از وسایل با ارزش مردم که توی این کلیسا انبار کرده بودن.

اما این کلیسا به خاطر بازسازی‌ای که داشت روش صورت می‌گرفت، داربست‌های چوبی روی دیوارهاش نصب شده بود و همین داربست‌های چوبی باعث شد که آتش به جون این کلیسا هم بیفته.

جان اولین، یکی دیگه از کسایی که تو اون دوره خاطراتش رو می‌نوشته، گفته که شعله‌های آتش تمام کلیسا رو گرفته بود.

در کمتر از نیم ساعت سقف سربی کلیسا کاملا ذوب شده و فروریخت. کتابخانه‌ی این کلیسا در آتش سوخت. پیاده‌روهای اطراف کلیسا به خاطر ذوب شدن سرب و فلزات داخل کلیسا، پر از مواد مذاب شده بود و هیچ‌کس نمی‌توانست در آن مسیرها پا بگذارد.

اما بعدها روی خرابه‌های این کلیسا، یک کلیسای جدیدی توسط سر کریستوفر رن ساخته شد که سال هزار و هفتصد و ده کار ساختش به پایان رسید و تا به الان هم پابرجاست.

اما این آخرین اتفاق این روز نحس نبود، عصر همین روز هم بزرگترین کتابخونه‌ی شهر لندن توی استریت پال، آتش گرفت و از بین رفت تا روز سیاه لندن تکمیل بشه.

پپیس، جای دیگه تو خاطراتش نوشته که وقتی شب شد، از خانه‌ام به شهر نگاه کردم. منظره‌ای که می‌دیدم درست مثل این بود که آسمان در آتش می‌سوزد. این تصویر وحشتناک هر انسان عاقلی را به دیوانه‌ای تبدیل می‌کند.

روز چهارم، اما تو روز چهارم پیشروی آتش کندتر شد، از شدت باد کم شده بود و تخریب‌هایی که انجام می‌شد تونسته بود تا حدود زیادی جلوی گسترده‌تر شدن حریق رو بگیره.

پپیس در ادامه خاطراتش از این حادثه میگه، با فروکش کردن آتش وارد شهر شدم. در خیابان‌ها قدم می‌زدم، از حرارت کف خیابان‌ها پاهایم داغ شده بود. این غم‌انگیزترین منظره‌ایست که تا به حال دیده‌ام.

پپیس از پارک مورفیلد که پارکی توی شمال لندن بود و تبدیل شده بود به اردوگاهی برای آواره‌ها، دیدن کرده بود.

اون میگه که قیمت نون و مواد خوراکی، اطراف پارک چندین برابر شده بود. مردم هیچی نداشتن و تنها دارایی‌شون، چادرهایی بود که توی اون زندگی می‌کردن.

اما اتفاقی که همه منتظرش بودن بالاخره افتاد و اون چیزی نبود جز بارش باران.

اما پایان آتش‌سوزی باعث پایان نگرانی‌های مردم نشده‌ بود، شایعه‌های بی‌اساس توی شهر به شدت زیاد شده بود.

یکی از اون بزرگترین شایعه‌ها همونطور که بهتون گفتم، که حتی به مجلس بریتانیا هم کشیده شد، این بود که این آتش‌سوزی کار فرانسوی‌ها و هلندی‌ها بوده و قراره بعد اینکه آتش شهر رو نابود کرد، ناوگان جنگی این دو کشور، با بیش از پنجاه هزار نیروی نظامی وارد شهر بشن.

این شایعه‌ها از یه طرف، از طرف دیگه هم کمبود شدید مواد غذایی، باعث نگرانی‌های بیشتر شده بود.

باستان شناسان معتقد بودند، جدای از اینکه خونه‌های چوبی منبع اصلی تغذیه آتش بودن، روغن، قند، زغال سنگ، شراب و حتی سیب‌زمینی‌های ذخیره شده در انبارها هم باعث شده بود این آتش به چیزی تبدیل بشه که لندن رو تا پای نابودی کشونده بود.

بزرگی آتش به حدی بود که گفته میشه حتی زنجیرهای آهنی دروازه‌های شهر هم ذوب شده بودن.

اما بعد از پایان آتش‌سوزی، یک داستان خیلی جالب دیگه تو شهر شروع می‌شه. اونم اینه که یه آقایی ساعت سازی که تو همین شهر لندن زندگی می‌کنه، میاد و اعتراف می‌کنه که آتش‌سوزی کار اون بوده و مستقیما از پاپ دستور گرفته بوده که این کار رو انجام بده.

البته این جناب ساعت‌ساز، بعدا اعتراف خودش رو توی دادگاه پس میگیره، اما دیگه دیر شده بود و توی روز بیست و هشت سپتامبر سال هزار و ششصد و شصت و شیش اعدام میشه.

اما تازه بعد از مرگش بوده که مشخص میشه، این شخص که من اسمی هم ازش پیدا نکردم، قبل از شروع آتش‌سوزی توی یه کشتی توی دریای شمال بوده و فردای روز آتش‌سوزی بوده که وارد شهر میشه.

حالا اینکه چرا اومده و همچین اعترافی کرده که باعث مرگش هم بشه، اصلا مشخص نیست.

قبلا توی اپیزود توطئه‌ی باروت، بهتون گفته بودم که توی اون دوره، مذهب اصلی مردم بریتانیا، پروتستان بوده و درگیری‌های زیادی هم با کاتولیک‌ها داشتن.

به خاطر همین گفته میشه که شاید این جناب ساعت‌ساز، می‌خواسته یه جورایی این اتفاق رو گردن کاتولیکا بندازه.

اما تو خارج از مرزها، دشمنای بریتانیا زیاد از این موضوع ناراحت نبودن. مثلا هلندیا این اتفاق رو مجازات الهی برای آتش‌سوزی هلمز، که توسط انگلیس‌ها توی جنگ‌های انگلیس و هلند اتفاق افتاده بود، می‌دونستن و فرانسه هم این اتفاق رو یه ضربه‌ی خوب برای دشمنش می‌دونست.

اما با هرج و مرجهای پیش اومده توی لندن، پادشاه چارلز دوم نگران شد که نکنه توی شهر شورش بشه و اوضاع از قبل هم بدتر بشه.

به خاطر همین برای پیشگیری از این اتفاق، دستور داد که نونوایی‌ها توی شهر بی وقفه مشغول پخت نون بشن و اطراف اردوگاه‌های آواره‌ها هم بازارچه‌های موقت برای خرید و فروش مواد غذایی راه انداخته بشه.

پادشاه بی‌خانمان‌ها رو تشویق می‌کرد که از شهر خارج بشن و بلافاصله اعلامیه‌ای صادر کرد، مبنی بر اینکه همه‌ی شهرهای دیگه باید به پناهندگان لندنی اجازه‌ی ورود و سکونت بدن و به اونها شغل مناسب بدن.

یه دادگاه ویژه‌ی آتشم تشکیل داد، برای رسیدگی به اختلافاتی که به خاطر این اتفاق بین صاحب‌خانه‌ها و مستاجرها پیش اومده بود و دستور داد که کمک هزینه‌های بازسازی به مردم پرداخت بشه.

این دادگاه‌ها تا سال هزار و ششصد و هفتاد و دو میلادی هم مشغول به کار بودن و به پرونده‌ها رسیدگی می‌کردن، اما با ویرانه‌ای که از شهر لندن به جا مونده بود باید چیکار می‌کردن؟

طرح‌های خیلی زیادی برای بازسازی شهر داده شد، اما مسئولین و مقامات، سر هیچ کدومشون به اتفاق نظر نمی‌رسیدن تا اینکه طرح سرکریستوفر رن، مورد قبول واقع شد و کار بازسازی شهر شروع شد.

خیابون‌های پهن‌تر و عریض‌تر، حذف خونه‌های مسکونی که توی مسیر رودخونه بودن، بنای جدید کلیسای سنت پل و شاید از همه مهمتر، ساختن ساختمان‌های جدید با آجر و سنگ و نه با چوب، یکی از مهم‌ترین اقداماتی بود که صورت گرفت.

دو تا خیابون هم به نام‌های کینگ و کویین ساخته شد که توی تمام قسمت‌های شهر که دچار آتش‌سوزی شده بودن امتداد پیدا کرده بودن.

و در کنار تمام این‌ها برای پاس‌‌داشت و یاد قربانیان این حادثه یک بنای یادبودی هم برای این اتفاق ساخته شد که خود کریستوفر و رابرت هوک طراح‌های اصلیش بودن.

این بنا توی نزدیکی بخش شمالی پل لندن قرار داره‌. پایینش یه اژدهای بزرگ و در بالاش یک گوی طلایی قرار داره و شصت و یک و نیم متر هم ارتفاع داره.

شاید پیش خودتون بپرسید، چرا شصت و یک و نیم متر؟ چرا مثلا شصت و دو متر نه یا شصت و یک متر؟

دلیلشم اینه که فاصله‌ی بین پایه‌ی این بنا تا نانوایی‌ای که آتش‌سوزی از اونجا شروع شد، شصت و یک و نیم متر بود.

ستون این برج تو خالیه که داخلش یک راه‌پله مارپیچه و تا بالای بنا و سکوی تماشای شهر ادامه داره.

کتیبه‌ای هم روی این بنای یادبود نصب شد که بعدها این کتیبه رو توی سال هزار و هشتصد و سی برداشتن، اونم به خاطر متنی بود که این کتیبه داشت.

روی این کتیبه نوشته شده بود که: در اینجا و با لطف پروردگار، جهنم در این شهر پروتستان شکست‌ خورد. این شهر، سوزان‌ترین و دردمندترین شهرهاست. اتفاقی که به دست گروه‌های دیوانه‌ی کاتولیک افتاد و وحشت را در شهر به وجود آوردند و هنوز هم خطر آنها دفع نشده‌‌است.



بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/ابَر-آتش-id2063062-id159158629?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%A7%D8%A8%D9%8E%D8%B1%20%D8%A2%D8%AA%D8%B4-CastBox_FM