اپیزود ۱۱؛ جی.اف.کی


بیست و دوم نوامبر هزار و نهصد و شصت و سه، خیابون‌های شهر دالاس پر شده بود از آدمایی که برای دیدن پرزیدنت کندی جمع شده بودن.

قرار بود اون روز هواپیمای جان اف کندی و همسرش به زمین بشینه و دیداری از این شهر داشته باشن. هواپیما به استقبال فرماندار ایالت تگزاس و مسئولین شهر دالاس تو فرودگاه لاوفیلد به زمین می‌شینه.

ساعت دوازده و نیم ظهر، لیموزین روباز پرزیدنت، در حالی که بانوی اول ژاکلین کندی، جان کانلی فرماندار ایالت تگزاس و نیلی کانلی همسر فرماندار رو همراه داشت، وارد پلازا میشه و بعد از ورود به خیابون الم در حالی که دو سمت خیابون مثل تمام مسیر، پر از آدم‌هایی بود که برای دیدن جان اف کندی سر و دست می‌شکوندن، صدای سه شلیک مرگبار فضا رو پر می‌کنه.

اولین گلوله به پشت کندی می‌خوره، گلوله‌ی دوم جمجمه‌ی کندی رو می‌ترکونه و سومین گلوله هم نصیب جان کانلی میشه‌.

بعد از حادثه جان اف کندی به بیمارستان پارکاند برده میشه. ساعت دوازده و چهل دقیقه تمام برنامه‌های عادی تلویزیون قطع میشه و خبر فوری سوء قصد به جان پرزیدنت کندی جای اون‌هارو نی‌گیره.

درحالی که تمام آمریکا تو شوک خبر بودن، ساعت یک ظهر مرگ پرزیدنت توسط پزشکان بیمارستان پارکلند رسما تایید میشه.




سلام من ایمان نژاداحد هستم و این یازدهمین اپیزود راوکسته. تو این قسمت از پادکست، بخشی از ماجرای مربوط به ترور جان اف کندی رو براتون روایت می‌کنم اما راوکست تو روایت این ماجرا تنها نیست، پوریا هم تو رادیو عجایب سری دیگه از سرنخ‌های مهم این ماجرا رو دنبال می‌کنه.

در واقع من و پوریا تصمیم گرفتیم که این سری، یه موضوع مشترک اما با زوایای مختلف و متناسب با چهارچوب و قالب پادکستامون تعریف کنیم.

به خاطر همین حتما حتما هر دو تا پادکست رو گوش بدید تا اطلاعات کامل و دقیق‌تری از این حادثه‌ی پرحرف و حدیث دستتون بیاد.

جان فیتز جرالد کندی، سی و پنجمین و جوون‌ترین رییس جمهور آمریکا بود که سال هزار و نهصد و هفده، تو ایالت ماساچوست به دنیا اومد.

کندی دوران تحصیل خودش رو تو بهترین مدارس و کالج‌های آمریکا و بریتانیا گذروند ولی از نظر جسمانی آدم مریض‌ احوالی بود‌

تو جوونی یه مریضی کمیاب به اسم آدیسون میگیره، تو دوران تحصیل توی دانشگاه پریستون به خاطر یرقان مجبور به ترک دانشگاه میشه. البته پاییز سال بعدش دوباره به تحصیل برمی‌گرده ولی این بار به کالج هاروارد میره.

سال هزار و نهصد و چهل و یک داوطلب ارتش میشه که به خاطر شرایط جسمانیش درخواستش رد میشه اما همون سال می‌تونه با پارتی‌بازی و هر جوری که هست وارد نیروی دریایی بشه.

کندی تو تمام ماموریت‌های مختلفی که شرکت می‌کنه خودش رو خوب نشون میده و خیلی زود به درجه ستوانی میرسه‌.

وقتی تو سال هزار و نهصد و چهل و سه تو اوج درگیری‌های جنگ جهانی دوم، فرماندهی یه قایق جنگی رو توی نزدیکی‌های جزایر سلیمان به عهده‌ داشت، مورد حمله‌ی ناو ژاپنی قرار می‌گیره و تو شرایطی که خودش آسیب دیده بود، یه سرباز زخمی دیگه رو هم با پنج کیلومتر شنا کردن تو اقیانوس نجات میده و بعد از اون مدال افتخار نیروی دریایی رو می‌گیره.

البته این تنها مدالش نبوده. چندتا مدال دیگم مثل قلب ارغوانی و مدال پیروزی جنگ جهانی دوم رو هم میگیره، تا سال هزار و نهصد و چهل و پنج که از خدمت مرخص میشه.

بعد از جنگه که زندگی سیاسی کندی با کاندیداتوری برای کنگره شروع میشه و اتفاقا با اختلاف زیادی رقیب جمهوری‌خواه خودش رو شکست میده و وارد کنگره میشه و دو دوره بعدشم کرسی خودش رو حفظ می‌کنه.

سال هزار و نهصد و پنجاه و دو وارد سنا می‌شه و تا سال هزار و نهصد و شصت سناتور باقی می‌مونه.

کندی سال هزار و نهصد و پنجاه و سه با ژاکلین ازدواج می‌کنه و توی سال‌های اول ازدواجش عمل‌های جراحی خیلی سنگینی رو روی نخائش انجام میده که حتی چندین بار هم تا نزدیکی مرگ میره.

سال هزار و نهصد و پنجاه و شیش تو مجمع ملی حزب دموکرات، کاندید نیابت ریاست جمهوری می‌شه که شکست می‌خوره اما کم نمیاره و سال هزار و نهصد و شصت اعلام می‌کنه که می‌خواد کاندیدای ریاست جمهوری بشه.

وارد انتخابات درون حزبی میشه و با شکست دادن همه‌ی رقیبای قلدرش، رسما نماینده‌ی حزب برای انتخابات میشه. رقابت انتخاباتی شروع میشه.

توی ماه‌های سپتامبر و اکتبر کندی با ریچارد نیکسون، کاندیدای حزب جمهوری‌خواه اولین مناظره‌های تلویزیونی ریاست جمهوری تو تاریخ آمریکا رو انجام میدن.

توی این مناظره‌ها کندی به خاطر آرامش و شخصیتی که از خودش نشون داد، برابر نیکسون که شدیدا عصبی و پرخاشگر بود دست بالا رو می‌گیره.

تا اینکه هشت نوامبر هزار و نهصد و شصت، توی رقابت خیلی خیلی نزدیک، نیکسون رو شکست میده و سی و پنجمین رئیس جمهور آمریکا میشه‌.

کندی بیست ژانویه‌ی هزار و نهصد و شصت و یک، به عنوان رئیس جمهور آمریکا سوگند یاد می‌کنه و این نطقی که خیلی هم معروف شد، از آمریکاییا خواست که شهروندانی فعال باشن و به جای اینکه بپرسن کشورشون چه کاری براشون انجام میده، از خودشون بپرسن که اونا چه کاری برای کشورشون می‌تونن انجام بدن و همینطور از جامعه‌ی بین‌الملل خواست که برای مبارزه با دشمنان مشترک همه‌ی انسان‌ها، یعنی استبداد، جنگ و بیماری متحد بشن.

کندی و همسرش ژاکلین، دو تا فرزند به اسم‌های کارولین و جان داشتن. به شدت هم بین مردم محبوب بودن تا جایی که حتی مدل لباس‌هایی که می‌پوشیدن خیلی زود فراگیر می‌شد و بقیه هم استفاده می‌کردن.

اما توی زندگی شخصی‌شون تراژدی‌های غم‌انگیز کم نداشتن. مثلا سال هزار و نهصد و پنجاه و پنج، ژاکلین مجبور میشه یه سقط جنین انجام بده، سال بعدشم یه دختر مرده به دنیا میاره.

حتی بدتر از اینا سال هزار و نهصد و شصت و سه، فرزند تازه به دنیا اومدنشون پاتریک رو از دست میده.

در کل خانواده کندی رو میشه یه خانواده‌ی نفرین شده صدا زد. به جز جان اف کندی و برادرش رابرت که ترور شدن، بقیه اعضای این خانواده هم به خاطر مرگ‌های عجیبشون معروفن.

مثلا برادر دیگه جان افکندی، جوزف توی جنگ جهانی دوم به خاطر سقوط هواپیما می‌میره. حتی خواهرش کاتلین هم به خاطر سقوط هواپیما کشته شد.

ماری ریچاردسون، همسر رابرت کندی هم به طرز عجیبی که خودکشی اعلامش کردن مرد. یکی از پسرهای رابط به خاطر مصرف بیش از حد مواد و اوردوز می‌میره، پسر دیگه‌شم توی حادثه‌ی اسکی جونش رو از دست میده.

پسر جان اف کندی و همسرش توی سقوط هواپیما جونشون رو دوباره از دست میدن. دیگه کاری به خواهرای دیگه‌ی جان اف کندی هم نداریم که به خاطر بیماری‌های عجیب غریبشون جونشون رو از دست دادن.

اما برگردیم سر داستان اصلی و ماجرای ترور. سفر کندی به تگزاس چند تا دلیل داشت. دلیل اولش جمع کردن کمک برای صندوق‌های انتخاباتی حزب دموکرات بود.

دلیل دوم سخنرانی انتخاباتی و جمع کردن رای برای انتخابات ریاست جمهوری سال بعدش و مهم‌ترین و سومین دلیل هم اختلافاتی بود که بین اعضای حزب دموکرات تو تگزاس به وجود اومده بود‌.

کندی سعی داشت که هر جور شده این اختلافات درون حزبی رو یه جورایی تو این سفر حل و فصلش کنه. کندی به خاطر کارهایی که می‌کرد دشمنای خیلی زیادی هم داشت.

از طرفی مخالف جنگ ویتنام بود از سمت دیگه وقتی کوبایی‌های مخالف کاسترو برای جنگ با اون وارد خلیج خوک‌ها شده بودن، برای اینکه آمریکا درگیر جنگ با کوبا نشه از اونا پشتیبانی هوایی نکرد.

به خاطر همین این نیروهای مخالف شکست خیلی سنگینی خوردن. همه‌ی اینا و حمایتش از رنگین پوستا باعث شده بود که مخالفان زیادی پیدا کنه.

حتی تو روزی که وارد دالاس شده بود، اعلامیه‌ای پخش شده بود که تو اون کندی رو خائن و کمونیسم معرفی می‌کرد و شبیه اعلامیه‌هایی که برای زندانیان تحت تعقیب درست می‌کردن، چاپ شده بود. در واقع می‌خواستن با این کار یه جورایی تحقیرش کنن.

مهم‌تر از همه‌ی اینا، این که کندی اصلا رابطه‌ی خوبی با اسرائیل نداشت و معتقد بود که اسرائیل عامل تنش تو منطقه‌ست و اوج اختلافاتش با اسرائیل وقتی مشخص شد که گفت دوست داریم اسرائیل متوجه باشد که همکاری با این کشور برای ایالت متحده در خاورمیانه تنش‌زاست.

اما لی هاروی ازوالد، شاید این اصلی‌ترین اسمی باشه که به عنوان قاتل جان افکندی برده میشه‌.

در مورد ازوالد بیست و چهار ساله گفته میشه که از تفنگداران نیروی دریایی بوده که خودش رو مارکسیسم می‌دونسته تا جایی که سال هزار و نهصد و پنجاه و دو، به شوروی میره و تا هزار و نهصد و شصت و دو اونجا زندگی می‌کنه.

توی یه کارخونه‌ی تولید رادیو و تلویزیون مشغول به کار میشه، یه مدت بعدم ازدواج می‌کنه و تلاش می‌کنه که تابعیت شوروی رو بگیره.

گفته میشه دو ماه قبل از ترور آزار تو مکزیکو سیتی بوده، رفت و آمدهایی به سفارت‌های شوروی و کوبا داشته که بعدها توی اسنادی که منتشر شده، گفته شده ازوالد دیداری سری با یکی از ماموران KGB تو سفارت شوروی داشت و تو روز ترور هم، قبل از فرود هواپیمای کندی وارد ساختمون انبار کتابخونه که مشرف به مسیر حرکت ماشین کندی میشه و در لحظه‌ای مناسب کندی رو با دو گلوله از ناحیه کمر و سر مورد هدف قرار میده و گلوله‌ای هم به کانلی شلیک می‌کنه که البته باعث مرگ فرماندار تگزاس نمیشه.

ازوالد بعد از ترور کندی سریع خودش رو به ماشین می‌رسونه واز محل دور میشه اما تو یکی از خیابونای دالاس، جی‌دی تیپیت، افسر پلیس که نبش خیابان دهم در حال گشت‌زنی بوده، بهش مشکوک میشه.

بعد از متوقف کردن ازوالد به سمتش میره اما قبل از اینکه به داستان از چه قراره، ازوالد سه گلوله بهش می‌کنه و برای اطمینان هم یه گلوله تو سرش خالی می‌کنه و فرار می‌کنه.

اما این آخر ماجرا نیست، بعد از فرارش به سرعت مورد تعقیب پلیس قرار می‌گیره. بعد از درگیری با مامورا دستگیر میشه اما فقط به جرم قتل افسر پلیس، جی‌دی‌ تیپیت.

در واقع بعد از دستگیری و بازجویی تازه متوجه میشن که کسی رو که بازداشت کردن همون شخصیه که کل آمریکا رو تو شک فرو برده و در ساعت یازده و نیم شب رسما به عنوان قاتل جان اف کندی معرفی میشه.

شخص دیگه‌ای که در مورد این ترور اسمش آورده میشه، آبراهام زاپرودره، البته نه به عنوان متهم به عنوان شاهد.

زاپرودر مدیر یه تولیدی پوشاکه که دفترش درست روبروی جایی بود که لیموزین پریزدنت کندی قرار بود از اونجا رد شه.

اون عاشق کندی بود. برای دیدنش لحظه شماری می‌کرد. وقتی لحظه‌ی رسیدن کندی نزدیک شد دوربین فیلمبرداریش رو برداشت و جلوی ساختمان دفترش روی سکوی بتنی رفت و فیلمی رو ضبط کرد که یکی از ماندگارترین لحظه‌های تاریخ رو به تصویر کشید.

آبراهام با دوربینش لحظه به لحظه‌ی گلوله خوردن جان اف کندی رو ضبط کرد و همین اتفاق چنان تاثیر منفی‌ای تو روحیه‌ش میذاره که تا آخر عمر همراهشه.

چند دقیقه بعد از ترور، بیمارستان پارکلند پیامی رو با این با این عنوان دریافت می‌کنه. ششصد و یک، کد سه. بیمار اورژانسی یک چهره‌ی معروف.

اما اون لحظه تو بیمارستان هیچ‌کس حتی فکرشم نمی‌کرد که این کد معروف، رئیس جمهور ایالت متحده آمریکاست.

بعد از اینکه کندی به بیمارستان منتقل میشه با وجود گلوله‌هایی که خورده بود هنوز نبض خیلی خیلی خیلی ضعیفی داشت.

دکتر چارلز کارگو اولین کسی بود که بالا سر کندی میاد. به خاطر خونریزی شدیدی که کندی داشت فورا درخواست خون می‌کنن.

خیلی زود پزشکای دیگه هم میان. اتاق پر شده بود از پرستار و دکتر و نیروهای سرویس مخفی.

اما با وجود تمام تلاشی که کارگو و بقیه پزشکا می‌کنن، جان‌اف‌کندی همون نبض ضعیفش رو هم از دست میده و میمیره.

بعد از مرگ کندی نیروهای پلیس دالاس به همراه دادستان به بیمارستان می‌رسن و وقتی می‌فهمن که کندی تموم کرده، می‌خوان که طبق مقررات ایالت تگزاس، جسد برای کالبدشکافی تو دالاس بمونه که با مخالفت شدید نیروهای فدرال مواجه می‌شن و حتی درگیری‌های فیزیکی هم بین نیروهای فدرال سرویس مخفی با پلیس‌های محلی رخ میده.

البته این نیروهای محلی‌ان که مجبور میشن آخر کوتاه بیان و جسد کندی برای برگشت به واشنگتن به فرودگاه برده میشه.

تو همین حین هم فرماندار کانلی در بیمارستان تحت عمل جراحی سنگینی قرار می‌گیره، در نهایت پزشکان می‌تونن که جونش رو نجات بدن.

وقتی تابوت به فرودگاه می‌رسه نیروهای سرویس مخفی راضی نمیشن که اون رو تو قسمت بار هواپیما، کنار چمدونا بذارن.

واسه همین چند تا از صندلی‌هی هواپیما رو باز می‌کنن و تابوت رو کنار خودشون میذارن.

لیندون جانسون، معاون کندی هم همون‌جا و حین پرواز به واشنگتن سوگند ریاست جمهوری می‌خوره و تو اولین دستورش، تمام موشک‌های هسته‌ای، نیروی هوایی آمریکا در تمام کشورها و زیردریایی اتمی پولاریس رو به حالت آماده باش کامل در میاره.

اما نکته‌ی عجیب ماجرا اینه که سی‌آی‌ای احتمال می‌داده که ازوالد بخواد اقدام خرابکارانه‌ای بکنه ولی برای اینکه جزئیات فعالیت‌هاش تو مکزیک لو نره، اقدام خاصی برای دستگیریش نمی‌کنه.

چون اون زمان مکزیک از حامیان انقلاب کوبا و فیدل کاسترو بود و محلی شده بود برای رفت و آمد آمریکایی‌های کمونیست برای دیدار با اعضای شوروی و نهادهای انقلابی کوبا.

آمریکا هم اصلا دوست نداشت که مشخص بشه که مکزیک رو زیر نظر داره چون همونطور که گفتم ازوالد رفت و آمدهایی تو مکزیک داشت و دستگیری ازوالد یعنی این که آمریکا توی مکزیک جاسوس داره و افراد آمریکایی رو اونجا زیر نظر داره.

هرچند هیچ وقت هیچ سند معتبری که این ادعا رو ثابت کنه رو نشد ولی این موضوعیه که بعضی از افراد درگیر در پرونده‌ی ترور بعدها بهش اشاره کردن و از این عجیب‌تر این که ازوالد به مدت هیجده ماه کاملا تحت نظر افسری به اسم جیمز هوستی بود تا بتونه برای دستگیریش مدارک به دردبخور جمع کنه.

هوستی حتی چند بارم ازوالد و همسر روسیش رو مورد بازجویی قرار میده. همین بازجوییا هم باعث میشه که ده روز قبل از ترور، ازوالد به دفتر پلیس فدرال بره و نامه‌ای برای هوستی بذاره که اون رو به رابطه داشتن با همسرش متهم می‌کنه و تهدید به قتلش می‌کنه.

اما با وجود این نامه و تهدید پلیس فدرال که خودش جرم به حساب میومد، هوستی هیچ اقدامی برای بازداشت ازوالد نمی‌کنه تا ده روز بعدش همین شخص، متهم به قتل رئیس جمهور ایالت متحده و یک افسر پلیس بشه.

ازوالد تو بازجویی‌ها به هیچ عنوان قتل گردن نمی‌گیره، اعلام می‌کنه که تمام مدارک و عکس‌هایی که ازش نشون دادن جعلیه و همش دسیسه‌ست.

دو روز بعد از حادثه همه برای تشییع پیکر جان اف کندی آماده میشدن که یک شوک جدید رسانه‌ای میشه‌

لی هاروی ازوالد وقتی که برای انتقال به پارکینگ اداره پلیس برده میشه و درست توی زمانی که خبرنگارا دورش جمع شده بودن، مورد حمله‌ی جک روبی قراره می‌گیره و با شلیک گلوله شدیدا مجروح میشه.

این درست زمانی هستش که تابوت کندی به کلیسای سنت متیو برده شده و قراره که بعدش اون رو برای دفن به آرامگاه آرلینگتن ببرن.

ازوالد بعد از سوءقصد سریع به بیمارستان برده میشه، به کدوم بیمارستان؟ پارکلند و پزشکی هم که توی اتاق عمل میاد بالا سرش کیه؟ چارلز کاریگو.

شاید وقتی که همه داشتن تلاش می‌کردن تا ازوالد رو از مرگ نجات بدن، برای خودش نبود. در واقع برای این بوده که ازوالد با مرگش یکی از بزرگترین معماهای تاریخ آمریکا رو حل نشده می‌ذاشت.

اما گلوله تونسته بود که کلیه ازوالد رو از کار بندازه و طحالش رو پاره کنه و در آخر هم باعث مرگش میشه‌.

این بار جسد ازوالد برای کالبدشکافی تو دالاس می‌مونه و بعد از اون به خانواده‌اش تحویل داده میشه.

مادر ازوالد از لحظه‌ی دستگیری پسرش تاکید می‌کرد که ازوالد مامور مخفی دولتی بوده و تمام این ماجراها پاپوشیه که برای پسرش دوختن.

ولی برادرش رابرت همیشه قبول داشت که این ترور کار برادرش بوده و مامور مخفی و پاپوشی در کار نبود.

موقع خاکسپاری ازوالد، هیچ کسی جز مامورین پلیس دالاس اونم برای اطمینان از دفن جسد شرکت نمی‌کنه.

هیچ کلیسایی اون رو قبول نمی‌کنه و هیچ قبرستونی اجازه‌ی دفن اون رو صادر نمی‌کنه، آخر سر هم مجبور میشن با لطف یکی از مامورین و با رابطه‌ای که داشته، تو قبرستون خارج از شهر دفنش کنن.

اما اینکه جک روبی چجوری می‌تونه بین این همه نیروی امنیتی و پلیس خودش رو به ازوالد برسونه، هفت تیرش رو در بیاره و بهش شلیک کنه خودش جای سواله‌.

باب جکسون کسی که عکس معروف لحظه‌ی ترور ازوالد رو گرفته، میگه اصلا قرار نبود که ازوالد از پارکینگ منتقل بشه اما به خاطر فشار خبرنگاران برای دیدن چهره‌ی قاتل رئیس جمهور، مجبور میشن از پارکینگ از بین خبرنگارا اون رو سوار ماشین کنن.

ولی صحبت‌هایی از یه تلفن مشکوک که شب قبل از انتقال ازوالد به اف‌بی‌آی بوده میشه و شخصی مدعی میشه که عضو گروهیه که تصمیم گرفته ازوالد رو ترور کنه.

اف بی ای هم بلافاصله این خبر رو به رئیس پلیس شهر دالاس می‌رسونه و اون هم اطمینان میده که تمام موارد امنیتی رو برای حفاظت از ازوالد رعایت می‌کنن.

ولی اینکه چرا باید این گروه این اقدامشون رو از قبل اطلاع بدن یا اصلا همچین تماسی واقعا وجود داشته یا نه جای سواله.

ولی جک روبی کی بود؟ جیکوب لیون روبنشتاین یه یهودی و مدیر یک کلاب شبانه توی دالاس بود. میگن که مامور مخفی موسی تو آمریکا بوده.

بعد از بازداشت به مرگ محکوم شد ولی تقاضای فرجام خواهی کرد که قرار شد مجددا محاکمه بشه اما به خاطر سرطان ریه قبل از اینکه دادگاه دومی براش تشکیل بشه می‌میره.

همین یهودی بودن جک روبی باعث میشه که انگشت اتهام‌ها به سمت اسرائیل هم نشونه بره، چون گفته بودم که کندی همچین رابطه‌ی خوبی هم با اسرائیل نداشت، ولی این موضوع هیچ وقت جدی نشدش.

بعد از مرگ کندی، رییس جمهور جدید دستور تشکیل کمیسیون وارن رو میده که وظیفه‌اش تحقیقات در مورد ترور کندی بود.

این کمیسیون هم بعد از پایان تحقیقاتش اعلام می‌کنه که تمام مسئولیت این ترور با ازوالد بوده و تنهایی این کار رو انجام داده.

تا اینجای ماجرا چیزهایی که شنیدید روایت دولت آمریکا بود ولی حالا می‌خوایم بریم به سه سال بعد. از اینجا به بعد لازمه که کمی با دقت بیشتری به داستان گوش بدید.

سال هزار و نهصد و شصت و شیش دادستان نیواورلان، جیم گریسون گزارش کمیسیون وارن رو می‌خونه ولی این گزارش به هیچ عنوان نمی‌تونه قانعش کنه و به کل ماجرا شک می‌کنه.

مخصوصا اینکه ریاست این کمیسیون رو ارن وارن، رئیس دیوان عالی کشور در زمان کندی، به عهده داشته که کندی اون رو اخراج کرده بوده.

برای همین به صورت کاملا مخفیانه گروهی رو تشکیل میده و تحقیقات روی این پرونده رو شروع می‌کنن.

گریسون توی تحقیقاتش متوجه رفت و آمد افراد خاصی تو روز ترور به تگزاس میشه. افرادی مثل دیوید فری.

دیوید خلبان ارتش بود و از کسانی بوده که ازوالد،مدتی رو برای آموزش زیر نظرش فعالیت می‌کرده.

دیوید فری احضار میشه. توی بازجویی‌هاش وقتی در مورد آزاد ازوالد ازش می‌پرسن و اینکه زیر نظرش آموزش دیده یا نه، نه تایید می‌کنه نه تکذیب و میگه صدها نفر تحت نظارت من اون موقع توی ارتش آموزش می‌دیدن، اصلا یادش نمیاد که ازوالد هم جزو اونا بوده یا نه.

بعد در مورد دلیل اومدنش به یوستس تگزاس تو روز ترور ازش سوال میشه که میگه برای تفریح و شکار با دوستانش به اونجا رفته.

ولی پرواز توی هوای طوفانی اون روز برای شکار، اونم بدون هیچ اسلحه‌ای برای گریسون که اصلا قابل قبول نیست.

تحقیقات گسترده‌تر میشه، متوجه میشه که ازوالد تو تمام مدت بازجویی از داشتن وکیل محروم بوده و برخلاف معمول، هیچکدوم از بازجویی‌ها ضبط نشده.

اطلاعات خیلی مهمی هم در مورد سلاح ازوالد به دست میاره. این که تو روز ترور به هیچ عنوان از این سلاح استفاده نشده بوده و اگر هم شده امکان نداشته که ازوالد تونسته باشه در مدت شش ثانیه با اسلحه‌ای که ضامنش دستی بوده سه بار شلیک کرده باشه.

اونم تو شرایطی که شلیک‌های دوم و سوم دقیقا پشت سر هم صورت گرفته و شخص تیرانداز که احتمالا اینا میگن ازوالد بوده فرصت آماده کردن اسلحه برای شریک سوم رو اصلا نداشته.

گریسون توی صحبت‌هایی که با ده‌ها نفر از شاهدای عینی اون روز داشته ازشون شنیده که صدای تیراندازی از تپه‌ای که روبروی مسیر حرکت کاروان بوده شنیده شده و نه از ساختمون کتابخونه و تعداد صدای شلیک‌هایی که شنیدن، نه سه شلیک حداقل پنج شلیک بوده.

این تپه‌ای که در موردش صحبت می‌کنیم، پشتش یه ایستگاه قطار و پارکینگ این ایستگاه قطار قرار داره.

لی باولز مامور این ایستگاه توی بازجویی‌هایی که کمیسیون وارن ازش کرده بوده، میگه چند دقیقه قبل از ترور یه قطار وارد ایستگاه میشه که وقتی مامورین این قطار رو چک می‌کنن یه چندتایی بی‌خانمان ازش میارن بیرون.

بی‌خانمان‌هایی با صورت‌های شیش تیغ کرده، با لباس‌های تمیز و با کفش‌های واکس زده. در واقع کوچکترین شباهتی به بی‌خانمان‌ها نداشتن و بعد از اون دو تا ماشین وارد پارکینگ میشن، یه گشتی تو پارکینگ می‌زنن و میرن.

دو نفر هم داشتن از پشت نرده حرکت کاروان کندی رو از دور می‌دیدن که بعدش صدای شلیک شنیدم و دقیقا همون جایی که اون دو نفر بودن، یه چیزی شبیه دود پخش شد.

گریسون توی ادامه تحقیقاتش به یه اسم جدید برمی‌خوره. گای بنیستر، رئیس سابق اف‌بی‌آی تو شیکاگو. ضد کمونیست و شدیدا مخالف کندی.

یکی از کارهای اصلیش استخدام دانشجو برای نفوذ تو گروه‌های چپ بود. دفتر کاری داشت توی خیابون لافایت. این دفتر توی ساختمونی بود که نبش خیابون لافایت و خیابون کمپ بود.

یه ساختمون دو نبش بودش، یه طرف این ساختمون با پلاک پونصد و سی و یک توی خیابون لافایت بود که دفتر بنیستر هم توی اون سمت بود و طرف دیگه‌ی همون ساختمون با پلاک پونصد و چهل و چهار دفتر کار یک فرد پر سر و صدای دیگه بود. می‌تونید حرف بزنید کی؟ لی هاروی ازوالد.

یکی از کارمندای بنیستر که روز ترور با

بنیستر درگیر هم میشه و کتک مفصلی هم ازش می‌خوره تو صحبتاش به گریسون میگه آدمای عجیب غریب زیادی تو دفتر بنیستر رفت و آمد داشتن، از جمله کوبایی‌های مخالف کاسترو دیوید فری.

اون میگه که بنیستر و فری علنا داشتن چندین هزار کوبایی رو برای عملیات مانگوس برای فتح کوبا آموزش می‌دادن‌

همه‌ی امکانات هم براشون فراهم بود از اسلحه گرفته تا پول. تمام این ها هم با همکاری مافیا و سازمان سی‌آی‌ای تامین می‌شد.

حتی اردوگاه آموزشی هم داشتن که شخص دیوید فری اونجا مسئول آموزش نیروهای کوبایی بود که کندی بعدها این اردوگاه رو می‌بنده.

اما اون از ازوالد هم اسم می‌بره و ادعا می‌کنه ملاقات‌های زیادی با بنیستر داشته. فعالیت‌های تبلیغاتی زیادی هم در حمایت از کاسترو انجام می‌داد، درست برخلاف عقیده‌ای که داشت.

در واقع این تبلیغات دروغی یه جورایی برای این بود که بتونه راحت‌تر به عنوان نیروی جاسوسی ایالت متحده، وارد شوروی بشه.

آره یه جورایی مادر ازوالد درست می‌گفت. برخلاف تصور همه ازوالد یه مامور دولتی ضدکمونیست بود که همه جا خودش رو یه مارکسیست جا میزد.

گریسون میره سراغ وکیل ازوالد. دین وکیلی بود که شخصی به اسم کلی برتسون براش استخدام کرده بود. برتسون هم از افرادی بود که به دفتر بنیستر رفت و آمد داشت.

دین میگه روز بعد از ترور، یعنی همون روزی که ازوالد ترور شد به عنوان وکیلش استخدام شد و هیچوقتم نتونسته که اون رو از نزدیک ببینه.

بعد از دین نوبت میرسه به ویلی اوکنوف. ویلی یکی دیگه از اعضای گروه بود که بعد از ترور دستگیر میشه.

ویلی با توجه به همجنس‌گرا بودنش، روابط خصوصی‌ای هم با کلی داشته میگه. ویلی میگه دیوید فری بوده که اون رو به کلی معرفی کرده بوده چون دیوید هم مثل خودمون بود و دوست داشت که من رو با کلی آشنا کنه.

یه شب تو سال هزار و نهصد و شصت و سه و قبل از ترور، توی خونه‌ی دیوید یه مهمونی بود که کلی، ازوالد و چندتا از کوبایی‌ها هم اونجا بودن‌.

دیوید توی اون مهمونی وقتی که مست میکنه علیه کندی و کاسترو شروع می‌کنه به بد و بیراه گفتن. حرفای عجیبی در مورد کشتن کاسترو و کندی می‌زنه‌.

حتی درمورد اینکه چجوری کندی رو بکشن هم حرف میزنه. ویلی آخر صحبتاش می‌گه با وجود تمام اتفاقاتی که افتاده ولی بازم بهترین روز زندگیش، روز ترور کندی بوده.

تک‌تک این شاهدایی که من اینجا صحبتاشون رو براتون میگم از مهمترین شخص‌های این پرونده بودن. واسه همینم امیدوارم این اسم‌ها زیادی گیجتون نکرده‌ باشه.

شاهد بعدی یه روسپی بود که برای جک روبی کار می‌کرد. اون ادعا کرد که جک روبی سال‌ها ازوالد رو می‌شناخته حتی یه بارم توی کلاب شبانه‌ای که داشته و منم اونجا کار می‌کردم، ازوالد رو به من معرفی کرده بود ولی هیچوقت نتونستم که باهاش رابطه‌ی نزدیکی برقرار کنم‌.

گریسون توی تحقیقاتش متوجه میشه که ازوالد وقتی توی ارتش بوده، برخلاف معمول شروع می‌کنه که زبان روسی رو یاد بگیره.

از طریق منابع ناشناس وارد مسکو میشه و با تظاهر به مارکسیسم بودن خودش رو به KGB نزدیک می‌کنه و حتی درخواست تابعیت شوروی میده.

KGB براش یه شغل خوب با درآمد بالا پیدا می‌کنه. براش یه خونه با امکانات لوکس فراهم می‌کنه و تمام نیازهاش رو هم تامین می‌کنه.

توی یه مهمونی که اتحادیه کارگرهای شوروی می‌گیره، با دختری به اسم مارینا آشنا می‌شه و شش هفته بعد هم باهاش ازدواج می‌کنه.

تو همین حین هم شروع می‌کنه اسرار دروغین جعلی از آمریکا به روس ها میده ولی تو یه مورد اطلاعاتی رو از هواپیمای جاسوسی یو‌تو آمریکا به روس‌ها میده و اونا موفق میشن که این هواپیما رو تو آسمون روسیه بزنن و این درست زمانیه که کندی داشت سعی می‌کرد توافق صلحی رو با شوروی به امضا برسونه که بعد از این اتفاق این توافق هم از بین میره.

وقتی که ازوالد می‌خواد برگرده آمریکا، چهل و هشت ساعته براش پاسپورت جدید صادر می‌شه و تمام هزینه‌های برگشتشم داده میشه و هیچ وقت هم به خاطر افشای اسرار هواپیمای یوتو محاکمه نمیشه.

تمام این ماجراها تا اینجا مشخص می‌کنه که افرادی با کمک سی‌آی‌ای و بخش‌هایی از ارتش، تمام تلاششون رو می‌کردن تا کندی نتونه فعالیت‌هایی که جلوی جنگ‌های بیشتر رو می‌گیره به نتیجه برسونه.

ازوالد بعد از برگشتن تو سال هزار و نهصد و شصت و دو، وارد گروهی به اسم روس‌های سفید دالاس میشه که شدیدا ضدکمونیست بودن و با شخصی به اسم جرج دمونشلد میشن و از طریق این آدم با بیل ویلیامز دیدار می‌کنه که روابط نزدیکی با سی آی ای داره و همون شخصه که براش تو انبار کتاب معروف خیابون الم کار پیدا می‌کنه.

اما از جک روبی چه‌ خبر؟ جک بعد از کشتن ازوالد تو زندان با افراد کمیسیون وارن ملاقات می‌کنه.

به اونا میگه که برای حفظ جونش رو از دالاس به واشنگتن منتقل کنن، در عوضش اونم اطلاعات خیلی مهمی رو از این پرونده بهشون میده‌.

ولی این پیشنهاد رو قبول نمی‌کنن، در نهایت هم چند روز بعد به طرز مشکوکی که بیماری عنوان میشه می‌میره.

گریسون توی تحقیقاتش متوجه میشه کلی برتون، درواقع کلی شاو، رئیس اتاق بازرگانی تگزاسه. یادتونه که کلی شاو یا همون کلی برتون همونه که با گای بنیستر همکاری داشت و برای ازوالد وکیل می‌گیره. همون شخصی که با ویلی عضو دیگه‌ی گروه رابطه داشت.

گریسون فهمیده بود که کلی یه شرکتی تو ایتالیا داشته که با کمک سی‌آی‌ای اقدام به پولشویی می‌کرده. تا زمانی که فعالیت‌های شرکت لو میره و از ایتالیا اخراج میشه.

گریسون کلی رو احضار میکنه و کلی از اساس هر رابطه و آشنایی رو با ازواد، دیوید فری، بنیستر و حتی ویلی منکر می‌شه و برای سنگ‌اندازی جلوی پای گریسون، موضوع رو به مطبوعات می‌کشونه و این داستان مثل بمب صدا می‌کنه‌.

وقتی داستان بر ملا می‌شه، دیوید فری از ترسش پیش گریسون میره و اطلاعاتی از همکاری جک روبی با سی آی ای و کاسترو به همراه مافیا برای خرید و فروش اسلحه میده و میگه یه زمانی همه‌ی اینا تو یه گروه بودن تا وقتی که کاسترو مسیرش رو جدا می‌کنه و از اون موقع به بعد میشه دشمن ما.

اونجا از گریسون می‌خواد که امنیتش رو تامین کنه ولی گریسون نیرو و نه بودجه‌ای برای این کار داشت.

ولی قبل از اینکه بریم سراغ آخرین و و مطلع‌ترین فرد این پرونده، یه نگاهی به سرنوشت شاهدهایی که تا اینجا درگیر بودن بکنیم.

لی باولز مامور ایستگاه قطار که دیده بود افرادی از پشت نرده‌ها تیراندازی کرده بودن، سال هزار و نهصد و شصت و شیش توی ماشینش کشته میشه.

علت مرگ تصادف اعلام میشه، تو شرایطی که نه به جایی زده بود و نه ماشینی از نزدیکش رد شده بوده که بهش بزنه. پزشک قانونی به گریسون میگه که این شخص موقع مرگ شدیدا شوک زده بوده.

گای بنیستر رئیس سابق اف‌بی‌آی که تشکیلات آموزش کوبایی‌ها و عملیات مانگوس رو عهده‌دار بود، سال هزار و نهصد و شصت و یک می‌میره. علت مرگ نامعلوم.

دیوید فری که روز ترور با هواپیما به تگزاس رفته بود و مسئول آموزش کوبایی‌ها توی اردوگاه بود، بعد از افشای تحقیقات گریسون تو خونه‌ش کشته میشه ولی علت مرگ خودکشی اعلام میشه.

دلواره، دوست کوبایی دیوید فری و رئیس کوبایی‌های مخالف کاسترو جسدش تو ماشینش پیدا میشه در حالی که به قلبش شلیک شده بود و بدنش رو سلاخی کرده بودن، حتی با تبر سرش رو دو تیکه کرده بودن.

جک روبی قاتل ازوالد که از قبل هم اون رو می‌شناخت توی زندان به طرز مشکوکی می‌میره. علت مرگ بیماری اعلام میشه.

تک تک شاهدهایی که کمیسیون وارن صحبتاشون رو چاپ کرده بود و البته شانس این رو داشتن که هنوز زنده باشن به گریسون گفته بودن که حتی یک کلمه از حرف‌های واقعیشون اونجا منتشر نشده.

مخصوصا صحبتاشون درمورد تعداد صدای شلیک‌هایی که شنیده بودن که حداقل پنج تا بوده، یا اینکه حداقل سه نفرشون بودن که موقع تیراندازی از سمت تپه جرقه‌ای نور و دود دیده‌ بودن

اما آخرین و مهمترین شاهدی که گریسون باهاش حرف زد، شخصی بود که نه اسمی ازش برده میشه و نه مشخصه زمانی که داره با گریسون صحبت می‌کنه، تو چه سازمان و ارگانی مشغول به کاره‌.

ما اینجا این شخص رو مارتین صدا می‌زنیم. مارتین میگه تا سال هزار و نهصد و شصت و چهار یعنی یک سال بعد از ترور کندی تو پنتاگون بوده و از نیروهای مهم پنتاگون به شمار می‌رفته که یکی از وظایف مهمش تهیه‌ی سخت‌افزار جنگ مثل اسلحه و مهمات بوده.

به غیر از این پروژه‌ای رو عمل می‌کردن به اسم عملیات سیاه. عملیات سیاه کارش مهندسی انتخابات، کودتا تبلیغات و جنگ روانی توی کشورهای مختلف بوده و طبق گفته‌ی خودش یکی از آخرین عملیات‌هاشون کودتای ایران و سرنگونی مصدق بوده.

بعد از جنگ جهانی دوم یه سری از نازی‌ها رو فراری میدن و بعدها از اونا توی جنگ با کمونیسم استفاده می‌کنن.

تو ویتنام و اندونزی و تبت هم بودن. بعد وارد کوبا میشن و درست و زمانی که همه‌شون منتظر حمله آمریکا به کوبا بودن، کندی جلوی جنگ رو می‌گیره که باعث میشه خیلی‌ها تو ارتش، سی آی ای و پنتاگون شدیدا از کندی عصبانی بشن.

مخصوصا وقتی که کندی اعلام می‌کنه تا سال هزار و نهصد و شصت و پنج تمام نیروهای آمریکایی رو از ویتنام خارج میکنه.

مارتین به گریسون میگه که دقیقا دو هفته قبل از ترور کندی برای یه ماموریت به قطب جنوب فرستاده میشه.

موقع برگشت ساعت دوی بعدازظهر وقتی تو فرودگاه بوده توی روزنامه‌ها خبر کشته شدن کنیدی رو می‌خونه ولی نکته‌ی جالب ماجرا اینه که اون روزنامه‌ها تمام بیوگرافی ازوالد رو با جزئیات و عکس‌های شخصیش منتشر کرده بودن، اونم تو شرایطی که همه‌ش چند ساعت از دستگیری ازوالد می‌گذشت و عجیب‌تر از اون اینه که تازه چهارساعت بعد توی آمریکا، ازوالد متهم به ترور کندی میشه.

مارتین تو ادامه میگه وقتی به آمریکا برگشتم و بیشتر به تمام ماجرا فکر کردم، تازه فهمیدم که چرا من رو به اون ماموریت فرستاده بودن.

چون اگه من تو آمریکا بودم، بخش اصلی مسئولیت من تامین امنیت کاروان کندی تو دالاس می‌بود. من به هیچ عنوان اجازه عبور کاروان از اون مسیر رو نمی‌دادم. مسیری که اطرافش پر از ساختمون‌های بلند با پنجره‌های رو به خیابونه.

جالب اینه فردی که جای من تو اون روز سر کار گذاشته بودن به نیروهای امنیتی بخش من دستور داده بود که اون روز اصلا سر کار حاضر نشن.

درسته که تو اون روز نیروهای امنیتی زیادی حضور داشتن ولی وظیفه‌ی این نیروها تمرین امنیت کندی نبود، تامین امنیت ترور بود و من می‌دونم که این اتفاق یک توطئه بزرگه و انجام همچین عملیاتی فقط از عهده‌ی گروه عملیات سیاه برمیومده.

کندی داشت به درگیری‌های نظامی پایان می‌داد.

جنگ سرد رو تموم کرده بود، جلوی جنگ با کوبا رد گرفته بود و نبود جنگ یعنی عدم فروش اسلحه و عدم فروش سلاح هم یعنی از دست دادن میلیون‌ها دلار پول. وقتی جنگ نباشه بودجه‌ای هم برای اون به سازمان‌های نظامی داده نمیشه.

کندی حتی داشت جلوی امپراتوری سی‌آی‌ای رو هم می‌گرفت. قرار شده بود مسئولیت عملیات‌های خارج از آمریکا از سی‌آی‌ای گرفته بشه و به ارتش سپرده بشه. قرار بود به مسابقه فضایی برای سفر به ماه پایان بده.

توافق‌نامه‌ای رو می‌خواست برای ممنوعیت آزمایش‌های اصطلاح هسته‌ای با روسیه امضا کنه.

عملیات مانگوس که برای اشغال کوبا با صدها میلیون دلار بودجه و هفت هزار کوبایی فعالیت می‌کرد، مستقیما زیر نظر پنتاگون پیگیری می‌شد که کندی اون رو هم تعطیل‌ کرد.

بالای پنجاه تاجر برای پولشویی درآمدهای قاچاق سلاح با ما همکاری می‌کردن. درست بعد از ترور کندی جنگ ویتنام با آب و تاب بیشتری پیگیری شد.

شیش هزار هلیکوپتر برای این جنگ استفاده شد که ساخت تمامشون به عهده‌ی هلیکوپترسازی بیل بود که تا قبل از اون کاملا ورشکسته بوده و جنگ ویتنام بود که دوباره متولدش کرد‌.

بیل رو که یادتونه کی بود؟ همون شخصی که برای آزاد تو ساختمون انبار کتاب خیابون الم کار پیدا کرده بود. ساختمونی که گفته میشه شلیک‌های مرگبار به کندی از اونجا بوده.

مارتین میگه بودجه‌ی نظامی چند صد میلیارد دلار شد. خرید و فروش سلاح چندین برابر شد. جنگ که نباشه پول هم نیست.

اصل سازماندهی هر جامعه‌ای جنگه. قدرت حکومت روی مردمش با قدرت جنگه که تعیین میشه.

گریسون تحقیقاتش رو به شکل گسترده تا سال هزار و نهصد و شصت و هشت ادامه میده.

این همون سالی که رابرت کندی، برادر جان اف کندی که خودش رو به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری از حزب دموکرات معرفی کرده بود، ترور میشه‌. چرا؟ چون قرار بود کارهای ناتمام برادرش جان رو تموم کنه.

به هر حال گریسون تو این سال موفق میشه که کلی شاو رو به جرم همدستی برای ترور کندی به دادگاه بکشونه. البته شاید بتونید حدس بزنید که نتیجه‌ی محاکمه چی میشه؟ کلی شاو با اعمال نفوذ ارتش سی آی ای از اتهامات تبرئه میشه.

گریسون مدعی بود که بیش از یک نفر توی ترور نقش داشتن ولی اگه طبق نظر کمیسیون وارن، قاتل یک نفر بوده و فقط سه گلوله شلیک شده، پس گلوله‌ی اول و دوم کندی رو زخمی کرده و گلوله سوم هم به تنهایی تونسته پنج زخم توی بدن کندی و کانلی ایجاد کنه و این بزرگترین دروغیه که به مردم آمریکا تحمیل شده.

اگه فقط یه کمی منطقی به این داستان فکر کنیم، متوجه میشیم که حداقل پنج شیش گلوله تو این ترور شلیک شده‌.

حتی تا روز دادگاه بیشتر از چهل نفر مدعی میشن که چندین بار صدای تیراندازی از سمت تپه‌ی ایستگاه قطار شنیدن.

بیست و شش نفر از دکترها و پرستاران بیمارستان پارک لند سر کندی رو دیده بودن که از پشت کاملا متلاشی شده بود که با زاویه‌ای که کمیسیون وارن مدعی شلیک از اونجاست کاملا متفاوته.

به صورت کاملا غیرقانونی جسد کندی رو برای کالبد شکافی به واشنگتن می‌برن برای اینکه دکترای نظامی‌ای که خودشون مشخص کردن کالبدشکافی رو انجام بدن.

سه تا دکتری که برای این کار انتخاب شدن هیچ کدوم سابقه‌ی بررسی زخم‌های ناشی از تیراندازی رو نداشتن حتی.

یکی از این دکترا گفتن اصلا اجازه بررسی زخم‌های گردن و کمر کندی رو بهشون ندادن. بالای بیست نفر از فرماندهان ارتش و سی‌آی‌ای توی اتاق داشتن کالبدشکافی رو از نزدیک می‌دیدن. در آخر کار هم از ما می‌خوای

ن که در مورد این کالبدشکافی اصلا جایی صحبت نکنیم.

گریسون حتی پای لیندون جانسون، رئیس جمهور رو هم وسط می‌کشه و اون رو متهم می‌کنه به اینکه داره سعی میکنه شواهد ترور رو از بین ببره.

تا اینجا گفتیم اما حالا روایت واقعی روز ترور رو که گریسون بعد از کلی تحقیق و تهدید بهش دست پیدا کرده بود و مدعیشه بشنویم.

وقتی کاروان کندی در حال حرکت به سمت خیابون الم بوده، یه نفر تو همین خیابون دچار حمله‌ی صرع میشه اما این حمله یک نمایشه تا توجه نیروهای امنیتی جلب بشه که تیراندازها بتونن توی موقعیت خودشون مستقر بشن.

گروه اول به طبقه‌ی ششم ساختمون انبار کتابخونه میرن، گروه دوم وارد یکی از طبقات پایینی ساختمون مشرف به خیابان الم و چندتا ساختمون بالاتر از ساختمان انبار کتاب میشن.

و گروه سوم پشت نرده‌های تپه‌ی ایستگاه قطار میرن که بهترین موقعیت رو دارن و یه افسر پلیس هم که همراه این گروه بوده، مردم عادی رو از این منطقه دور می‌کنه.

ده تا دوازده مرد، سه گروه، سه تیرانداز و آتش سه‌گانه‌ای که چندین ماه قبل توی مهمونی دیوید فری در موردش صحبت شده بود.

وقتی که کاروان بین سه گروه قرار می‌گیره، رمز شروع عملیات بهشون اعلام میشه. چراغ سبزه.

تیر اول شلیک میشه ولی خطا میره، کندی و کانلی متوجه صدای تیر می‌شن. توی فیلم زاپرودر این لحظه کاملا مشخصه.

کندی دست تکون دادنش رو متوقف می‌کنه و کانلی توجهش به سمت راست جلب میشه.

تیر دوم از روبرو و از سمت تپه شلیک میشه و گلوی کندی رو سوراخ می‌کنه. در این لحظه تو فیلم کندی دستش رو روی گلوش می‌گیره.

تیر سوم به پشت کندی برخورد می‌کنه و اون رو به سمت جلو هل میده. این لحظه‌ایه که توی فیلم کانلی روش رو به عقب ماشین برمی‌گردونه.

تیر چهارم شلیک میشه، به پشت کندی برخورد می‌کنه و بعد از رد شدن از بدن اون وارد بدن کانلی میشه و همین لحظه تیر پنجمش شلیک میشه که خطا میره ولی این همون تیریه که یکی از مردم عادی رو زخمی می‌کنه، شخصی به اسم جیمز تیک.

و در نهایت تیر ششم شلیک میشه، جمجمه‌ی کندی رو می‌ترکونه و توی فیلم مشخصه که کندی به عقب و سمت چپ هل داده میشه.

چهارده مارس هزار و نهصد و شصت و هفت بدن کندی به قبر و مکان یادبود همیشگی تو گورستان ملی آرلینگتون انتقال داده شد.

با وجود دوران نسبتا کم ریاست جمهوری، به عنوان یکی از محبوب‌ترین رئیس جمهورهای تاریخ آمریکا از طرف مردم یاد میشه.

یاد کندی به شکل‌های مختلفی توی فرهنگ آمریکا زنده نگه داشته شده. به افتخار اون تو بیست و چهار دسامبر هزار و نهصد و شصت و سه فرودگاه بین‌المللی نیویورک رو به فرودگاه بین‌المللی جان اف کندی تغییر نام دادن.

ناو جنگی یو اس اس جان اف کندی، سی آوریل هزار و نهصد و شصت و چهار به یاد اون شروع به کار کرد.

دانشگاه جان اف کندی سال هزار و نهصد و شصت و پنج تو کالیفرنیا تاسیس شد. خونه‌ی اون توی بروکلین ماساچوست، جلوه‌ای تاریخی و ملی به شمار میره.

صدها مدرسه تو سراسر دنیا به افتخار کندی نام‌گذاری میشه، حتی تو ایرانم یه میدون توی ابتدای بزرگراه چمران بعد از ساخت به اون یاد اون میدان کندی نام گذاری میشه که بعد از انقلاب پنجاه و هفت این میدون به اسم میدون توحید تغییر نام میده.

تو قبرستون آرلینگتون هم بالای آرامگاه جان اف کندی، مشعلی رو روشن می‌کنن که تا امروز هم روشنه.



بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/جی.اف.کی-id2063062-id195629684?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%AC%DB%8C.%D8%A7%D9%81.%DA%A9%DB%8C-CastBox_FM