اپیزود ۴؛ نبرد نهایی

سلام من ایمان نژاد‌احد هستم و شما به اپیزود چهارم راوکست گوش می‌کنید. همون‌طور که می‌دونید من تو هر قسمت از راوکست یک رویداد واقعی مهم رو برای شما روایت می‌کنم.




داستان ما برمی‌گرده به زمان صدر اسلام. موقعی بود که مسلمون‌ها داشتن سرزمین‌های اطراف خودشون رو یکی یکی اشغال می‌کردند و به تصرف خودشون در میاوردن.

توی اون دوره یکی از سرزمین‌هایی که خیلی مورد توجه مسلمونا بودن ،کشورهای ایران شام مصر و شمال آفریقا بود.

اون زمان، مسلمونای اولیه بعد از درگذشت پیامبر ظرف چند سال تونستن که مهمترین بخش‌های ایران و شمال مصر رو تحت تصرف خودشون دربیارن. از طرفی هم یه بخش‌هایی از دولت روم شرقی رو هم تونستن که اشغال کنن.

هنوز بیست سی سال بیشتر از اشغال ایران نگذشته بود که اینا تونستن که خودشون رو پشت دروازه‌های شهر کنستانتینوپل، مهم‌ترین شهر دولت روم شرقی، برسونن.

حالا یه توضیحی در مورد این شهر بهتون بدم. شهر کنستانتینوپل که عربها اون رو قسطنطنیه نام می‌بردند، همون استانبول امروزیه‌.

این شهر توی قرن هفتم پیش از میلاد به دست یونانیان ساخته شد و اسمش رو اون موقع گذاشته بودن که بیزانسیون.

یه مدتی این شهر توی اشغال هخامنشیان هم بود ولی بعدش دوباره یونانی‌ها تونستن این شهر رو پس بگیرن و دائما این شهر دیگه بعدش بین یونانی‌ها و اسپارتا دست به دست شد تا اینکه بالاخره رومیا تونستن سال صد و نود و شش میلادی به صورت کامل این شهرو اشغال کنن.

سال سیصد و سی میلادی بود که کنستانتین بزرگ پادشاه روم پایتخت حکومتی خودش رو از شهر رم به همین بیزانسیون منتقل کرد، بعدش بود که این شهر تغییر اسم پیدا کرد به شهر کنستانتینوپول یعنی شهر کنستانتین.

این شهر از همون روز اول ساختش، از همون اوایل ساختش تا زمان پانزدهم میلادی بارها و بارها مرتبا بازسازی شده و همینجور به وسعتش افزوده شده و از همه مهمتر اینکه استحکاماتش مرتبا تقویت می‌شد.

اما مسلمونا دائما داشتن سرزمین‌های بیشتری رو تحت اشغال خودشون در میاوردن همونطور که بهتون گفتم.

بعد خیلی آرزو داشتن، یعنی یکی از بزرگترین آرزوهاشون بود که این شهر کنستانتینوپول یا قسطنطنیه رو بتونن که به تصرف خودشون در بیارن.

چرا؟ برای اینکه این شهر یه جورایی دروازه بین دنیای اسلام و دنیای مسیحیت بود.

جوری بود که با اشغال این شهر نیروهای مسلمون و سپاهیانشون خیلی راحت‌تر می‌تونستن دسترسی پیدا کنن به سرزمین‌های مسیحی‌نشین و اونها رو هم به تصرف خودشون دربیارن. این شهر در واقع یه‌جورایی سد راه مسلمونا شده‌بود.

اولین حمله‌ یه جدی هم که مسلمونا به این شهر کردن توی سال سی و سه هجری قمری یا ششصد و پنجاه و سه میلادی شروع شد.

موقعی بود که یه سری از مسلمونا بعد از رد شدن از آسیای صغیر تونستن که به کرانه‌های بستور برسن اما یه جنگی که بین ناوگان دریایی مسلمونا و رومی‌ها قبل از نزدیک شدن به این شهر رخداد، باعث شد که مسلمونا عقب‌نشینی کنند به خاطر تلفات سنگینی هم که دادن.

اما این آخر ماجرا نبود، مسلمونا به همین راحتیا دست بردار نبودن.

تا این که یازده سال بعد سال ششصد و شصت و چهار میلادی مسلمونا دوباره به قسطنطنیه حمله کردن اما این دفعه هم به خاطر سرمای زمستون و درگیری‌هایی که توی دریای مرمره داشتن بازم نتونستن پیشروی خاصی کنن تا چهار سال بعدش دوباره.

اما این سری با سریای قبل فرق داشت یکم اوضاع، این سری یه ناوگانی از سواحل مصر و شام به فرماندهی فضل‌الله بن عبدالله انصاری بسیج شدن، کل آناتولی رو رد کردند و این سری تونستن که تمام قلعه‌های ساحلی رو فتح کنن.

یک سال بعد یه سپاه خیلی بزرگی تونستن که خودشون رو به این گروهی که تونسته بود قلعه‌های ساحلی رو فتح کنه برسونن که بینشون یه سری اشخاص خیلی معروف و صحابه‌های نزدیک پیامبر مثل عبدالله بن عباس و ابوایوب انصاری هم بود‌.

این گروه تونستن از راه خشکی به طرف قسطنطنیه برن و تنگه داردانل رو هم خیلی راحت تونستن که تصرف کنن.

اینجا بود که مسلمونا از طریق دریا و خشکی کاملا قسطنطنیه رو محاصره کردن.

محاصره‌شون هم به این شکل بود که توی فصل زمستون محاصره رو رها می‌کردند و می‌رفتند، بعد که مجددا هوا گرم می‌شد دوباره میومدن و محاصره شهر رو شروع میکردن.

البته این خیلی کار چندان عاقلانه‌ای به نظر نمیرسه برای اینکه زمانی که محاصره رها میشه خب مسلما دولت بیزانس می‌تونه که تمام تدارکات مورد نیاز خودشو وارد شهر بکنه‌. نمیشه خیلی اسم محاصره روش گذاشت.

به هر حال این کار تقریبا یه چیزی حدود هفت سال طول کشید و آخرشم بدون اینکه هیچ نتیجه‌ای داشته باشه برای مسلمونا تموم شد‌.

مسلمونا مجددا عقب‌نشینی کردن اما این سری تلفات خیلی سنگینی دادن به خاطر اینکه عقب‌نشینیش تقریبا حدود… خود مورخین اسلامی میگن که حدود سی هزار نفر از نیروهاشون از جمله همون ابوایوب انصاری رو توی این محاصره‌ها و جنگ‌های جسته‌گریخته که انجام می‌دادند از دست دادن.

ابوایوب انصاری هم توی همون نزدیک قسطنطنیه و پایین دیوارهای شهر دفن شد.

مسلمانانی اقدام خاصی برای اشغال این شهر نکردند تا زمان سلیمان بن عبدالملک. این دوره دوره‌ای بود که قدرت نظامی مسلمونا همینطور داشت رفته رفته زیادتر میشد، از اون طرفم دولت بیزانس کم‌کم داشت قدرت خودش رو از دست میداد.

یه سری اختلافات داخلی پیدا کرده بود و خود شهر با همسایه‌های خودش که مسیحیای دیگه بودن زیاد سازگاری نداشت و یه سری فشارها روش بود.

اینجا بود که سلیمان به برادرش مسلم دستور داد که هر جور شده از این فرصت استفاده کنه و دولت قسطنطنیه رو سرنگون کنه و بتونه شهرو تصرف کنه.

مسلم هم توی سال نود و هشت هجری قمری یا هفتصد و شانزده میلادی با یه سپاه خیلی بزرگی که مورخین تقریبا صد و هشتاد هزار نفر نیروهاش تخمین می‌زدند، تونست که آناتولی رو دوباره فتح کنه، بیاد و خودش رو نزدیک شهر قسطنطنیه کنه و شهر رو کاملا از طریق دریا و خشکی محاصره کنه اما بازم به خاطر استحکامات خیلی قوی‌ای که این شهر داشت به همین راحتی کار برای مسلمونا پیش نمی‌رفت.

از طرفی هم دولت بیزانس توی جنگ‌ها داشت از یک سلاح جدیدی استفاده می‌کرد که اسمش آتش یونانی بود.

این آتش یونانی به این شکل بود که یه چیزایی بود شبیه منجنیق که بالای برج‌هایی که توی دیوارهای شهر قرار داشتن نصب می‌شد و مواد آتش زایی رو به سمت نیروهای دشمن، حالا چه کشتی‌هایی که توی ساحل بودن و چه پیاده نظامشون توی خشکی پرتاب می‌کرد و اولین بار هم یونانی‌ها این سلاح‌ رو دقیقا توی جنگ‌هایی که با مسلمونا داشتن استفاده کردن.

این سلاح هم اگه درست تلفظ بکنم دست شخصی به اسم کالینکوس بود که ساخته شده و همونطور که گفتم اولین بار توی جنگی که خود بیزانسی‌ها با مسلمونا داشتن به کار برده شد.

به هر حال مسلم تصمیم گرفت که به جای حمله به شهر، همینطوری به محاصره ادامه بده ولی بازم همین سرمای زمستون‌ و آتش یونانی که بهتون گفتم باعث می‌شد که مسلمونا همینجور دائما تلفات بدن.

همین وقتا هم بود که یه چند باری رومی‌ها با کشتی‌هاشون به کشتی‌های مسلمونا حمله کردن و کشتی‌هاشون رو غرق کردن.

تا اینکه با مرگ سلیمان، برادر مسلم و روی کار اومدن عمر بن عبدالعزیز، این حاکم جدید دستور داد که مسلم فرمان عقب‌گرد بده به نیروهاش و بدون این که باز هم به نتیجه‌ی خاصی برسن محاصره قسطنطنیه رو تموم کنن.

بعد از این هم مسلمونا دیگه زیاد میا و اشتیاق جدی‌ای برای این شهر نداشتن و یک قرارداد صلح هم با قسطنطنیه بستن و تموم.

اما هیچ شکی تو این موضوع نیستش که مسلمونا همونجوری که تونستن اسپانیا رو توی جنوب غربی تصرف کنن، اگر قسطنطنیه رو هم تصرف می‌کردن بدون تردید چهره‌ی فعلی اروپا یا مثلا شاید کل جهان خیلی از نظر مذهبی فرق داشت.

چون همونجوری که بهتون گفتم قسطنطنیه مثل یک دروازه‌ای بود رو به سرزمین‌های مسیحی‌نشین.

مسلمونا با تصرف این شهر خیلی راحت می‌تونستن از این دروازه عبور کنند و تمام سرزمین‌های مسیحی‌نشین رو به تصرف خودشون در بیارن و یه بخش اعظمی از اروپا رو راحت مسلمون کنن؛ مثل همون کاری که موقع حمله به ایران کردن.

اون موقع مذهب زرتشت و زرتشتی‌ها رو خیلی راحت به یه گوشه روندن و مذهب اسلام رو غالب کردن.

همین اتفاق هم می‌تونست توی اروپا بیفته اما از همه‌ی اینا بگذریم و یه نگاهی بندازیم به شهر قسطنطنیه از نظر ساختار دفاعی.

همونطور که گفتم این شهر مثل یه سه ضلعی بود. از قسمت شرقی به خلیج زرین‌شاخ، از قسمت جنوبی به دریای مرمره و از سمت غرب به خشکی اروپا می‌رسید.

توی هر سه طرف شهر دیوارهای خیلی بلندی وجود داشتند که تقریبا طولشون به بیست و دو کیلومتر می‌رسید. بعد توی هر زاویه از شهرم قلعه‌ها و برج‌های خیلی بلندی برای محافظت ساخته بودن.

دیوارهای غربی شهر حدود شیش هزار متر طولشون بود، یعنی تقریبا شش کیلومتر طول دیوارهای غربی شرق بود. مهمترین دروازه‌های شهر در قسمت غربی بودن.

شهر کلا چهارده تا دروازه داشت که از این چهارده تا هفت تاش تو قسمت غربی و مابقیشم توی قسمت شرقی و جنوبی شهر بودش.

من یه چیز خیلی جالب بگم در مورد استحکامات سمت شرق شهر یعنی سمت خلیج زرین‌شاخ. برای اینکه بتونن جلوی ورود کشتیارو به ساحل شهر بگیرن، تقریبا مثل کاری که ماهیگیرا می‌کنند، برداشته بودن یه توری آهنی خیلی بزرگی رو کف ساحل پهن کرده بودن.

اینجوری هر کشتی و هر نیروی دریایی که از دشمن می‌خواست وارد ساحل بشه تو این تورها گیر می‌افتاد و کلا اصن نمی‌تونست به حرکتش ادامه بده.

دیوارهایی هم که توی قسمت غربی بودن سه و نیم متر تا ده و نیم متر ضخامت‌شون بود.

توی قسمت غربی به طور کلی دو ردیف دیوار کشیده بودن. دیوار بیرونی دوازده متر ارتفاعش بود و دیوار داخلی هم بیست و یک متر ارتفاعش بود که بتونه تسلط کامل داشته باشه رو دیوار بیرونی شهر.

اما کلا در کل دیوارا توی قسمت جنوبی که سمت دریای مرمره بود کوتاه‌تر میشد چون تو دریای مرمره کلا استحکامات دریایی بود اونجا.

چون به خاطر موج‌های خیلی وحشتناک و صخره‌های بلندی که توی ساحل بود، خودش یه جور استحکام طبیعی برای شهر به وجود آورده بود.

جدای همه‌ی اینا، توی قسمت خشکی یعنی همون سمت غربی که گفتم مهمترین دروازه شهر اونجا بود، یه خندقی کنده بودن به عرض هیجده تا بیست و یک متر‌. نه متر عمق این خندق بود که با لوله گذاری‌ای که تو این خندق کرده بودن می‌تونستن موقعی که دشمن حمله می‌کنه به شهر، این خندق رو پر از آب کنن و موقعی که نیاز ندارن تخلیه کنند‌.

در کنار همه‌ی اینا آتش یونانی که در موردش صحبت کردم براتون، یکی از بهترین سلاح‌های یونانی‌ها بود برای دفاع.

اما از آخرین باری که کلا مسلمونا شهر رو محاصره کردن و مجبور به عقب‌نشینی شده بودند گذشت، یه چند سالی گذشت. نه یه سال و دو سال، نه ده سال و بیست سال، بیشتر از هفتصد سال گذشت.

بیشتر از هفتصد سال گذشت و این شهر دست نخورده باقی موند تا زمان مرگ سلطان مراد دوم پادشاه عثمانی.

سلطان مراد دوم پادشاه عثمانی، سال هشتصد و پنجاه و پنج هجری قمری مصادف با هزار و چهارصد و پنجاه و یک میلادی به خاطر سکته‌ی قلبی فوت می‌کنه، اما قبل از مرگش پسر بیست و یک ساله‌ش، محمد مشهور سلطان محمد دوم رو جانشین خودش می‌کنه.

سلطان محمد هم از یه مادر مسیحی بود. یه پسر خیلی باهوش و تحصیل‌کرده‌ای بود جوری که می‌گفتن که خیلی کامل به زبان‌های یونانی و لاتینی و عربی مسلطه و راحت صحبت می‌کنه و از اون طرفم می‌گفتن که خیلی تسلط داره به فوت و فن جنگ.

در کل وضع امپراطوری عثمانی تو این زمان خیلی بهتر از پادشاه قبلیش بود. محمد بدون اینکه مجبور باشه فشارهای سیاسی داخلی و خارجیش رو خنثی بکنه می‌تونست خیلی راحت اقدامات جدیدی رو انجام بده.

ولی از اون طرفم چه محمد چه مشاوراش از جمله شهاب‌الدین پاشا، خیلی می‌خواستن که برای تحکیم بیشتر موقعیت خودشون از نظر سیاسی در برابر اشراف ترک یه سری کارایی بکنن که خودشون رو دست بالاتر نشون بدن، دست به کارهای خیلی بزرگتری بزنن.

اما این کلا در شرایطی بود که اشراف‌زاده‌های ترک خیلی دوست داشتن که کلا عثمانی توی صلح باشه با کشورهای دیگه. زیاد دنبال دردسر نمی‌گشتن.

اما با همه‌ی این حرفا سلطان محمد یه رویای بزرگی داشت مثل بقیه‌ی پادشاهای بزرگ مسلمون، اونم چیزی نبود جز فتح قسطنطنیه.

سلطان محمد توی رویایی که داشت از همون اول پادشاهیش، دنبال فتح قسطنطنیه بود اما قبل از اینکه به این هدف برسه، باید یه سری کارایی انجام می‌داد تا زمینه رو بتونه فراهم کنه .

خیلی زود شروع کرد به اینکه مخالفت‌های کوچیک رو سرکوب کنه. حتی برادر چند ماهه‌ی خودش رو کشت که یه وقت مخالفان نیان برادرش رو جلوی خودش علم کنن.

از اون سمت هم می‌دونست که اشراف ترک با رهبری خلیل چندرلی، با نقشه‌هایی که اون داره برای فتح قسطنطنیه صددرصد مخالفت می‌کنن، اما تو اون زمان نمی‌تونست، شرایطش خیلی جور نبود که بتونه اون‌ها رو سرکوب کنه.

برای همین مثلا یه سری مسائلی اومد طرح کرد که دشمن فرضی درست کرد برای خودش و بیزانس رو یه خطر خیلی بزرگ نشون داد که اینجوری مثلا بتونه یه ذره اینا رو راضی کنه برای اینکه حمله کنند به قسطنطنیه.

البته به این حد هم اکتفا نکرد، سلطان محمد اومد خیلی از بزرگان ارتش رو چه توی ینی‌چریا چه توی ارتش رسمی عثمانی، اومد این رو که نزدیک به خلیل چندرلی بودن، همه‌شون رو برکنار کرد و افراد نزدیک خودش رو آورد سرکار.

ینی‌چریا، یه توضیحی هم در مورد ینی‌چریا بدم بهتون. ینی‌چریا یه گروه نظامی بودن که نیروهاش پسرای گروگان گرفته شده‌ی مسیحی‌های سرزمین‌های اشغال شده عثمانی بودن.

عثمانی‌ها هر شهر مسیحی‌نشینی رو که تصرف می‌کردن برای اینکه جلوگیری کنند از شورش احتمالی مسیحیای اون شهر، پسراشون رو گروگان می‌گرفتن میاوردن توی این نیروی ینی‌چری استخدام می‌کردن.

ینی‌چری هم اصلا به لغت یعنی که نیروهای تازه، نیروهای جدید.

یه چند مدتی از این اقدامات سلطان محمد گذشت تا اینکه تصمیم گرفت سلطان محمد که اونم مثل سلطان بایزید عثمانی که چندین سال قبل توی ساحل آسیایی نزدیک قسطنطنیه یه قلعه ساخته بود، اونم بره نزدیک قسطنطنیه قلعه‌ای بسازه و رفت تنگ‌ترین باریکه‌ی نزدیک قسطنطنیه که فقط توی هشت کیلومتری این شهر بود رو انتخاب کرد و یک قلعه‌ای ساخت که هنوزم پابرجاست به اسم آنادولو حصار.

البته این کاری که سلطان محمد داشت می‌کرد، شدیدا با اعتراض امپراتور روم مواجه شد اما سلطان محمد هیچ توجهی به این کارش نکرد و ظرف کمتر از شیش ماه یه قلعه بسیار بزرگ و مستحکم ساخت.

شرایط قلعه هم به این ترتیب بود که خیلی راحت کلا به قسمت آناتولی و آب‌هایی که تو اون قسمت بود کنترل کامل داشت، یه جورایی هم کاملا ارتباط بین بیزانس و دریای سیاه رو کامل قطع کرد.

یه سری نیرو هم برای نگهبانی، نیروهای مخصوصی از ینی‌چریا گذاشت برای نگهبانی تا کلا آبراه‌هایی که نزدیک این قلعه بودن رو کاملا کنترل کنن.

دلیل زیادی هم برای ساخت این قلعه داشت سلطان محمد. مثل اینکه بدون اینکه خطری سربازان رو تهدید کنه، اونا بتونن خیلی راحت از آناتولی به اروپا بیان.

دلیل دیگه‌ش قطع ارتباط بیزانس با دریای سیاه و جلوگیری از کمک‌های اروپا بود.

یه دلیل دیگه‌شم گرفتن امتیازهای گمرکی بود، از کشتی‌هایی که بین دریای سیاه و مدیترانه دائما تو رفت و آمد بودن.

اما تو تابستون هشتصد و پنجاه و شیش همون هزار و چهارصد و پنجاه و دو میلادی، بین یونانی‌هایی که ساکن اطراف قلعه سلطان محمد بودن با کارگران و سربازای ترک درگیری‌های خیلی شدیدی به وجود اومد.

همین موقع هم سلطان محمد خیلی شدید اعتراض کرد به قسطنطنیه که اگه جلوی یونانی‌هایی که ساکن اطراف این قلعه هستن رو نگیره شهر رو محاصره می‌کنه و این حرفا.

امپراتور هم یه هیئت فرستاد پیش سلطان‌ محمد و گفتش که اگر خطری شهر رو تهدید بکنه هم خود امپراطور و بقیه‌ی سربازاش تا آخرین قطره‌ی خونشون مبارزه می‌کنن. همین‌جا بود که سلطان محمد از فرصت استفاده کرد و اعلان جنگ داد.

اما سلطان محمد زمانی که توی ادرنه بود برای انجام تدارکات جنگ، یه مهندس مجارستانی از قسطنطنیه فرار کرد رفت پیش سلطان محمد و بهش پیشنهاد داد که یه توپی رو بسازم با همدیگه، به کمک هم، که بتونه دیوارهای قطور قسطنطنیه رو کاملا تخریب کنه.

سلطان محمد هم خیلی استقبال کرد، تونستن کمتر از سه ماه یه توپی بسازن که لوله‌ی اون یک و نیم متر، وزن گلوله هفتصد کیلوگرم و بعدش یه چیزی حدود یک و نیم کیلومتر باشه.

کارگرای عثمانی هم تونستن کمتر از دو ماه این توپ رو از ادرنه نزدیکی‌های شهر قسطنطنیه بیارن و نصب کنن.

سلطان محمد هم تو مدت کوتاه خودش رو به قسطنطنیه رسوند، نیروهای زمینی عثمانی هم تمام مناطقی که بین ادرنه تا مرکز بیزانس بود رو تصاحب کردن. از اون طرفم نیروهای دریاییشون تمام جزیره‌های دریای مرمره تا شهر قسطنطنیه رو اشغال کردن و توی تنگه‌ی بسپار توی جنوب شهر مستقر شدن.

نیمه‌ی فروردین سال هشتصد و پنجاه و هفت هجری قمری، برابر با ششم آوریل هزار و چهارصد و پنجاه و سه، سلطان محمد دوم تمام شهر قسطنطنیه رو از خشکی و دریا محاصره کرد و اینجا بود که بزرگترین محاصره‌ی تاریخی پایتخت روم شرقی آغاز شد.

در مورد تعداد نیروهای عثمانی هم تو این جنگ، چیزی حدود دویست و پنجاه هزار نفر تخمین زده میشه که از بین این دویست وپنجاه هزار نفر، خیلی جالبه بدونید که پونزده هزار نفرشون که از بهترین نیروهای ینی‌چری بودن، شخصا مسئولیتشون محافظت از خود سلطان محمد بود.

از اون طرفم تعداد زیادی نیروها فرستاده بود به ناحیه غلات تا جلوی کمک رسانی ایتالیایی‌ها رو به شهر قسطنطنیه بگیره.

گفته میشه حدود چهارصد تا کشتی جنگی و بارکش هم که بیست تا کشتی بزرگ جنگی هم توشون بود، از راه داردانل تونسته بودن که خودشون به نزدیکی‌های سال قسطنطنیه برسونن.

البته در مورد این چهارصد تا کشتی چون بیشتر منابع، منابع اسلامیه به نظر میرسه که یه ذره بزرگنمایی‌ شده.

اما اون سمت قضیه هم گفته میشه که نیروهای دفاعی شهر قسطنطنیه کلا بیش از پنج هزار نفر نبودن، اما قبل از اینکه محاصره تنگ‌تر بشه یه سری مزدور جنویایی و ونیزی تونسته بودن که به فرماندهی شخصی به اسم یوحنا ژوش تینیانی از این محاصره رد بشن و خودشون رو برسونن به قسطنطنیه.

از اونجایی که تلفظ اسم این جناب یوحنا ژوش تینیانی یه ذره سخته ما ایشون رو همون یوحنای خالی صدا می‌زنیم.

کنار این پیاده‌نظامی که تونستن خودشون رو به شهر برسونن، چهارده تا کشتی جنگی‌ان که بیشترشون باز از ونیز و جنوا بودن توی آب‌های سیاه، توی انتهای تنگه‌ی بسفر جبهه گرفتن.

دولت بیزانس این دوره از زمان، تقریبا تمام سرزمیناش رو از دست داده بود و فقط این شهر قسطنطنیه بود که براش مونده بود. واسه همینم خیلی اتکا داشت واسه دفاع به مردم خودش.

جمعیت شهر اون موقع تقریبا صد و پنجاه هزار نفر تخمین زده میشه که در زمان شروع محاصره خیلی کمتر شد، چون خیلی از بازرگانان و افراد مرفه و یه بخش خیلی زیادی از مردم عادی با شروع این درگیری‌ها شهر رو ترک کرده بودن.

کار به جایی رسیده بود که توی بیشتر بخش‌های شهر، جمعیت مردم به ده هزار نفر هم نمی‌رسید. از طرفیم خب مشخصه، وقتی تو یه شهری هم ایتالیایی‌ها باشن هم کاتالون‌ها باشن هم یونانی‌ها باشن، تو یه شهر که هر کدومشون هم زبان و فرهنگ و خواسته‌های سیاسی اقتصادی مخصوص خودشون رو دارن یه مشکلاتی بالاخره به وجود میاد، که همین مشکلات باعث می‌شد که سقوط دولت بیزانس سرعتش بره بالاتر.

توی همچین شرایطی هم هر اتفاقی، هر اختلاف فکری و عقیدتی هم که پیش میاد، مستقیما توی روحیه‌ی سربازای شهره که تاثیر میذاره و این موضوع خیلی کار رو برای ترک‌های مسلمان راحت می‌کرد.

توی همین موقعیت حساس بود که کنستانتین، امپراتور بیزانس از خیلی از کشورهای مسیحی درخواست کمک کرد ولی هیچکدوم از این کشورها حاضر به کمک به این شهر نشدن.

ادعاشون هم این بود که دولت بیزانس به خاطر مشکلاتی که خودش داره به هر حال سقوط می‌کنه از اون طرفم ما یه سری عهدنامه‌های صلح با خود عثمانی‌ها بستیم پس بهتره که دخالتی تو این جنگ نداشته‌ باشیم. اینجوری بود که قسطنطنیه خودش بود و یه سری مزدور جنوایی و ونیزی.

اما این مدافعای شهر هر از گاهی با کمک چند تا توپ جنگی و آتش یونانی و یه سری غافلگیری‌هایی که انجام می‌دادن، سربازای ترک رو یه ذره اذیت می‌کردن ولی خب مسلما به هیچ وجه توپ‌های اونا، قدرت برابری با توپ‌های کوبنده و سنگین ترکها رو نداشت.

روز نوزده آوریل عثمانی‌ها شروع کردن که دیوارهای شهر رو به توپ ببندن. این کارم خیلی خوب انجام دادن، تونستن به یه بخش‌هایی از دیوارم خسارت‌های خیلی زیاد وارد کنن و یه شکافهایی به وجود بیارن، اما خیلی سریع یونانی‌ها می‌تونستن دیوارها رو بازسازی بکنن.

روز بعدش پنج تا کشتی جنوایی با تدارکات جنگی و مهارت خیلی زیادی که داشت، تونست از خط محاصره کشتی‌های عثمانی رد شه به تنگه وارد شه و بعد از اون با سرعت بتونه خودش رو از زنجیره دهانه خلیج عبور بده.

همین اتفاق باعث شد که مقداری تدارکات جنگی و تعدادی نیروی نظامی بیشتری به شهر برسه.

اینجا بود که سلطان محمد تصمیم گرفت به هر ترتیبی که شده از شر این زنجیر آهنی که توی ساحله خلاص بشه.

اما سلطان محمد آخر سرم تونست که این زنجیر آهنی رو دور بزنه، اما چه جوری؟

سلطان محمد برای انجام دادن این کار مجبور شد که چیزی حدود هشتاد تا از کشتیهای کوچکش که حدود بیست متر طول داشتن، از طریق قسمت انتهایی غلات یا تپه‌ی برکلی یعنی از طریق خشکی، این کشتی‌ها رو بالا بکشه، حدود پنج کیلومتر توی خشکی حرکت بده و اونا رو اون طرف ساحل توی ساحل قسطنطنیه دوباره به آب بندازه.

برای انجام دادن این کار هم از چوب‌های گردی استفاده کرده بود، یه جورایی غلتک درست کرده بود و کشتی خودش روی این غلتک‌ها می‌کشوند.

نکته‌ی جالب اینه که تو قسمت غلات، خیلی از کارگرای ونیزی و جنوایی هم زندگی می‌کردن و اگه اینا نبودن شاید سلطان محمد اصلا نمیتونست این کار رو انجام بده چون به خاطر این محاصره‌ای که شکل گرفته بود، زندگی اونا یه مقدار سخت شده بود.

یه جورایی هم نقش دوگانه‌ای رو انجام می‌دادن. اینجوری بود که شب‌ها به کمک شهر قسطنطنیه می‌رفتند برای مستحکم‌تر کردن استحکامات‌شون. از اون طرف هم توی روز کمک می‌کردن به عثمانی‌ها برای اینکه توپاشون رو روغن کاری کنن یا کشتیاشون رو جابجا کنن.

و این اتفاق یعنی دور زدن زنجیر آهنی، نقش خیلی مهم و اساسی‌ای توی سقوط شهر قسطنطنیه داشت.

اما فردای شبی که تونستن عثمانیا کشتیای خودشون رو به ساحل برسونن، روز خیلی مهمی بود.

برای اینکه بیزانسی ها بلند شده بودند صبح از خواب و یکباره دیدن که کلی کشتی نظامی عثمانی توی ساحلشون لنگر انداخته و این موضوع خیلی مسلما شوکه‌کننده بود.

اینجا بود که یوحنا تصمیم می‌گیره که به کشتی‌ها و ناوچه‌های عثمانی حمله کنه اما قبل از اینکه بتونه اقدامی صورت بده، کارگرای ونیزی و جنوایی این اطلاعات رو فروختن به سلطان‌محمد و داستان کلا لو رفتش.

چند روز بعد دوباره یوحنا خواست که هر جور شده نقشه‌ش رو عملی کنه

دوباره با صد نفر از دریانورداش زد به دل دریا و ناوچه‌های عثمانی و البته این بار تونست که چند تا از ناوچه‌های عثمانی رو هم غرق کنه اما از اون طرفم خیلیاشون دستگیر شدن، یه چیزی حدود چهل نفر از نیروهاش دستگیر شدن و خود یوحنا هم زخمی شد ولی تونست فرار کنه.

فردای اون روز هم این چهل نفری که عثمانی‌ها دستگیر کرده بودن، جلوی دیوارهای شهر به چهار میخ کشیدن.

از اون طرفم بیزانسی‌ها برای اینکه تلافی کنند کار عثمانیا رو، یه چیزی حدود دویست تا دویست و شصت تا زندانی مسلمون رو سر و ته دار زدن و سرای قطع شده‌شون رو با منجنیق انداختن تو اردوگاه‌های عثمانی.

محاصره‌ی قسطنطنیه همینجوری ادامه پیدا کرد با این درگیری‌هایی که به وجود میومد تا این که دیگه یواش یواش داشت خوار و بار و مخصوصا نان شراب شهر تموم شد.

از طرفی هم تو خود شهز خیلی درگیری‌ها زیاد شده بود بین رومی‌ها و جنوایی‌ها و یونانی‌ها به خاطر اینکه هر کدومشون اون یکی رو مقصر این اتفاقاتی که داره میفته می‌دونستن و خیلی اوضاع خیلی بلبشوی بود توی شهر.

از اون طرفم پادشاه دیگه منابع کافی برای دادن حقوق به سربازان نداشت، رو آورده بود به این که ظرف‌های طلا و نقره کلیساها را مصادره کند و ذوب کنه و باهاشون سکه ضرب کنه تا بتونه حقوق نیروهای خودش رو بده.

جنگ هم به جایی رسیده بود که ترک‌ها دیگه چندین بار شبانه به طرف دروازه‌های غربی شهر حمله کردن و تونستن دیوارهایی که خیلی نزدیک بود به دروازه‌ی رومانوس مقدس که دروازه اصلی شهر بود رو خراب کنن و توش حفره‌هایی به وجود بیارن.

دیگه اینجاها بود که دیگه کسی تقریبا شکی نداشت که به زودی پایتخت روم شرقی سقوط می‌کنه.

سلطان محمد اینجا تصمیم گرفت که برای اینکه خیلی سریع‌تر به جنگ خاتمه بده، امپراتوری بیزانس رو مجبور کنه که تسلیم بشن و یه جورایی صلح کنن و خودش خیلی بدون جنگ و خونریزی وارد شهر بشه.

یه پیغامی هم فرستاد به امپراتوری بیزانس و گفت که اگر تسلیم بشن همه‌تون رو آزاد میذاریم، یعنی همه می‌تونن آزادانه شهر رو ترک کنند و امپراتور بیزانس رو هم پادشاه یکی از شهرهای تحت اشغال خود دولت عثمانی می‌کنن.

امپراتوری بیزانس هم این موضوع رو توی جلسه‌ای با بقیه بزرگان در میون گذاشت اما همه‌شون قویا اعتقاد داشتن که تا آخرین لحظه از شهر دفاع کنن.

نتیجه‌ی این پیغام هم این شد که سلطان محمد روسای لشکر جمع کرد و بهشون اعلام کرد که توی روز نهم خرداد یا بیستم جمادی‌الاول سال هشتصد و پنجاه و هفت هجری قمری، همون بیست و نه سی‌هزار و چهارصد و پنجاه و سه میلادی، از طریق دریا و خشکی به شهر حمله می‌کنه.

از اون طرفم به نیروهاش وعده داد که تمامی غنایمی که توی این جنگ به دست بیاد رو بین خود اونا تقسیم می‌کنه و فقط اراضی شهره که برای خودش ورمیداره.

ریش سفیدا و روحانی‌های سپاه هم سربازا رو به جهاد در راه خدا و برافراشتن پرچم اسلام رو دیوارهای شهر مسیحی تشویق می‌کردن.

قبل از همه هم سلطان محمد براشون یه سخنرانی خیلی بزرگی کرد و به همه‌شون هم وعده داد که هر کی بتونه خودش رو به بالای دیوارهای شهر برسونه، جایزه های خیلی بزرگی رو بهش پرداخت میشه و کسایی که جنگ رو ترک کنن و فرار کنن با مجازات سختی روبرو میشن.

توی اون سمت میدون هم، توی امپراطوری بیزانس وحشت داشت رفته رفته بین مردم بیشتر میشد. خود امپراتور شب قبل از حمله آخرین مراسم عشای ربانی رو به جا آورد و از همه خواست که تا آخرین لحظه از شهر دفاع کنن.

همون شبم زن ها و بچه‌های درباری‌ها رو تونست که با کشتی از شهر فراری بده.

نیروهای بیزانس خندق خیلی بزرگی توی شهر ساختن و یه دیوار خیلی بزرگ رو هم پشت دروازه اصلی شهر، یعنی دروازه رومانوس مقدس ساختن.

خود امپراتور هم با بهترین نیروهای ویژه‌ی شهر، پشت همین دیوار برای محافظت قرار گرفتن. بقیه نیروها هم توی دروازه‌های ادرنه و دروازه‌های اطراف شهر بودن.

یه سری نیروها هم بودند که نیروهای اعزامی پاپ بودن، اون ها هم توی دیوارهایی که توی پشت کاخ امپراتور، تا آب‌های بسفر کشیده شده بود مستقر شده بودن.

دفاع از بندر رو هم دریاسالار نوتاروس به عهده گرفته بود و بقیه افراد هم توی کاخ و بقیه نقاط حساس قرار گرفتن.

توی اون شرایط تعداد نفرات کل نیروهای بیزانس از نه هزار نفر بیشتر نبود که حداکثر شش هزار نفر اونا یونانی بودن، بقیه‌شون خارجی بودند.

در واقع اوضاع شکلی شده بود که برای دفاع از دروازه‌های مرکزی، ده نقطه در کل توی دست افسرای جنوایی خارجی بود که یه سری آلمانی و روسی هم البته بینشون بود و فقط دو نقطه بود که توی دست خود یونانیان بیزانسی قرار داشت.

اون قسمتی رو که می‌خوام براتون بخونم، شرح جنگ و اتفاقاتیه که توی نبرد آخر اتفاق میفته و این رو دقیقا طبق نوشته‌ها و کلماتی که تو خود کتاب سقوط قسطنطنیه نوشته شده براتون می‌خونم‌.

تو این کتاب اینجوری اومده که هزاران نردبان برای عبور از دیوارها ساخته‌شد. کشتی‌ها این نردبان‌ها را تا نزدیک دیواره‌ی جنوبی شرقی حمل‌کردن و بقیه‌ی ناوچه‌ها هم در یک دایره‌ی بزرگ در سواحل خارجی شهر صف کشیدن‌.

نیروها در مراکز حساس قرار گرفتند و توپ‌ها را تا لبه‌ی خندق بزرگ، در پشت دیوارها جلو آوردن.

بالاخره زمان موعود فرا رسید. ترکان عثمانی از خشکی و دریا به شهر قسطنطنیه حمله کردند‌. توپ ها با شدت تمام از خشکی و از داخل کشتی‌ها به شهر شلیک می‌شد.

حمله‌ی اساسی متوجه باریکه‌ی دروازه‌ی رومانوس مقدس بود که در پشت آن امپراتور و همراهانش بیشترین دفاع و مقاومت را از خود انجام می‌دادند.

صدای توپ‌ها، کوبیدن طبل‌ها، فریاد سپاهیان و ناله‌ی مجروحین با هم مخلوط شده بود. توپ‌ها و تیرهای بیزانسی از بالای دیوارهای شهر به سوی ترک‌ها شلیک می‌شد. آتش یونانی هم به طرف کشتی‌ها پرتاب می‌شد.

خندق بزرگ از اجساد مهاجمان پر شده بود و نردبان‌های نیرو بر هم در هم شکسته شده بود و بسیاری از کشتی‌ها در آتش می‌سوختند، ولی ترکان هنوز در حال جنگ بودن‌.

با یک فرمان نیروهای جدیدی وارد عمل شدن و از روی اجساد کشته‌های خندق عبور کردند. ده هزار نفر از ینی‌چری‌ها در حالی که سلطان محمد پشت سر آنها بود به دروازه‌ی شهر حمله کردند.

یوحنا که از وزنه‌های اصلی دفاع شهر بود، زخم شدیدی برداشت و با اجازه‌ی امپراتور برای درمان زخمش و یا حفاظت از جان خودش میدان را ترک کرد و بسیاری از افسران و سربازان لاتینی هم به تبعیت از او دست از جنگ کشیدند.

مقاومت مدافعان شهر بعد از این اتفاق به سرعت کم شد. ترکان که متوجه این موضوع شدند، فشار خود را بر دیوارها و دروازه‌ی ادرنه و رومانو زیاد کردن، تا گروهی از ینی‌چری‌ها که حدود سی نفر بودند و اولین نفر آن‌ها حسن نام داشت، به بالای دیوار رسیدند و با اینکه بیشتر از نیمی از ینی‌چری‌ها در آنجا کشته شدند ولی افراد باقی مانده راه را برای آمدن بقیه نیروها باز کردند.

به خاطر گلوله‌باران توپخانه‌ی عثمانی، در چند نقطه‌ی دیوار شهر رخنه‌هایی ایجاد شد و از همان راه نیروهای عثمانی وارد شهر شدند.

امپراتور و همراهانش مقاومت می‌کردند ولی امپراتور در لحظه‌ای در گیر و دار نبرد به دست یک سرباز ترک کشته‌شد.

بعضیا گفتند که او قبل از کشته شدن فریاد می‌زده است که آیا یک نفر مسیحی پیدا نمی‌شود که مرا گردن بزند و به دست مسلمانان کشته نشوم؟

و به این ترتیب آخرین امپراتور بیزانس کشته‌شد.

بعد از مرگ امپراتور اوضاع دفاعی شهر کاملا از هم پاشید. دیگه سربازها دست از جنگیدن کشیده بودن و داشتن به سمت دروازه‌ها می‌رفتن برای فرار که توی همین فرارشون تخمین می‌زنن که چیزی حدود سه تا چهار هزار نفر از نیروهاشون کشته شدن.

ترک‌های عثمانی دیگه کاملا وارد شهر شدند و کل شهر رو به تصرف خودشون درآوردن.

یه افسانه‌ای بین مردم مسیحی شهر اون موقع بود که می‌گفتش که وقتی ترک‌ها وارد شهر قسطنطنیه بشن و نیروهای بیزانسی رو تا ستون کنستانتین که توی میدون کلیسای ایاصوفیه بود، تعقیب‌ کنن؛ فرشته‌ای شمشیر به دست از آسمون نازل میشه، امپراتور رو از چنگال مهاجمان نجات میده و زمام امور رو هم به پیرمردی که پای اون ستون نشسته واگذار می‌کنه و بهش میگه که این شمشیر را بگیر و انتقام مردم من رو از دشمنان بستان و به محض شنیدن این کلمه‌ها نیروهای ترک فورا پا به فرار می‌ذارن.

اما خب برخلاف این افسانه‌ها و قصه‌ها، ترک‌ها کاملا شهر تصرف کردن و تمام کلیساها رو هم شروع کردن به غارت کردن.

طبق گفته‌ی مورخین چیزی حدود پنجاه هزار نفر رو به اسارت و بردگی گرفتن، اما کاردینال ایزیدور با لباس معمولی موفق شدش که فرار کنه. از اون سمت یوحنا هم از راه دریا فرار کرد اما یه مدت بعد به خاطر خدماتی که توی جنگ دیده بود و به خاطر جراحاتش کشته‌ شدش.

بقیه‌ی کلیساهای شهر هم که پر از اشیای نفیس و قیمتی بود، همینطور که بهتون گفتم غارت شد.

اما این قسمت رو هم براتون از روی کتاب می‌خونم.

سلطان عثمانی که از این به بعد او را سلطان محمد فاتح صدا می‌زدند، وقتی متوجه شد که سپاهیانش تمام نقاط حساس شهر را تصرف کرده‌اند، از اسب پیاده شد و به عنوان شکرگزاری مشتی از خاک قسطنطنیه را برداشت و به سر و صورت خودش ریخت.

سلطان محمد فاتح بعد از اطمینان از پیروزیش به کلیسای ایاصوفیه که بنای آن در قرن چهارم میلادی و در عهد کنستانتین بزرگ ساخته شده بود، وارد شد و دستور داد که بالای منبر کلیسا قرآن تلاوت کنند و کلیسا را به صورت مسجد دربیاورند.

به این ترتیب در مدت کوتاهی، صلیب‌ها و تصاویر مجسمه‌ها برداشته شد و دیوارها را تطهیر کردند و پرچم عثمانی را در بلندترین نقاط شهر به احتزاز درآوردند.

روز جمعه‌ی همان هفته هم موذن بالای گنبد ایاصوفیه اذان ظهر را گفت و سطان آنجا نماز خواند.

سلطان محمد بیست روزی در شهر ماند و در این مدت دستور داد که ساکنین قبلی شهر، به شهر برگردند و با امنیت کامل به زندگی قبلی خودشان ادامه دهند.

او دستور داد تا استحکامات شهر را برای بازسازی و مهم‌تر از همه مساجد بزرگی را بر روی ویرانه‌های یکی از کلیساها بسازند و تمام کلیساها را هم به مسجد تبدیل کنند.

البته بماند که امپراتوری بیزانس بر خلاف مسلمونای ترک برای اعتقاد دیگران ارزش بیشتری قائل بود و خیلی قبل‌تر از این‌ها دستور داده بود که مسجدی توی شهر برای مسلمانانی که به این شهر رفت و آمد دارند بسازن.

سلطان محمد قبل از برگشت به ادرنه، بعد از هشتصدسال قبر ابوایوب انصاری رو پایین دیوارهای غربی شهر پیدا کرد.

بهتون گفته بودم که ابوایوب انصاری توی جنگ‌های اولیه مسلمونا با بیزانسی‌ها کشته شده بود، تقریبا سال پنجاه و یک یا پنجاه و دو هجری قمری.

البته اینم بگم که این قبر اصلا گم نشده بود چون بیزانسی‌ها برای ابوایوب یه مقبره‌ی کوچکی ساخته بودن و براش خیلی هم احترام قائل بودن.

در کل قسطنطنیه‌، یه شهر مهم تاریخی، تو جریان حمله سلطان محمد عثمانی و ترک‌ها چهل و پنج روز تا پنجاه روز تو محاصره بود تا اینکه تهاجم اصلی آغاز شد و شهر توی بیستم جمادی‌الاول سال هشتصد و پنجاه و هفت هجری قمری برابر با بیست و نه هزار و چهارصد و پنجاه و سه میلادی فتح شد.

محاصره قسطنطنیه به دست سلطان محمد فاتح، در حقیقت پنجمین محاصره‌ی دولت روم شرقی از سمت عثمانیا بود.

این شهر از همون اوایل بنای جدیدش به دست کنستانتین بزرگ در مجموع بیست و نه بار محاصره شده بود که هفت مرتبه به دست مهاجمان سقوط کرده بود اما هر بار هم دوباره به تصرف امپراتوری مسیحی در اومده بود، تا اینکه برای هشتمین بار به دست محمد دوم عثمانی سقوط کرد و اینجا بود که برای همیشه به دست عثمانی‌ها افتاد.

در واقع این برای اولین بار بود که این شهر بعد از هزار و صد و بیست و پنج سال از قلمرو مسیحیت جدا می‌شد و به قلمرو اسلام اضافه‌ می‌شد.

فتح قسطنطنیه بیشتر از اینکه برای مسلمونا سود داشته باشه به ضرر خود اروپایی‌ها تموم شد‌، چون مسلمونا سرزمین‌های خیلی بیشتری رو به مراتب با تلفات خیلی کمتر از این توی اروپا تونسته بودن که قبلا اشغال کنن، ولی این شهر از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بود، چه از نظر نظامی و چه از نظر اقتصادی، مخصوصا برای اروپاییا.

شاید اشاره به بعضی از آثار سقوط قسطنطنیه به دست عثمانیا اهمیت این واقعه تاریخی رو خیلی بیشتر براتون نشون بده.

این پیروزی در واقع یه نوع پاسخی بود به حملاتی که صلیبی‌ها به سرزمین‌های اسلامی داشتن، توی فاصله‌ی سال‌های چهارصد و نود تا ششصد و هشتاد هجری.

دربار پاپ هگ اینجا دیگه کاملا متوجه شد که یکی از بهترین سنگرهای خودش رو در برابر دنیای اسلام از دست داده و اینجا بود که از لحاظ سیاسی مسلمونا با مرکزیت مسیحیت توی رم به نزدیکترین حد خودشون رسیدن‌.

از طرف دیگه هم عثمانی‌ها با تسلطی که به قسمت‌های دریایی داردانل و بسفر داشتن خیلی مشکلات زیادی رو چه از نظر اقتصادی و چه از نظر نظامی برای اروپاییا درست کرده بودن، چون اونجا دیگه یه جورایی گلوگاه تجارت اروپا با سرزمین‌های شرق دور و جنوب آسیا و حتی آفریقا بود.

اما این اتفاق یه حسن خیلی خیلی بزرگ هم برای اروپایی داشت و اون این بود که این شکست باعث شد که اروپا یه تکونی به خودش بده و سعی کنه از جاهلیتی که تو اون زمان داشت روش دست و پا می‌زد خودش رو آزاد کنه و همونجا بود که استارت شروع دوران رنسانس در اروپا زده‌شد.



بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/نبرد-نهایی-id2063062-id146793491?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF%20%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-CastBox_FM