کار در کنار تحصیل - قسمت ۱- دانشگاه چه چیزهایی رو به من یاد نداد

توی این سری از پست‌ها می‌خوام در مورد تمام تجربیاتم و نکات مثبت و منفی‌ای که در مورد کار در کنار تحصیل وجود داره صحبت کنم. من خودم حدود ۳ ساله که توی شرکت کافه‌بازار کار می‌کنم و این ۳ سال برام پر از تجربه‌های جورواجور بوده. من کار کردن رو حدود یک ماه قبل از شروع دوران دانشجویی آغاز کردم، بنابراین خیلی نمی‌تونم از دورانی که فقط تحصیل می‌کردم صحبت کنم. این پست تقریباً اولین پست غیر کامپیوتری‌ام هستش و امیدوارم که به دردتون بخوره. توی این پست در مورد تفاوت‌های بنیادین شرکت و دانشگاه صحبت می‌کنم. یه سری از بحث‌هام فقط در مورد یه سری شرکت خاص صادقه و یه سریش هم کلیه. خیلی از موضوعاتی که می‌گم موضوعاتی نیستند که تو چند ماه اول کار متوجه‌اش بشید، ولی به مرور زمان درک می‌کنید و خیلی لذت‌بخش می‌شه براتون.


تعاملات انسانی


کار کردن تو شرکت برای من باعث شد که از نظر انسانی خیلی رشد کنم. من آدم خجالتی و درون‌گرایی بودم اما الان خیلی فرق کردم.

یادمه از اولین نکاتی که بعد از ورودم به شرکت یاد گرفتم، فرق «سلام» و «سلام صبح بخیر!» بود و این که دومی خیلی حس بهتری داره!

فرق اصلی شرکت با دانشگاه اینه که کار بدون تعامل جلو نمی‌ره، و مجبور می‌شی که کار گروهی رو یاد بگیری. باید با بقیه اعضای تیم صحبت کنی، ازشون کمک بخوای، بهشون کمک کنی، اگر یه چیزی رو اعصابته بگی، اگر خودت اخلاق بدی داری اصلاح کنی و الخ. این که اعضای تیم از کارشون راضی باشن یه ارزشه اما این که دانشجو از درسی که برداشته راضی باشه عموماً ارزش نیست. بذارید چند تا مثال بزنم که واضح‌تر بشه:

  • توی اکثر تیم‌ها توی شرکت، هر ۲-۳ هفته یکبار، یه سری جلسه retrospective برگزار می‌شه که توش بررسی می‌کنیم چیا تو مدتی که گذشت خوب نبود، با چیا حال کردیم و چیا رو عوض کنیم بهتر می‌شه اوضاع. توی دانشگاه یه فرم ارزشیابی اساتید داریم که سالی دوبار پر می‌شه و تاثیرش خیلی نزدیک به صفر هست. این لختی‌ای که توی پروسه بهبود وجود داره، این که کمتر دانشجویی مستقیماً پیشنهاداتشو به استاد می‌گه، همه و همه نشانه‌های بدی هستش که در دانشگاه وجود داره. در واقع این مدل بهبود مستمر چیزی بود که شرکت بهم یادش داد و نه دانشگاه.
  • پروژه‌های گروهی تو دانشگاه اکثراً این مدلی انجام می‌شن که کارها به چند قسمت شکسته می‌شن و هر کس قسمت خودشو انجام می‌ده، نمره‌دهی نهاییش هم بسته به این که هر فرد چکاری انجام داده هستش. اما تو شرکت اینجوری نیست، اگر کد هر کسی مشکل داشته باشه، کل محصول دچار مشکل می‌شه. این احساس مسئولیت و همکاری رو شرکت به من یاد داد و نه دانشگاه.
  • فیدبک. شرکت به معنای واقعی کلمه به من فیدبک دادن رو یاد داد. یعنی برای بچه‌ها ورکشاپ گذاشت و گفتش که آقا، اگر تو تیمتون با یه فردی مشکل دارید چطوری بهش بگید! این چیزی نبود که تو دانشگاه بتونم یادش بگیرم، شاید خیلی از دعواها و قهرها و کدورت‌ها هم می‌شد به وجود نیان اگر اکثر دانشجوها می‌تونستند درست به همدیگه فیدبک بدن.


اعتماد

توی دانشگاه فرض اولیه اینه که اعتماد نکنید مگر این که خلافش ثابت بشه. TA ها به دانشجو اعتماد ندارند و باید چک کنند که تقلب می‌کنن یا نه، دانشجوها به TA ها اعتماد ندارند و فکر می‌کنند که الکی دارن تمرین‌ها رو سخت می‌دن، استاد به TA ها اعتماد نداره و پایان‌ترم رو خودش تصحیح می‌کنه، دانشجو به استاد اعتماد نداره و فکر می‌کنه مریضه که نمودار نمی‌زنه، TA ها به استاد اعتماد ندارند و اکثراً به دنبال recommendation letter هستند. از همه‌ی این‌ها بدتر... دانشجو هم به دانشجو اعتماد نداره! یکی می‌ره زیرآب یکی دیگه رو می‌زنه که تقلب کرده، یکی داره به اون خرخونایی فحش می‌ده که باعث شدند استاد نمودار نزنه و ...
این حس اعتماد داشتن خیلی حس خوبیه که من تو شرکت تونستم تجربه‌اش کنم و نه دانشگاه. این که اگر مدیر محصول فلان تصمیم رو گرفته قطعاً دلیل داشته، دلیلش منطقی بوده و اگر ازش بخوام که دلیلش رو بگه می‌تونه تا حد خوبی من رو قانع کنه. این که اگر فلان عضو تیم نتونست یه تسکی رو برسونه، لابد براش مشکلی پیش اومده و تنبلی نکرده قطعاً. این که اگر یه کسی کارش عیب داره لابد یه مشکلی براش پیش اومده و ذاتاً مشکل نداره! این حس اعتماد باعث می‌شه که دغدغه‌های آدم کم بشه و تمرکز کنه روی موضوعات مهم.
وقتی که وارد شرکت شدم، ۳۰-۴۰ نفر بودیم، و الان حدود ۲۰۰ نفر شدیم. حفظ کردن یک فرهنگ خوب و بزرگ شدن به شدت کار دشواری هستش و من خودم سختی‌هاش رو چشیدم. این که این فرهنگ تا حد خوبی حفظ شده باعث می‌شه که افراد یه مدل فکری منطقی نسبت به شرکت داشته باشند. در واقع می‌تونی به سازوکارهای شرکت اعتماد کنی و بدونی که منطقی هستند. این که یه نفر ارتقاء پیدا می‌کنه یا باید باهاش خدافظی کنیم وابستگی مستقیم داره به نحوه عملکردش و نه چیز دیگری. تو دانشگاه واقعاً اینطوری نیست، از استادایی بگیر که جنسیت دانشجو براشون مهمه، تا استادایی که نمره‌شون بستگی داره به آب و هوا و تاس و پله و مشکلات زناشویی و شقیقه و ...


تمدید و تقلب و نمودار

این ۳ تا، موجودات خیلی عجیب غریبی هستند که شاید فقط در دوران تحصیل وجود داره و دانشجو رو از زندگی واقعی دور می‌کنه. این که همیشه امید داریم به تمدید شدن ددلاین. توی شرکت اگر به ددلاین نرسید، اگر کدتون به موقع آماده نشه، نمره ازتون کم نمی‌شه، معدلتون خراب نمی‌شه، فقط کار عقب می‌افته و اعضای تیم ناراحت هستند از این که فلان تسک نرسیده. این که چرا باید براتون مهم باشه که کار عقب افتاده، چرا سایر افراد ناراحت می‌شن از این قضیه و ... همه‌اش به خاطر اون فرهنگ متفاوت شرکت هستش. این که تو شرکت تمدید وجود نداره و البته چندین دلیل دیگه باعث شد که من بهتر بتونم زمان رو مدیریت کنم. تقلب و نمودار هم در فضای بیرون دانشگاه معادلشون می‌شه دزدی و گدایی و کارهای جالبی نیستند!

انگیزه برای درس‌های دانشگاه

تو درسای دانشگاه کمتر می‌گن این چیزایی که دارید یاد می‌گیرید به چه درد می‌خوره. کار کردن توی شرکت و یه سری از چالش‌هاش باعث شد که انگیزه‌ی بیشتری برای یاد گرفتن دروس دانشگاه داشته باشم. این که می‌بینی استاد داره همون چیزهایی رو درس می‌ده که هفته‌ی پیش تو شرکت باهاشون به مشکل خوردی خیلی حس خوبیه. مثلاً این thread ای که توی درس OS گفت همون چیزیه که هفته پیش باعث شد سرور بترکه. یا مثلاً این تکنیک‌هایی که در مورد normalization گفتن تو درس DB خیلی به درد فلان جدول‌های پروژه می‌خوره! یه جورایی علم و عملتون قوی جوش می‌خوره و این که علمی‌تر، عمیق‌تر و پایه‌ای‌تر با قضایا برخورد می‌کنید.
البته همه این دیدگاه من رو ندارند و حس می‌کنند که اگر خودشون بخونن بهتره، در هر صورت این مهمه که حمّال نشید. همونطور که تو دبستان بهمون می‌گفتن درستونو بخونید تا حمّال نشید، تو دانشگاه هم می‌شه گفت. صرفاً مدل حمّالی‌اش فرق داره و اگر درس‌های دانشگاه رو بلد نباشید می‌تونید تا ابد یه برنامه‌نویس دون‌پایه باقی بمونید.

یه سری از موضوعاتی که گفتم رو خودم تو این یک سال اخیر به دست آوردم و قبلش خیلی شهود نداشتم. کلاً وقتی آدم تصویر بزرگ شرکت رو ببینه خیلی الگوها و نکات جالبی رو می‌تونه درک کنه و از فکر کردن بهشون لذت ببره.

شرکت و پروژه‌های شرکتی موجودات پیچیده‌تری هستند تا درس‌های دانشگاه. توی دانشگاه (به خصوص شریف) جو رقابتی خیلی بیشتره. اما تو شرکت خیلی اینجوری نیست، باید کار تیمی انجام بشه و با همکاری و کار گروهی پروژه پیشرفت بکنه. تو دانشگاه کدتون زیر بار ۱۰۰ میلیون درخواست در روز نمی‌ره و هیچوقت ساعت ۱۲ نصف شب تمرینتون خراب نمی‌شه اما این پیچیدگی‌ها تو توسعه‌ی نرم‌افزار تو شرکت وجود داره و همه‌ی این پیچیدگی‌ها باعث می‌شه که جذابیتش نسبت به دانشگاه به مراتب بیشتر باشه.