گونه انسان، همدست شر و مجری آن

گونه انسانها، همدست شر و مجری خواسته‌های آن می‌شوند و این کار خود را توجیه می‌کنند؟

بعد از سقوط هیتلر ، در زمان محاکمه مسئولان دخیل در جنایات رژیم نازی در دادگاههای نورنبرگ، گفته می‌شد که این افراد دارای روحیه جنایتکارانه و دیگرآزار بوده‌اند. اما هانا آرنت معتقد بود که این افراد ممکن است تنها کارمندانی بی استعداد ولی حرف گوش کن باشند که همه دستورات را همانگونه که به آنها ابلاغ شده، اجرا کرده‌اند و در واقع معتقد بود که ایراد نه از افراد، بلکه از سیستمی است که آتوریته داشته و افراد نیز خود را موظف به اطاعت از آن می‌دانستند.

استانلی میلگرام استاد روانشناسی اجتماعی، چند سال پس از این دادگاهها در سال 1963 شروع به تحقیق در این باره کرد تا پاسخی برای این سوال بیابد که چرا افراد در مقابل خواسته‌های شر یک آمر قدرتمند مقاومت نمی‌کنند و از انجام کارهایی که خلاف اخلاقیات و وجدان است، پرهیز نمی‌کنند.

آزمایش میلگرام از این قرار بود که افراد مختلف، از بنا و آهنگر تا کارمند و ... که داوطلب شرکت در یک آزمایش روانشناسی علمی برای تحقیقات دانشگاهی هستند، به دانشگاه فراخوانده می‌شدند. به آنها گفته می‌شد ک باید نقش یک معلم را ایفا کنند و از فردی که به عنوان دانش‌آموز در آزمایش حضور دارد، سوالاتی بپرسید. به داوطلب گفته می‌شد که در این آزمایش قصد داریم قدرت حافظه افراد را امتحان کنیم. وظیفه داوطلب که به او نقش معلم را داده‌اند این است که هرگاه فردی که به عنوان دانش‌آموز روی صندلی نشسته، به سوال پاسخ اشتباه داد، یک شوک الکتریکی به او وارد کند شوکها با هر پاسخ غلط، قوی تر می‌شدند. دکمه‌هایی که داوطلب باید فشار می‌داد، از شوک 15 ولتی آغاز و در نهایت به شوک 450 ولتی می‌رسید. وقتی دکمه شوک 75 ولت فشار داده می‌شد دانش آموز ناله های خفیف می‌کرد، با شوک 120 ولت فریاد می‌زد، با شوک 150 ولت تلاش می‌کرد آزمایش را ترک کند و با شوک 280 ولت ناله های دلخراش سر می‌داد. سوالات به گونه ای طراحی شده بود که تقریبا دادن جواب درست به آنها غیرممکن بود و داوطلبی که نقش معلم را داشت در آن لحظه هم اشتباه بودن سوالات و هم زجر کشیدن دانش آموز را می‌دید. البته این فرد نمی‌دانست که سیمهای متصل به بدن دانش‌آموز بدون برق هستند و دانش آموز، در واقع بازیگری است که در حال نقش بازی کردن است.


میلگرام که انتظار داشت در این شرایط، داوطلبان از ادامه آزمایش انصراف دهند، در نهایت نتایج آزمایش خود را تعجب انگیز و ترسناک نامید. چرا که به گفته او بیشتر شرکت کنندگان در این آزمایش آن را تا آخرین مرحله و وارد کردن شوک 450 ولتی به بدن دانش آموز ادامه دادند. در واقع مهمترین یافته تحقیقات میلگرام این بود:

«افراد بالغ جامعه به شکل افراط گونه ای آمادگی دارند تا برای اجرای فرمان یک آتوریته غالب، دست به هرکاری بزنند»

از بین بیش از هزار شرکت کننده در این آزمایش، تقریبا دو سومشان یعنی نزدیک به 700 نفر، بدون مقاومت دستورات را اجرا کرده و به دانش آموز شوک داده اند. میلگرام از آزمایش خود اینگونه نتیجه گیری کرد که:

«مردم عادی که به سادگی کارهایی که به آنها محول می‌شود را انجام می‌دهند، بدون هیچگونه دشمنی یا بدذاتی خاصی می‌توانند عامل انجام یک فرایند ویرانگر باشند.»

میلگرام همچنین می‌گوید:

«کارآیی نیروهای اخلاقی که بر فرد تاثیر می‌گذارد بسیار کمتر از تاثیر چهارچوبهای اجتماعی مورد قبول مردم است. مثلا چند تیتر روزنامه ها و اخبار سراسری یا یک تماس تلفنی از «بالا» می‌تواند انسانها را حتی برای کشتن فردی دیگر متقاعد کند.»

اصلی ترین علتی که در مصاحبه های بعد از آزمایش با داوطلبان معلوم شد این بود که آنها خود را مسئول آن اعمال نمی‌دانستند. بلکه چون برای مدیر آزمایش مشروعیت قائل بودند و متعهد بودند تا آزمایش مورد نظر او را به درستی انجام دهند، همه مسئولیت را متوجه او می‌کردند و خود را از مسئولیت مبرا می‌دانستند.

یکی دیگر از مکانیزمهایی که باعث می‌شد ذهن داوطلبان با ادامه آزمایش کنار بیاید، انتساب دستورات به یک منشاء غیر انسانی بود. در واقع وقتی برخی از از افراد برای ادامه کار دو دل می‌شدند به آنها با تحکم گفته می‌شد: «آزمایش نیاز دارد که شما به کار خود ادامه دهید.» و این جمله مانند زمانی که در آلمان نازی به افراد گفته می‌شد سیستم یا کشور نیاز دارد که شما این کار را انجام دهی، موثر بود. چون افراد از خود نمی‌پرسند سیستم یا آزمایش، یعنی چه و این نتیجه خواست چه کسی است؟ بلکه در ذهن خود یزی برای اینکه مسئولیت عمل را به گردن او بیندازند و نزد خویشتن احساس عمل به وظیفه و خدمت مطلوب داشته باشند، پیدا می‌کنند.


شاید تلخ ترین جای این تحقیقات بخش پایانی فرایند باشد. جایی که افراد با عبور از چالش اخلاقی و مقید شدن به ادامه اجرای بدون نقص آزمایش تا انتها دیگر نه تنها خود را مقصر نمی‌دانند، بلکه حتی آزمایشگر را نیز مقصر نمی‌دانند و همه این مسائل را لازم و طبیعی تصور می‌کنند و در نهایت قربانی ماجرا یعنی دانش آموز این آزمایش را در عذاب کشیدنش، مقصر می‌دانند. به گفته میلگرام، یکی از افراد که ابتدا برای افزایش دادن ولتاژ شوکها تردید داشت، در پایان آزمایش در پاسخ به این سوال که چرا به التماسهای دانش آموز توجه نکردی و همچنان ولتاژ را افزایش دادی، گفته بود:

«این دانش آموز آنقدر احمق و بیشعور بود که واقعا مستحق این شوکها بود!»

یکی دیگر از داوطلبان هم در پاسخ به همین سوال، دانش آموز را فرد احمق و بی ارزشی دانست که شوکها نتیجه طبیعی رفتار خودش بوده است. در این آزمایش همچنین به افرادی برمی‌خوریم که می‌گویند به غیراخلاقی و نادرست بودن اعمال خود واقف هستند اما یا به دلیل میل به ارتباط با آزمایش که از نظرشان یک کار مهم است و یا به دلیل ضعف شخصیت قادر به قطع رابطه فرمانبرداری از آتوریته نبودند. در یک نمونه پیشرفته تر از این آزمایش، لازم نبود افراد دکمه شوک را فشار دهند و کافی بود اشاره کنند تا یک اپراتور، شوک را وارد کند. همانطور که می‌شود حدس زد، در این نمونه، بی رحمی انسانها چندین برابر افزایش یافت. چون علاوه بر اینکه مسئولیت تصمیمات را به عهده آزمایشگر می‌دانستند، مسئولیت اجرای آنها را هم به عهده اپراتور می‌دانستند و نقش خود را تنها تشخیص غلط بودن پاسخها و صدور حکم تنبیه دانش آموز می‌دانستند که عذاب وجدان به مراتب کمتری دارد.

میلگرام می‌گوید:

«وقتی شخص، حلقه واسط در زنجیره اعمال شر است، از نظر روانی بسیار راحت تر می‌تواند مسئولیت خود را فراموش کند... یک عمل غیر انسانی، تکه تکه میشود و بین افراد مختلف تقسیم می‌شود و هیچ شخصی به شکل فردی همه این عمل شر را مرتکب نمی‌شود تا با مسئولیت اخلاقی ناشی از آن مواجه شود.»

ابتذال شر برگرفته از کتاب «اطاعت از آتوریته»

این رشته توییت توسط Mehdi Ghadimi منتشر شده است.