تحلیل تاریخی بر مسائل روشنفکری ایرانی


اسماعیل نوشاد

1. روشنفکر کیست؟ انتلکتوئل واژه‌ای است که در غرب به جماعتی اطلاق می‌شد که اندیشه‌ی انتقادی داشتند و نوعی عقلانیّت انتقادی را در جامعه توسعه می‌دادند. امّا چه نیازی بود که یک جعل معنایی جدید تحت عنوان intellectual داشته باشیم؟ مگر واژه‌هایی چون فیلسوف یا دانشمند چه مشکلی داشت؟ اگر فلاسفه را روشنفکر بدانیم، می‌توانیم تا عصر افلاطون برای یافتن روشنفکران به عقب برویم. امّا این کار صرفاً مسئله را مبهم می‌کند. در قرون وسطا یا یونان باستان هیچ تأثیری مانند تأثیر روشنفکران قرن هجده نمی‌بینیم. وقتی پای تحقّق عینی این مفهوم در تاریخ در میان باشد، به برهه‌ای تاریخی می‌رسیم که از اواسط قرن هفده آغاز می‌شود و تا انقلاب فرانسه ادامه می‌یابد. بنابراین بهتر است حوزه‌ی تاریخی را همین قرن‌ها بدانیم. و باز هم اگر در مباحث آن زمان دقیق شویم، باید اندکی حوزه‌ی تاریخی را متأخّرتر در نظر بگیریم. به برهه‌ی تاریخی بین ۱۷۵۰ تا ۱۷۸۹ عصر روشنگری می‌گویند (Age of Enlightenment).

امّا مفهوم روشنفکری (Intellectualism) به جریانی اطلاق می‌شود که از آرمان‌های عصر روشنگری دفاع می‌کند و با عقلانیّت انتقادی به نقد نهادهای قدرتمند مستقر می‌پردازد. این عقلانیّت انتقادی با عقلانیّت خودبنیاد عصر روشنگری تفاوت دارد. سعی می‌کنیم در ادامه آن را شرح دهیم.

2. این دو واژه آن اندازه که در فارسی به هم نزدیک وضع شده‌اند در زبان‌های لاتین نیستند. اشخاص مشهور عصر روشنگری کسانی چون ولتر، روسو، مونتسکیو، ساد، دیدرو، کانت و هیوم و اسمیت هستند و اگر حوزه‌ی سیاست را هم اضافه کنیم فردریک کبیر، جفرسون و فرانکلین و... را هم می‌توان اضافه کرد. این عصر را می‌توان از اواسط قرن هفده تا رویداد و تحقّق انقلاب فرانسه دنبال کرد یعنی سال ۱۷۸۹. عصر روشنگری در نهایت به این انقلاب انجامید و اندیشه‌ی فلاسفه‌ی یاد شده در بالا همگی حول ایده‌هایی چون عقلانیّت خودبنیاد، عدالت و برابری، پیشرفت، آزادی، مدارا، حقوق و... شکل گرفت. عصاره‌ی این ایده‌ها را می‌توان در تعریف کانت از روشنگری دید: «روشنگری خروج آدمی است از صغارت به تقصیر خویشتن و صغارت ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری» و شعار روشنگری این است: «دلیر باش در به کار بردن فهم خویش!»

3. صغارت یک مفهوم حقوقی است. صغیر کسی است که اهلیّت استیفای حقوق خود را ندارد، زیرا دارای قوّه‌ی تمیز مفهوم حق و شیوه‌ی اعمال آن نیست. به‌این‌ترتیب کانت عصر روشنگری را عصری می‌داند که انسان از صغارت بیرون می‌آید و اهلیّت بر عهده گرفتن حقوق و سرنوشت خویش را پیدا می‌کند. در ضمن می‌گوید که نداشتن این اهلیّت به تقصیر آدمی بوده است. مقصّر او بوده است که جرأت استفاده از عقلش را نداشته است.

با تحقّق انقلاب فرانسه دولت‌های مطلقه‌ی پادشاهی به پایان خود رسیدند و مفهوم جامعه society تحقّق عینی یافت. تعریف جامعه را هم اگر به معنایی موسع در نظر بگیریم، می‌توانیم تا جوامع شکارچی پیشاتاریخ عقب برویم. امّا باز هم اگر تحقّقِ تاریخیِ مفهومِ جامعه به معنای گروهی انسانی که در تعاملِ پایدار در اشتراکی سرزمینی، فرهنگی و حاکمیّتی مبتنی بر حقوق مدوّن و همه‌شمول را در نظر بگیریم، آن را باید نتیجه‌ی مستقیم انقلاب فرانسه بدانیم. مهمترین وجه حقوقی این جامعه صدور حقّ حاکمیّت از جانب جامعه است نه دولت یا کلیسا یا سایر نهادهای قدرت عصر فئودالیسم. جامعه و اراده‌ی عام آن ضامن مشروعیّت دولت و حاکمیّت آن است و چه‌بسا دولت همین اراده‌ی عام است که در بستری حقوقی تجلّی یافته است. امّا مشکل این‌جاست که این جامعه با اراده‌ها و منابع قدرت و ثروت پیشا انقلابی چه می‌تواند بکند؟ شاه و کلیسا سقوط کرده‌اند، امّا با وجود افراد، گروه‌ها و نهادهای فرهنگی و اقتصادی مربوط به عصر گذشته، چگونه می‌توان به پایان این روند امیدوار بود؟ به‌همین دلیل انقلابیان با وجدانی معذّب تن به خشونتی سازمان‌یافته علیه مفهومی تازه دادند: «ضد انقلاب» و متأسفانه هرم قدرت آینده را همین خشونتِ پایانی مشخص می‌کند و طبقات قدرت و ثروت برآمده از انقلاب را به دست می‌گیرند که، برنده‌ی نهایی این خشونت هستند؛ انقلاب و آرمان‌هایش از پس این خشونت به محاق می‌رود. این‌گونه است که جامعه‌ی نوظهور وارد «عصر وحشت» می‌شود. این خشونت ناسیونالیسم را به‌جای جامعه می‌نشاند؛ توهین به انقلاب و آرمان‌های ملّت در عصر وحشت یعنی مرگ. این‌جاست که مفهوم روشنفکر (Intellectual) متولّد می‌شود. روشنفکر کسی است که به رویداد انقلاب آگاهی یافته یا به‌قول هگل خودآگاهی یافته است. روشنفکر می‌داند که انقلاب الزاماً به آرمانشهر منتهی نمی‌شود و هر گُلی خاری دارد. او دیگر مانند فیلسوفان روشنگری خوش‌بینی آرمانی به پیشرفت ندارد. او می‌داند که آگاهی سوژه‌ی مدرن یک آگاهی شکافیده و تاریکی این نور را احاطه کرده است. او فهمیده که این عقل تازه متولّدشده و هیچ تضمینی به بقایش نیست و به همین دلیل منتقد می‌شود. او متولّی عقلانیّت انتقادی است نه عقلانیّت خودبنیاد. او زهر منفیّت را به جان می‌خرد تا با عیار ند پادزهرش را تولید کند. عقلانیّت مدرن تنها در چنین پروسه‌ای تکمیل می‌شود. در افقی گشوده از ایده‌ها و نظریه‌ها و عملکردها و تحقق‌ها و نفی‌ها و نقدها و فروپاشی‌ها. روشنفکر به‌ناچار یک ایثارگر است. او امر مستقر را به نقد می‌کشد و فقدان حقوق مدوّن ممکن است به رنجش بیانجامد، امّا ایثارش آینده‌ی حق را ضمانت می‌کند. تفاوت فلاسفه‌ی روشنگری و روشنفکران در این‌جاست. نیروی منفی نقد هیچ‌گاه نباید از پا بیفتد وگرنه خشونت آرمان عقل را بر فنا می‌دهد. به‌همین‌دلیل است که اوّلین‌باری که مفهوم روشنفکر مهم می‌شود، پس انقلاب و مربوط به نامه‌ی سرگشاده‌ی امیل زولا در اعتراض به لگدمال کردن حقوق یک شهروند است. دریفوس یک افسر یهودی است که بدون دلیل به‌جرم جاسوسی محکوم شده و به یک سلّول انفرادی در جزیره‌ی شیطان تبعید شده است. چند سال بعد مشخص می‌شود که او بی‌گناه است، لکن ناسیونالیسم افراطی و یهودستیزی اعاده‌ی حیثیّت از دریفوس را توهین به ارتش قلمداد می‌کند. در این برهه است که معروف‌ترین مقاله‌ی تاریخ روشنفکری توسط امیل زولا با عنوان «من متّهم می‌کنم!» در ۱۸۹۸ منتشر می‌شود. مفهوم روشنفکر در عینیّت اجتماعی فرانسه و اروپا با این مقاله متولّد شد. چند ماه بعد جاسوس پیدا می‌شود و نهایتاً فشار جامعه‌ی روشنفکری باعث می‌شود که در سال ۱۹۰۶ دادگاه عالی فرانسه دریفوس را تبرئه ‌کند. روشنفکر متولّی عقلانیّت انتقادی ست و از این به‌بعد هر فیلسوفی، هر دانشمندی، هر شاعری یا هر روزنامه‌نگاری می‌تواند روشنفکر باشد تا آنجا که توان بر عهده گرفتن مسئولیّت و حقوق با عیار نقد را داشته باشد. بدون نقد و عقلانیّت انتقادی هیچ‌کدام از این‌ها روشنفکر نیستند. به‌همین‌دلیل است که می‌گوییم روشنگری و روشنفکری تفاوت دارند و این دو به یک مفهوم اشاره ندارند. تفاوتی که متأسفانه در ایران نادیده گرفته شده و در همین جعل برابرهای فارسی هم این امر نمایان است.

4. به نظر می‌رسد این خلط معنایی در ایران برای جامعه‌ی ما گران تمام شده است. روشنفکران فکر می‌کنند که دائم انقلاب‌ها دزدیده می‌شود و باید به سمت انقلاب بعدی روند. در صورتی که این خشونت پس از انقلاب اجتناب‌ناپذیر است و گام آخر را برخی با ایمان و برخی با وجدان معذّب بر می‌دارند. چرا که خشونت به هرمی اقتصادی و سیاسی می‌انجامد. در همه‌ی انقلاب‌ها این خشونت و دوره‌ی وحشت را می‌توانیم ببینیم. مهم بر پا داشتن عقلانیّت انتقادی پس از دوره‌ی وحشت است. عقلانیّت انتقادی به‌معنای براندازی نیست. این عقلانیّت بازخرید گناه انقلاب است و کسی که نمی‌تواند چنین ایثاری داشته باشد، نباید ادّعای روشنفکری کند. بعد از مشروطه و پهلوی اوّل و همچنین انقلاب اسلامی روشنفکران چنین اشتباهی داشتند، در حالی‌که تقریباً همگی قبلاً این خشونت را تأیید کرده بودند. این ابهام باعث می‌شود که آنان پیوسته در تاریکی بمانند، چرا که هیچ انقلابی به آرمانشهر منتهی نمی‌شود و زیستن بر روی زمین تا زمانی که این آسمان و مقدّراتش سقف ماست، هزینه دارد و تقدیرها را نمی‌توان با عقل به راه‌حل رسانید، امّا می‌توان با عقلانیّت انتقادی آن‌ها را بازخرید کرد. ما انسانیم و راه دیگری نداریم. دیالکتیک مدام همبسته عقلانیّت است. در غیر این‌صورت هر جامعه‌ای در سراشیبی سقوط می‌افتد.

5. نباید فراموش کرد که روشنفکری ما یک روشنفکری ترجمه‌ای است. ناآگاهی روشنفکران از منابع فکری‌شان باعث گسست‌هایی مازاد بر گسست‌های خاص مدرنیسم شده است. یکی از این گسست‌ها بین جامعه‌ی مدنی و دولت است. اندیشه‌ی روشنفکران مشروطه معطوف به جامعه‌ی مدنی بود و در اتّحاد با روحانیّتِ پیشرویِ آن زمان توانستند مشروطه را به سرانجام برسانند. این در حالی بود که ما هیچ سابقه‌ی تاریخی از جامعه‌ی مدنی نداشتیم. جامعه‌ی مدنی یک پدیدار انگلیسی است و به تاریخ خاصّ آن کشور تعلّق دارد. درگیری‌های بین مردم، لردها و شاه از منشور کبیر در قرن دوازده میلادی تا انقلاب باشکوه در قرن هفده به‌تدریج باعث شکل‌گیری جامعه‌ی مدنی در انگلستان شد. ترکیب این پشتوانه‌ی مدنی و حقوقی با بورژوازی و انقلاب صنعتی در انگستان به قوام نهادهایی پرقدرت در جامعه‌ی انگلستان انجامید. این اتّفاق‌ها خاصّ این کشور است. امّا ما هیچ سابقه‌ای از جامعه‌ی مدنی نداریم و روشنفکری مشروطه تکیه‌اش به روحانیّت شیعه را به اشتباه، جامعه‌ی مدنی فرض کرد. در مقابل در دولت پهلوی اوّل با الگوهای آلمانی ساختار نهادی و بروکراتیک دولت ایران بنا شد. یک دولت اقتدارگرا که جز بروکراسی و قدرت نظامی‌اش به چیزی باور نداشت. واضح است که این دولت و ایده‌ی جامعه‌ی مدنی در انقلاب مشروطه هم‌ساز نیستند و هیچ‌گاه نمی‌توانند به تعادل و توازن سیاسی برسند. هم ایده‌ی جامعه‌ی مدنی و هم دولت اقتدارگرا تا امروز آمده‌اند و تجربه‌ی سده‌ی اخیر نشان داده که این دو با هم نمی‌توانند در یک نظام سیاسی واحد جمع شوند. همه‌ی اشکالات هم از جامعه‌ی ایران نیست. در غرب هم این دو پدیده‌ی سیاسی به یک جامعه‌ی واحد تعلّق ندارند. روشنفکری ایران باید به جای کلنجار رفتن با ایده‌ی بی‌پایه‌ی جامعه‌ی مدنی، به سراغ دولت و ساختار مفهومی آن در تاریخ ایران برود و به فکر ایجاد یک نظریّه‌ی منسجم در مورد دولت باشد. دولت به‌مثابه یک اراده‌ی عام که در یک ساخت حقوقی تجلّی می‌یابد. روشن است که برای چنین ایده‌هایی به جای امثال جان لاک، باید به سراغ ایده‌های کسانی چون روسو و هگل رفت. روسو در کتاب کوچکی با عنوان اقتصاد سیاسی که به فارسی هم ترجمه شده، مبنای دولت را پیش از پیمان جامعه‌ی مدنی، میثاقی می‌داند که حاصل اراده‌ی عام مردم است. این اراده‌ی عام general will با اراده‌ی همگان Public will تفاوت دارد. اراده‌ی همگان بر مبنای منافع خصوصی است و به جامعه‌ی مدنی می‌انجامد. امّا اراده‌‌ی عام نماینده‌ی تک‌تک مردم، بدون هیچ‌واسطه‌ی نخبگانی از گونه‌ی جوامع مدنی است. همین ایده است که هگل آن را در فلسفه‌ی حق دنبال می‌کند و به دولت هگلی می‌انجامد. این اراده‌ی عام به خیر عمومی معطوف است و شهروندان از نظر روسو باید آنرا مقدّم بر منافع خصوصی خود بدانند. روسو هشدار می‌دهد که غلبه‌ی منافع خصوصی به فروپاشی اراده‌ی عمومی و بنابراین دولت می‌انجامد. با این توصیف دولت در اندیشه‌ی روسو مقدّم بر جامعه‌ی مدنی و کماکان با جامعه‌ای تام که معطوف به خیر عمومی است نیزهم‌مصداق است. چنین دولتی تاکنون نه‌تنها در ایران بلکه در هیچ کجای جهان خود را نشان نداده است، امّا با توجّه به نهاد دیرپای دولت و الهیّات سیاسی ریشه‌دار در ایران می‌تواند موضوع اندیشه‌ی فیلسوفان آینده‌ی ایران باشد.


رخ‌نگار / ماهنامه‌ی فرهنگی و هنری

شماره‌ی دوم / فروردین 1400