جایگاه وحی در منظومه‌ی فکری لئو اشتراوس

ترجمه‌ی سه بخشِ مدخل لئو اشتراوس از: دانشنامه‌ی فلسفی استنفورد


لیورا باتنیتسکی (Leora Batnitzky) [1]

ترجمه: عدنان فلّاحی

1- فلسفه و وحی

اشتراوس در وصف «مسئله‌ی الهیّاتی ـ سیاسی»[2] پی‌درپی به مسائل مربوط به جایگاه معرفت‌شناسانه و سیاسیِ وحی در برابر فلسفه، برمی‌گردد. او از نقّادی مدرن دین ـ که در قرن هفدهم میلادی آغاز می‌شود ـ ازآن‌رو خرده می‌گیرد که این نقّادی، ایده‌ی اینکه وحی و فلسفه باید پاسخگوی سنجه‌های علمی یکسان باشند را بسط می‌دهد. ادّعای اشتراوس این است که این ایده، راه گفتگوی جدّی و معنادار درباره‌ی وحی را خواه به شکل طرد کامل وحی از بحث، خواه به شکل آنچه اصطلاحاً دفاع‌های مدرن از دین نام دارد ـ که فقط این طرد را نهادینه می‌کنند ـ می‌بندد. ژرف‌نگری‌های نخستین اشتراوس درباره‌ی مسئله‌ی الهیّاتی ـ سیاسی، او را به بن‌مایه‌ای[3] درباره‌ی این مسئله سوق داد که همواره بر آن پای می‌فشرد: ناسازگاری وحی و فلسفه (ناسازگاری آنچه او در مواضع دیگری، اورشلیم و آتن، یا کتاب مقدّس و فلسفه‌ی یونان می‌خواند). اشتراوس مدّعی است از آن‌رو که اعتقاد به وحی ماهیّتاً ادّعای [ابتنا بر] شناختِ بدیهی[4] ندارد، فلسفه هیچ‌گاه نمی‌تواند وحی را ابطال یا تأیید کند:

«ابطال حقیقیِ ارتودکسی[5]، نیازمند اثبات این است که جهان و زندگانیِ انسان بدون پیش‌فرض یک خدای رازآلود، کاملاً معقول خواهند بود؛ این اثبات دست‌کم نیازمند موفقیّت نظام فلسفی است: انسان باید به ‌لحاظ نظری و عملی، خود را در مقام خدای جهان و خدای زندگانی خویش نشان دهد؛ پیش‌فرض محض ارتودکسی می‌باید جای خود را به جهانی که به ‌لحاظ نظری و عملی آفریده‌ی انسان است، بدهد.» (Spinoza’s Critique of Religion, p.29)

امّا از آنجا که چنین نظام کاملی ممکن نیست ـ یا دست‌کم فعلاً ممکن نیست ـ فلسفه‌ی مدرن به‌رغم خودفهمی‌اش[6] دال بر ابطال وحی، امکان وحی را ابطال نکرده است.

بر اساس خوانش اشتراوس، آنچه اصطلاحاً نقد روشنگری[7] بر دین نامیده می‌شود، درنهایت توأم با نقد دین ـ بدون این‌که هوادارانش بدانند ـ خود-ویرانگری خردگرایی[8] مدرن را نیز در پی داشت. اشتراوس علم مدرن را رد نمی‌کند امّا به این استنتاج فلسفی معترض است که «شناخت علمی، بالاترین شکل شناخت است» زیرا این ادّعا «متضمن فروکاستن ارزشِ شناخت پیشاعلمی است.» چنانکه وی می‌نویسد: «علم، بخش موفّق فلسفه یا علم مدرن، و فلسفه بخش ناموفّق (ته‌مانده) است.» (Jewish Philosophy and the Crisis of Modernity, p.99)

به‌رغم اینکه هابز در قرن هفدهم ـ مانند اسپینوزا پس از وی ـ ارزش شناخت پیشاعلمی را تحت عنوان علم فروکاست، هایدگر در قرن بیستم ارزش شناخت علمی را تحت عنوان تاریخی‌گرایی[9] فروکاست. در حالی‌که بسیاری از فیلسوفان (از جمله خود هایدگر) فلسفه‌ی هایدگر را به‌مثابه‌ی گسستی از خردگرایی مدرن دانسته‌اند، اشتراوس فلسفه‌ی هایدگر را پیامد منطقی همان خردگرایی می‌بیند. به عقیده‌ی اشتراوس، خردگرایی مدرن خودش را درهم می‌شکند: آنچه ـ تحت عنوان شناخت یقینی ـ در مقام جستجویی عمیق برای ترسیم کردن معیارهای علمی آغاز شد، به این استنتاج رسید که چنین معیارها و حقایقی وجود ندارند.

2- بازنگری در فلسفه و وحی

اینکه مسیر درست زندگی همچنان پرسش‌برانگیز باقی مانده است و در پی آن، ادّعای فروتنی فلسفه نسبت به توانایی‌هایش، ما را دوباره به‌رابطه‌ی فلسفه و وحی بازمی‌گرداند. بدون یک متافیزیک کامل، فلسفه نمی‌تواند وحی را ابطال کند. این ناتوانی در ابطال وحی، پیامدهای مهمّی برای خودفهمیِ فلسفه دارد. چنان‌که اشتراوس ـ در شاید مشهورترین بیان خود درباره‌ی این موضوع ـ در حقّ طبیعی و تاریخ نوشته است:

«فلسفه باید بپذیرد که وحی، ممکن است. امّا پذیرفتن امکان وحی، به معنای پذیرفتن این است که زندگی فیلسوفانه، لزوماً و آشکارا زندگی راستین نیست. فلسفه، این زندگیِ سراسر تلاش برای جستجوی شناختِ بدیهیِ قابل حصول برای انسان بماهو انسان، بر یک تصمیم غیربدیهیِ[10] دلبخواهی یا کور تکیه می‌کرد. این امر، فقط نظریّه‌ی[11] ایمان را تأیید می‌نمود [دال بر این] که بدون ایمان به وحی، هیچ امکانی برای ثبات، و یک زندگی منسجم و کاملاً صادقانه وجود ندارد. همین واقعیّت که فلسفه و وحی قادر به ابطال یکدیگر نیستند، به‌تنهایی ابطال فلسفه به‌وسیله‌ی وحی را بنیان می‌نهاد.» (Natural Right and History, p.75)

بنابراین ما می‌بینیم که از نگاه اشتراوس تنش بین وحی و فلسفه، تنش بین بی‌خردی و عقلانیّت نیست بلکه بین دو سنجه‌ی اساساً ناسازگار است که [بر اساس هرکدام از این سنجه‌ها] چه چیزی سرآغاز عقلانی حقیقت را بنیان می‌نهد. از دیدگاه اشتراوس فلسفه با حسّ حیرت فیلسوفان آغاز و فرجام می‌پذیرد، در حالی‌که دینِ وحیانی با پیروی از قانون الهی آغاز و انجام می‌پذیرد. امّا چنانکه اشتراوس می‌گوید این وضعیّت، به زیان فلسفه و به‌سود وحی است. وحی در صورتی‌که هیچ‌گاه ادّعای تکیه بر شناخت بدیهی نکند می‌تواند به‌شکلی خردگرایانه، به ادّعاهای حقانیّت خویش ـ البتّه نه به‌سوی اثبات آن‌ها بلکه به‌سوی فهم‌شان ـ نزدیک شود. امّا فلسفه که بیش از هر چیز دیگری به عقل بها می‌دهد، به این حقیقتِ ناخوشایند سوق داده می‌شود که فلسفه درواقع مبتنی بر چیزی غیربدیهی است و غیربدیهی نیز باقی می‌مانَد: این‌که زندگیِ راستین، جستجوی انسانیِ شناخت است.

نقّادی اشتراوس بر خودبسندگی عقل، توأم با دفاع وی از امکان عقلانی وحی (البتّه نه قطعیّتِ وحی) ، قرابت مهمّی با استدلالات فیلسوفانِ دین معاصر مانند الوین پلانتینگا[12] و نیکلس وُلترستروف[13] دارد که اشاره می‌کنند فیلسوفان و سایرین، موارد بسیاری ـ مانند ادراک حسی، حافظه یا زندگی درونیِ دیگران[14] ـ را مسلّم می‌انگارند در حالی‌که ما شواهدی قطعی [دال بر صحّت‌شان] نداریم. این دسته از فیلسوفانِ دین، به‌مانند اشتراوس، این خودبزرگ‌بینی روشنگری را به نقد می‌کِشند که تلاش دارد شناخت را فقط در پرتو شواهد علمی تعریف کند. هرگاه ما از ادّعاهای بیش ‌از حدّ توانِ عقل فیلسوفان مدرن دست بکشیم، این واقعیّت که وحی نمی‌تواند به شکل قطعی اثبات شود امکان ایجاد استدلالات عقلانی درباره‌ی وحی الهی را نفی نمی‌کند. چنین استدلالاتی فقط وقتی ناممکن می‌شوند که برهان قطعیِ اثبات وجود خداوند، پیش‌شرط تأمل درباره‌ی وحی باشد.

امّا از دیدگاه اشتراوس استدلال جدّی‌ای که وحی به‌وسیله‌ی آن، فلسفه را به چالش می‌کشد نه یک استدلالِ معرفت‌شناسانه بلکه استدلالی اخلاقی است. البتّه این برای اشتراوس به معنای انکارِ اهمیّتِ پی‌جویی حقیقت نیست، بلکه به‌مثابه‌ی بازگشتی به نقّادی وی بر فروکاستن مدرنِ ارزش شناخت پیشاعلمی و پیشافلسفی است. نیز اشتراوس منتقد دیدگاه روشنگری ـ دال بر خودبسندگی عقل ـ است. اشتراوس استدلال می‌کند که اگر فلسفه واجد استعداد نقّادی است، می‌بایست حتّی نسبت به [حقّانیّت] خود فلسفه نیز شکاک باشد. این سخن بدین معناست که فیلسوفان نباید فقط با دین به‌منظور اهداف کاربردی‌شان کنار بیایند، بلکه باید با این قضیه هم کنار بیایند که فلسفه، به‌وسیله‌ی وحیِ فهم‌شده به‌مثابه‌ی قانون ـ و نه شناخت ـ، در حوزه‌ی اخلاق به چالش کشیده شده است.

3- استدلال اخلاقیِ اشتراوس به سود وحی

اشتراوس ـ هم در آثار نخستینش درباره‌ی عقلانیّتِ یهودی قرون‌وسطایی، و هم در آثار متأخرش در آمریکا ـ استدلال می‌کند که فقط وحی ـ و نه فلسفه ـ می‌تواند پایه‌ی یک اخلاق جهان‌شمول را بنا نهد. مطمئناً این اخلاق جهان‌شمول، بر پایه‌ی ایمان ـ و نه شناخت یقینی ـ است. با این‌وجود، چنین چیزی ضعفی اخلاقی را در جایگاه فلسفی برجسته می‌کند. اشتراوس این موضوع را در هیچ‌کجا به‌اندازه‌ی مقاله‌ی بسیار مهمّش در سال ۱۹۴۳ درباره‌ی متفکّر یهودی قرون‌وسطا یهودا هالِوی[15] مورد تأکید قرار نداد. این مقاله به بخش اساسی‌ای از [کتاب] اضطهاد و هنر نگارش[16] بدل شد و ارجاعِ اشتراوس به این مقاله نه به‌مثابه‌ی اثری مبهم و ناشی از دلبستگی به موضوعات یهودی و قرون‌وسطایی، بلکه جزء مهمّی از استدلال وی در حقّ طبیعی و تاریخ[17] را شکل می‌دهد.

خوانش اشتراوس از هالِوی، متمرکز بر این مسئله است که هالِوی در کتابش خزری (Kuzari)[18] چه چیزی را می‌توانسته از «قانون عقل» مراد کرده باشد. اشتراوس از خلال بررسی مفصل خزری هالِوی، نتیجه می‌گیرد که: «قانون طبیعی[19] حقیقتاً چیزی بیش از کمینه‌ی کنار نگذاشتنی و غیرقابل تغییرِ اخلاق نیست که مورد نیاز نازل‌ترین نوع زندگی در هر جامعه‌ای است.» ولی با این‌وجود چنانکه اشتراوس اشاره می‌کند، کمینه‌ی غیرقابل تغییر اخلاق، از دیدگاهی اخلاقی حقیقتاً چیز زیادی را در برنمی‌گیرد.

اشتراوس در حقّ طبیعی و تاریخ، منکر این نیست که ما می‌توانیم خوب و بد را از یکدیگر تمییز دهیم ولی او قویاً تردید دارد که فلسفه بالذّات بتواند از یک اخلاقیات جهان‌شمول ـ فراتر از یک شهر یا جامعه‌ی محدود ـ دفاع کند.

مطمئناً استدلال اشتراوس، استدلالی به سود وحی نیست و خود اشتراوس نیز فرد مؤمنی نبود؛ امّا استدلال اشتراوس درباره‌ی وحی، پشتوانه‌های فکری‌ای را به فرد مؤمن پیشنهاد می‌دهد که فیلسوف را به چالش بکشد و از همین رو اشتراوس، نه نسبت به وحی بی‌اعتناست و نه آن را قطعاً رد می‌کند. چنان‌که اشتراوس مقاله‌ی خود درباره‌ی هالوی را این‌گونه به پایان می‌برد: «لازم نیست ذاتاً دین‌دار باشیم، صرفِ داشتن شیفتگی عمیق به اخلاقیّات اصیل، برای تمنّای وحی با تمام وجود کافی است: انسانِ اخلاقی در معنایی که ذکر شد، یک مؤمن بالقوه است.» (Persecution and the Art of Writing, p.140) [20]


رخ‌نگار / ماهنامه‌ی فرهنگی و هنری

شماره‌ی دوم / فروردین 1400

کانال تلگرام: https://telegram.me/Sharghulmelal_Group

صفحه اینستاگرام: https://instagram.com/sharghulmelal


پی‌نوشت

1- استاد دپارتمان دین دانشگاه استنفورد

2- theological-political predicament

3- theme

4- self-evident

5- orthodoxy

6- self-understanding

7- Enlightenment

8- rationalism

9- historicity

[توضیح مترجم: گفتنی است معنایی که اینجا اشتراوس از historicity در نظر دارد، با معنایی که کارل پوپر از historicism (مکتب اصالت تاریخ) مراد می‌کند کاملاً متفاوت است.]

10- unevident

11- thesis

12- Alvin Plantinga

13- Nicholas Wolterstorff

14- inner life

15- Judah Halevi

16- Persecution and the Art of Writing

[توضیح مترجم: معمولاً واژه­‌ی Persecution را در فارسی به «شکنجه» ـ و تبعاً کتاب اشتراوس را: شکنجه و هنر نگارش ـ ترجمه می­‌کنند که به‌­ویژه در مورد نام این کتاب اشتراوس، ترجمه‌­ی دقیقی نیست. شکنجه در زبان فارسی، معادل با هرگونه رنج و عقوبت و آزار و اذیت است که شامل تعذیب مجرمان و گناهکاران نیز می‌­شود (نک: دهخدا، مدخل شکنجه). ولی Persecution در زبان انگلیسی به انواع آزارهایی اشاره دارد که شخص فقط به سبب داشتن باوری خاص یا تعلق به طبقه یا نژادی خاص، متحمل می‌­شود؛ چنان­که خود اشتراوس نیز می‌نویسد: «اضطهاد، نمی‌­تواند مانع تفکر مستقل شود. حتی نمی‌­تواند مانع بیان اندیشه­‌ی مستقل شود.» (Persecution and the Art of Writing, pp.23,24 - University of Chicago Press edition 1988)

معادل Persecution در زبان عربیِ معاصر «اضطهاد» است که معادل یکی از معانی پرکاربرد واژه­‌ی «فتنه» در قرآن کریم و زبان عربی قدیم نیز هست: «فَمَا آمَنَ لِمُوسَىٰ إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَىٰ خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ: سرانجام كسى به موسى ايمان نياورد مگر فرزندانى از قوم وى در حالى كه بيم داشتند از آنكه مبادا فرعون و سران آنها ايشان را آزار رسانند» (یونس ۸۳، ترجمه­ی محمد مهدی فولادوند) یا: «إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيقِ: كسانى كه مردان و زنان مؤمن را آزار كرده و بعد توبه نكرده‌‏اند ايشان راست عذاب جهنم و ايشان راست عذاب سوزان» (بروج ۱۰، ترجمه­ی محمدمهدی فولادوند) و...

بنابراین معادل دقیق Persecution، همانا فتنه یا اضطهاد است که به سبب اینکه واژه­‌ی فتنه، مشترکی لفظی و ذوالمعانی است اضطهاد مناسب­تر و دقیق­تر است. ]

17- Natural Right and History

[توضیح مترجم: این کتاب به قلم دکتر باقر پرهام و با عنوان حقوق طبیعی و تاریخ به فارسی ترجمه شده است.]

18- هالوی اصل این کتاب را با عنوان الحجةُ وَالدَّليل في نُصرةِ الدّينِ الذَّليل‎‎ به زبان عربی نگاشت که بعدها به عبری ترجمه شد. ـ مترجم

19- iura naturalia

20- یکی از نقدهای جدی­‌ای که می‌­توان بر منظومه‌­ی فکری اشتراوس وارد کرد وجود تناقضات درونی در این منظومه است. اشتراوس خود می­‌پذیرد که اخلاقیات را نمی‌­توان از چیزی جز دین (وحی) استنباط کرد و از سوی دیگر قائل به تضاد ذاتی ـ و نه تمایز ـ بین عقلانیت و وحی است. نیز اشتراوس در پی زندگی حقیقی­‌ای است که ذات خود را در تکیه بر عقلانیت فلسفی تعریف می‌­کند. با این تفاصیل او از سویی دغدغه­‌مند جدی مفاهیم مستقل از فلسفه­ مثل اخلاقیات جهان­شمول و فراتاریخی، و حق طبیعی است که ـ به گفته‌­ی خود اشتراوس ـ یگانه ابزار دفاع از این مفاهیم و تثبیت تاریخی­شان وحی است، و از سوی دیگر لزومی در پایبندی به وحی نمی‌بیند. ـ مترجم