دانشگاه ارگانیسم نیاز اجتماعی


پژمان گلچین


دانشگاه همواره محل تجلی اراده‌ی عمومی‌ای است که دیسکورس غالب و حاکم بر شهر در آن مقطع زمانی بوده است. شاید اولین مؤسسین دانشگاه در دنیا را حلقه‌های فکری‌ای تشکیل دادند که می‌خواستند امر عمومی رایج را در بستری تخصصی‌تر پی بگیرند. «دانشگاه» همان‌طور که از لفظ معاصرش در فارسی برمی‌آید، تلفیقی است از یک اسم و یک پسوند با ارجاع به محلی برای ظهور و بروز این اسم. جایی برای حضور «دانش» و دانشی برای تأمین دل‌نگرانی یک وضع عمومی.

من از آغاز تمایل دارم روح تاریخ را حاضر کنم و بروم سراغ نقاطی که تاریخچه‌ی ابتدایی دانشگاه‌های امروزه است. لفظ «آکادمی» مثل بسیاری از لفظ‌های کاربردی امروز که از یونان باستان آمده‌اند، از آنجا آمده است. لفظ «آکادمی» محصول ایده‌ای بود که به‌ظاهر به افلاطون منتسبش می‌کنند. افلاطون که وامدار حلقه‌های مخفی اورفئوسی-فیثاغوری بود در مواجهه با پرسش‌های زمانه‌ی خود و بعد از مشاهده‌ی سرنوشت بی‌سرانجام درس گفتارهای خیابانی سقراط، برای تأسیس محلی تلاش می‌کند که در آن محل، بتواند آن بحران‌های سابق را که محصول غیاب آکادمی بود، رفع کند. برای فهم تأسیس آکادمی افلاطون و به‌واقع تأسیس هر آکادمی قبل و بعد از آن، ضرورت دارد که بستر عمومی همان فرهنگ وقت را زنده کرده و از خلال آن بستر، پی به مفاصل و مقاطعی ببریم که عامل ظهور و بروز چنان مفهومی شده است. یونان در زمان افلاطون دچار گذاری سنگین از لایه‌های اسطوره‌ای سنتی به لایه‌های اسطوره‌ای پرسش محور شده بود و در آن زمان، یک سری مفاهیم مبنایی اسطوره‌ای وجهی دگردیسانه را به عهده گرفته بودند تا عرصه‌ی فرهنگ را از موقعیت «انتظاری» و «تقدیری» به قامتی «تأسیسی» و «تولیدی» تبدیل کنند. مثلاً هنگامی‌که فرد در قبل از این رویدادها از روایت امور گذرا سخن می‌گفت و امکان فهم جهان را به علت گذرا بودنشان، در هر سطحی منتفی می‌دانست و نقش فاعلیت انسان را در سرنوشت خویش هیچ در نظر می‌گرفت، شاهد ظهور ایده‌ای هستیم که با ارجاع به همان مفاهیم اسطوره‌ای باستان در همان سرزمین، به انسان‌های اطرافش نهیب می‌زند که «خودت را بشناس» و برای زیستن از این اراده‌ی زیستیِ مهم شانه خالی نکن. مؤلفِ این ایده که همه می‌دانیم سقراط است، یادآور می‌شد، امری پایدار در کنار تمام امور گذرا خواهد بود تا این اراده‌ی تو را به نتیجه‌ای که می‌خواهی برساند. این تنها فرد سقراط نبود که چنین مواجهات روزمره را در فهم عمومی به چالش می‌کشاند، بلکه در همان میانه‌ها هنگامی‌که افراد برای فهم امور جهان دست به دامان شریعتی می‌شدند تا بتوانند وضع معاشات و سلامت ایشان را بهبود بخشند، بروز مفهومی در طبابت به معنای «درمان تن» جایگزین ریاضت‌های عابدانه در معابد اسکلپیوسی (معابد درمانی یونان باستان) گردید و معنای «حل مسئله» به‌واسطه‌ی فرد انسان، جایگزین انتظار «رویدادهای تقدیری» در زندگی افراد شد. دایره‌ی چیزهایی ازاین‌دست، گسترده و گسترده‌تر گردید و از معنای تعیین اراده‌ی اولمپ و جهان بالا در زندگی شهروندان، به مفاهیمی ساخته‌شده چون «قانون» در شهرها و معانی سیاسی دیگری نیز کشیده شد و شهر، محلی برای تجلی مادی ظهور انسان شد، آن‌هم ذیل اراده‌ی سیاسی فرد آفرینشگر. شهر یا پولیس یونانی توانست در فهم عمومی به‌عنوان بستری جهت بروز اندیشه‌ی فلسفی رسمیت بیابد و با ظهور فلاسفه، نقش شهرهای ساخته‌شده‌ی بعدی پررنگ‌تر شد. به عبارتی «شهر» محلی شد متأثر از اراده‌ی آگاه افراد از چیزها، چیزی که با فهم آن معنای کلان، قابل ساخته شدن بود و با چنین پیش فهمی از ساختن؛ به‌واسطه‌ی نویسندگانی مطلع از نگاشتن قانون، شهرهای نوساخته‌شده (نوساخته‌شده به ‌لحاظ سیاسی و فرهنگی و به‌ لحاظ معماری) توانستند جایی برای این ایده باز کنند که ساختن «شهر خوب» نیز متولیانی خبره و مطلع از امور را می‌طلبد. با بسط یافتن این اراده و از سویی چرخش انسان تقدیر-محور از دیدگاه‌های سابق اسطوره‌ای؛ به ‌عرصه‌ی جدید باورهای اسطوره‌انگارانه، و ظهور انواع افراد جدیدی در شهرها؛ که مدعای فهم چنین نکات کلیدی‌ای را برای شهروندان داشتند، میل عمومی و دیسکورس حاکم بر آن جوامع، فهم و اراده‌ی همگانی را به سمتی سوق داد که این توانایی‌های محلی را جهت آموزش، افزون کند. ابتدا این میل بدون این‌که محل مشخصی داشته باشد، به‌واسطه‌ی معلمینی خیابان‌گرد و خانگی پاسخ داده شد. شاید بتوان اهالی آموزش‌دهنده‌ی ریتوریک و دیالوگ و اهالی سوفسطایی و به‌طور خاص، سقراط را، ازاین‌دست افراد در آن دوره در نظر گرفت. اما چنین نماند دو ایده‌ی فوق، بستری منسجم‌تر را از وضع طبیعی اجتماع طلب کرد. تأسیس آکادمی افلاطون را با رویکرد به چنین مطلبی، می‌توان بستری برای رفع خطاهای سیستم مجمع‌های خیابانی و خانگی و سیستماتیک کردن ساختار آموزش در آن دوره در نظر گرفت، که از آن به بعد این «آکادمی» می‌توانست مجموعه‌ای از مطالب عمومی را که در شهر موضوع بحث همگان بود، ذیل ساختاری آموزشی در اختیار علاقه‌مندانش قرار دهد تا آن موضوع به‌دقت و با افراد متخصص و متمرکز بر آن موضوع در دست گرفته شود و مورد تحقیق و پژوهش قرار بگیرد.

با ارجاع به‌ تاریخ تحولات اجتماعی و بررسی تاریخچه‌ی شکل‌گیری سازمان‌های اجتماعی در زندگی انسان‌ها، می‌توان شاهد تلاشی ساختارمند از جانب این مجموعه‌های جانوری بود که مدام در حال شکل‌دهی این ساختارهای ایجادشده، ذیل اراده‌ای هستند که در امر عمومی ایشان، به موقعیت دیسکورسیو تبدیل شده است. یعنی یک ارگانیزم روزی برای سامان‌دهی ایده‌ای طراحی شده و همین ارگانیزم در مقاطعی دیگر حتی می‌تواند علیه اراده‌ی اولیه‌ی شکل‌گیری‌اش عمل کند و باعث انهدام آن ایده‌ی اولیه گردد. این‌که چگونه این چرخش‌های پارادایمی یا دیسکورسیو اتفاق می‌افتد بحثی مجزا و دیگر است اما به هر طریقی با ارجاع به اکثر جوامع انسانی شاهد این چرخش‌ها در اکثر مقاطع زیستی این‌گونه‌ی جانوری در تمام دوره‌ی تاریخ مکتوب زیستش روی زمین خواهیم بود. لذا با گذر زمان و تغییراتی که در اراده‌ی عمومی حاکم بر یونان باستان و باقی جوامع موازی در دوره‌های بعدی رخ داد و با مهاجرت مفاهیم ساخته‌شده در بستر اجتماعی یونان باستان به سمت امپراتوری رم، ایده‌ی آکادمی، شکل دیگری برای خودش پیدا کرد و اهالی جدید آکادمی که در آن دوره رواقیون بودند، بیشتر نقش مشورتی سنا و امپراتور را به عهده گرفتند. آکادمی که برای فهمی طبیعی و سیاسی و ساختن شهر خوب در اول‌بار به‌دست افلاطون تأسیس شد و پس از او محل ظهور و بروز دانش‌های دقیق‌تری شد که ارسطو آن‌ها را در جایی به نام لوکیون پی گرفته بود، محتواهایی که در مقدمه ایجاد کرده بود را آرام‌آرام از دست داد و ذیل اراده‌ی سلطان قرار گرفت. با ظهور مسیحیت و اسلام و با شقه‌شقه شدن مفاهیم ایجادشده در دوره‌ی افلاطون و ارسطو و علاقه‌مندی بخش‌های مختلفی از جوامع انسانی دیگر به قسمت‌هایی از آن مطالب کلی اولیه، هر محل تازه تأسیس در جوامع جدید، واجد بخشی از آن اراده‌ی اولیه گردید و همان بخش به‌ صورت جدی‌تر و برجسته‌تر پی گرفته شد و معنای محل‌های تازه تأسیس بعدی را متأثر از محتوای اصلی خود کرد و لذا در چنین فرآیندی، اراده‌ی اولیه‌ی تأسیس آکادمی در یونان دوره‌ی افلاطونی به‌طور کل به‌ محاق رانده شد. مفاهیم ساخته‌شده برای «آکادمی»، در یونان به‌ دو منطقه‌ی اصلی در شرق و غرب کوچ کرد. منطقه‌ی تحت‌سلطه‌ی خلفای عباسی و منطقه‌ی تحت‌سلطه‌ی کلیسای مسیحی. اگرچه در هر دو منطقه با وقفه‌های زمانی بسیاری این نقل‌وانتقال صورت گرفت ولی همواره به‌نوعی واجد همان روح سابق خود بود که همان میل به آموزش همگانی به‌طور تخصصی محسوب می‌شد.

در دوره‌ی عباسی که خلفا درگیر رقابت جدی با دو جریان سیاسی وقت بودند، وضعیت این نزاع، وزرای آن خلفا را بر آن داشت تا به‌خلقِ راه‌حلی جدید، دست بزنند. رقبای وقت، مهم‌ترین ابزار آن زمانی ایشان، مباحثه و گفتگوهای اقناعی و استدلالی بود. مانویان و شیعیان اسماعیلیه در مصر رقبای اصلی خلیفه به‌حساب می‌آمدند. ایشان همواره به‌عنوان تهدیدی رسمی در قبال خلفای عباسی نقش ایفا می‌کردند و شکست ایشان با روش جنگ و حذف فیزیکی امکان‌پذیر نبود، چون نقشی که آن‌ها به‌عهده گرفته بودند تولید محتوای مجادله‌ای و نظری بود. با قدرت گرفتن مأمون در بغداد و سلجوقیان در ایران، ایشان بر آن شدند که تأسیس مراکزی فلسفی را موازی پادگان‌های نظامی در دست بگیرند. نظام سیاسی وقت نیاز به ترتیب و دقت بیشتری داشت و دارالخلافه به‌ ‌سمت دارالفلاسفه چرخش کرد. وزیر مقتدر سلجوقی؛ خواجه نظام‌الملک طوسی، برای دفاع از موقعیت فقاهتی‌ای که خود و دربار سلجوقی و خلیفه به آن معتقد بودند، دیگر نمی‌توانست به همان روال سابق به‌ نزاع با مخالفین آراء خود بپردازد. او شافعی مذهب بود و برای اینکه بتواند موقعیت خود را از دست شیعیان و مانویان حفظ کند، تصمیم به تأسیس مدارسی در سراسر کشور گرفت. مدارسی که دو سطح آموزشی داشتند، یکی همان سطح عادی آموزش خواندن و نوشتن که با زبان عربی همراه بود، دیگری سطح تخصصی که در آن سطح، نوع آموزش شکل مدرسه‌ای نداشت و بیشتر به شمایلی دانشگاهی درآمده بود و اساتید با لباس‌های فاخر و درجات بالای علمی مدیریت آن مکان‌ها را به عهده داشتند. مدارس فوق که نظامیه نامیده می‌شد، معماری‌اش تطبیقی از بازار و محلی برای عبادت و مطالعه و مباحثه بود و جز جمعه‌ها برای نماز جمعه در تمام شبانه‌روز فعال بود. بیشترین سرفصل‌هایی که خواجه نظام‌الملک برای تدریس تدوین کرده بود، سرفصل‌هایی بود که بتواند ایشان را در موقعیت‌های مختلف از شر مباحث انتقادی جریان‌های موازی خلافت اسلامی حفظ کند و استخدام افرادی که بتوانند چیزی جز تفکرات اسلامی شافعی را ترویج کنند ممنوع بود و تمام سرفصل‌های درسی علم حدیث، خواندن ادبیات عربی و صرف و نحو و مطالب دینی بود. به عبارتی سطح گستردگی موضوعات بعد از فوت وی نیز در همین حد باقی ماند. شاید بتوان ساختارهای آموزشی حوزه‌های علمیه‌ی امروزی را محصول مقدمات تدوینی‌ای دانست که از همان آغاز به‌واسطه‌ی خواجه نظام‌الملک پیشنهاد و در اختیار جامعه قرار داده شد. نظامیه‌ها در تمام شهرهای ایران دایر شده بودند و به‌عبارتی می‌توان نظامیه‌ی بغداد را یکی از مهم‌ترین نظامیه‌های وقت دانست. تأسیس نظامیه‌ها بیشتر در حدود قرن‌های پنجم هجری (ده میلادی) صورت گرفت.


به‌موازات این اتفاقات در ولایات شام و ایران، ظهور و بروز مکان‌های دیگری در اروپا آغاز شده بود. اروپا و جامعه‌ی دین‌دار و مسیحی-یهودی اروپا در اندلس درگیر مباحثی بود که از سمت ایران به آن سمت سوق پیدا کرده بود، غزالی، از اساتید طراز اول نظامیه‌ها که بسیار مورد وثوق خواجه نظام‌الملک بود، در نقد فلاسفه و اندیشمندان یونانی بحث مفصلی راه انداخته بود و برای تعیین و تکلیف سرفصل‌های مهم نظامیه‌ها خط و نشانی کشیده بود و در کتاب تهافت‌الفلاسفه، مرز پرداختن مباحث دینی به ابزارآلات فلسفه و فیلسوفان محض را با علوم دینی تبیین کرده بود و رسماً خواندن ریاضیات و منطق نزد دین‌ورز و اندیشمند واقعی را کاری عبث و بیهوده در نظر گرفته بود و مخاطبان خویش و امرای وقت و بزرگان را دعوت کرده بود که از آراء فلاسفه چشم بپوشند، چون تفکرات آن‌ها را پیرو زندیقان یونانی می‌دانست که سخنی برای «مرگ»؛ که مهم‌ترین پرسش هر انسان مؤمن است؛ ندارند، و به تندی به شاگردان ایرانی شده و مسلمان آن فیلسوفان یونانی، یعنی ابن‌سینا و فارابی، تاخته بود که ایشان هیچ در مورد این موضوع به این مهمی یعنی «مرگ» نمی‌فهمند و کار ما باید پرداختن به این مهمات باشد و نه آن مهملات. این مباحث در حد و اندازه‌ی خودش باقی نماند و به سرزمین‌های جنوب شرقی اروپایی که در نزدیک‌ترین موقعیت به کلیسای رم بود کشیده شد. ابن رشد (۱۱۲۶-۱۱۹۸ میلادی) و شاگردانش که از مهم‌ترین تأثیرگذاران بر فرهنگ تفکیک دین از فلسفه و از مبدعین این ایده در عصر پیشارنسانسی جامعه‌ی دینی مسیحی-اسلامی-یهودی بودند، در برابر نقدهای غزالی سکوت نکردند و به مواخذه و نقد جدی در قبال آن دین‌داری ارتجاعی پرداختند و به آن متولیان تفکر شافعی که اساساً فلسفیدن بر مدار عقل و استدلال ارسطویی را نوعی مزاحمت در دین‌داری اندیشمندانه، لحاظ می‌کردند، نشان دادند که فرد دین‌دار می‌تواند ضمن دین‌داری، به فلسفیدن، به محض استدلال و اندیشه بپردازد و از راه خدا نیز دور نشود. ابن رشد به‌نوعی طی تلاشی خاص که مبسوط در کتاب تهافت‌التهافت شرح داده است، دست به عقلانی کردن این مرز بین فلسفیدن و عابد بودن زد. در موازات این اراده‌ی آمده به سمت غرب، ساختارهای درون کلیسایی هم که مطابق روح حاکم بر جوامع ابتدایی دینی، بیشتر دل در گرو عبادت و جلسات روحی داشتند تا توجه به عقلانیت و استدلال، در برابر این مباحث اقبال جدیدی از خود نشان دادند. با ورود چنین مباحثی به درون آن جامعه، دین‌داران وقت با دل‌نگرانی‌هایی که مبادا فهمی از خطا آن‌ها را به خود دچار کرده باشد، و در مسیر یافتن حقیقت اصیل، به‌نوعی میل رجعت به متون باستان فلسفی را بیش‌ازپیش در خود احساس نمودند. البته با هضم شدن بسیاری از مباحث یونانی در درون کتاب مقدس مسیحیان و وامدار بودن بسیاری از آن مباحث از آراء فیلسوفان یونان باستان، به‌نوعی این میل به بازگشت سازمان‌یافته بیشتر و بیشتر به‌واسطه‌ی جنبش‌های ترجمه‌ای نضج گرفت و در درون جوامع موجود در آن جغرافیا آرام شروع به رشد و شکل گرفتن کرد. با نگاهی اجمالی می‌توان گفت که تأسیس دانشگاه آکسفورد ابتدا به‌طور بسیار موقت در سال ۱۰۹۶ میلادی دانشگاه آکسفورد برای تثبیت مباحث مسیحی و توضیح آن‌ها، در همان مقاطع، تأسیس شد (درست مصادف با زمان تأسیس نظامیه‌ها و به‌خصوص نظامیه‌ی عظیم بغداد و مطابق با ساختارهایی به همان صورت) و بعد از وقفه‌ای کوتاه مجدد در سال ۱۱۶۷ میلادی راه‌اندازی گردید که تا به‌حال حاضر فعال است. به ترتیب بعد از آن کمبریج ۱۲۰۹ میلادی، سوربون ۱۲۵۳ میلادی راه‌اندازی شدند و مسیر خود را از خلال تاریخی پر از تحول طی کردند. اساساً با ارجاع به اوضاع دیسکورسیو فرهنگی وقت که کلیت جامعه درگیر مسئله‌ی دین بود، دانشگاه‌ها محلی برای تدوین مباحثی بودند که پاسخگوی نیاز حاکم بر آن زمان جامعه بود. جامعه‌ی مسیحی که بیشتر متأثر بود از نزاع‌های اسکولاستیکی اسلامی و فقهی‌ای که اعتزالیون و اشعریون در فرهنگ اسلامی ابداعش کرده بودند، توانست در ورودیه‌ای که به این نزاع‌ها داشت، نوع مواجهه‌ی خود با متون اصلی را تغییر دهد. شاید بتوان گفت استدلالی که ابن رشد و شاگردانش در همان مقطع در اختیار جامعه‌ی آکادمیک و حوزوی اروپائیان قرار دادند و در مقابلشان استدلالی که غزالی و شاگردانش در نظامیه‌های شرق برای بازماندگانشان به ودیعه نهادند، تعیین‌کننده‌ی سرنوشت آکادمی در شرق و غرب را از همان زمان رقم زد. سرنوشتی که شاید از یک مبدأ مشخص و همسو آغاز شده بود اما منتهی آن دو مسیر یکی نبود. شاید بتوان این‌طور گفت که این مرز و فاصله از فهم ضرورت آکادمی، باعث آشکار شدن دو مسیر فکری مجزایی گردید که از معنای فلسفه‌ی یونان باستان و آکادمی‌های یونانی در ذهن این دو گروه شکل گرفته بود. اروپائیان از دیانت محض و فقه کلیسایی آغاز کردند و با استدلالی که از روح تفکر ابن رشدی تبعیت می‌کرد بار اثبات اعتزالی‌گری را بر اشعری‌گری ارجحیت دادند و اما در این‌طرف ماجرا مجریان نظامیه‌ها با پایان‌یافته دانستن استدلالات عقلی و چوبین بودن پای استدلالیان، دل در گرو عرفانی‌گری و فقاهتی سپردند که وجه نظر به فلسفه‌ی استدلالی را نوعی ناتوانی در قبال فهم حقیقت جهان؛ که همانا زندگی پس از مرگ است، دانستند و لذا «نظامیه»ها را محلی برای آشکار کردن سرنوشت «آخرت» مؤمنین دانستند تا روزگار زنده‌بودنشان. توجه به این چرخش محتوایی، آن‌هم دقیقاً در بازه‌ی زمانی بسیار نزدیک به هم در بغداد و اسپانیا و رشد آکادمی‌های غربی از آن قرن به بعد و از سویی رشد عرفانی‌گری و فقاهت مکتب‌خانه‌ای در این خطه‌ی بغداد و مرو و ری، نشان‌دهنده‌ی مرز واقعی سرنوشت آکادمی در این دو فرهنگ نزدیک به هم بود.


با شکل‌گیری علم نوین و ظهور این علم از دل همان دانشگاه‌های قرون‌وسطایی و مدارس فقاهتی پویای ابن رشدی-ابن میمونی، موقعیت جدیدی در غرب رقم خورد و مسائل دینی دوباره با مسائل روزمره‌ی انسان‌های ساکن در طبیعت، گره خورد و سرفصل‌های آکادمی‌ها، روزبه‌روز با ارجاع به سرفصل‌های یونان باستان، گستره‌ی وسیع‌تری را برای جانوری به نام انسان گشود. در موازات همان چه که بار قدسیت می‌توان نام نهاد، طبیعت نیز با خدا یکی شد و اراده‌ی انسان آزاد، برای فهم خدا، چاره‌ای جز فهم طبیعت نیافت و «آکادمی» محل بروز و ظهور این اراده‌ی قدسی گردید. فهم جهان پیش روی انسان، ابزار خودش را طلب می‌کرد و تنها انسان؛ این خلیفه‌ی خدای توانا، قادر به شناسایی این ساختار درهم‌پیچیده‌ی گسترده بود و با راه‌اندازی سرفصل‌های منسجم‌تر در آکادمی، علم محلی برای بروز اومانیسم و اصالت انسان شد. هنر و ادبیات، به کمک تنهایی انسان پژوهشگر درآمدند، و یونان بار دیگر به وجهی ادبی زاده شد و آکادمیا به معنایی اومانیستی محل تجلی انسان خدای-گون گردید. شهر متجسد شد و جهان، رنگ موسعی یافت. «صنعت» که محصول تلاش انسان در روز هفتم آفرینش است، دوباره با معنایی از تخنه‌ی یونانی، فضیلتی برای بروز هویت انسانی قلمداد شد و همه‌ی آن‌چه انسان از باستان تا به آن زمان دریافته بود، با هارمونی جدیدی بر زمینه‌ی نت‌های توسعه و فرهنگ جاری گردید و نواخته شد. در این دوره یعنی قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی به بعد، نوعی فرار از کلیسای خسته و مسدودکننده‌ی هر نوع آگاهی‌ای، مسیر آکادمی را با آنچه مدارس اسکولاستیکی بودند فرق نهاد. آن حد شریعت، امکان مناسبی برای عبادت واقعی انسان خالق ایجاد نمی‌کرد و به‌نوعی آکادمی دیگر معنای لازمی را که بتواند پاسخگوی نیازهای عمومی جامعه باشد نداشت. آکادمی از برای مدت کوتاهی مجدد بی‌اعتبار شد و تا سال‌های ۱۸۰۰ که مجدد سرفصل‌بندی در آکادمی شکل گرفت و ابداع شد و اساتید فن علوم را طبقه‌بندی‌هایی کردند، مورد غضب افراد عمومی و فرهیخته‌ی جامعه قرار می‌گرفت.

با نگاهی اجمالی به آن‌چه تا به اینجا روایت شد، می‌توان مشاهده کرد که هر گز معنای آکادمی، در جوامع انسانی‌ای که دل در گرو فهمی جامع‌تر از «جهان»، «خدا» و «خود» داشتند، معنایی به‌انتهارسیده و پایان‌یافته نبود و می‌بینیم که انسان؛ به‌عنوان بخشی از مکانیزم جانوری این جهان، مدام برای فهم آن‌چه در پیش روی او رخ می‌دهد، دست به تأسیس یک ارگانیسم سازمان‌یافته و طبقه‌بندی‌کننده‌ای می‌زند که در دوره‌های مختلف چیزهای متعددی از آن بروز می‌کند، اما محتوایش عموماً یک اراده را در پشتش به همراه داشته است؛ محلی که بتوان راز را؛ آن امر نامکشوف را به فهم عمومی در آورد. اگرچه در جایی، دلیل ظهور آکادمی، صرفاً برای رفع نزاعی سیاسی بوده است و جایی دیگر نزاعی وجودی را می‌خواسته پاسخ دهد و در محلی دیگر نزاعی زیبا شناختیک، اما انسان گویی همواره برای فهم جهان، برای خروج از فهم تنهای خود، دست به تأسیس مکانی میزند که بتواند از دیگری نیز مشارکتی را طلب کند تا بر این فهم یک‌سویه و ناتوان خویش فائق آید. نوعی سازماندهی و ایمان به ساختن چیزی برای خود در قبال تهدیدهای بیرونی و نوعی ساختارمند کردن میزان مشاهده‌ی خود در برابر آنچه او را از پای در خواهد انداخت. «آکادمی» روزی محلی است برای پرسیدن از چیستی «مرگ» و زمانی موقعیتی است برای ساختن ساختاری جهت فهم ساختار «زندگی».

در این مقاله به اوضاع ظهور آکادمی یا دانشگاه در ایران امروز و غرب معاصر پرداخته نشده است، شاید برای اینکه بتوان، امروز را در بستری دیگرگون توصیف و تبیین کرد که نیاز به شرح مقدماتی مفصلی دارد، اما در مجموع می‌توان گفت آن‌چه امروز علیه یا له آکادمی در حال شکل‌گیری در دنیای معاصر است، نمی‌تواند چیزی به دور از آن ساختاری باشد که در پاراگراف قبل از آن یاد شد. آکادمی محل تجلی میل انسان برای بقاست، جایی است که اگر ناتوان از انجام چنین فعلی شود، به‌راحتی دچار دگردیسی و فروپاشی و بازتولید معنای جدیدی در دل خود می‌گردد. با بازگشت به اولین جمله‌ی این متن می‌توان مجدد گفت:

«دانشگاه همواره محل تجلی اراده‌ی عمومی‌ای است که دیسکورس غالب و حاکم بر شهر در آن مقطع زمانی بوده است»

جوامعی که به این پتانسیل آکادمی؛ از باستان تا به امروز پی برده‌اند، همواره خالقان اشکالی جدید از این موجود پیچیده و دست‌ساز انسان بر روی کره‌ی زمین‌اند و عموماً بایستی گفت، جایی که آکادمی ظهور می‌کند؛ آن‌طور که توضیح داده شد، همواره ما با شکلی از تمدن انسانی روبرو هستیم که می‌توانیم تا زمان بقای آکادمی، آن دوره را واجد محتوایی به نام تمدن بدانیم. شاید بتوان گفت یکی از مصادیق بروز تمدن‌های انسانی؛ که واجد ساختارها و بسته‌هایی از موقعیت‌های آگاهمند هستند، همواره شکلی از آکادمی در آن کناره‌ی جامعه حاضر و ظاهر است، اما این را هم می‌توان گفت که الزاماً هر جایی را که بر سر درش بنویسند آکادمی، آکادمی نخواهد بود. آکادمی متأثر از دیسکورس حاکم بر جامعه در مسیر یافتن پرسش یا پرسش‌هایی همگانی است. محل فهم از امکانات بقاست.

21 آذر 1398


رخ‌نگار / ماهنامه‌ی فرهنگی و هنری

شماره‌ی یک / بهمن 1399