مجموعهی فرهنگی/رسانهای شرقالملل در قالب ماهنامهی رخنگار
روشنفکری: اندیشه و عمل در استقلال و آزادی
کاظم موتابیان
1- روشنفکر در خور معنا، باید بتواند از هر قالب و محدودیّتی فراتر رود که امکان درک ذات این واقعیّتها را برای او نامقدور میسازند: من، دیگری و دیگران، طبیعت و هستی کما هو هستی (هستی هوشمند).
1-1- ذات این هر چهار با آنچه بر هر کسی پدیدار میشود، متفاوت است. ریشهی این تفاوت در قالبهای ذهنی است که نسبت به هر تجربهای لاجرم ماتقدّم میشود. بهدر شدن از چارچوب این قالبها و در رسیدن به آن قالب ضدّ قالب، امکان پر کردن مغاکِ به ظاهر پرناشدنی میان ذات و پدیدار (چنانکه نزد کانت فراهم آمده بود) را فراهم میکند. این امکان، تدریجی به وجود آید: هر چه قالبها منعطفتر و از طریق ارزیابی و بازنگری، نو به نوشوندهتر، تقرّب به ذات چیزها، ممکنتر.
1-2- قالبها را ذهن مطلقساز و مطلقتراش بر میسازد تا واقعیّتها را بهنحوی به ادارک درآورد که بهکار آن آید و این کار هیچ جز سلطهگری یا توجیه روابط سلطه نیست.
1-3- ذهن مطلقساز و مطلقتراش، در جستجوی سلطه و استقرار و تداوم مناسبات و تناسبات آن با من، دیگری و طبیعت است. این سلطه به معنای مبدّل کردن من و جز من به تابعی از تمنیّات ذهن مطلقساز است. نمیتوان سلطهگر یا زیرسلطه بود و ماند و واقعیّت را در ذات آن به ادراک درآورد.
1-4- سلطهگر و زیر سلطه بودن دو روی یک سکّهاند و مبتنی بر پذیرش اصل الحق لمن هو غلب است. سلطه، روابطی را بر میسازد که سلطهگر و زیر سلطه به معنای مطلق کلمه در واقعیّت موجود نباشند، هر کسی به درجات و مراتبی زیر سلطه است و سلطهگر است چه با یک فرد معیّن و چه در سلسله روابط هرمی سلطه.
2- بهدر شدن از روابط سلطه و ساختارها و سازمانهایی که بر اساس آن شکل گرفتهاند، محتاج آزاد کردن خود از این روابط است، و این، محتاج آزاد شدن از قالبها و پیشفرضهایی است که ذهن مطلقساز اسیر روابط سلطه بر میسازد تا موقعیّت سلطه را موجّه و مشروع کند.
2-1- امّا نمیتوان از چنین مناسباتی خارج شد و نمیتوان قالبهای رجوعی توجیهگر این مناسبات را هر دم باز نگریست و خروج مستمر از آنها را ممکن گرداند، مگر اینکه مبنا و بنیاد رابطهها را دیگر کرد: وقتی مبنای رابطهها من است، هر کسی در جستجوی آن است که دیگری و دیگران و جز من را به انقیاد درآورد تا در خدمت تمنیّات وی درآید، وقتی مبنای رابطهها هستی بما هو هستی است، یعنی کمال مطلق و مطلق کمال، من و جز من، در جستجوی این کمال، از روابط کاهنده و مخرب سلطه آزاد میشوند و افق دیدها تا بینهایت گسترده میشود و ذهن در جستجوی کمال، مطلقها و قالبهای رجوعی خود را هر بار باز مینگرد تا بتواند به حقیقتی تقرّب جوید که همواره فراتر است از آنچه به ادراک و هشیاری در آمده است. این تقرّب، یک صیرورت وجودی است و لاجرم در چند و چون روابط و مناسبات و تناسبات و ساختارها و سازوکارها و امرهای واقعی اجتماعی و طبیعی مؤثر خواهد افتاد و آنها را در بنیاد دیگرگون تواند کرد تا روابط و مناسبات و تناسبات نوین، روابط مبتنی بر وحدت همگانی از راه کوشش دستهجمعی برای تقرّب به حقیقت را جایگزین آنها کند.
2-2- و خروج از قالبهای ذهن مطلقساز و مطلقتراش و اسیر اقسام اسطورهپرستیها و اسطورهسازیها (که در بنیاد و در طول زمان، یکی و همانند و تنها از جامهای به جامهای دیگر در میآیند)، محتاج اندیشه و عملی است که در جستجوی کمال مطلق است، کمال مطلق دست نیافتنی که مبنای رابطهی من با من، من با دیگری و دیگران و من با طبیعت قرار میگیرد. تنها در این حالت است که انسان به آن وجه از خودآگاهی دست مییابد که او را شایستهی صیرورت تا فراخنای تحقق کامل خویشتن راه میبرد. و این همه جز با تمرین و تمرین مدام، با تغییر الگوهای ذهنی و عملی، با کار دائم برای تکوین خود با یادگیری عمل بر اساس اندیشهی آزاد و مستقل که دیگری را هم در این آزادی و استقلال میخواهد و میفهمد، شدنی نخواهد شد. انواع مراقبهها هم بدین سبب در همهجا (در فراخنای زمان و مکان) ابداع شدهاند و به کار میروند. بدون هشیاری حاصل از مراقبه و مراقبهگرانه زیستن، بهدر آمدن از روابط سلطه و کوشش برای حذف آن از روابط اجتماعی ناممکن است.
2-3- هم بدینسبب، روشنفکر در خور معنا، همواره در صیرورت خودشکوفایی است، صیرورت تحقق استعدادهای بی حد و مرز انسانی خود، صیرورت به سمت کمال دستنیافتنی و تقرّبیافتنی. و او دیگری را در صیرورت این خودشکوفایی میخواهد، در توان برای این خودشکوفایی، در کوشش مجدّانه برای رفع موانع این خودشکوفایی. هم از این رو است که این خودشکوفایی که سویهی دیگر خروج از روابط سلطه است، از او آغاز میشود و تا تبدیل نظامهای اجتماعی مانع آن پیش میرود (نظامهایی که استعدادها را به ابزار تخریب و منقاد جبر رشد و تکاثر خود میکنند، نظامهای استعدادکُش که استعدادها یا در آن جذب و محو میشوند یا از آن میگریزند)، خودشکوفایی که انسان را در یکی شدن با هستی هوشمند و کسب توانشهای آن میفهمد و میخواهد، نه هم من را بلکه جز من را و طبیعت را. از جمله در خصوص طبیعت، تعامل من با آن را به جز برای تهیهی حداقلی از کارمایههای حیاتی خود، محلی میداند برای یگانگی با آن هستی هوشمند. روشنفکر در خور معنا، طبیعت را چون تجلّی آن هوشمندی حاکم هستی میبنید و در وصف آن چنین میگوید:
ای باد، هوای یار داری، زان نفخه مشکبار داری
زنهار مکن درازدستی، با طرّهی او چه کار داری
2-4- هم از اینرو جنبشهای محیطزیستی موفّق نخواهند شد مگر اینکه توسط کسانی صورت گیرند که خود از روابط سلطهگری و تعاملات سلطه از درون و بیرون آزاد شده باشند و کانون توجّه خود را نه در صرف دفاع از این یا آن موقعیّت طبیعی، بلکه اصل مناسبات و تناسبات سلطه قرار دهند.
3- روشنفکرِ در خورِ این معنا، به معنایی که در فوق از آن سخن رفت، دیریاب است امّا همیشه در عرصهی زمان و پهنهی جغرافیا بوده است و خواهد بود. او ترجمان و تبلور جامعه و مناسباتی است که از آن سخن میگوید و بدان فرا میخواند.
3-1- روشنفکرِ در خورِ معنا، آینده، در اکنون است. او الگو و نمونه و اُسوهی حسنهی اندیشه و عمل در استقلال و آزادی است، او انسان را بهمثابه انسان، دارای حقوقی فطری میداند و میخواهد. هدف و مسیر عمل او هدایت به سمت تحقّق این حقوق است و این حقوق در بنیادیترین وجهِ خود، حقّ تصمیمگیری در بیرون از سلطهی این و آن، و حقّ اعمال این تصمیم در ورای اجبارها و فشارها و انقیادها است.
3-2- عملی که از آن سخن رفت، همواره عمل خلّاقانه است، بر اساس اندیشهی ارزیاب و منتقد و با آفرینش مصنوع و محصول خلّاق. عمل خلّاقانه مبتنی بر اندیشهی آزاد و مستقل در تصمیمگیری، بستر خودشکوفایی است. هم از اینرو، ملاک و مناط عمل روشنفکرانه از غیر آن، نه هم میزان کارمایههایی است که در جهت تخریب یا ساختن به کار میروند، بلکه هدف و در هدف و غایت، مسیر و جهت عمل است به سمت کار خلّاقانه به سمت نو به نو شدن و ایجاد این امکان برای همه یا در جهت ضدّ آن، جلوگیری از بروز و ظهور استعدادها و خلّاقیّتها، و آنها را تختهبند تمنیّات خود کردن و کاهش دایره و حوزهی امکان عمل در استقلال و آزادی.
4- روشنفکرِ در خورِ معنا، همواره یک ضرورت است، ضرورتی برای ایجاد دگرگونیهایی که بنیاد روابط را نه بازتولید که دیگرگون میکنند.
4-1- هستند و بسیارند کسان که داعیه و مهر روشنفکر بر پیشانی دارند، امّا فرقی است فارق، میان اسمها و رسمها. و این فرق نه از رواق منظر میزان دانش و سواد و حجم خواندهها و دانستهها که در بنیاد بینش و نحوهی عمل است که بر کرسی اثبات مینشیند. ملاکها که گفته شد تنها ملاکهای عملی و ملموس تشخیص روشنفکر از تاریکفکر است.
4-2- روشنفکرانِ مدّعی، بازتاب مناسبات و تناسباتی هستند که داعیهی مبارزه با آن را دارند، اینان، چه نیروی محرّکهی جنبشهای اجتماعی باشند و چه حتّی اگر بر گردهی چنین جنبشهایی بنشینند، چون زمام امور در دست گیرند و در جایگاه و پایگاه قدرت و اعمال ارادهی خود قرار گیرند، جز باز تولید گذشته نتوانند کرد. اینان، از روشنفکری، داعیه، از معرفت، دانشی دایرةالمعارفی، از خلّاقیّت، تداوم یک شیوه و عادت به اشکال نوین، و از پویایی، پویایی ماندن در وضعیّتها و هویّتها را با خود و در خود دارند و به ارمغان آورند. اینان نسخهی بدل و ساختگی روشنفکرِ در خورِ معنا هستند.
5- هستی اجتماعی، همواره محلّ حضور، تعامل و تقابل این دو گونهاند. نظامهای اجتماعی نمیتوانند بدون این دو گونه به حیات خود ادامه دهند. روشنفکر در خور معنا، همواره باید باشد تا کار خلاق و امید به زندگی و فرآیند تحقّق و خودشکوفایی انسان تداوم یابد. بدون او، اضمحلالها و فروپاشیها قطعی خواهد بود. و روشنفکر مدّعی، روشنفکر اسم بدون رسم، ابزارهای قدرت تمرکز و تکاثرجوی است. او هم کارکردهای خود را دارد و همواره خواهد داشت.
5-1- وجود این هر دو همزمان در عرصهی حیات اجتماعی، خود گویای آن است که میتوان و باید انتخاب کرد: یا باید صیرورت تبدیل به روشنفکرِ در خورِ معنا را طی کرد و از این طریق اسباب آزادی و استقلال من و جز من را فراهم آورد و نیز از تخریب رو در فزون طبیعت جلو گرفت یا به روشنفکر مدّعی مبدل شد، به همان که به کار تداوم همان روابط و مناسباتی آید که خود را بر ضد آن معرّفی میکند امّا در جهت استمرار آن عمل میکند.
5-2- این انتخاب، جایگاه و منزلت هر کس در فرآیند، دگرگونیهایی را تعیین میکند که در حال وقوعاند. این انتخاب، انتخابی است قبل از هر کس برای خود و در جهت پویایی بازگشت به خویشتن انسانی خود؛ این انتخاب، انتخاب سرنوشتساز و دورانساز است. این انتخاب، به معنای پذیرش این است که تحوّلات واقعی هم درونی و هم بیرونیاند امّا از حداقلی از درون باید آغاز شوند و محتاج شروع زندگی مراقبهگرانهاند، زندگی هشیارانه. این انتخابی سخت و سخت اثرگذار است. این انتخابی است که محدود و منحصر به یک دوران و زمان نشده و هر چه بحرانها نزدیکتر و شدّت و حدّت آنها بیشتر میشوند، ضرورت این انتخاب و تعّهد بدان افزونتر میگردد.
6- البتّه میتوان روشنفکر مدّعی هم شد و ماند. این کار، چندان سخت نیست. شما میتوانید همان آدمی که هستید، بمانید و نام روشنفکری را هم یدک بکشید. امّا بدانید که از دیگ روشنفکران مدّعی، آبی نه برای خود و نه برای هیچ اجتماعی گرم نخواهد شد و انجماد رو در فزون مناسبات و تناسبات سلطه، رو در فزون خواهد بود. هیچ خداوند تاریخی نیست که بتواند این انجماد را فرو شکند. هیچ روح جمعی خودکاری نیست که بتواند تصمیم نهایی را بگیرد و کار را به فرجام رساند. هیچ دترمینسیمی نیست که از دل تضادّ تز و آنتیتز، سنتزی را بیرون کشد که همواره بهتر است. این فقط انتخاب است: انتخاب من و تو که نوید ظهور انسانی در خور معنا را تواند داد و هم نوید ظهور جامعهای که این انسان در آن بشکوفد و بشکوفاند. شاید همین باشد معنای این سخن خیّام که:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
و ز نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده به کام خود رسیدی آسان
کار را به فلک وا نگذاریم. کار را به خداییتی که ما هر یک نمایندهی آن و خلیفهی آنیم، بسپاریم. راه همین است و جز این راهی دیگر اگر رخ مینماید، بیراهه است.
رخنگار / ماهنامهی فرهنگی و هنری
شمارهی دوم / فروردین 1400
مطلبی دیگر از این انتشارات
به تماشای آن لغت تنها
مطلبی دیگر از این انتشارات
اشتراوس؛ متافیزیکِ بحران
مطلبی دیگر از این انتشارات
استتار روشنفکری در غیابِ خودآگاهیِ کل