مجموعهی فرهنگی/رسانهای شرقالملل در قالب ماهنامهی رخنگار
کار و موفقیت
مهدی چیتسازها
زمانی نیچه موفقیت را از آنِ بزرگترین دروغگوها دانسته بود و سارتر هم آن را مزیت راهزنان. یکبار هم کامو گفته بود که در روزگار ما شرافتمندانهترین کار خودکشی است و الا تنها راهی که باقی میماند موفقیت اجتماعی است که آن هم برازندهی مردان مبتذل است. چرا این منتقدان روزگار مدرن با موفقیت چنین برخوردی دارند. حالآنکه در روزگار مدرن موفقیت تنها غایت انسان از آسمان رانده و از زمین مانده است. امروز آنچه حتی انسانهای فرهیخته آن را با ولع دنبال میکنند موفقیت است. حالآنکه چنین مفهومی برای انسان عصر دینی، معنای چندانی نداشت. مثل کار که همزاد جدانشدنی موفقیت است و در روزگار کهن ظاهراً تقاص گناه انسان رانده از بهشت بود و حالا جوهر زندگی انسان. به همین دلیل است که در عصر ما بالاترین افتخار برای انسان موفقیتی است که از راه کار زیاد حاصل میشود. این دو واژهی کار و موفقیت چنان مقدس و تابو شدهاند که کمتر کسی به نسبت آن با حقیقت و هستی انسانیمان میاندیشد.
هر دوی این مفاهیم با تعریفی که ما از آنها داریم عمر چندانی ندارد و به دو سده قبل باز میگردد. هم کار و هم موفقیت حاصل از آن، از برساختههای علوم و فلسفهی سدهی نوزدهماند. یعنی زمانی که بورژوازی به قدرت رسید و با خود فضیلتها و رذیلتهای خود را آورد. مانند مفهوم شهروند که به انسان ساکن در جامعهی مدنی و حاکمیت بورژوایی اطلاق شد. مانند مفهوم آموزش که بهمعنای فراگرفتن تخصص برای توسعه شد و از مفهوم کهن خود جدا گردید. بههمینترتیب، کار نیز بهتعبیر بونوئل به تابوی مقدس جامعهی بورژوازی مبدل شد. کار در این مفهوم، دیگر نهتنها تقاص گناه نبود که نوعی هویت هستیشناختیِ شهروند بهشمار آمد. چرا که با ولع این جامعه برای توسعه و تولید همخوان بود. یا با تعبیر وبریاش با روح سرمایهداری که بدون کار سخت و منضبط قادر به ادامه دادن نیست. بنابراین، چنین جامعهای به دو نیروی متخصص و کارگر یدی نیاز دارد تا ماشینش را حرکت دهد. اما کار تقدس و نیروی محرکه خود را تنها میتوانست در پیشگاه خدای عصر جدید یعنی موفقیت بهدست آورد. داروین در حوزهی علوم طبیعی و هگل در فلسفه، این واقعیت را ترسیم کردند که در سیر حرکت تاریخ فقط ارواح موفق جایی را اشغال میکنند و باقی محکوم به پاک شدن از حافظه تاریخاند. در زمانیکه خدایان اندکاندک آسمان لایتناهی را با غیبت خود خالی و هراسناک کردند، بشر موفقیت را جایگزین جاودانگی دینی کرد. اینگونه است که ما همه عامی و روشنفکر، هنرمند و سیاستمدار به جستجوی موفقیتیم. و گاه تاوان بسیار سنگینی هم برای آن میپردازیم. کمترین آن، بهگمان من همین کار زیاد است که در واقع شرط حصول موفقیت است. ما دیگر کار نمیکنیم تا نیازهایمان را مرتفع کنیم. ما بیشتر کار میکنیم تا موفق شویم و بدینسان بخش وسیعی از زمانی را که باید با تأمل بگذرانیم صرف آن میکنیم.
ما همه در محدودهی زمانی و مکانی زندگیمان با همه نوع انسان روبرو میشویم و در بیشتر اوقات حتی تمام زندگیمان را بهپای معمولیترین [بهمعنای ناموفقترین] آدمها از قبیل همسر و فرزندانمان میریزیم. از سوی دیگر، ما بیرون از تاریخ زندگیمان و بیرون از محدودهی جغرافیایی زندگیمان تنها انسانهای موفق و سرشناس را میشناسیم. بنابراین، هستی ما بین زمان حال و آنچه گذشتهی تاریخی و مرزهای جغرافیاییمان را شکل میدهد و تنها سرشار از نامهای انتزاعی است که در نوسان و تنش است. بهاینترتیب، هیچ موفقیتی «چیزی دربارهی ارزش درونی و عظمت تاریخی آنچه عملاً موفق شده» به ما نمیگوید. (کارل لوویت)
موفقیت و کار زیاد همچنین دو مفهوم وابسته به هم در واژگان متداول هنری عصر مدرناند. این روزها هر استاد و هنرمند و واسطهای در هنر از هنرجو میخواهد تا بسیار کار کند وگرنه موفق نخواهد شد و از حافظهی تاریخ زدوده میشود. منظور از موفقیت هم در این دیسکورس البته میزان دیده شدن است و آن نیز وابسته است به تولید انبوه. هر هنرمندی باید به شکل ثابتی کار کند و محصولش را ارائه دهد. بنابراین موفقیت، شرط حقیقت در هنر شده چرا که در غیر اینصورت هنرمند دیده نخواهد شد و نه اینکه به حقیقت دست نخواهد یافت. هنرمندِ سدههای کهن یا میانه، موفقیتش وابسته به میزان حاکمیت حقیقت در زمان بود و به نسبت این حاکمیت بود که او دیده و فهمیده میشد. آنهم چندان ارتباطی به نام او و فردیتش نداشت. حالآنکه هنرمندِ روزگار ما به نسبت دیده شدن است که بهرهای از حقیقت میبرد. اما این حقیقت متأخر، همچون زمانهاش کرانمند است و به نام و فردیت او محدود میشود. بنابراین هنرمند امروز همچون هر شهروند بیچارهی دیگری در جامعهی بورژوازی باید با کار زیاد، موفقیت خود را تضمین کند تا نمادی از حقیقت اندوهبار روزگار ما شود. اینگونه است که هنرمند امروز نیز مثل هر فرد دیگری ضرورت تأمل و مراقبه را فراموش کرده است. ضرورت آنچه شرط حقیقت اثر اوست. او دیگر زمانی برای اندیشیدن ندارد، برای تأمل و مراقبه و برای عبادت. او به خبرنگار و بازرگان و چانهزن و محفلگرمکن مبدل شده است. مگر اینکه کارش را به عرصهای برای تأمل و عبادت تبدیل کند که در آنصورت هم باید از تمامی قوانین و قواعد جامعهی بورژوازی استنکاف کند و وارد بازی نشود. آیا چنین امری ممکن است؟
رخنگار / ماهنامهی فرهنگی و هنری
شمارهی یک / بهمن 1399
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان یک شهر
مطلبی دیگر از این انتشارات
فراسوی نيك و بد
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارهی رسالهی طوفی و ترجمهی آن