قائم مقام؛ داستان زندگی قائم مقام فراهانی
دوستان سلام به پادکست رخ خوش اومدید. من امیر سودبخش هستم و در اینجا هر بار شما رو با داستان زندگی افراد تاثیرگذار در تاریخ آشنا میکنم. این سومین اپیزود میانی پادکست رخه که در آذر۱۴۰۰ منتشر میشه. قراره تو اپیزود قائم مقام، شما داستان زندگی «میرزا سید ابوالقاسم، قائم مقام فراهانی» رو گوش کنید.
دوستانی که اپیزودهای پادکست رخ رو از ابتدا گوش کردن، میدونن که ما تو اپیزودهای میانی سراغ داستان زندگی کسایی میریم که تو تاریخ تاثیرگذار بودن ولی این افراد یا فراز و نشیبهای زندگیشون اونقدری نبوده که بتونیم یه قسمت کامل بهشون تخصیص بدیم و یا اینکه مستندات و اطلاعات راجع به زندگیشون اونقدر زیاد نیست که بخوایم یه اپیزود کامل رو بهشون اختصاص بدیم.
در خصوص قائم مقام فراهانی هم ما تو اپیزود امیرکبیر درباره ایشون یه صحبت کوتاهی کردیم و اشارهای هم به داستان مرگش شد ولی بعد با توجه به پیشنهادهای زیادی که از شما شنوندههای عزیز رخ داشتیم و همچنین با توجه به نقش پررنگی که ایشون در دوره زمامداریش تو ایران داشت، تصمیم گرفتیم توی اپیزود میانی کمی بیشتر راجع به این مرد بزرگ تاریخ ایران صحبت کنیم. فقط لازمه گوش دادن به این اپیزود اینه که قبل شما اپیزود دو قسمتی امیر، داستان زندگی امیرکبیر رو گوش کرده باشید. چون این قسمت یه جورایی مکمل اپیزود امیره و داستانها و شخصیتهایی که اونجا معرفی شدن رو اینجا دیگه تکرار نمیکنیم.
خب بیشتر از این معطلتون نمیکنم و با هم میریم سراغ اپیزود شماره ۳۳ به نام قائم مقام، داستان زندگی میرزا ابوالقاسم، قائم مقام فراهانی. یادگرفتن راه و روشهای مختلفی داره که یکی از اونا مطالعه است. یکیش شنیدن پادکسته، یکیش دیدن فیلم مستنده.
ابوالقاسم فراهانی، تو سال ۱۱۵۸ شمسی تو «روستای هزاوه فراهان» تو خانواده خوشنام فراهانیها متولد شد. ابوالقاسم حاصل ازدواج پدرش میرزا عیسی با دختر عموش بود. دختر عمو پسر عمو با هم ازدواج کرده بودن و ابوالقاسم رو به دنیا آورده بودن. عموی میرزا عیسی که پدرزنش هم میشد، اسمش «محمد حسین فراهانی» معروف به «وفا» بود که این آقای وفا مدتی وزیر دربار زندیه بود.
بعد از سرنگونی حکومت زند و تاسیس سلسله قاجار، آقا محمد خان از آقای وفا خواست که تو دولت جدید هم در مقام وزارت مشغول به کار بشه ولی وفا به بهونه سن بالاش این پیشنهاد رو قبول نکرد و برادرزادهاش عیسی رو به جای خودش معرفی کرد و میرزا عیسی، پدر قائم مقام اینطوری به دربار قاجار راه پیدا کرد.
با به دنیا اومدن ابوالقاسم اون از بچگی شاهد فعالیتهای کشوری و لشکری پدرش تو دربار قاجار بود و با آموزشهای میرزا عیسی که از شریفترین مردان روزگار خودش بود، ابوالقاسم هم با علم سیاست و کشورداری آشنا شد. یکم جلوتر تو ایران فتحعلی شاه به پادشاهی رسید و پسرش عباس میرزا رو کرد ولیعهد خودش و همونطور که تو اپیزود امیر گفتیم، عباس میرزا هم ولیعهد شد و هم والی دیار آذربایجان و قرار شد که عباس میرزا بره به سمت شهر تبریز و حاکمیت اون منطقه رو به دست بگیره.
حالا از اونجایی که عباس میرزا با خانواده فراهانیها آشنا بود و میرزا عیسی را به عنوان یه آدم باسابقه و شریف میشناخت، اومد میرزا عیسی رو کرد وزیر خودش و ازش خواست که همراهش بره به تبریز و اینطور شد که خانواده فراهانیها عازم تبریز شدند.
تو تبریز خب میرزا عیسی که مقام وزارت آذربایجان رو داشت و به کارهای مهمی رسید ولی ابوالقاسم هم بیکار نبود. ابوالقاسم تو دفتر عباس میرزا نامهنگاریهاشو انجام میداد و مدام هم از پدرش چیزای جدید یاد میگرفت و یواش یواش داشت جایگاه پدرش که دیگه پیر شده بود میگرفت.
تو سال ۱۲۰۰ میرزا عیسی از دنیا میره و سر جانشینیش برای وزارت آذربایجان بین ابوالقاسم و برادرش موسی اختلاف میافته ولی در نهایت با دستور مستقیم فتحعلی شاه از تهران، این ابوالقاسم بود که به مقام وزارت عباس میرزا در آذربایجان میرسه. این تا اینجای کار. پس دیدیم که عموی پدر قائم مقام وزیر زندیه بود. بعد که زندیه رفت و قاجاریه اومد، پدر قائم مقام جای عموش رو گرفت و بعد هم قائم مقام جای پدرش گرفت. حالا ببینیم قائم مقام تو دوران وزارت عباس میرزا چه کارایی کرد؟
اون دوران وضعیت ایران به شدت آشفته بود. از یک طرف ایران چند سال بعد از امضای عهدنامه گلستان برای بار دوم با روسیه وارد جنگ شده بود و از طرف دیگه هم انگلیس مرتب حکام نواحی شرقی ایران از جمله خراسان و هرات را تحریک میکرد که شورش کنند. انگلیسیها از همون موقع برنامه داشتند که هرات رو از حاکمیت ایران در بیارن تا زیر نظر خودشون باشه. برای اونا هرات خیلی اهمیت استراتژیکی داشت. چرا؟ چون اونجا هم مرز با هند بود و انگلیسیها نمیخواستن دست روسها و فرانسویها به هند برسه و هرات مثل دیواری بین روسها و هند مستعمره انگلیس بود.
حالا این اوضاع شرق ایران بود. تو غرب هم دولت عثمانی شروع کرده بود به دست درازی تو مناطق غربی کشور. تو این شرایط بلبشو قائم مقام به کمک ژنرال گاردان فرانسوی که با دستور ناپلئون به ایران اومده بود، شروع کرد به نوسازی ارتش و آموزش قشون ایران. اون تونست تو مدت کوتاهی ۲۵ هنگ سرباز با مهمات و اسلحه کامل و لباسهای تماما ایرانی تربیت کنه.
از اون طرفم عباس میرزا در مقابل شیطنتهای عثمانی یه نمایندهای را برای مذاکره فرستاد که با صحبت و دیپلماسی بتونه با عثمانیها کنار بیاد ولی عثمانیها بر خلاف تعاملات بینالمللی، نماینده ایران دستگیر و زندانی کردن.
بعد از این اتفاق با مشورت قائم مقام، عباس میرزا دستور داد چهار هزار نیروی آموزش دیده برن به جنگ عثمانیها. اونا موفق شدند لشکر عثمانی در اطراف خوی شکست بدن و ازشون کلی اسیر و تجهیزات جنگی به غنیمت بگیرن و حتی چند تا از شهرهای عثمانی رو هم تصرف کردن ولی این درگیریها و جنگهای بین ایران و عثمانی تمامی نداشت و همین طور ادامه دار بود تا اینکه همونطور که تو اپیزود امیر گفتیم، عثمانیها خرمشهر رو گرفتن و بعدشم مذاکرات ارزروم پیش اومد که ماجرا رو تعریف کردیم و دیدیم که نتیجه مذاکرات چی شد؟
در هر صورت تو دوران پادشاهان قاجار که یکی از یکی بیلیاقتتر بودن، قائم مقام و عباس میرزا تمام تلاششون رو میکردن که بتونن اوضاع ایران رو سروسامون بدن. خب حالا بذارید یه کم بیشتر راجع به خود قائم مقام صحبت کنیم. قائم مقام شخصیت قاطع و مغروری داشت. از این وزیرای بله قربانگو و چاپلوس نبود. حتی با بعضی تصمیمات عباس میرزا هم مخالفت میکرد. اهل رشوه گرفتن و امتیاز دادن به دولتهای خارجی هم نبود. مفتخورها و جاسوسهای روس و انگلیس رو از دربار دور کرد و همین اقداماتش باعث شد که بیشتر شاهزادهها و درباریها باهاش دشمن بشن و پیش شاه و ولیعهد ازش بدگویی کنن.
همین شد که یک سال بعد از شروع وزارتش در آذربایجان، اون از سمتش برکنار شد ولی بعد از سه سال خانه نشینی، دوباره تو سال ۱۲۰۴ به سمت قبلیش برگشت و تو همین سال با «گوهر ملکخانم» معروف به «شاه بیبی» دختر نهم فتحعلیشاه ازدواج کرد. زمان ازدواج قائم مقام و صدارت مجددش در آذربایجان، ایران هنوز تو جنگ با روسها بود.
تو سال ۱۲۰۵ فتحعلی شاه رفت تبریز تا با ولیعهد و مشاورین در مورد ادامه جنگ یا صلح با روسها مشورت کنه. میخواستن ببینن که تکلیف جنگ رو چیکار کنن؟ صلح کنن؟ یا جنگ رو ادامه بدن حمله کنند به روسها؟ تو اون جلسه در حضور پادشاه همه موافق ادامه جنگ بودن و تو جلسه داخلی خودشون برای دشمن رجزخونیم میکردن ولی تو جلسه قائم مقام سکوت کرده بود و یه گوشه ساکت و همچین ناراحت نشسته بود.
شاه که چشمش افتاد به قائم مقام، ازش پرسید که ببینم نظر تو درباره جنگ با روسها چیه؟ قائم هم جواب داد که والاحضرت مالیات مملکت ما ۶ کروره و مالیات مملکت روسها ۶۰۰ کرور و جنگ ۶ کرور با ۶۰۰ کرور شرط عقل نیست و به نظر من به خاطر کمبود منابع مالی و نظامی که ایران در برابر روسها داره، باید باهاشون صلح کرد. چون ادامه جنگ تبعات وحشتناکی برای ایران به بار میاره. شاه از این اظهار نظر قائم مقام اصلا خوشش نیومد. مشاورین و وزرای دو جلسهام یه همچین دلخوشی از قائم مقام نداشتند، شروع کردن بهش پرخاش کردن و تهمت زدن که آره حتما تو با روسها رابطه مخفیانه داری و برای همینم میترسی که ما باهاشون بجنگیم و پدرشون دربیاریم.
سر همین بگو مگوها و داستانها، قائم مقام دوباره از مقام صدارت آذربایجان عزل شد و این دفعه حتی بدبخت و تبعیدش کردن به خراسان. بعد که جنگ بالا گرفت خیلی زود درستی تحلیل قائم مقام به همه ثابت شد. چون با ادامه جنگ، ایران شکست سنگینی خورد و مجبور شد با خفت بره زیر بار قرارداد معروف ترکمن چای. ارتش روس داخل خاک ایران شده بود و تبریز سقوط کرده بود و روسها داشتن حتی به زنجان هم میرسیدن.
واسه همین فتحعلی شاه دوباره دست به دامان قائم مقام شد. شاه ازش به خاطر کملطفیای که در حقش کرده بود دلجویی کرد و بهش گفت پاشو بیا پایتخت. بعدشم اون با اختیار تام برای مذاکره با روسها و تنظیم پیمان صلح فرستاد به تبریز تا در کنار عباس میرزا با روسها مذاکره کنن. هرچند که دیگه خیلی دیر شده بود و با تمام تلاشی که قائم مقام کرد، عهدنامه ترکمن چای با اون وجاهت نوشته شد. البته روسها تاکید داشتند که تمام مناطقی که اشغال کردند جز روسیه است و باید از ایران جدا بشه. حتی تبریز و شهرهای اطرافش ولی با تلاش قائم مقام و عباس میرزا، مرز دو تا کشور شد خط رود ارس و البته بخشهایی از قفقاز هم از ایران جدا شد.
بعد از توافقات کلی هم روسها آقای گریبایدوف رو برای اجرای مفاد قرارداد ترکمن چای فرستادن ایران که جریان اون افتضاحی که به بار اومد و کشته شدنش بلایی که تو ایران سرش آوردن قبلا کامل تعریف کردیم.
حالا بریم سراغ ماجرای هرات. داستان هرات این بود که وقتی ایران درگیر جنگ با روسها بود، افغانها شورش کردند و به کاروانهای تجاری ایران تو خراسان حمله کردن. عباس میرزا هم برای آرام کردن اوضاع همراه پسرش محمد میرزا و البته قائم مقام رفتن به هرات و اونجا رو محاصره کردن ولی عباس میرزا که مبتلا به بیماری سل استخوانی بود، حالش بد شد و رفت مشهد تا دوا درمونش کنن. در حالی که فقط یه کم مونده بود که هرات فتح بشه. خبر مرگ عباس میرزا از مشهد رسید. این شاهزاده لایق قبل از رسیدن به پادشاهی تو ۴۶ سالگی از دنیا رفت و ایران یکی دیگه از دلسوزان واقعی خودش رو از دست داد.
بعد از مرگ ولیعهد، قائم مقام ادامه جنگ رو صلاح ندید و با افغانها صلح کرد و برگشت تهران و یکی از نقدهایی که به قائم مقام میکنن، همینه که چرا قائم مقام بعد از مرگ عباس میرزا اونم وقتی که لشکر ایران داشت پیروز میشد و هرات در حال سقوط بود، اومد صلح کرد؟ مخالفان این تصمیم این کار قائم مقام رو مقدمه جدایی کامل هرات و افغانستان از ایران در زمان ناصرالدین شاه میدونن.
در هر صورت بعد از بازگشت قائم مقام به تهران، جشن ولیعهدی محمد میرزا یعنی پسر عباس میرزا برگزار شد و قائم مقام به عنوان وزیرش باهاش رفت به تبریز. الان شاه کشور همچنان فتحعلی شاهه و ولیعهدش هم محمد میرزا، پسر مرحوم عباس میرزاعه و قائم مقام هم وزیر ولیعهد جدید محمد میرزاس.
حالا چهار ماه بعد فتحعلی شاه هم بعد از ۳۷ سال سلطنت مرد و بلافاصله قائم مقام مقدمات سفر محمد میرزا رو به تهران آماده کرد. هر چه زودتر محمد میرزا در تهران تاجگذاری کنه، قائم مقام برای حمایت از پادشاهی محمد شاه هر کاری که میتونست کرد. عباس میرزای مرحوم پسرش محمد رو به قائم مقام سپرده بود و از قول گرفته بود که همیشه به اون وفادار باشه و قائم مقام هم به عهدش وفا کرد. البته عباس میرزای مرحوم از پسرش محمد میرزا هم قول گرفته بود که هیچ وقت نباید خون قائم مقامرو بریزه. بنده خدا خانواده خودش بهتر از بقیه میشناخت و میترسید که وقتی پسر شاه کشور بشه یه بلایی سر قائم مقام بیاره.
برای همینم تو حرم امام رضا ازش قول گرفته بود که هیچ وقت نباید خون قائم مقام رو بریزی. پسرش محمد قسم خورده بود و قول داده بود که چشم پدر، خیالت راحت. خلاصه که بعد از مرگ فتحعلی شاه به کمک قائم مقام، محمد میرزا به پادشاهی رسید و شد محمد شاه قاجار. پادشاهی محمدشاه همچین کار سادهای نبود. چون که دو تا از برادرش ادعای سلطنت کردن و اوضاع رو به هم ریختن ولی خیلی زود با درایت قائم مقام شورش اونا سرکوب شد و گویا حتی به مجازات این کار برادران شورشی کور هم شدن.
محمد شاه بعد از تاجگذاری، به پاس قدردانی از تمام زحماتی که قائم مقام براش کشیده بود، اون رو به عنوان صدراعظم خودش منصوب کرد و اینطور شد که قائم مقام بعد از پادشاه شد نفر اول کشور. قائم مقام فراهانی صدر اعظم و همهکاره ایران. دقت کنید موقعی که قائم مقام صدراعظم محمد شاه میشه، امیرکبیر تو تبریز در کنار ولیعهد محمد شاه یعنی ناصرالدین شاه چهار ساله داره به سر میبره که دیگه ما تو این اپیزود سراغ امیر نمیریم و به قائم مقام میپردازیم. قائم مقام بعد از رسیدن به مقام صدارت، اولین کاری که کرد این بود که تمام شورشهایی که علیه سلطنت محمدشاه شروع شده بود رو سرکوب کرد.
بعد هم شروع کرد به یه سری اصلاحات. قائم مقام سیاستمدار باهوشی بود که تمام تلاشش رو برای پیشرفت ایران میکرد. از همون موقع که وزیر آذربایجان بود، در کنار عباس میرزا که دغدغه ایرانی پیشرفته و مترقی داشت دوتایی به اصلاحات اساسی تو ساختار کشور مشغول بودن و کارهای درخشانی برای نوسازی ساختار آموزش، صنعت، ارتش و خیلی جاهای دیگه انجام دادن. قائم مقام بعد از عباس میرزا و در زمان پادشاهی محمد شاه هم به سیاستهای مدرن و ترقیخواه خودش ادامه داد. قائم مقام در کنار مملکتداری اهل شعر و ادبیات بود و حتی شعر میگفت و رگهای از طنز هم تو نوشتهها و شعراش بود.
اون یه دیوان اشعاری داره که نزدیک دو هزار بیته و یک کتاب شعر دیگه هم به اسم «مثنوی جلایرنامه» هم داره. جلایر اسم نوکرش بوده و گویا شعرهای این کتاب رو قائم مقام از زبان نوکرش گفته و به شاهزادهها و درباریان کلی طعنه زده. علاوه بر اینها قائم مقام از خوشنویسان تاثیرگذار در خط فارسی هم بوده و استادان خطاطی بعد از اون اصلاحاتی که قائم مقام در خط شکسته نستعلیق ایجاد کرد رو جلو بردن. خب دیگه با یه فاصله کوتاه بریم و برگردیم ببینیم در دوران صدارت قائم مقام دیگه چه اتفاقایی افتاده و عاقبتش چی شد؟
قائم مقام تو دوران صدارتش از نقشههای استعماری روس و انگلیس اطلاع داشت و برای همینم تا اونجایی که میتونست اجازه نمیداد اونا به اهدافشون برسن. اون موقع روسیه تو ایران کنسولگری داشت و انگلیسیها میخواستن که اونا هم کنسولگری تاسیس کنند ولی قائم مقام مخالفت کرد و گفت کنسولگری برای ایران زهره. اونا پا میشن میان ایران و تو همه چیز میخوان دخالت کنند. وزیر مختار انگلیس در جواب گفت که «کنسولگری ما در برابر کنسولگری روسیه حکم پادزهر رو براتون داره. اینطوری هم برای ما بهتره هم برای شما» ولی قائم مقام بازم قبول نکرد و گفت «ایران انقدر زهر خورده که دیگه رمقی براش نمونده و نیازی به پادزهری که شما بخواید بدید نداره».
تو ادامه این داستانها و اتفاقات، با توجه به نفوذ زیادی که قائم مقام روی پادشاه داشت، انگلیسیها دیدن که نه بابا با وجود اون نمیتونن امتیازی از دربار ایران بگیرن. برای همینم شروع کردن به توطئه علیه قائم مقام. میرفتن پیش شاه ازش بدگویی میکردن و میگفتن صدراعظم اهمیتی به پادشاه نمیده و قصد داره شما رو برکنار کنه یا اینکه میگفتن قائم مقام عامل روسهاش و واسه اونا کار میکنه و هزارتا داستان دیگه. البته که قائم مقام کمی هم افکار مشروطهخواهی داشت و معتقد بود که سلطنت از حکومت جداست و شاه فقط باید سلطنت کنه، نه حکومت.
اون با دید روشنی که داشت از همون موقع فهمیده بود که مطلق بودن قدرت سیاسی آفت اصلی نظام سیاسی ایرانه و با خودش دیکتاتوری میاره و به همین خاطر میخواست به عنوان رئیس دولت اختیارات لازم رو داشته باشه و شاه بدون موافقتش تصمیمی نگیره. همین موضوع هم بهانهای شد برای مخالفینش که شاه را بیشتر علیهاش تحریک کنن. قائم مقام درست مثل امیرکبیر تو دربار دشمنان زیادی داشت. یکیشون «حاجی میرزا آقاسی» بود که از دوران کودکی محمد شاه معلم و مرشدش بود.
حاجی آقاسی دلخوشی از قائم مقام نداشت. چون با بودنش نمیتونست تمام و کمال رو شاه نفوذ داشته باشه. برای همینم شروع کرد به همکاری با انگلیسها برای اینکه قائم مقام رو از مقام صدارت بکشن پایین. انگلیسیهای کاربلد اومدن امام جمعه تهران و روحانیهای دیگه رو با پول خریدن تا اونا تو منبرهاشون قائم مقام رو تکفیر کنن و بگن که این آدم بیدین و ایمونه و میخواد با تغییراتی که تو کشور ایجاد میکنه دین و ایمان ما رو از ما بگیره. ملتم تحت تاثیر این تبلیغات علیه قائم مقام سروصدا کردن و اوضاع شلوغ شد.
محمد شاه هم که آدم ضعیف و بیاراده و ترسویی بود، با اولین سروصداهایی که به راه افتاد قائم مقام رو از صدارت عزل کرد و کمی بعد هم با اصرار درباریها و انگلیسیها فرمان قتلش رو صادر کرد. جالبه که بعضی از مورخین یکی از ایراداتی که به قائم مقام میگیرند اینه که چرا بعد از مرگ عباس میرزا قائم مقام از ولیعهدی و پادشاهی محمد میرزای نالایق حمایت کرد؟ در حالی که برادر محمد میرزا یعنی «جهانگیر» خیلی بیشتر شبیه پدرش بود و اونم ترقیخواه و وطنپرست بود و اگه شاه میشد اوضاع مملکت خیلی بهتر از این میشد ولی خب تاریخ پر از این اما و اگرهاست و مسیر تاریخ رو همین تصمیمات که عوض میکنه.
در هر صورت با توجه به تصمیم پادشاه قائم مقام را احضار کردند به کاخ و گفتن بیا که شاه کارت داره. قائم مقام پاشد اومد به کاخ. وقتی به کاخ رسید، نگهبانا نذاشتن خدمه و کسایی که همراهش بودند وارد بشن و فقط خود صدراعظم به اندرونی کاخ بردن و گفتن همین جا منتظر بمون. قائم مقام سه روزی اونجا منتظر بود ولی خبری از شاه نشد. اون دیگه شصتش خبردار شده بود که چه خبره؟ شاه دستور داده بود به محض ورود صدراعظم، قلم و کاغذ رو ازش بگیرن و اجازه ندن قائم مقام نامهای براش بنویسه. چون میگفت اگه چشمش به خط قائم مقام بیفته، طوری مجذوب قلم جادوی اون میشه که همونجا دستور آزادیش رو صادر میکنه.
بالاخره بعد از شیش روز، محمد شاه فرمان قتل صدراعظمش امضا کرد. قتل کسی که وفادارانه ازش حمایت کرده بود تا با وجود مخالفین زیادی که داشت بتونه رو تخت طاووس سلطنت بشینه. اول قرار شد قائم مقام رو با زهری که تو نوشیدنی میریزن بکشن. برای همینم «اسماعیل خان قراچهداغی» رئیس فراشان اندرونی، به قائم مقام قهوه قجری آغشته به زهر داد ولی زهر اثر نکرد.
بعد که دیدن زهر اثر نکرد، سه نفر از مامورای کاخ ریختن سرش و خفهاش کردن. میدونی چرا این شکلی کشتنش؟ یادتونه گفتیم محمد شاه به پدرش عباس میرزا قول داده بود خون قائم رو مقام نریزه؟ محمد شاه ابله اینجوری به قولش عمل کرد و جوری قائم مقام را کشت که خونی ازش زمین نریزه. میگن میرزا آقاسی این روش رو به محمد شاه یاد داده بود که یه وقت زیر قولی که تو حرم امام رضا به پدرش داده بود نزده باشه. جسد قائم مقام را شبانه به حرم شاه عبدالعظیم بردند و در تاریخ ۵ تیر سال ۱۲۱۴ شمسی بدون غسل و کفن دفنش کردن.
در هر صورت با اینکه دوره کوتاه یک سال و نیمه صدارت قائم مقام فرصت کافی رو برای اصلاحاتی که در نظر داشت به او نداد، اما خدماتی که قائم مقام برای ایران انجام داد، ستودنی و غیرقابلانکاره. طوری که اون سرمشقی شد برای بزرگمردان بعد از خودش. به خصوص امیرکبیر که از بچگی تحت نظر و آموزش اون بود و اگر حمایت قائم مقام و پدرش نبود، تاریخ ایران از نعمت وجود امیرکبیر بیبهره میموند.
داستان قائم مقام رو شنیدید و حتما متوجه شباهتهای زیادی که این داستان با زندگی امیر کبیر داره شدید. دیدید که تاریخ برای ایران تو بازه زمانی کوتاهی تکرار شد و داستان امیرکبیر و ناصرالدین شاه تکرار داستان قائم مقام و محمدشاه بود. همونطور که قبلا هم گفتیم بزرگترین درسی که از تاریخ میگیریم، اینه که انگار کسی از تاریخ درس نمیگیره. ملتی که تاریخ ندونه، ملتی که نتونه از تاریخ درس بگیره، محکوم به تکرار تاریخه.
اپیزود شماره ۳۳، سومین اپیزود میانی پادکست رخ را شنیدید. این اپیزود با کمک بسیار زیاد نازنین قاری به همراهی نکیسا عبداللهی و نگار ریاحی تولید شدن. سپاس از همراهی شما عزیزان دل که پادکست رخ را حمایت میکنید؛ معرفی میکنید و در کنار ما هستید.
امیر سودبخش آذر ۱۴۰۰
بقیه قسمتهای پادکست رخ را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرهنگ تمام؛ داستان زندگی قذافی (قسمت دوم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
این شش نفر؛ روایت تاریخ معاصر افغانستان
مطلبی دیگر از این انتشارات
مارکو میلیونی؛ داستان زندگی مارکوپولو