پادشاه پاپ (۱)؛ داستان زندگی مایکل جکسون

دوستان سلام. به پادکست خودتون پادکست رخ خوش اومدید. من امیر سودبخش هستم و تو هر قسمت از پادکست رخ داستان زندگی آدم‌های تاثیرگذار در تاریخ رو براتون روایت می‌کنم. تو این قسمت رفتیم سراغ دنیای موزیک و در تاریخ موسیقی و رقص و خوانندگی، چه کسی تاثیرگذارتر از مایکل جکسون «Michael Jackson»؟ پس اپیزود پادشاه پاپ قسمت اول از داستان زندگی مایکل جکسون تقدیم به شما.

مایکل جکسون. کیه که این اسم رو نشناسه؟ میگن در زمان اوج محبوبیتش معروف‌ترین انسان روی کره‌ زمین بوده. حتی معروف‌تر از تمام رئیس‌جمهورهای دنیا. طبق بررسی‌های تالار مشاهیر راک اند رول و کتاب گینس و چند تا از منابع دیگه، مایکل جکسون محبوب‌ترین هنرمند تاریخ صنعت نمایش، مشهورترین انسان مرد تاریخ، نیکوکارترین ستاره پاپ و پرجایزه‌ترین هنرمند جهانه. من حساب کردم که اگه بخوام تمام جوایز مهم دوران زندگیش براتون بگم، باید یه اپیزود کامل بسازم و توش از اول تا آخر فقط جوایزی که مایکل گرفته رو نام ببرم. همین.

حالا برای اینکه بدونیم این هنرمند چقدر خاص و افسانه‌ای بوده، کافیه بدونیم که مایکل جکسون ۳۹ بار اسمش تو کتاب رکوردهای گینس ثبت شده. بیشتر از هر هنرمند دیگه تو کل تاریخ ۳۹ بار به عناوین مختلف که ما به چند تاش تو اپیزود اشاره می‌کنیم. خب همه‌ ما می‌دونیم که زندگی مایکل پر از حاشیه بوده و شاید بشه گفت حاشیه‌ زندگیش از متنش بیشتر بوده ولی کدومشون راسته؟ کدومشون دروغ؟ کدومشون حقیقت داره؟ کدومشون یکم حقیقت داره؟ داستان زندگیش چی بوده؟ از کجا شروع شده؟ چطور به اوج محبوبیت رسیده؟ و چه بلایی سرش اومده؟

برای اینکه پاسخ این سوالات رو بدونید، قراره اینجا در پادکست رخ همراه با شما زندگی مایکل رو در دو قسمت به طور کامل مرور کنیم و به همه‌ این سوال‌ها و خیلی از سوالات دیگه‌ای که توی ذهنتونه پاسخ بدیم.

تو قسمت اول به ۲۵ سال اول زندگی مایکل می‌پردازیم و تو قسمت دوم به ۲۵ سال دوم زندگیش. یه چیزی بگم. اینه که من دارم روایت این داستان رو می‌کنم هم خوبی داره و هم بدی. بعدش اینه که خب من هیچ شناخت قبلی نسبت به مایکل نداشتم و اطلاعاتم در حد همون شایعاتی بود که همه می‌شنون و خب این موضوع کار رو برای من خیلی سخت کرده بود و مجبور بودم بیشتر از اپیزودهای دیگه منابع و مستندهای مختلف و بخونم و ببینم. خوبیش اینه که چون من هیچ تعصب و علاقه بیش از اندازه‌ای به مایکل نداشتم و خب سبک موسیقی که گوش می‌کنم متفاوته، پس می‌تونم با دید باز و به دور از جانب‌داری و البته بر اساس تحقیقات گسترده‌ای که تو تیم رخ کردیم، خروجی کار رو تقدیم شما کنم. مخصوصا برای بررسی صحت و سقم شایعات زندگیش.

خب بیشتر از این منتظرتون نمی‌ذارم و با یه فاصله‌ کوتاه میریم سراغ اپیزود پادشاه پاپ، قسمت اول از داستان زندگی مایکل جکسون.

برای شروع داستان باید بریم به سال ۱۹۵۸ شهر کوچک و صنعتی‌ گری نزدیک شیکاگو آمریکا. جایی که مایکل توی خونواده‌ پرجمعیت به دنیا اومد. کاترین، کاترین مادر مایکل، یه زن مذهبی مهربون و عاشق موسیقی بود که چند تا ساز می‌زد و گاهی اوقات می‌خوند. بچه‌ها هم کاترین رو خیلی دوست داشتن. کاترین همسر دوم جوزف جکسون بود. جوزف پدر مایکل یه بار ازدواج کرده بود. بعد یه سال از همسرش جدا شده بود و با کاترین آشنا شده بود.

از زمانی که اونا با هم ازدواج کردند تا شونزده سال بعد از ازدواجشون، کاترین ده تا بچه به دنیا آورد که مایکل بچه‌ هشتمی بود. البته یکی از بچه‌ها بعد از به دنیا اومدن مرد و خانواده‌ جکسون‌ها با پدر و مادرشون شدن یازده نفر. سه تا دختر، شیش تا پسر و پدر و مادرشون. یازده نفر تو یه خونه‌ کوچیک کارگری دوخوابه. کاترین مادر و بچه‌ها با وجود این همه بچه میرن فروشگاه نیمه‌وقت صندوق‌داری می‌کرد که بتونه یه گوشه‌ای از هزینه‌ها رو اونم تامین کنه. جوزف برای اینکه بتونه شکم این تیم فوتبال رو سیر کنه، مجبور بود دو شیفت کار کنه.

کار اصلی جوزف تو کارخونه فولاد روی جرثقیل بود ولی از اونجایی که اونم مثل کاترین عاشق موسیقی بود با وجود این همه بچه و مشکلات خانواده و دردسرهای بچه‌ها، اون موسیقی رو ول نمی‌کرد و باند موسیقی خودشم داشت. جوزف با برادرش یه گروه کوچک موسیقی داشتند و با هم می‌رفتن تو کلوپ‌ها و دانشگاه‌ها برنامه اجرا می‌کردن. اینطوری یه چندرغاز پول درمی‌آوردن.

جوزف مجبور بود تو همون خونه‌ کوچیکشون تمرین کنه و ساز بزنه و برای همینم بچه‌ها مدام پدرشون در حال گیتار زدن می‌دیدن و دورش می‌نشستن. تمرین کردنش رو نگاه می‌کردن. البته بچه‌ها فقط اجازه داشتند نگاه کنند و دست زدن به گیتار پدر به شدت قدغن بود ولی برادرای بزرگتر مایکل، وقتی که پدر خونده نبود، به قول خودشون یواشکی گیتارشو قرض می‌گرفتن. اون زمان مایکل هنوز پنج سالش نشده بود و چون به برادرش قول می‌داد که به کسی چیزی نمیگه، اونا هم اجازه می‌دادن که اونم بیاد تو اتاق و گیتار زدن برادرهای بزرگ‌ترش رو ببینه.

یه روز کاترین مادر بچه‌ها سرزده اومد خونه و مچ پسرا رو گرفت. بچه‌ها نگران بودن که مامانشون ماجرا رو به جوزف بگه ولی کاترین گفت که اگه مراقب گیتار باشید که خراب نشه اشکالی نداره ازش استفاده کنید. منم به باباتون نمیگم. البته که همه ته دلشون می‌دونستن که آخر سر یه روز گندش در میاد و پدرشون می‌فهمه ولی اینقدر از این کارشون لذت می‌بردند که ریسکشم به جون خریده بودن. بالاخره یه روزی که مثل همیشه بچه‌ها در نبود جوزف گیتارش یواشکی قرض گرفته بودن، یکی از تارهای گیتار پاره‌ شد. پسرها از ترس داشتن سکته می‌کردن.

شب که جوزف اومد خونه، مث همیشه رفت سراغ گیتارش. دید که بله سیم گیتار پاره‌ شده. همچین که برگشت به پسرها نگاه کرد، دید که برادر بزرگ داره از ترس گریه می‌کنه و فهمید که کار کار خود پدرسوخته‌اشه. جوزف گیتار به دست رفت بالا سر پسرش و چند ثانیه با عصبانیت بهش نگاه کرد. بعد هم خیلی خشک و جدی بهش گفت بزن ببینم چند مرده حلاجی؟ برادر مایکل که هنگ کرده بود و نمی‌دونست باباش داره جدی میگه یا نه؟ با قیافه‌ متعجب و با ترس و لرز گیتار رو از پدرش گرفت و همون چیزایی که تو این مدت تمرین کرده بود و با گیتاری که یکی از سیم‌‌هاش پاره شده بود زد. جوزف که دید نه داره خوب می‌زنه و مثل اینکه یه چیزی بارشه، عصبانیتش از بین رفت و گل از گلش شکفت و این داستانی که شنیدید داستان آغاز تشکیل گروه موسیقی جوزف با پسراش بود؛ گروه برادران جکسون.

یه سال بعد وقتی که مایکل شیش ساله شده بود، به پیشنهاد مادرش به گروه موسیقی برادران جکسون اضافه شد و نقش خواننده پس زمینه یا همون خواننده‌ دوم گروه رو گرفت. البته صدای مایکل تو اون زمان خیلی بچه‌گونه بوده و حتی معنی خیلی از کلمات آهنگ‌هایی که می‌خوند هم نمی‌دونست. مایکل از همون زمان تو مناسبت‌های مختلف اجرا می‌کرد و ملتم از آواز خوندن یه بچه‌ سیاه موفرفری شیرین زبون با استعداد کلی لذت می‌بردن.

تمرینای برادران جکسون تو خونشون ادامه داشت. تا اینکه کم‌کم جوزف احساس کرد که بچه‌ها واقعا استعدادهای خوبی دارن و این تمرینا می‌تونه خیلی جدی‌تر و منظم‌تر باشه. برای همینم جوزف پسرای بزرگتر فرستاد کلاس موسیقی و مایکل و بچه‌های کوچیک‌تر خونم تو مدرسه کلاس موسیقی داشتن و اینطوری همه‌ بچه‌ها با موسیقی عجین شدن.

یه روز جوزف بدون اطلاع قبلی دیر اومد خونه. معمولا این اتفاق نمی‌افتاد و جوزف بلافاصله بعد از کارش میومد خونه که به بچه‌ها تمرین بده ولی اون روز بچه‌ها همه منتظر بودند که پدرشون بیاد و تمرین شروع رو کنن و جوزف دیر کرده بود. بالاخره آخر شب جوزف رسید خونه و انگار یه چیزی رو پشت سرش قایم کرده بود. وقتی که اون دستش آورد جلو، یک گیتار قرمز خیلی خوشگل تو دستش بود و به بچه‌ها گفت این مال شماست. بچه‌ها هم از خوشحالی داشتن بال درمی‌آوردن.

از اون زمان به بعد کم کم هر چند وقت یک بار سازهای دیگه هم دونه به دونه به خونه‌ اونا اضافه شد. البته برای خرید هر کدوم از اونا خانواده‌ جکسون‌ها باید از یکی از هزینه‌های هفتگی خونشون می‌زدن و کاترین هم بابت این موضوع نگران بود اما به هر حال جوزف هرطور که می‌تونست حرفشو به کرسی می‌نشوند. جوزف دار و ندارش همه‌ زمانش گذاشته بود برای تمرین دادن بچه‌هاش، پسرهای محله‌ی فقیرنشین شهر، شهری که موسیقی نقش مهمی رو توش بازی می‌کرد و کلی ایستگاه رادیویی و کلوپ شبانه داشت و کلی هم گروه موسیقی و باندهای مختلف که رقابت بینشون واقعا سخت بود ولی جوزف به کار پسرا ایمان داشت.

شب‌ها که بچه‌ها می‌رفتن بخوابن، مایکل یواشکی صدای پدرشو می‌شنید که داشت از اهداف بلندپروازانه‌اش برای کاترین حرف می‌زد و می‌گفت بچه‌ها واقعا با استعدادن و می‌تونن بهترین گروه محله رو تشکیل بدن. حالا که راجع به جوزف پدر مایکل صحبت کردیم، باید اینم بدونید که جوزف پدری بسیار سختگیر و در بعضی اوقات زیاد از حد عصبانی‌ بود. مثلا وقتی با بچه‌ها تمرین می‌کرد، کمربندی چوبی کنار دستش بود و اگه یکی از بچه‌ها اشتباه می‌کرد با چوب و کمربند سیاه و کبود می‌شد.

حتی مایکل هم با وجود سن کمش از این کتک‌ها بی‌نصیب نمونده بود. به همین خاطر بچه‌ها هیچ‌وقت نمی‌تونستن با پدرشون رابطه‌ نزدیکی داشته باشن ولی با وجود این رفتارهای ناشایست جوزف، اونطوریام که خیلی از روزنامه‌ها و مجلات بعدها دربارش صحبت کردن، اون آدم وحشتناک و آدم بده داستان نبوده.

حتی خود مایکل تو کتاب زندگینامه‌اش می‌نویسه که من هرگز نتونستم پدرم رو درست بشناسم و این قضیه برای پسری که تشنه‌ شناخت پدرش بود واقعا دردناکه ولی خب در این که پدرم از ما محافظت می‌کرد هیچ شکی نیست. شاید اون تو مسیر زندگیش رفتارهاش چندتا اشتباهم داشته اما اون همیشه فکر می‌کرد کاری که انجام میده به نفع خونوادشه. پدرم همیشه روی این جملاتش تاکید می‌کرد که هر چقدر هم که تمام استعدادهای جهان رو داشته باشی ولی بدون نقشه و برنامه‌ریزی تو زندگیت به جایی نمی‌رسید.

مایکل در ادامه میگه تو دورانی که کودکان هم سن‌وسال برادرام دائما به فکر شرارت و فرار از خانه و خانواده بودن، عشق به موسیقی خونواده‌ ما رو کنار هم نگه داشته بود. باید بگم که ما از اون دسته افراد خوشبخت بودیم که تونسته بودیم با وجود فقری که تو کودکی تجربه کرده بودیم پا به عرصه‌ موسیقی بگذاریم. اونم بدون اینکه تکیه‌گاه مالی و یا سرمایه‌ درست و حسابی داشته باشیم.

خب همونطور که مشخصه فکر و ذکر بچه‌ها موسیقی بود هم خودشون گروه موسیقی‌شون رو دوست داشتن. همین که از ترس کتک پدرم که شده تمرینشون خیلی جدی می‌گرفتن و خوب انجامش می‌دادن و با تمام این اوصاف درسشون هم می‌خوندن.

مایکل معلمای مدرسش رو خیلی دوست داشت. اونقدری که گاهی اوقات این تیکه طلاها و زیورآلات مادرش برمی‌داشت و به عنوان هدیه می‌داد به معلماش. تا این که مامانش فهمید و جلوی سخاوت از کیسه‌ خلیفه رو گرفت. برگردیم به گروه موسیقی برادران جکسون.

مایکل تو هشت سالگی، شد خواننده اصلی گروه و تو همین زمان برادران جکسون نام گروه را به جکسون فایو «The Jackson 5» تغییر دادن. جکسون فایو همونطور که از اسمش مشخصه، پنج تا از برادرهای جکسون بودند و بعد از کلی تمرین و اجراهای کوچیک اونا آماده بودن که تو مسابقات استعدادیابی شرکت کنن. البته شرکت در مسابقات از همون آغاز تشکیل گروه شروع شده بود و اونا تو چند تا مسابقات محلی هم مقام آورده بودند ولی حالا دیگه وقتش بود که برن به مسابقات ایالتی.

مطابق انتظارات اونا تو مسابقات ایالتی هم اول شدن و یه جام بزرگی رو با خودشون آوردن خونه. تو راه که داشتن برمی‌گشتن، جوزف جام بزرگ رو گذاشته بود کنار دستش و با لذت بهش نگاه می‌کرد و به بچه‌هاش می‌گفت که شما با این اجراهای فوق‌العاده‌اتون باید هم جام بگیرید. اصلا باید همه‌ جام‌ها رو بگیرید. وقتی پسرا با جامی که گرفته بودند به محله‌ فقیرنشینشون رسیدن، همسایه‌های محل از اونا مثل قهرماناشون استقبال کردن و دیگه گروهشون تو محل خیلی معروف شده بود.

مقصد بعدی اجراهای جکسون فایو شیکاگو بود. شیکاگو مهد موسیقی تمام اون نواحی بود و بهترین و معروف‌ترین کارهای موسیقی اونجا انجام می‌شد. اون زمان دیگه جوزف فقط یه شیفت کار می‌کرد و تمام وقت آزادشو گذاشته بود برای مدیریت گروه. کاترین مادر بچه‌ها خیلی نگران بود که بچه‌ها تو این سن کم آیا اصلا آمادگی این رو دارن که بخوان این همه تمرین کنن و مسابقه بدن؟ تازه بچه‌ها هر شب تو یکی از کلوپ‌های شهر گری اجرا داشتن و آخر هفته‌ها تو شیکاگو اجرامی‌کردن. البته خب مجبور بودند که اجرا داشته باشند. چون سفرهاشون برای شرکت در مسابقات زیادی که شرکت می‌کردند هزینه داشت و این اجراها حداقل می‌تونست هزینه‌ سفرشون رو تامین کنه.

بعد چند ماه که گذشت، یه روز جوزف با یه نوار کاست جدید اومد پیش بچه‌ها. تو اون نوار آهنگ‌هایی بود که یکی از دوستای آهنگساز جوزف نوشته بود و قرار بود که بچه‌ها اون اجرا کنن. طبیعتا بچه‌ها خیلی ذوق‌زده شدند که قراره آهنگ خودشون رو ضبط کنن. چون تا اینجای کار اونا فقط آهنگ‌های خواننده‌های دیگر رو اجرا می‌کردن و این اولین کار اختصاصیشون بود. جکسون فایو برای ضبط کارشون رفتن به استودیویی به نام استیل تاون «Steeltown Records». اونجا برای بچه‌ها خیلی جذاب و مهیج بود.

مایکل نه ساله وقتی هدفون فلزی بزرگ استودیو رو برداشت که بذاره رو گوشش، هدفون براش انقدری بزرگ بود که از گردنش افتاد پایین ولی هر جوری که بود در نهایت اونا اولین آهنگ خودشون رو ضبط کردن. آهنگی به نام بیگ بوی «Big Boy» با صدای مایکل نه ساله که شد اولین اثر رسمی گروه جکسون فایو. این آهنگ:

(۱۹:۲۸ـ۲۰:۱۸)

وقتی که برای اولین بار آهنگ از رادیوی محلی پخش شد، هیچکس باورش نمی‌شد که جکسون‌‌ها تونسته باشن آهنگ خودشون رو ضبط کرده باشن. بعد از ضبط این آهنگ حالا دیگه وقت شرکت در مسابقه‌ بزرگ استعدادیابی شیکاگو بود. جوزف تیمشون و برای سه دوره تو مسابقات استعدادیابی آماتور شیکاگو ثبت نام کرد و هر سه دوره اونا با سه تا آهنگ مختلف برنده مسابقات شدن و چون سه دوره برنده شدن، با توجه به قوانین مسابقات اونا این فرصت رو پیدا کردن که جلوی جمعیت زیادی از تماشاچی‌ها اجرا داشته باشن.

قانون مسابقات اینطور بود که اگه گروهی می‌تونه سه دوره برنده مسابقات باشه، می‌تونست در مقابل هزاران نفر جمعیت اجرا کنه و بعد از اجرا هم دستمزد می‌گرفت و این شانس بزرگ نصیب بچه‌ها شد و این اولین باری بود که جکسون‌ها جلوی جمعیت چند هزار نفری اجرا کردن. دیگه آوازه‌ جکسون فایو از شهر کوچیکشون به شیکاگو هم رسیده بود و بعد از شیکاگو نوبت مسابقات استعدادیابی نیویورک بود. مسابقات بسیار رقابتی و حساس تو سالن آپولو نیویورک. فقط صرف شرکت در مسابقات آپولوی نیویورک خودش نشون دهنده‌ این بود که شما حرفی برای گفتن دارید. چون که همه‌ گروه‌هایی که اونجا بودن قبلا تو مسابقات مختلف خودشون مقام آورده بودن.

حالا اگه پسرها موفق به کسب پیروزی تو نیویورک می‌شدند، موفقیتشون توی جاهای دیگه تضمین شده بود و برای همین پیروزی در آپولوی نیویورک خیلی برای اون مهم و حیاتی بود. مسئولان مسابقات هم کلی گروه جکسون فایو تحویل گرفته بودند و اصلا تو بخش مقدماتی بهشون اجرا ندادن و مستقیم فرستادنشون فینال. مایکل تو این مسابقات تمام حرکات و رقص‌های تیم‌های رقیب رو زیر نظر داشت و سعی می‌کرد از هر کدومشون یه چیز جدید یاد بگیره. تمام زمان‌هایی که اونا تمرین نداشتن، مایکل داشت تمرین تیم‌های دیگه و رقصشون رو نگاه می‌کرد و ازشون یاد می‌گرفت.

روز مسابقه رسید و نوبت اجرای جکسون فایو شد و مایکل با بمبی از انرژی و صدای دوست داشتنی و بچه‌گونه‌ای که داشت و البته رقص زیبایی که می‌کرد، همراه با بقیه برادراش قهرمان مسابقات شدن و اونا شایستگی‌شون رو دیگه به همه ثابت کردن. بعد از مسابقات نیویورک به جکسون فایو پیشنهاد اجرا تو تلویزیون داده شد. اجرا تو تلویزیون شاید سقف آرزوهای خیلی از گروه‌هایی شبیه به گروه جکسون فایو بود. مایکل میگه تو زندگیم انقدر خوشحال و هیجان‌زده نشده بودم. بریم تلویزیون؟ خدا مگه میشه؟ همه چی برای اجرا تو تلویزیون آماده بود.

نزدیکای وقت رفتن به نیویورک برای اجرا تو تلویزیون بود که جوزف اومد گفت بچه‌ها سفر کنسله. همه‌ بچه‌ها شوک‌زده شده بودن. بغض گلوشون رو گرفته بود. اجرا تو تلویزیون قرار بود سکوی پرتابشون باشه ولی انگار مشکلی پیش اومده بود. بچه‌ها پرسیدن چی شده؟ چرا؟ اونا منصرف شدن؟ جوزف جواب داد اونا منصرف نشدن. من گفتم که نمیایم. بچه‌ها گفتن پدر مگه میشه؟ چی داری میگی؟ پدر گفت بله میشه. چون که از استودیوی موتان «Motown» تماس گرفتن و ما رو دعوت کردن اونجا.

مایکل تو کتابش نوشته اون لحظه‌ای که پدرم این خبر رو بهمون داد، از خوشحالی ستون فقراتم به لرزه دراومد. برای اینکه شما هم در جریان قرار بگیرید که چرا بچه‌ها انقدر از این موضوع خوشحال شدن باید با کمپانی موتان بیشتر آشنا بشید. موتان کمپانی موسیقی بود که بزرگترین ستاره‌های موسیقی اون زمان آمریکا باهاش کار می‌کردن. هر چی که راجع به موسیقی بود تو این کمپانی به بهترین شکلش وجود داشت. از استودیو و امکانات سخت‌افزاری بگیر تا بهترین آهنگساز و تهیه کننده‌ها و تدوین کننده‌ها و صدابردارها و خیلی چیزای دیگه. کار کردن با موتان یعنی پا توی مسیری گذاشتن که بزرگترین خواننده‌های آمریکا و بزرگترین گروه‌های موسیقی آمریکا هم گذاشتن.

حالا داستان آشنایی جکسون فایو با کمپانی موتان چی بود؟ آشنایی جکسون فایو با موتان به واسطه‌ خواننده‌ی معروف آن زمان با بابی تیلور بود. بابی تیلور اویلین بار اجرای جکسون فایو رو تو شیکاگو دیده بود و از جای اونا خیلی خوشش اومده بود. بعدا که جکسون فایو تو سالن آبلوی نیویورک اجرا کردن، اول شدن و جوزف بعدش به بچه‌ها گفت که قراره برن به موتان، بابی تیلور و جوزف پسرا رو می‌برن به دفتر موتان تا اونا تست بدن. یعنی بازم به همین راحتی نبوده که همون موقع موتان باهاشون بشینه قرارداد ببنده. نه موتان فقط حاضر شده بود اونا بیان تست بدن ولی جوزف برای اینکه این شانس رو از دست نده، قید اجرای بچه‌ها تو تلویزیون زده بود و به همراه بچه‌ها راهی شهر اتروید دفتر شرکت موتان شده بود.

اونجا مایکل و بقیه پسرها باید جلوی چند تا داور اجرا می‌کردند. یعنی نه خبری از تشویق بود نه دست زدن و انرژی دادن. بچه‌ها رفتن رو سن و اجرا کردن و اومدن پایین. بعد گفتن شما برید بیرون گروه بعدی بیاد تست بده. همین. بچه‌ها پیش خودشون گفتن ما تلویزیون نرفتیم، اومدیم اینجا حالا اینطوری؟ ولی اونا خبر نداشتند که رییس موتان، یعنی آقای بری گوردی «Berry Gordy» عاشق اجرای اونا شده و راضی شده که با اونا کار کنه.

آقای بری گوردی یکم قبل‌تر با یه خواننده‌ کم سن و سال کار کرده بود و برای اینکه اون خواننده به سن قانونی نرسیده بود، کلی براش حاشیه و داستان درست کرده بودند. برای همین اون اصلا راضی به کار کردن با بچه‌ها نبود ولی وقتی که اجرای اونا رو دید عاشق گروهشون شد و بعد از اینکه به جوزف اعلام کرد که موتان با اونا قرارداد می‌بنده، اومد بچه‌ها رو دور هم جمع کرد و بهشون گفت که من شما رو اونقدری معروف می‌کنم که هیچ کسی تو دنیا از شما معروف‌تر نباشه. من کاری می‌کنم که اسمتون توی تاریخ ثبت بشه و اینجوری شد که جکسون فایو تو ماه مارس سال ۱۹۶۹ با موتان قرارداد بست. یعنی وقتی که تازه مایکل یازده ساله شده بود.

بابی تیلور هم اولین تهیه‌کننده‌ آهنگ‌های گروه شد. البته همونطور که مایکل تو کتابش میگه یه تیم مسئول ترانه‎نویسی و تهیه آهنگ‌های این گروه بودند نه یه فرد. جکسون فایو دیگه هیچ کدوم از آهنگ‌های قبلیشون رو نمی‌تونستن توی موتان اجرا کنن. چون آهنگ‌هایی که اون اجرا می‌کردن برای خواننده‌های دیگه بود و به دلیل حق پخش خب مسلما. منتهی نمی‌تونست از اون آهنگاست کنه تا گروه خودش آهنگ‌سازی خودشو داشت و پسرهای جکسون فایو باید دیگه یاد می‌گرفتند که به جای اینکه آهنگ‌های خواننده‌های دیگه رو بخونن، آهنگ‌های خودشون رو بخونن.

خب دقت کردید ده یازده سال اول زندگی مایکل چطور گذشت؟ دیگه اون از چهار پنج سالگی رقص و آواز شروع کرد. شیش سالش که شد به عنوان خواننده پس‌زمینه رفت تو گروه موسیقی برادراش. فقط هشت سالش که بود شد خواننده اصلی گروه. از هشت سالگی تا ده سالگی همراه با گروه جکسون فایو کلی اجرا داشتن و به دفعات تو جاهایی اجرا می‌کردند که قرار بود بعد از گروه‌هایی بیان تو صحنه تو اون سن، صحنه‌هایی که اصلا مناسب بچه‌ها نبود رو از نزدیک می‌دید. یازده ساله‌اش هم که شد دیگه به عنوان یه خواننده‌ حرفه‌ای با موتان قرارداد بست. یعنی کل زندگی مایکل تا اینجا شده موسیقی و کار و خبری از دنیای فانتزی که بچه‌ها برای خودشون دارن نیست.

مایکل خیلی زود بزرگ شده بود و حالا دیگه تو شهر خودشون و البته تو شیکاگو معروف شده. اونم در حالی که فقط یازده سالشه. بعد از قرارداد موتان با جکسون فایو، برادرها برای اینکه کاملا زیر نظر کمپانی باشند، رفتن به کالیفرنیا و شهر بورلی‌هیلز «Beverly Hills». بورلی هیلز یکی از گرانقیمت‌ترین شهرهای آمریکاست که خیلی از مشهورترین بازیگران سینمای هالیوود و خواننده‌ها و هنرمندان اونجا زندگی می‌کنن. تو بورلی هیلز بچه‌های توی خونه‌ بری‌ گوردی رییس موتان و خانم دایانا راس اقامت داشتن.

خانم دایانا از اینجا وارد داستان ما میشه. دایانا یه خواننده‌ بسیار معروفی بود که اونم با موتان کار می‌کرد و اون زمانم تو اوج محبوبیتش بود. دایانا چهارده سال از مایکل بزرگتر بود. یعنی موقعی که مایکل ۱۱ ساله رفته بود به بورلی هیلز، دایانا ۲۵ سالش بود. یه دختر خواننده‌ خوشگل معروف که از اونجایی که از گروه جکسون فایو خیلی خوشش اومده بود، حاضر شد که بچه‌ها رو پیش خودش یه مدت کوتاهی نگهداره. خونه‌ دایان راس خونه‌ بری‌ گوردی نزدیک هم بود و بچه‌ها بین این دو تا خونه تو رفت‌وآمد بودن و البته چون اونجا هنرمندا و خواننده‌های دیگه‌ای هم زندگی می‌کردن و کار می‌کردن، بچه‌ها می‌تونستن از نزدیک هنرمندایی رو ببینن که تا قبل از این فقط اونا رو تو قاب تلویزیون دیده بودن.

یکیشم همین خانم دایانا راس یبود. مایکل در خصوص دایانا و زندگی تو بورلی هیلز میگه دایانا فوق‌العاده بود. اون هم خواهر بود، هم مادر و هم دوست. اون یه سال و نیم از ما مراقبت کرد. دایانا که زن بسیار معروفی بود، از زندگی شخصیش می‌گذشت و زمانش رو برای ما می‌گذروند. از همون زمان من شیفته‌اش شدم. درسته که ما فقط از شیکاگو به کالیفرنیا اومدیم اما انگار از یه کشور به کشور دیگه‌ای سفر کرده بودیم. ما عاشق کالیفرنیا شده بودیم.

یکی از ویژگی‌های بورلی هیلز این بود که ما با ستارگان موسیقی از نزدیک دیدار می‌کردیم. موقعی که من تونستم استیون رابینسون که خیلی دوسش داشتم و از نزدیک ببینم و بهش دست بدم، خوب یادمه که چنان هیجان‌زده بودم که انگار با یک پادشاه دارم دست میدن.

بله. دیگه پسرهای جکسون فایو زندگیشون رو گذاشته بودن پای کارشون. اونقدری که دیگه نمی‌تونستن ادامه تحصیل بدن و یه معلم خصوصی میومد تو خونه بهشون درس می‌داد. اونا دیگه اونقدری معروف شده بود که خبرنگارا دورشون جمع می‌شدن و مردم عادی برای امضا گرفتن براشون صف می‌کشیدن. موتان برای اون‌ها کلاس‌های رفتاری و قواعد زبان هم برگزار می‌کرد، اونا لیستی از سوالاتی که خبرنگارا ممکن بود از بچه‌ها بپرسن آماده کرده بودن و به پسرها یاد می‌دادن که دونه‌دونه سوال‌ها رو چطوری باید جواب بدن؟ حتی مدل مو. مدل آرایش و لباسی که بچه‌ها می‌پوشیدن هم به انتخاب موتان بود.

خیلی زود ضبط آهنگ تو موتان شروع شد. موتان هم بهترین‌های موسیقی رو در اختیار داشت و هم اندازه کافی قدرت رسانه‌ای برای معرفی کردن آثارش داشت. اولین آهنگ جکسون فایو تو موتان سال ۱۹۶۹ وقتی که مایکل ۱۱ سالش بود به بازار اومد و تو همون شیش هفته‌ اول حدود دو میلیون نسخه ازش فروش رفت و تو جدول موسیقی آمریکا رتبه‌ اول رو گرفت و جکسون فایو رفت به صدر موسیقی آمریکا.

تک آهنگ بعدی اونا که ای بی سی نام داشت، چهار ماه بعد منتشر شد و اونم تو دو هفته‌ اول دو میلیون فروخت و اونم در جدول موسیقی آمریکا اول شد. تک‌آهنگ سومشون هم باز تو دنیا بهترین شد و به مدت پنج هفته رتبه اول جدول موسیقی آمریکا را تصرف کرد. قبل از اون هیچ آهنگی نتونسته بود انقدر طولانی در صدر جدول باقی بمونه و البته همین اتفاق برای تک آهنگ چهارمشونم افتاد. پس چی شد؟ هر چهار تک آهنگ اول گروه جکسون فایو، در جدول موسیقی آمریکا اول شده بود و این رکورد رو هیچ گروه و خواننده‌ دیگه‌ای نتونسته بود بزنه و این یکی از ۳۹ رکورد گینس مایکله.

حالا تصور کنید مایکلی که فقط ۱۱، ۱۲ سالشه. خواننده‌ این گروهه. یه بچه موفرفری، سیاه، شیرین و البته قد کوتاه. مایکل انقدی قدش کوتاه بود که مسئولان سالن برای اجراهاش یه جعبه میوه زیر پاش می‌ذاشتن که مایکل بره بالای اون و اینطوری حداقل قدش به میکروفون برسه. البته حالا دیگه میکروفون جزئی از بدن مایکل شده بود و اون تونسته بود جوان‌ترین خواننده تاریخ بشه که تک آهنگش در جداول موسیقی شماره یک میشه. اونم نه یک آهنگ، چهار تک‌آهنگ پشت‌سرهم.

بریم با هم یکی از این چهار آهنگ به نام ای بی سی رو با صدای مایکل یازده ساله گوش کنیم:

(۳۵:۳۹ـ۳۶:۳۴)

یکی از اجراهای معروف جکسون فایو، اجرا تو مراسم زیباترین زن سیاه پوست آمریکا بود. مجری این مراسم دایانا راس بود و این مراسم جکسون فایو را از قبل هم معروف‌تر کرد. کلماکره که دایانا راس بود، سعی می‌کرد سنگ تموم بذاره و این مراسم دیگه آخرش بود. آوازه‌ جکسون فایو در آستانه‌ سال ۱۹۷۰ تو کل آمریکا پیچیده شده بود. همزمان با آغاز تورهای گروه دیگه طرفدارا برای یه لحظه دیدن اعضای گروه و به خصوص مایکل خودشون رو می‌کشتن. جکسون فایو شهر به شهر و کشور به کشور می‌رفت جلو کنسرت می‌ذاشت و همه‌ مردم و مجذوب خودش می‌کرد.

اونا وقتی به هتل محل اقامتشان تو یکی از شهرهای مقصد می‌رسیدن، مجبور می‌شدند خودشون تو هتل حبس کنند که از دست طرفداراشون در امان بمونن. البته برادرها تو همون هتل نمی‌ذاشتن بهشون بد بگذره و همیشه برای خودشون یه تفریح و سرگرمی درست می‌کردن. بالش بهم پرتاب می‌کردن. بازی می‌کردن. می‌زدن تو سر و کله‌ همدیگه. البته برادرای بزرگتر هم تو هتل یواشکی با طرفداران و دوست دختراشون ارتباطات آنچنانیم داشتن.

مایکل میگه روبه‌رو شدن با دخترانی که دیوانه‌وار با هیجان به طرف ما میومدن، واقعا یکی از ترسناک‌ترین تجربه‌های زندگیم بوده. کافی بود ما برای کاری خریدی چیزی بریم بیرون. مثل مور و ملخ می‌ریختن و همه چیز به هم می‌ریخت. اونا موهامون می‌گرفتند می‌کشیدند. چنگمون می‌زدن. انقد که بعضی وقتا ما از شدت درد فریاد می‌زدیم. بعد هم میگه ترسناک‌ترین طرفدارانم توی انگلیس بودن. موقعی که هواپیماشون می‌خواست تو انگلیس بشینه، تو فرودگاه بالای ده هزار نفر فرودگاه رو تسخیر کرده بودن. هواپیما نتونست بشینه. پسرها واقعا ترسیده بودن و خواهش می‌کردن که تو رو خدا برگردیم ولی هواپیما سوخت کافی نداشت و باید حتما می‌نشست.

اون شب اونا خیلی شانس آوردن که تونستن زنده به هتل برسن. تو اون بازه‌ زمانی یعنی سال‌های ۱۹۷۰ جکسون فایو چهار تا آلبوم به بازار داد. اونم مثل ماشین خودکار آلبوم می‌دادن بیرون. منتهی می‌ساخت و اونا اجرا می‌کردن. اونم بدون اینکه اجازه داشته باشن هیچ دخل و تصرفی تو آهنگ‌ها داشته باشن. حتی متن خیلی از آهنگ‌ها اصلا به سن خواننده نمی‌خورد.

تو اون دوران ایده‌های مایکل برای تنظیم و متن آهنگ‌ها جدی گرفته نمی‌شد و موتان کاری رو انجام می‌داد که خودش فکر می‌کرد درسته. حتی بابی تیلور که اونا رو به موتان معرفی کرده بود، دیگه در کنار پسرها نبوده و از تیم کنار گذاشته شده بود. دلیلشم این بود که به نظر بری گوردی آهنگ‌هایی که بابی تهیه می‌کرد، واسه جکسون فایو قدیمی بودن و بری گوردی می‌خواست بچه‌ها آهنگ‌هایی با سبک جدید بخونن.

مایکل که نه کنترلی روی آهنگش داشت و نه کنترلی روی زندگیش. اون باید دقیقا کاری می‌کرد و چیزی رو می‌خوند که موتان بهش می‌گفت و این موضوع اون خیلی اذیت می‌کرد ولی خب شاید بدون موتان جگسون فایو نمی‌تونستن به این سرعت به قله‌ موسیقی دنیا برسن و البته در کنارشم روز به روز ثروتمندتر بشن.

بری گوردی همه‌جوره از جکسون فایو استفاده می‌کرد و این موضوع اون زمان برای جکسون فایو با کمپانی موتان وین وین بود. هم جکسون فایو داشت محبوب‌تر می‌شد و موتان داشت سودشو می‌برد. موتان انیمیشن جکسون فایو هم درست کرده بود که هر شنبه از تلویزیون پخش می‌شد. یکی از تماشاچی‌های اصلیش خود مایکل بود که همیشه علاقه‌ زیادی به کارتون و فیلم داشت.

با ورود مایکل به چهارده سالگی ظاهرش به شدت تغییر کرد. از این بلوغ‌های یهویی پسرا که دیدید صدا و سیما و قد و هیکلش یهو تغییر می‌کنه. مایکل اتفاقی براش افتاد قدش بلند شد. صداش عوض شد. صورتش تغییر کرد. طرفدارای که چند وقتی اون ندیده بودند، انتظار داشتن هنوزم با یه بچه‌ کوچولو و بامزه ملاقات کنن ولی مایکل دیگه اون بچه‌ سابق نبود.

این دوران برای مایکل دوران خیلی سختی بود. هرچقدرم که سنش بیشتر می‌شد، وضعیت پوستشم بدتر می‌شد. مایکل میگه یه روز پا شدم خودم تو آینه نگاه کردم و دیدم از هر منفذ پوستی یه جوش چرکی زده بیرون و هرچقدرم که من نسبت به این قضیه حساس‌تر می‌شدم، اوضاع پوستم خراب‌تر میشد و همین باعث شد که حسابی خجالتی و گوشه‌گیر بشم و از ترس جوشام حتی جرات نکنم با هواداران روبه‌رو بشم.

مایکل با وجود این جوش‌ها و با توجه به گریم‌هایی که روی صحنه می‌کرد، تنها جایی که راحت بود و بهش حسابی خوش می‌گذشت، روی صحنه بود ولی بعد اینکه اجرا تموم می‌شد دوباره مایکل می‌موند و آیینه‌ روبه‌روش ولی هرطور که بود بالاخره مایکل کمی به این وضعیت عادت کرده و سعی کرد با تغییر رژیم غذاییش اوضاع رو بهتر کنه و یواش یواش رو آورد به گیاه‌خواری و تا آخر عمرشم گیاه‌خوار باقی موند.

مایکل سال ۱۹۷۱ به پیشنهاد بری گوردی اولین آهنگ تک نفره‌اش به بازار ارائه داد. برابری حسابی رو مایکل سرمایه‌گذاری می‌کرد و جوابشم می‌گرفت. یه سال بعد مایکل برای اولین بار با دنیای سینما هم همکاری کرد و موسیقی فیلم بن رو ضبط کرد. آهنگ بن مایکل تو جدول موسیقی آمریکا باز هم اول شد. نامزد جایزه آکادمی و برنده‌ جایزه‌ گلدن گلوب هم شد و خیلی هم مورد توجه مردم قرار گرفت. این آهنگ:

(۴۲:۵۴ـ۴۳:۳۱)

سبک موسیقی آمریکایی دیگه اون زمان اندازه‌ همبرگر و شلوار جین تو بین مردم محبوب شده بود. تو همین سال جکسون فایو اولین تور بین قاره‌ایش رو از انگلیس شروع کرد و مایکل از اینکه می‌دید در خارج از آمریکا هم گروه جکسون فایو این همه طرفدار داره شاخ درآورده‌ بود که خب داستان پیاده شدن از هواپیماشون گفتیم تو انگلیس. اونا با ملکه هم دیدار داشتند. مایکل می‌گفت حتی تو خوابم هم نمیدم که بتونم یه روز ملکه انگلیس رو از نزدیک ببینم.

تورهای جکسون فایو تو سوئیس و پاریس ادامه پیدا کرد و تا چین و ژاپن هم کشیده شد و به استرالیا و نیوزلند هم رسید و بعد هم نوبت قاره آفریقا و کشور سنگال بود. جکسون فایو در ادامه‌ کاراش آهنگ دنسینگ ماشین رو به بازار داد که این آهنگ تمام دیسکوها را به تسخیر خود درآورد و یکی دیگه از کارهای پرطرفدار اونا شد. چیزی که تو این آهنگ متمایز بود، این بود که مایکل تو اجرای این آهنگ چند تا حرکت رقص خیابونیم که بهش «رقص آدم آهنی» می‌گفتند به اجراش اضافه کرده بود.

اجرای رقص آدم آهنی توسط مایکل همانا و وایرال شدن این نوع رقص همانا! از فردای روز اجرا تمام نوجوونای آمریکا تو خیابونا داشتن شبیه آدم آهنی می‌رقصیدن. تاثیر این رقص مایکل به این سرعت در سراسر آمریکا و بعد در سراسر جهان یه اتفاقی کم‌نظیر بود. اونقدری که خود موتان و مایکل رو هم شوکه کرده بود. این رقص آدم آهنی رو اونایی که دهه‌ پنجاهی هستن یا مثل من دهه شصتی هستن، بهتر یادشونه. یه زمانی تو هر دورهمی و مهمونی یه نفر بود که بلد باشه اینطوری برقصه، نفری که معمولا از این کاپشن چرم داشته و پشت موهاشم بلند بود.

تو مدارس زنگ تفریح بچه‌ها خوراکشان تمرین رقص‌های مایکل بود. یه حرکت که یاد می‌گرفتن می‌تونستی دویست بار اجرا کنی و مورد تشویق حضار قرار بگیری. بگذریم. حالا درسته که به ظاهر همه‌چی عالی به نظر می‌رسید ولی پشت پرده اوضاع اونقدرها هم خوب نبود. بچه‌ها داشتن بزرگ می‌شدن و می‌خواستن راجع به کاراشون نظر بدن ولی تیم عریض و طویل موتان اجازه هیچ دخالتی به اونا نمی‌داد. موتان برای هر کاری یه گروه داشت و تعداد افراد پشت صحنه اونقدر زیاد بود که سر تمرین و پشت صحنه‌ها جای راه رفتن نبود و خب تمام این افراد سعی می‌کردند براساس سلیقه‌های موتان کار گروه رو پیش ببرند و این یعنی خبری از خلاقیت بچه‌ها نبود.

مثلا یه بار مایکل اصرار داشت که بذارن او با کلاه مشکی معروفش بره رو صحنه که البته اون موقع هنوز اصلا معروف نشده بود ولی هر چقدر اصرار کرد موتان قبول نکرد و گفت این کلاه اصلا جذابیتی نداره و بعدا مشخص شد که نه تنها این کلاه برای کار مایکل جذابیت داشت، بلکه به امضای کار مایکل تبدیل شد.

اختلاف پسرا با موتان هر روز بیشتر می‌شد. اوضاع اونا با ازدواج یکی از برادران مایکل با دختر رئیس موتان آقای بری گوردی پیچیده‌تر شد. انگار اون رفته بود تو تیم موتان و بقیه برادرا تو تیم مخالف بودند که دیگه از کار تو موتان راضی نبودن. وقتی که اختلافات زیاد شد، مایکل به نمایندگی از برادرا رفت پیش بری گوردی. گفت که اونا می‌خوان متان رو ترک کنن. مایکل میگه این کار یکی از سخت‌ترین کارهایی بود که تو زندگیم انجام دادم. چون من عاشق بری‌ گوردی بودم و اون رو نابغه‌ی موسیقی می‌دونستم. اون کسی بود که ما رو به آمریکا و مردم جهان معرفی کرده بود و ما بهش مدیون بودیم ولی دیگه وقت رفتن بود.

در هر صورت مایکل و برادراش از متان جدا شدن و کارشون با کمپانی اپیک شروع کردن. اپیک قدرت و سرمایه‌ متان رو نداشت و نمی‌تونست مثل متان برای گروه تبلیغات کنه ولی در عوض بهشون پول خیلی بیشتری می‌داد و مهم‌تر اینکه به اونا اجازه می‌داد که دستشون برای آهنگسازی و اعمال نظر کلی باز باشه ولی این وسط دو تا مشکل بود.

اول اینکه یکی از برادران مایکل همونی که با دختر بری گوردی ازدواج کرده بود از متان جدا نشد و جکسون فایو بدون اون به فعالیتش ادامه داد ولی خب اونا انقدر خواهر برادر داشتن که بتونن راحت جاش رو پر بکنن. دومین مورد هم این بود که موتان به برادران جکسون اجازه نداد که فعالیت گروهشون رو با نام جکسون فایو ادامه بدن. چون این اسم به نام موتان ثبت شده بود. برای همین اسم گروه از اون به بعد شد گروه جکسون‌ها. وقتی که مایکل از متان جدا شد، هنوز یه قرارداد نیمه‌تمام دیگه هم باهاشون داشت ولی این قرارداد برای خوانندگی و رقص نبود. برای بازیگری تو یه فیلم بود.

قرار بود که مایکل توی فیلم موزیکالی به نام د ویز بازی کنه و این اتفاق افتاد. وقتی که فیلم اکران شد از خود فیلم خیلی استقبال نشد ولی بازی مایکل نظر مثبت منتقدین رو به همراه داشت و کلی از بازیگریش هم تعریف و تمجید شد. تو جریان ضبط فیلم مایکل به خاطر نقشی که داشت مجبور بود ساعت‌ها زیر دست گریمورها بشینه و اونا صورتش رو گریم کنن و مایکل از این بابت نه تنها ناراحت نبود، بلکه احساس خوشحالی می‌کرد. چون گریم‌ها می‌تونستن جوش‌های صورت بپوشونن و بهش اعتماد به نفس از دست رفته‌اش رو برگردونن. مایکل تو اون فیلم نقش یک مترسک رو بازی می‌کرد و هنرپیشه‌ روبه‌روش دایانا راس بود و شاید یکی دیگه از دلایلی که مایکل خیلی دوست داشت تو این فیلم بازی کنه، همراهی با دایانا بود. شاید بشه گفت دایانا اولین عشق مایکل بود.

با وجودی که این دو نفر با هم اختلاف سنی زیادی داشتند و همونطور که گفتیم دایانا چهارده سال از او بزرگتر بود، ولی مایکل دایانا را دوست داشت و خب به خاطر اینکه اون همیشه آدم خجالتی و توداری بود، هیچ‌وقت نتونسته بود این علاقشو به دایانا نشون بده. در واقع چند سال بعد وقتی که دایانا ازدواج کرد، تازه معلوم شد که مایکل اون رو دوست داشته. اون بابت ازدواج دایانا اصلا خوشحال نشد و به طور ضمنی هم اشاره کرد که دایانا از سال‌ها قبل دوست داشته. کسی چه می‌دونه؟ شاید از همون زمانی که یازده سال بوده و برای اولین بار دایانا رو دیده.

خجالتی بودن مایکل تو زندگیش خیلی بهش آسیب زد. کلا مایکلی که روی صحنه می‌رفت با مایکل پشت صحنه زمین تا آسمون فرق داشت. پشت صحنه مایکل اونقد کم‌رو بود که وقتی با کسی حرف می‌زد روش نمی‌شد تو چشمش نگاه کنه. مایکل به درخواست هیچ‌کدوم از اطرافیانش نمی‌تونست جواب منفی بده. روش نمی‌شد راجع به مسائل عشقی و روابطش با هیچ‌کسی حتی برادرش صحبت کنه و برای همین اون هیچ وقت یه دوست بسیار نزدیک کنار خودش نداشت. چون انگار دور خودش یه حصاری کشیده بود و انقدر درونگرا بود که کسی به حریم خودش راه نمی‌داد.

در رابطه با خجالتی بودنش تو کتابش نوشته که اگه به من بگن که جلوی یک نفر برقص و بخون، برام خیلی سخته و خجالت می‌کشم این کارو بکنم ولی اگه اون یک نفر به سی هزار نفر اونوقته که کار برام راحت میشه و البته می‌دونم که درک این موضوع برای شما مشکله.

بازی تو فیلم د ویز برای مایکل یه حسن دیگه هم داشت. اونم این بود که سر صحنه‌ اون فیلم مایکل با کوئین سی جونز آشنا شد. کوئینسی جونز دوستاش کیو صداش می‌زدن آهنگساز و تنظیم‌کننده‌ بزرگی بود که همین قدر درباره‌اش بگم که تا الان ۷۹ بار کاندید جایزه گرمی شده و ۲۷ بار این جایزه رو برده. آشنایی همکاری این دو نفر با هم برای هر دوشون یکی از بهترین اتفاقات زندگیشون بود. حتی با وجود اختلاف سنی ۲۵ ساله‌ای که با هم داشتن، مایکل میگه ارتباط من و کوئنیسی مثل ارتباط پدر و پسر بود؛ مثل ارتباط دو دوست. دو دوستی که همدیگه رو خوب می‌شناختیم و خوب درک می‌کردیم.

بعد از تموم شدن فیلم مایکل با کوئینسی تماس می‌گیره می‌گه که می‌خواد برای آلبوم جدیدش با چندتا تنظیم‌کننده‌ خوب کار کنه و اگه می‌تونه یکی بهشون معرفی کنه. کوئینسی جواب میده که باشه ولی چرا خود من تضمین کننده‌ کارت نباشم؟ کی از این بهتر؟ و اینطوری همکاری رسمی این دو نفر شروع شد و خیلی زود اولین کار مشترکشون اومد بیرون؛ آلبوم «Off the Wall» یا همون غیر معمول.

برای شروع ساخت این آلبوم وقتی که کوئینسی از مایکل پرسید که دوست داری آلبوم چه سبکی باشه؟ چه جوری باشه؟ مایکل بهش جواب داد که باید سبک این آلبوم جوری باشه که حتی یه ذره هم به سبک گروه جکسون‌ها شبیه نباشه. گفتن این جمله برای مایکلی که سال‌ها بود با برادراش کار می‌کرد و عاشق اونا بود خیلی سخت بود. ولی اون گفت‌ و کوئینسی هم به نحو احسن انجام داد و البته خود مایکل هم تو تولید و تنظیم نقش پررنگی داشت. از این آلبوم استقبال بسیار خوبی شد و چهار تا آهنگ از این آلبوم تو لیست بهترین آهنگ‌های آمریکا قرار گرفتند که اینم یکی دیگه از رکوردهای مایکله.

اون اولین خواننده‌ایه که چهار تا آهنگ از یک آلبومش رفته جزو ده اثر برتر موسیقی آمریکا. این آلبوم تو سه سال هفت میلیون نسخه فروش رفت و به پرفروش‌ترین آلبوم یک هنرمند سیاه‌پوست که تا اون زمان در جهان منتشر شده بود تبدیل شد. تو این آلبوم تک آهنگ «rock with you» موفق‌ترین آهنگ آلبوم شد و آهنگ «Don't Stop 'Til You Get Enough» مایکل اولین جایزه گرمی رو هم به ارمغان آورد. این آهنگ:

(۵۴:۲۸ـ ۵۵:۰۰)

زمان انتشار آلبوم غیر معمول مایکل ۲۱ سالش بود. با این که اون خودش تنهایی کار می‌کرد آلبومیا ولی همچنان اولویت اصلیش کار با گروه جکسون‌ها بود.

مایکل خودش از این دوران تو کتابش اینطوری یاد می‌کنه که میگه من به این که همیشه اطرافیانم از من یه سری درخواست داشته باشن و منم درخواست‌هاشون رو انجام بدم عادت کرده بودن. اونا نیاز به حمایت داشتن. منم ازشون حمایت می‌کردم ولی تو ۲۱ سالگی حس کردم دیگه کسی نیاز به حمایت من نداره و من باید هوای خودم بیشتر از قبل داشته باشم. منی که تا اون سن هیچ وقت نه گفتن به آدمای نزدیکم بلد نبودم، دیگه باید یاد می‌گرفتم که این کارو بکنم.

مایکل بعد از اینکه تصمیم گرفت کنترل زندگی حرفه‌ای خودش به دست بگیره، اولین کاری که کرد این بود که قرارداد مدیریتی که با پدرش داشت رو تمدید نکرد. مایکل با قوانین سفت و سخت پدرش موافق نبود و ترجیح داد که دیگه به صورت حرفه‌ای با جوزف کار نکنه. هرچند که خودش گفت این ترک همکاری ذره‌ای از احساس من نسبت به پدرم رو کم نکرد. فقط موضوع این بود که من و پدرم واقعا ایده‌های مختلفی داشتیم و تو کار با هم کنار نمیومدیم و اینطوری مایکل خیلی محترمانه جوزف رو اخراج کرد.

از طرف دیگه هم یادمونه که گروه جکسون‌ها دارن تو اپیک کار می‌کنن و کار تو اپیک هم خوب پیش می‌رفت. اونا آلبوم سرنوشت رو هم به بازار دادن و این آلبوم تبدیل شد به موفق‌ترین آلبومی که تا به الان داده‌ بودن. منتهی هرچی مایکل مشهورتر، می‌شد انگار تنهاتر می‌شد. مایکل تو کتاب خاطراتش میگه:

«مردم به خودشون فکر می‌کنن که چون تو همه چیز تو زندگیت داری، پس حتما خوشبخت و خوش شانسی و می‌تونی هر وقت اراده کنی همه جا بری و همه کار بکنی اما خبر ندارند که اون شخص مشهور تشنه‌ ساده‌ترین اتفاقات و خوشی‌های زندگی میشه. دلخوشی‌های ساده‌ای که همه دارن ولی شخصیت‌های معروف ندارن.»

خب مایکل شریک زندگی هم نداشت و بنابراین در اوج شهرت خیلی احساس تنهایی می‌کرد. جالبه که مایکل تو کتابش وقتی شروع می‌کنه به تعریف کردن داستان‌های مربوط به زنانی که باهاشون در ارتباط بوده، میگه که اولین عشق زندگیش دختری بوده به نام «تتو مونیل» که گویا مدت نسبتا زیادی باهاش ارتباط داشته. بعد همون‌جا میگه که مونیل بعد از داینا راس اولین عشق زندگی من محسوب می‌شد. یعنی بازم مشخصه که دایانا رو از همون روزای اول دوست‌ داشته. بعد ادامه میده که وقتی خبر ازدواج دایانا رو شنیدم با اون مردی که باهاش ازدواج کرده بود احساس حسادت کردم.

سال ۱۹۷۹ با معرفی نامزدهای مراسم گرمی، مایکل تمام غرورش تو موسیقی خدشه‌دار شد. با وجود اینکه آلبوم غیرمعمول یکی از معروفترین آلبوم‌های اون سال حساب می‌شد اما این آلبوم برای جوایز گرمی فقط تو یه بخش نامزد شد. البته جامعه‌ موسیقی هم از این انتخاب متعجب بود. مایکل احساس می‌کرد که صنعت موسیقی و طرفداراش دیگه به اون اهمیت نمیدن. اون بعدها گفت که بعد از شنیدن این خبر، به تنها چیزی که فکر می‌کردم این بود که آلبوم بعدی باید اونقدری عالی باشه که جای هیچ شک و شبهه‌ای نداشته باشه. مایکل گفت:

«اون مراسم گرمی انقدری من رو ناراحت کرد که انگار آتش به جونم زدن. تمام فکر و ذهن رو گذاشتم روی آلبوم بعدی و با تمام وجودم می‌خواستم که آلبوم بعدی بی‌نظیری باشه. حتی بی‌نظیر ر از آلبوم غیرمعمول که چهارتا آهنگش رفتن تو تاپ رکورد و رکورد شکوندن.»

این حس تولید آلبومی بهتر از تمامی آلبوم‌های قبل یه دلیل دیگه هم داشت. داستانش این بود که تو همون سال تولید آلبوم غیرمعمول و بعدشم جوایز گرمی، مایکل به خبرنگار مجله‌ بسیار معروف رولینگستون گفت که اگه دوست داشته باشن، می‌تونن تصویرشون رو روی جلد مجلشون چاپ کنن ولی پاسخ اونا به مایکل منفی بوده و خبرنگار مجله بهش گفت که اگر عکس سیاه‌پوستان روی مجله‌ها چاپ بشه، فروش نمیره. مایکل در جواب گفت صبر کن. روزی می‌رسه میاید از من خواهش کنید که باهاتون مصاحبه کنم و عکسم رو چاپ کنید. شاید اون روز این کار رو انجام بدم، شایدم نه.

خلاصه که مایکل سخت کار کرد و کار کرد و کار کرد و به کمک کوئینسی جونز تمام تجربه و تخصص و استعدادش رو گذاشت برای آلبوم بعدیش و خروجی کار شد موفق‌ترین آلبوم تاریخ موسیقی جهان؛ آلبوم تریلر «Thriller».

(۰۱:۰۰:۲۱ـ۰۱:۰۰:۴۸)

وقتی که آلبوم تریلر آماده شد، مایکل نمی‌خواست اون رو منتشرش کنه. دلیلشم این بود که احساس می‌کرد کوئینسی جونز اندازه کافی به کار مشترکشون اطمینان نداره. مایکل می‌گفت من مطمئنم که این آلبوم می‌ترکونه ولی کوئینسی می‌گفت فکر می‌کنم بین دو تا پنج میلیون فروش بره و دیگه اونقدرا که تو فکر می‌کنی ازش استقبال نشه. مایکل با ناراحتی گفت اگه اینطوریه اصلا منتشرش نکنیم ولی در آخر آلبوم منتشر شد و فقط در سال اول ۲۵ میلیون نسخه از فروش رفت و تا به امروز بیش از ۱۱۰ میلیون نسخه ازش فروش رفته و این آلبوم با اختلاف پرفروش‌ترین آلبوم تاریخ موسیقی جهانه و اسمش تو گینس ثبت شده.

شاید واستون جالب باشه که بدونید پرفروش‌ترین آلبوم بعدی تو لیست پرفروشترین‌ها ۴۹ میلیون نسخه ازش فروش رفته. تریلر تنها آلبوم دنیاست که تونسته دوبار در سال‌های ۱۹۸۳ و ۱۹۸۴ پرفروش‌ترین آلبوم سال آمریکا باشه و علاوه بر این تریلر به مدت ۱۲۲ هفته تونست در بیلبورد دویست آهنگ برتر دنیا جا خوش کنه. واقعا رکوردها بی‌نظیر و تکرار نشدنیه! واقعا تکرارنشدنیه!

سال ۸۴ مایکل نامزد دریافت ۱۲ جایزه گرمی برای این آلبوم شد و ۸ تاشم برد و رکورد بیشترین تعداد جایزه گرمی در این سال به دست آورد. رکوردی که تا امروز هم پابرجاست. مایکل با انتشار تریلر کل صنعت موسیقی آمریکا و جهان رو که اون زمان در حال افول بود رو زنده‌ کرد. نیویورک تایمز نوشت مایکل پدیده‌ موسیقی دنیاست و در دنیای موسیقی پاپ، مایکل جکسون یک طرف و بقیه دنیا یه طرف. ویدیوی مربوط به آهنگ تریلر تا یک سال بعد از انتشار آلبوم منتشر نشد ولی وقتی منتشر شد شبکه ام‌تی‌وی تو هر یک ساعت، دو بار ویدیو چهارده دقیقه‌ای اون نمایش می‌داد. همون ویدیویی که توش نشون میده مرده‌ها از قبل بلند میشن با مایکل می‌رقصند و مایکل زامبی میشه.

این موزیک ویدیو تو کتابخونه‌ کنگره‌ ملی آمریکا اسمش به عنوان معروف‌ترین موزیک ویدیوی تاریخ ثبت شده. هزینه‌ ساخت اولیه این موزیک ویدیو نیم میلیون دلار بود که در زمان ساخت به یک میلیون دلار رسید و مابه‌‌تفاوت شما مایکل شخصا پرداخت کرد. چون می‌خواست این ویدیو هیچی کم نداشته باشه و خب در زمان ساختش پرهزینه‌ترین ویدیو تاریخ موسیقی بود. البته که فقط کت قرمزی که مایکل و ویدیوی مربوط به این آهنگ پوشیده بود، سال ۲۰۱۱ تو یه حراجی به قیمت ۱ میلیون و ۸۰۰ هزار دلار فروخته شد.

آلبوم تریلر یه ویدیو کلیپ دیگه معروف هم برای آهنگ بیت بیت داره. همون ویدیویی که توش نشون میده دو تا گروه جوان خلافکار می‌خوان دعوا کنن. جالبه که تمام بازیگران این کلیپ واقعا از خلافکاران پایین شهر بودند که مایکل برای این کلیپ ازشون بازی گرفته‌ بود. جوونایی که شاید آرزوشون دیدن مایکل از نزدیک بود ولی حالا اومده بودن داشتن باهاش می‌رقصیدند و باهاش فیلم بازی می‌کردن.

حالا دیگه مایکل ۲۵ سالشه و محبوب‌ترین هنرمند دنیاست. پولش هم از پارو بالا میره و البته در آستانه‌ ترک گروه جکسون‌ها و قطع همکاری با برادرانشه. مایکل تو همین سن کم، تمام قله‌های موسیقی و هنر رو فتح کرده و داره پا در نیمه‌ دوم زندگیش می‌ذاره. ۲۵ سال دوم زندگی مایکل که پر از حاشیه‌اس. از اتهامات مربوط به کودک‌آزاری گرفته تا عمل‌های زیباییش تا حتی ماجرای مرگ مشکوکش و خیلی چیزای دیگه که داستان همه‌ اینا رو قرار تو اپیزود دوم بشنوید.

تو این اپیزود ظهور پادشاه پاپ از تولد تا اوجش رو شنیدید و تو اقرار ماجراهای حاشیه‌ای زندگیش رو بشنوید. ممنون از نازنین قاری و نکیسا عبداللهی تیم تولید محتوا. سپاس فراوان از همراهی شما عزیزان دل. اپیزود رو با آهنگ بسیار معروف بیت بیت از آلبوم تریلر مایکل جکسون به پایان می‌بریم. به امید دیدار!

امیر سودبخش دی ماه ۱۴۰۰

(۰۱:۰۶:۰۶ـ۰۱:۰۷:۳۷)



بقیه قسمت‌های پادکست رخ را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/پادشاه-پاپ-(1)-|--داستان-زندگی-مایکل-جکسون-id2748108-id453581315?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%20%D9%BE%D8%A7%D9%BE%20(1)%20%7C%20%20%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%20%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%20%D9%85%D8%A7%DB%8C%DA%A9%D9%84%20%D8%AC%DA%A9%D8%B3%D9%88%D9%86-CastBox_FM