این شش نفر؛ روایت تاریخ معاصر افغانستان
سلام و درود به همراهان عزیز. به پادکست رخ خوش اومدید. من امیر سودبخش هستم و مثل همیشه تو هر قسمت از پادکست رخ روایتگر داستان زندگی کسانی هستم که قسمتی از تاریخ ایران یا جهان رو رقم زدن. شما به اپیزود شماره ۲۷ به نام این شش نفر روایت تاریخ معاصر افغانستان گوش میکنید. قراره تو این اپیزود داستان زندگی شش نفر از تاثیرگذارترین افراد در تاریخ معاصر افغانستان رو با هم مرور کنیم و به بهانه داستان زندگی این افراد با تاریخ پر ماجرای افغانستان آشنا بشیم.
من وقتی شروع کردم به تولید محتوای اپیزود داستان زندگی بنلادن هر چی که بیشتر مطالعه کردم دیدم که اصلا نمیشه داستان زندگی بن لادن را روایت کرد و به تاریخ افغانستان اشاره نکرد. خب همه میدونیم که بنلادن عربستانی بود ولی چرا همه فعالیتهای تروریستیش تو خاک افغانستان بود؟ اصلا بنلادن تو افغانستان چیکار میکرد؟ چرا آمریکا برای کشتن بنلادن به افغانستان حمله کرد؟ و خیلی چراهای دیگه.
اگه بخوایم به این سوالا پاسخ بدیم باید تاریخ معاصر افغانستان رو بدونیم. دونستن تاریخ معاصر افغانستان به نظر من برای هر کسی که تو خاورمیانه زندگی میکنه واجبه و عجیب اینکه اطلاعات اکثر ما از تاریخ افغانستان بسیار کمه. در حالی که افغانستان همسایه ماست؛ هم زبان ماست و خیلی وقتا تاریخ ایران و افغانستان به هم گره خورده.
حالا عجیبتر این که اطلاعات خود افغانها از تاریخ معاصر خودشونم متاسفانه بسیار کمه و ملت افغانستان هم مثل هر ملت دیگهای تا از تاریخ خودش آگاه نباشه، نمیتونه از اون درس بگیره و ممکنه اشتباهات گذشته رو باز هم تکرار کنه. جمیع جهاد ما تو پادکست رخ به این نتیجه رسیدیم که برای شروع روایت داستان زندگی بنلادن ابتدا یک اپیزود رو اختصاص بدیم به تاریخ معاصر افغانستان و شش نفری که در این تاریخ نقش به سزایی داشتند و بعد داستان زندگی بنلادن رو در دو اپیزود برای شما روایت کنیم. پس ابتدا بریم سراغ تاریخ افغانستان. تاریخی که انقدر عجیب و بعضا باورنکردنیه که بهتون قول میدم از شنیدنش اصلا پشیمون نمیشید.
اپیزود شماره ۲۷ به نام این شش نفر روایت تاریخ معاصر افغانستان. برای اینکه بدونیم تاریخ معاصر افغانستان چی بوده و چی شد که این کشور به این روز افتاد، نمیشه فقط همین چند سال آخر تاریخ رو بررسی کرد. به نظر من داستان افغانستان رو باید از آخرین پادشاه افغانستان یعنی «محمد ظاهرشاه» شروع کنیم. چرا باید از ظاهرشاه شروع کنیم؟ چون که باید بدونیم یه زمانی هم تو کشور افغانستان صلح و امنیت برقرار بوده و مردم روی آرامش رو دیدن.
بین سالهای ۱۳۱۲ تا ۱۳۵۲ هجری شمسی یعنی همین ۵۰ سال پیش ظاهرشاه به مدت چهل سال پادشاه افغانستان بود. دقت کنید که تمام تاریخهایی که تو این اپیزود میشنوید هجری شمسیه که شما راحتتر بتونید وقایع افغانستان رو با اتفاقات ایران مقایسه کنید. ظاهرشاه فقط نوزده سالش بود که بعد از کشته شدن پدرش پادشاه افغانستان شد. ماجرای کشته شدن پدر ظاهرشاه در نوع خودش جالبه. پدر ظاهرشاه توی مراسم اهدای جوایز مسابقات فوتبال توسط یه نوجوون با شلیک گلوله کشته شد و محمد ظاهر با مرگ پدرش شد پادشاه افغانستان و چون نوزده سالش بیشتر نبود تا چندین سال عموها هدایت امور کشور در دست داشتن.
تو دوران پادشاهی ظاهرشاه اون روابط دیپلماتیک افغانستان رو با خیلی از کشورها توسعه داد و شروع کرد به مدرنسازی کشور. دانشگاه مختلفی رو تاسیس کرد و آموزش رو برای زنان آزاد کرد. ظاهرشاه قانون اساسی جدیدی هم برای کشور تهیه کرد و نظام پادشاهی مشروطه رو حاکم بر افغانستان کرد. بد نیست بدونید که همین قانون اساسی که در زمان ظاهرشاه تصویب شده بود، بعدها در سال ۱۳۸۰ که آمریکا به افغانستان حمله کرد و طالبان رو شکست داد مجدد قانون اساسی کشور شد؛ البته با حذف موارد مربوط به سلطنت.
ظاهرشاه تو دوران پادشاهیش از هیچ حزب خاصی طرفداری نمیکرد و یکی از بزرگترین دستاوردش هم این بود که تو دوره پادشاهیش تونست در افغانستان صلح پایدار برقرار بکنه و با قراردادهایی که با شرکتهای خارجی میبست تونست روز به روز کشور رو به سمت مدرن شدن هدایت کنه. جاده و راهآهن و سد و ساختمانسازی و خیلی چیزای دیگه. یه کار مهم و پرچالشی هم که ظاهرشاه کرد این بود که با تصویب قانونی در سال ۱۳۴۳ واژه «افغان» را برای اولین بار با تعریف جدیدی برای همه افراد شهروند کشور افغانستان به کار برد. یه کم توضیح میدم موضوع جا بیفته.
ببینید افغانستان مثل ایران و خیلی از کشورای دیگه از اقوام مختلفی تشکیل شده. تقریبا چهل پنجاه درصد از مردم افغانستان از قوم پشتون یا همون افغان هستن. حدود ۲۰ تا ۲۵ درصد مردم از قوم تاجیک، حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد از قوم هزاره و حدود ۱۰ درصد از قوم ازبک هستند و البته اقوام دیگهای هم هستن که دیگه درصدشون خیلی کمتره. خب همونطور که مشخصه از بین چهار قوم پشتون و تاجیک و هزاره و ازبک، پشتونها یا همون افغانها از نظر جمعیت تعدادشون از اقوام دیگه خیلی بیشتره ولی اونا همه مردم افغانستان نیستن.
حالا کاری که ظاهرشاه کرد این بود که با تعریف جدیدی از واژه افغان این واژه را به تمام کسانی که تابعیت کشور افغانستان را دارند اطلاق کرد که به تبع این کارش مورد پسند اقوام دیگه نبود و جالبه که حتی تا امروز هم درسته که کشورهای دیگه مثل ایران به تمام مردم افغانستان افغان میگن ولی تو خود افغانستان کماکان واژه افغان به مردم قوم پشتون اطلاق میشه. خب از موضومون دور نشیم. گفتیم که ظاهرشاه داشت به آرومی کشور افغانستان رو به یک کشور مدرن تبدیل میکرد. به افغانستان در صلح و آرامش نسبی به سر میبرد.
البته منتقدان ظاهرشاه هم اونو به قبضه قدرت و سپردن تمام مقامات مهم اداری به افراد خانوادش متهم میکردند که پر بیراهم نمیگفتن. چند سال آخر پادشاهی ظاهرشاه مصادف شده بود با اوج برو بیای کمونیستها و قدرت گرفتن شوروی سابق. افغانستان هم مثل خیلی از کشورای دیگه تحت تاثیر افکار کمونیستی قرار گرفته بود و جامعه روشنفکر افغانستان به دنبال اتوپیا «Utopia» آرمانشهر کمونیستی خودشون بودن و روز به روز با حمایت مستقیم و غیر مستقیم شوروی قوی و قویتر میشدن.
تا اینکه در سال ۱۳۵۲ وقتی ظاهرشاه به ایتالیا سفر کرده بود، رژیم شاهنشاهی ظاهرشاه در کودتایی به سرکردگی سیاستمدار با نفوذی به نام «داوودخان» که پسر عموی ظاهرشاه بود سرنگون شد. داوودخان پسر عموی ظاهرشاه در نبود شاه کشور کودتا کرد و خودش جای اون گرفت. دقت کنید که قراره تو این اپیزود با نام شش نفر از افرادی که تو تاریخ افغانستان نقش پررنگی را داشتند رو بیاریم و شما رو به این افراد آشنا کنیم. نفر اول ظاهرشاه بود و نفر دوم داوودخان.
این آقای داوودخان خودش ده سال نخست وزیر ظاهرشاه بود و قدرت زیادی هم داشت. داوودخان میخواست قدرت پادشاهی رو محدود کنه و کشور را به سوی جمهوری هدایت کنه. در دوران نخست وزیریش هم سعی کرد آزادی بیان و آزادی احزاب رو بیشتر کنه ولی در کل با توجه به اختلافاتی که با ظاهرشاه داشت از سمتش کنار گذاشته شد و مدت زیادی هم خونهنشین و چون آدمی نبود که بتونه یه گوشه آروم بشین و تشنه قدرت بود، نقشه کودتا را کشید و با توجه به رابطه نزدیکی که با کمونیستها داشت با حمایت شوروی و حزب خلق کمونیست، نقشش به راحتی هرچه تمام اجرا کرد و نظام پادشاهی ۲۲۵ ساله افغانستان را سرنگون کرد.
بلافاصله بعد از کودتا هم یه پیام برای ظاهرشاه که گفتیم زمان کودتا در ایتالیا بود ارسال کرد که من کودتا کردم؛ اگه میخوای جون خانوادت در امان باشه دست به هیچ کاری نزن و همونجا تو ایتالیا بمون. ظاهرشاه هم جواب پیام پسرعموی کودتاگرش رو در کمال تعجب اینطوری داد که «برادرم! جناب رئیس جمهور! از وقتی که جریانات اخیر رو شنیدم دارم به آینده افغانستان فکر میکنم. حالا که مردم افغانستان از رژیم جمهوریت استقبال میکنند من هم برای احترام به اراده مردم استعفای خود را اعلام میکنم. دعای من این است که خداوند حامی کشور و هموطنان من باشد.»
دیگه برای داوودخان چی از این بهتر؟ و اینطوری بود که داوودخان پایان فصل پادشاهی در کتاب تاریخ افغانستان را رقم زد. ساعت ۷ شب، ۲۶ تیرماه، سال ۱۳۵۲ داوودخان در رادیو کابل سقوط نظام پادشاهی و شروع جمهوریت در افغانستان رو اعلام کرد.
(۱۵:۳۰ـ۱۵:۴۹) صدای ضبطشده ظاهرشاه
قبل از اینکه داستان جلوتر ببریم بذارید یه کم از حال و هوای اون دوران افغانستان براتون بگم که شرایط رو بهتر درک کنی. زمانی که ما الان داریم تاریخ رو روایت میکنیم، یعنی حول و حوش سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ اکثر جمعیت افغانستان روستانشین، عمدتا بیسواد و به شدت مذهبی بودن و اندک جمعیت روشنفکر و تحصیلکرده افغانستان سعی میکردن کشور رو از یه جامعه سنتی به یه جامعه مدرن تبدیل کنن.
افغانستان در مسیر تمدن قرار گرفته بود و احزاب سیاسی هم شروع به فعالیتهای گسترده کرده بودن. با توجه به قدرت گرفتن شوروی و جو کمونیستی حاکم بر کشورهای جهان تو افغانستان از اولین جنبشهایی که فعالیت سیاسی کردن حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود با عقاید مارکسیستی. این حزب نفوذ زیادی هم بین دانشجوها و طبقه روشنفکر و مقامات دولتی داشت. در مقابل این حزب رقیب اونها جنبش بنیادگرای اسلامی بود که به هیچ عنوان تفکرات کمونیستی را قبول نداشت و مدینه فاضله اونا جامعهای بود با قوانینی کاملا مبتنی بر شریعت اسلام ولی خب اونا قدرت حزب دموکراتیک خلق رو نداشتن و کمونیستها خیلی قویتر از اسلامگراها بودن.
حزب کمونیستی دموکراتیک خلق با حمایت مستقیم و بیپرده شوروی فعالیت میکرد و میخواست با سرعت هرچه تمام تغییرات اساسی رو تو جامعه سنتی و مذهبی افغانستان انجام بده و کشور رو مدرن کنه. بدون اینکه زیرساختهای لازم تو افغانستان فراهم شده باشه و مردم آمادگی تغییرات رو از لحاظ روانی و فرهنگی داشته باشن. شوروی با ارتباط خوبی که با افغانستان داشت اومده بود تو افغانستان کلی کار کرده بود. خطوط سراسری انتقال لوله گاز درست کرده بود. مدارس مدرن تاسیس کرده بود. کارخونه زده بود و کلی تو افغانستان خرج کرده بود.
البته که سلام گرگ بیطمع نبود و شوروی هم دنبال منافع خودش بود. در کنار شوروی آمریکا هم تو افغانستان بود و سرمایهگذاری میکرد و با شوروی هم رقابت میکرد ولی بعد از ماجرای کودتا دیگه آمریکا پا پس کشید. چون میدید که افغانستان روز به روز داره به شوروی نزدیکتر میشه. برای همینم کمکها به افغانستان قطع کرد و میدون رو برای شوروی خالی کرد. حالا برگردیم پیش داوودخان.
داوودخان بعد از کودتا هرچی پست مهم و حساس بود رو برای خودش برداشت. ایشون همزمان وزیر دفاع، وزیر کشور و صدر اعظم یا همان نخست وزیر افغانستان بود و بعد از به قدرت رسیدن به بهانه جلوگیری از هرج و مرج خیلی سریع پارلمان کشور رو بست و در تمامی روزنامههای منتقد رو تخته کرد. داوود خان با وجود اینکه با حمایت کامل شوروی اومده بود سرکار ولی بعد از به قدرت رسیدن سعی کرد با بقیه کشورهای جهان رابطهاشو خوب کنه. برای همینم اومد سمت ایران و پاکستان و با کشورهای غربی هم هم صحبت شد.
حتی وزیر خارجه آمریکا هم اومد افغانستان و این رفتوآمدها و خوش و بش با دنیای غرب باعث شد که رابطه داوودخان با حزب دموکراتیک و خلق کمونیست و شوروی یواش یواش شکراب بشه. تا اونجایی که در اواخر سال ۱۳۵۵ حتی یک وزیر کمونیست هم تو کابینه داوودخان نبود و دیگه عملا داوودخان رفت تو جنگ خاموش داخلی با حزب دموکراتیک. خر هر دو طرف ماجرا یعنی هم داوودخان و هم حزب خلق شروع کردن به قتل و ترور نفرات جناح مقابل. کار تا جایی بیخ پیدا کرد که هر آدم سیاسی تو افغانستان منتظر بود که امروز فردا جناح رقیب بیاد سراغش.
در نهایت یکی از همین ترورها بود که نقش تعیینکنندهای تو سرنوشت و اتفاقات بعدی افغانستان داشت ترور شخصی به نام «میر اکبر خیبر». این آقای خیبر از بنیانگذاران حزب دموکراتیک خلق و یکی از سران این حزب بود. هیچ وقتم معلوم نشد که واقعا ترور خیبر به دست داوودخان انجام شده و یا هم حزبیهای کمونیست خیبر برای اینکه با یه تیر دو نشون بزنن اون ترور کردن. یعنی با ترورش همین کار و بندازن گردن داوودخان و هم اینکه اونو از قدرت کنار بزنند و قدرت رو میون خودشون تقسیم کنن.
در نهایت هر چند که مشخص نشد این ترور کار کی بوده ولی عواقب این ترور خیلی وخیم بود. حزب دموکراتیک خلق دیگه برای داوودخان شمشیر از رو بسته و داوودخان هم تمام سران حزب رو خیلیای دیگه رو گرفت انداخت زندان. همه سران حزب را زندانی کرد؛ الا شخصی به نام «حفیظالله امین» که ایشون رو در حصر خانگی نگه داشت. از شش نفری که قراره تو این اپیزود باهاشون آشنا بشید نفر سوم همین آقای حفیظالله امینه که تو حصر خونگیه.
این آقای امین یکی از افراد رده بالای حزب دموکراتیک خلق و از مخالفان داوودخان بود که منتظر یه فرصت بود تا با یک کودتا داوودخان رو کلهپا کنه. بعد از ترور میراکبر خیبر، داوودخان که میدونست هم حزبیهای خیبر بیکار نمیشینند همشون زندانی کرد و امین را هم در حصر خانگی نگه داشت ولی حتی حصر خانگی هم مانع از پیشبرد نقشه کودتای امین نشد. امین و هم حزبیهای کمونیستش با کمک شوروی نقششون کشیده بودن و دیگه هیچ کسم جلودار اونا نبود و برای همینم طبق نقشه قبلی در هفتم اردیبهشت سال ۱۳۵۷ حفیظالله امین از داخل حصر خونگی فرمان شروع کودتا را صادر کرد.
با صدور فرمان امین، صدای شلیکها بلند شد و بعد کابل بود و بوی خون و باروت. صدای زنجیر تانکها و صدای تیراندازیها از کوچه پس کوچههای کابل شنیده میشد. جتهای جنگی شوروی بر فراز کابل رژه میرفتند. داوودخان در ارگ محاصره شده بود. حملات هوایی به ارگ داوودخان شروع شد. داوودخان خونوادشو فرستاد به زیرزمین ارگ و خودش تفنگ به دست با کودتاچیها جنگید اما مقاومت با ایدهای نداشت و ارگ سقوط کرد.
کودتای کمونیستها پیروز شد و شامگاه هفتم اردیبهشت سال ۵۷، حفیظالله امین خبر مرگ داوودخان و سقوط دولت اون رو از رادیو کابل اینطوری اعلام کرد.
(۲۴:۱۴ـ۲۴:۳۵) صدای ضبطشده حفیظالله امین
در زبان افغانها به ماه اردیبهشت «ماه ثور» گفته میشه و چون کودتا در هفت اردیبهشت اتفاق افتاده بود، این کودتا به نام «کودتای هفت ثور» معروف شد که بدون تردید یکی از بزرگترین وقایع تاریخی افغانستان هم بوده. کودتایی که منجر به سرنگونی نظام جمهوری و ظهور نظام کمونیستی در افغانستان بود. البته طرفداران این واقعه اسمش رو گذاشتن «انقلاب هفت صور». واقعا من نمیدونم اگه کودتا بده خب چرا اینا این کارو میکنن؟ اگه خوبه پس چرا بعدش اسمشو عوض میکنی؟
اپیزود قذافی رو یادتونه؟ اونم اسم کودتای نظامی خودش گذاشته بود انقلاب. در هر صورت کل عمر ریاست داوودخان بر افغانستان حدود پنج سال بیشتر نبود و داوودخان به همراه هفده نفر از اعضای خانوادهاش به دست سربازهای شوروی در کاخ ریاست جمهوری تیر بارون شد. بعد از داوودخان قرار بود کشور توسط حزب دموکراتیک خلق اداره بشه. برای همینم نفر اول این حزب شخصی به نام «نورمحمد تَرَکی» شد. نخست وزیر و نفر اول کشور. آقای نورمحمد ترکی نفر چهارم از شش نفری که باید باهاشون آشنا بشی.
نفر اول ظاهرشاه بود که با کودتای نفر دوم یعنی داوودخان قدرت رو از دست داد و در ایتالیا ماندگار شد. نفر سوم حفیظالله امین بود که نقشه کودتای هفت ثور را کشید و داوود خان را به کمک شوروی کشت و الان کشور افتاده دست رهبر کمونیستها، نفر چهارم داستان ما جناب آقای نورمحمد ترکی. ترکی بعد از به قدرت رسیدن نظام حکومتی افغانستان را به «جمهوری دموکراتیک» تغییر داد و همینطور که از اسم این نظام مشخصه، افغانستان بعد از نظام پادشاهی ظاهرشاه و نظام جمهوری داوودخان این بار افتاد دست نظام کمونیستی ترکی.
ترکی با توجه به ایدئولوژی حاکم بر نظام شروع کرد به تقسیم زمینهای زمیندارها و سرمایه دارها بین دهقانها. طلب زمیندارها هم از دهقانان مردم لغو کرد. آزادیهای اجتماعی و زیاد کرد. برای اولین بار تو کابینه دولت از وزیر زن استفاده کرد. پرچم کشور رو عوض کرد و به رنگ سرخ که نماد کمونیستها بود درآورد و از اون طرفم تاب و تحمل هیچ نقدی رو نداشت و هر کس کوچکترین انتقادی میکرد جاش گوشه زندان بود.
این بگیر و ببند و اعدامها و از طرفی هم اقداماتی که ترکی بر خلاف باورها و مذهب مردم میکرد، باعث شد که نارضایتی و اعتراضات مردم خیلی زودتر از حد تصور شروع بشه. ترکی و همحزبیهاشم میخواستن تو جامعه عقب مونده افغانستان به سرعت همه چی رو تغییر بدن و ره صد ساله رو یک شبه طی کنن. خب از طرفی هم با توجه به سیاستهای کمونیستی یه سری اصلاحات ارضی هم میخواستن داشته باشن که با مخالفت صاحبین املاک و مزارع روبهرو شدن. صدای اعتراضات یواش یواش بلند شد.
اعتراضات کسایی که فکر میکردند دین و ایمانشون ازشون گرفته شده. کسایی که فکر میکردند دولت دار و ندارشون رو ازشون گرفته. کسایی که میدیدن مدارس مختلط شده. زنها دامن میپوشند و به عقیده خودشون این بی حرمتی به عقایدشون رو نمیتونستن تحمل کنن.
اولین اعتراضات از هرات شروع شد. اونجا تعدادی از نیروهای نظامی هم به مردم پیوستند و موفقیتهایی هم داشتن ولی پاسخ دولت کوبنده بود و دولت به کمک نیروهای شوروی از زمین و آسمون به هرات حمله کرد و شهرو با خاک یکسان کرد. ۲۴ هزار نفر تو این درگیریها کشته شدن؛ ۲۴ هزار نفر. تو شهرای دیگه هم معترضین به زندان افتادن و تعداد زیادی از اونا هم اعدام شدن. اسلامگراها هم فرار کردن به سمت ایران و پاکستان و از این کشورها به صورت پارتیزانی به نیروهای کمونیستی حاکم حمله میکردن.
تازه حتی هم حزبیهای دولت ترکی از بگیر و ببندها در امان نموندن. اختلافات درون حزبی به اوج خودش رسیده بود. ترکی این اعتراضات و اختلافات میدید، سعی میکرد با تمام توانش صداهای مخالفینش خاموش کنه. اون با توجه به اوضاع نابسامان حاکم بر کشور از به قدرت رسیدن هر کس دیگهای جز خودش ترس و واهمه داشت. حتی از حفیظالله امین که با نقشه کودتا خودشو قدرت رسونده بود میترسید. همین روز به روز در کنار ترکی قویتر میشد و این قدرت امین ترکی را نگران کرده بود.
جنگ قدرت کمکم بین این دو دوست قدیمی و دو هم حزبی بیشتر و بیشتر شد و کار به جایی رسید که ترکی تو یکی از سخنرانیهایش تو مسکو خطاب به حاضرین گفته بود که ما در افغانستان تو حزبمون یه سرطان داریم که من وظیفه دارم این سرطانو درمونش کنم و حزب رو از شرش خلاص کنم و به زودی این کار میکنم. منظور از سرطان کاملا مشخص بود که حفیظالله امینه. خبر این صحبتهای ترکی قبل از خودش رسید به امین تو افغانستان ولی با این وجود امین برای اینکه قافیه رو نوازه رفت فرودگاه به استقبال ترکی که داشت از مسکو برمیگشت تا به ترکی نشون بده قضیه اونقدرا هم که تو فکر میکنی بیخ پیدا نکرده.
در صورتی که در پشت صحنه اوضاع جور دیگهای بود و امین داشت تمام تلاشش میکرد که ترکی رو از قدرت برکنار کنه و با هر کسی که میتونست کمکش کنه رایزنی میکرد. خلاصه که امین تو اولین فرصت مناسب و قبل از اینکه ترکی بخواد بلایی سرش بیاره پیشدستی کرد و با یه تیم نظامی تا دندون مسلح به کاخ ترکی حمله کرد. نزدیکان ترکی را کشت و خودش هم دستگیر و زندانی کرد و تو رادیو و روزنامهها هم این خبر پخش شد که ترکی به علت بیماری از قدرت کنارهگیری کرده و به جای اون جناب آقای حفیظالله امین نفر اول کشوره.
ترکی دو هفته در اسارت امین بود و بعد به دستور امین نگهبانهای ترکی او در زندان با بالش خفه کردن و کشتنش. نورمحمد ترکی رئیس دولت دموکراتیک خلق افغانستان کمتر از بیست ماه بعد از به قدرت رسیدنش به دستور امین با بالش خفه شد. ۱۸ مهر سال ۱۳۵۸ رادیو کابل اعلام کرد نورمحمد ترکی رئیس شورای انقلابی کشور به علت بیماری از دنیا رفت و جنازهاش در مقبره فامیلیش به خاک سپرده شد.
بعد از قتل ترکی امین یه بیانیه بر ضد ترکی برای مردم افغانستان آماده کرد و رفت رادیو کابل و شروع کرد به خوندن بیانیه و همه تقصیرات و اوضاع نابسامان کشور انداخت گردن ترکی. یه لیست دوازده هزار نفری هم از کشته شدههای جریانات افغانستان آماده کرد و گفت همه اینا با دستور مستقیم ترکی کشته شدن. در طول مدتی که امین داشت بیانیهاشو میخوند شاد و شنگول بود. کبکش خروس میخوند. چون دیگه از زیر سایه رفیق قدیمیش نورمحمد ترکی که بهش میگفت استاد بیرون اومده بود و خودش همهکاره کشور شده بود. با هم به صدای خوشحال امین در رادیو کابل در حال خوندن بیانیه گوش بدیم.
(۳۳:۴۴ـ۳۵:۰۹)
خب امین اومد سر کار ولی این تغییر اونی نبود که مردم بخوان. چیزی که مردم میدیدن یه جنگ درون حزبی بر سر قدرت بود که به واقعه همینطور بود. تازه علاوه بر مردم شوروی هم راضی به این خونریزیها و هرج و مرج نبودن. شوروی میگه که این همه سرمایهگذاری و کمکی که به افغانستان کرده داره با اختلافات درون حزبی و تظاهرات مردم نابود میشه و اینا دارن همدیگه رو میکشن و نابود میکنن. تازه در نهایت کسی اومده سر کار که شوروی زیاد ازش دل خوشی نداره.
حقیقت اینه که امین همچین بدش نمیومد که با آمریکا و کشورهای اروپایی ارتباطشو نزدیکتر کنه و این موضوع رو شوروی هم میدونست و اصلا برای همین بود که گزینه اول شوروی بعد از ترکی برای اداره افغانستان حفیظ الله امین نبود؛ بلکه شخصی بود به نام «بَبرَک کارمَل». این آقای ببرک کارمل پنجمین نفر از شش نفریه که تو داستان تاریخ معاصر افغانستان به شما معرفی میشه. پس الان که امین قدرت به دست گرفته شوروی جلوش ببرک کارمل علم کرد.
جالب اینه که هم امین و هم ترکی و هم کارمل از اعضای یک جبهه بودن و هر سه نفر کمونیست و از اعضای حزب دموکراتیک خلق بودن. حزبی که حتی درون خودشم نمیتونست به شعاراش عمل بکنه و نمیتونستن با هم سازش کنن. چه برسه به اینکه بخوان برای کل مردم افغانستان تصمیمگیری کنن.
تفاوت اصلی که ببرک کارمل با امین داشت، این بود که اون کاملا مطیع و گوش به فرمان شوروی بود و یه جورایی به صورت مطلق حافظ منافع شوروی در افغانستان بود ولی خب امینم با این همه کشت و کشتاری که راه انداخته بود و با هزار بدبختی که به قدرت رسیده بود تو این راه دو بار نفر اول کشور و سر به نیست کرده بود، به همین راحتیا حاضر نمیشد میدون رو برای کارمند خالی کنه ولی نکته اینجا بود که رقیب اصلی امین در اصل کارمند نبود. رقیب و دشمن اصلی امین شوروی بود که دیگه تصمیم قطعیشو گرفته بود که امین نباید در قدرت باقی بمونه.
حالا مسائله اصلی برای کا گ ب «KGB» این بود که چطور دخل امین رو بیارن؟ با مسمومیت؟ با ترور؟ با کودتا؟ کا گ ب هم که همه میدونیم سرویس اطلاعاتی و امنیتی شوروی بود که مسئول قتل هزاران نفر در سراسر جهان بود؛ از خودی گرفته تا غیرخودی. کا گ ب در نهایت تصمیم گرفت که با یه نقشه حساب شده اول امین رو مسموم کنه. بعد بکشتش و همزمان هم نیروهای نظامی شوروی وارد خاک افغانستان بشن و این بار دیگه خود شوروی با استقرار نیروهای نظامیش بیاد و کار یکسره کنه و کنترل کشور به دست بگیره.
برای اجرای نقشه یکی از اعضای کا گ ب به عنوان آشپز امین در کاخ اون مشغول کار شد. وظیفش ریختن زهر در غذای امین بود. قرار بود بعد از مسمومیت امین ساعت ده شب نیروهای نظامی بیان و کنترل کاخ امین رو به دست بگیرن. اسم عملیات هم یورش ۳۳۳ بود. روز عملیات رسید و حوالی ساعت ۶ عصر مثل همیشه وقت خوردن غذا شد. اونم چه غذایی! غذایی که کا گ ب برای امین درست کرده بود!
طبق نقشه بعد از صرف غذا باید چهار ساعت بعد یعنی حوالی ساعت ده شب امین از حال میرفت و عملیات شروع میشد ولی این وسط یه چیزی اشتباه شده بود. موضوع این بود که امین و تمام افرادی که ساعت شش عصر اون غذا رو خورده بودن، بلافاصله بعد از خوردن غذا از هوش رفتن و قرار نبود که اونا انقدر زود از هوش برن. با بیهوش شدن امین دو تا دکتر روز که از ماجرا بیخبر بودن، اومدن بالا سرش و شروع کردن به شستشوی معده و به هوش آوردن امین. اعضای کا گ ب که دیدن نقشه داره نقش بر آب میشه مجبور شدند تقریبا ۴ ساعت زودتر و در ساعت ۶ و ۲۵ دقیقه عملیات رو شروع کنن و این کارم کردن.
اول با چند تا موشک کاخ رو هدف گرفتن و بعد سربازها وارد عملیات شدن. گارد امنیتی هم شروع به دفاع کرد و درگیریها اوج گرفت. دقایقی بعد که امین به هوش اومد، از اتفاقات شوکه شده بود. اصلا به ذهنش هم خطور نمیکرد که پشت دیوارهای کاخش نیروهای شوروی باشد و کا گ ب پشت قضیه باشه و این نشون دهنده اعتماد عمیق امین تا دقایق آخر عمرش به شوروی بود. سربازهای شوروی بعد از شکست مقاومت محافظان کاخ وارد کاخ شدند و به سمت اتاق امین رفتن. دختر کوچک امین که اولین سربازا رو دید به اونا گفت شلیک نکنید! اینجا دفتر امین رئیس جمهور افغانستانه!
سربازهای روس از دختر امین خواستن که اتاق امین رو نشون بده و دختر امین هم با خیال خام خودش که سربازها میخوان از پدرش محافظت کنند اتاق رو نشون داد. سربازان روس هم به محض دیدن امین اونو به رگبار بستن. کل عملیات ۴۵ دقیقه بیشتر طول نکشید. شوروی کمتر از یک ساعت سرنوشت یک کشور رو عوض کرد. جنازه امین و دو تن از پسراش همونجا پشت کاخ دفن شد و در همان شب در ششم دی ماه سال ۱۳۵۸ ببرک کارمل رفت به رادیو کابل و خبر مرگ حفیظالله امین رو اینطور اعلام کرد.
(۴۲:۰۰ـ۴۳:۰۰) صدای ضبطشده ببرک کارمل
این اقدام نظامی مستقیم شوروی صدای کل کشورهای جهان را درآورده بود. از آمریکا که دشمن اصلیش بود تا عربستان و تمامی کشورهای اروپایی. مگه میشه؟ مگه داریم که یه کشور ابرقدرت پاشه بره نیروهای نظامیش و ببره توی یه کشور دیگه پیاده کنه، کشور رو بگیره دولت رو سرنگون کنه و رهبر دستنشانده خودش بذاره؟ ولی شوروی داشت کار خودش میکرد. اونا تمامی مقامات ارشد دولت قبل احضار کردند و همشون بازداشت کردن. دیگه زندانها جا برای آدم جدید نداشت.
شوروی که میدید الان دیگه ممکنه کشور از شدت خشم منفجر بشه، اومد تمامی زندانهای سیاسی آزاد کرد تا اینطوری وجهه دولت اعتلافی جدید رو خوب نشون بده. پرچم کشورم به همون پرچم قبل از سلطه کمونیسم برگشت. اصلاحات مد نظر شوروی و مارکسیستها هم توسط کارمل از سر گرفته شد. اولویت رو آموزش بود و آزادی زنان و باز هم همون سرعت در تغییرات و اشتباهات گذشته تکرار شد. زنها از کارهای فنی گرفته تا رانندگی اتوبوس که به ظاهر شغلی مردونه بود داشتن کار میکردن. شاید امروز یه جوان افغانی باورش نشه که همین سی چهل سال پیش زنها تو کابل پشت فرمون اتوبوس میشستن و تو هر کاری شرکت میکردن ولی خوب یا بد درست یا غلط جامعه اون روز افغانستان پذیرای این همه تغییر نبود.
اعتراضات دوباره شروع شد. مردم روی پشت بامها فریاد الله اکبر سر میدادند و مساجد در بلندگوها این فریادها را با صدای بلند پخش میکردن. مردم میدیدند که با اشغال شوروی و تغییر دولت انگار هیچی عوض نشده. کمونیست برای مردم شده بود نماد کفر. دولت همون دولت بیدین و ایمونه و داره کارهای قبلی رو میکنه. همون بگیر و بندها و به عقیده خودشون همون بیحرمتی به مقدسات هم داشت اتفاق میافتاد.
واقعیتم این بود که خب خط فکری دولت کمونیستی جدید که با قبلی فرقی نداشت. فقط آدماش عوض شده بودن. وضعیت کشور آشفته بود. اصلاحات ارضی و حکومت کمونیستی اگه تو خود شوروی جواب داده بود، تو افغانستان هم جواب نداده بود یا بهتره بگیم همونطور که تو شوروی جواب نداد و افغانستان جواب نداد. خیلی از مردم خونه زندگیشون رو جمع کردن و به سمت مرزهای پاکستان و ایران رفتن.
دولتهای ایران و پاکستان هم کنار مرز اردوگاههای بزرگی رو برای این مهاجرین بیچاره درست کرده بودند و مهاجرین تو چادر در کنار هم با کمترین امکانات زندگی میکردن و البته این موضوع زمینه بسیار خوبی بود برای اینکه اونا بتونن با هم جبهههای جنگ علیه دولت دست نشانده شوروی را تشکیل بدن .دولت هم که فرسنگها با اونا فاصله داشت و دیگه نمیتونست بیاد اونجا دم مرز اینا رو بگیره و زندانیشون کنه. جوونایی که میدیدن خونه زندگیشون نابود شده، کشورشون نابود شده و هیچی برای از دست دادن ندارند، به فرمان روحانیون مذهبی آماده جهاد بودن.
به عقیده اونها حکومت مرکزی به علاوه شوروی نمونه بارز کفار بودند و جنگ با کفار هم که برای مجاهدین متعصب افغان موجب از واجبات بود. هر روز صدها نفر به گروههای اسلامگرای آماده جهاد اضافه میشدند. پیر و جوان از جاهای مختلف میومدن که به این گروههای نظامی اسلامگرا ملحق بشن. کشورهای عربی و آمریکا هم سیاست رو تو این میدیدن که از این گروهها تمام قد حمایت مالی و نظامی بکنن تا جوونا برن تو مبارزه با شوروی دشمن اصلی آمریکا جونشونو فدا کنن.
برای همین هرچقدر سلاح و مهمات و پول میخواستند در اختیارشون قرار میگرفت. حتی خیلی وقتا افغانها کار با اسلحه آمریکایی رو بلد نبودن و آمریکاییها پشت مرزهای افغانستان به اونا آموزشهای نظامی هم میدادن. خب آینده این مجهز کردن نیروهای شبه نظامی رو امروزه همه میدونیم دیگه؟ یه روز آمریکا از اون ور دنیا اومد دست مجاهدین سلاح داد. بهشون آموزش نظامی داد و همین سلاحها و آموزشهای نظامی بعدا بلای جون خود آمریکا شد.
برژینسکی «Brzezinski» مشاور امنیتی کارتر سال ۱۳۵۹ شخصا پا شد اومد پشت مرزهای پاکستان و افغانستان و تو اردوگاه مهاجرین افغان با نیروهای جهادی افغان صحبت کرد. گفت ببینید اون کشور شماست. شما باید برید مسجدتون از اونا پس بگیرید. شما حتما پیروز میشید. چون حق با شماست و خدا هم با شماست. ما هم که کمکتون میکنیم.
آقای برژینسکی شده بود روحانی دینی و همون حرفهایی رو به مجاهدین میزد که دولت اسلامی داعش و طالبان و القاعده به نیروهای انتحاری میزنن و اونا رو تهییج میکنن و این آغاز تشکیل گروههای مذهبی افراطی همچون القاعده بود و زمینهساز قدرت گرفتن افرادی مثل بنلادن. بنلادن و خیلی از مسلمانهای دیگه از سراسر دنیا داوطلبانه به افغانستان میومدن تا به زعم خودشون در جبهه جنگ با کفار در کنار مسلمانهای افغان بجنگن و به درجه رفیع شهادت برسن.
ظرف یک سال چهارصد هزار نفر از نیروهای مجاهدین مسلح و آموزش دیده شدن و مجاهدین روز به روز قویتر میشدند و شهر به شهر جلوتر میومدن. جنگ بین مجاهدین با حمایت عربستان و آمریکا از یک طرف و طرف دیگه حکومت مرکزی با پشتیبانی مستقیم نظامیان شوروی ادامه داشت. چهار سال وضع همینطور ادامه پیدا کرد. برادر، برادر میکشت. هیچکدوم از نیروهای دو طرف به هم رحم نمیکردند. تو جنگ اونا اسیر معنا نداشت. اگه کسی اسیر میشد همون روز کشته میشد.
هر چقدر که جنگ طولانیتر میشد، سربازهای ارتش افغانستان یا فرار میکردند یا به مجاهدین ملحق میشدند ولی شوروی دست بردار نبود. کار به اینجا رسید، نیروهای شوروی با هواپیماها و جتهای نظامی اومدن سراغ مجاهدین و از آسمون آتشی بود که روی سر مجاهدین ریخته میشد. ارتش با کمک نیروهای شوروی مرزها را کنترل میکردند که اسلحه نظامی و مواد غذایی دست مجاهدین نیفته. اونا زمین و آسمون رو برای مقابله با مجاهدین به هم دوخته بودن.
سال ۱۳۶۴ آمریکا تصمیم گرفت اسلحه جدیدی به مجاهدین بده که اونا بتونن جلوی حملههای هوایی مقاومت کنن. اسلحه به نام استینگر «STINGER» که قابل حمل بود و میتونست از روی زمین به سمت جنگندهها شلیک کنه و این سلاح با دنبال کردن حرارت جنگندهها بهشون برخورد میکرد و نابودشون میکرد. شاید نیاز به تکرار نباشه که همین اسلحه که اون روز جنگندههای شوروی رو میزدن، چند سال بعد جنگندههای آمریکا را میزدن.
جنگ داشت طولانی میشد و اوضاع شوروی هم داخل مرزهای خودش اصلا خوب نبود. تو شوروی گورباچف «Gorbachev» اومده بود روی کار و از اولین اقدامات هم این بود که میخواست نیروهای نظامیش رو از افغانستان خارج کنه. اقتصاد شوروی هم دیگه نمیتونست این همه هزینه جنگ افغانستانو تحمل کنه. گورباچف اومد رهبر افغانستان عوض کرد و با برکناری ببرک کارمل آقای «محمد نجیبالله» رو گذاشت سرکار و نجیبالله هم اعلام کرد که ما آماده آشتی ملی هستیم و میخوایم جنگ رو تمومش کنیم.
آقای نجیب الله که به نام «دکتر نجیب» شناخته میشه، آخرین نفر از شش نفریه که قراره شما تو این اپیزود باهاش آشنا بشید. یه مرور کنیم؟ از ظاهرشاه و حکومت پادشاهی چهل سالش گفتیم. از داوودخان که کودتا کرد و نظام جمهوری رو تو افغانستان آورد و پنج سالم سر کار بود گفتیم. بعد رسیدیم به کودتای امین و روی کار اومدن نورمحمد ترکی. بعد کشته شدن ترکی به دست دوست و همرزمش حفیظالله امین و پایان دوره یک سال و نیمه ترکی.
در آخر هم از به روی کار اومدن ببرک کارمل با دخالت مستقیم نظامی شوروی و پایان دوره صد روزه حکومت امین گفتیم و اینطوری شما رو با نفرات اول کشور افغانستان از زمان پادشاهی ظاهرشاه به بعد آشنا کردیم و الانم که شوروی داره نفسهای آخرشو میکشه و در آستانه فروپاشی اومده ببرک کارمل رو برکنار کرده و دکتر نجیب و به جاش گذاشته تا اینطوری بتونه تو افغانستان آشتی ملی ایجاد کنه و بیشتر از این هزینه نده.
با روی کار اومدن دکتر نجیب، مذاکرات آشتی ملی شروع شد. آمریکا میخواست در جریان مذاکرات مجاهدین هم نقش داشته باشن. آمریکا خیلی علاقهمند بود که مجاهدین بتونن کنترل کشور رو به دست بگیرن ولی شوروی به شدت مخالفت میکرد و اجازه حضور هیچ مجاهدی رو تو جریان مذاکرات صلح نداد. بعد از دو سال مذاکره در ۲۵ فروردین سال ۱۳۶۷ توافقنامه صلح ژنو امضا شد. توافقنامهای که فقط تو حرف به معنی پایان جنگ بود و تو عمل داستان چیز دیگهای بود.
شوروی میگفت طبق این توافق ما افغانستان را ترک میکنیم ولی کمکهای نظامی و مالیمون رو به دولت افغانستان قطع نمیکنیم. از طرف دیگه هم آمریکا میگفت خب ما هم کمکهای مالی و نظامیمون رو به مجاهدین قطع نمیکنیم. پس در عمل جنگ تموم نشده بود ولی اتفاق بزرگ خروج نیروهای نظامی شوروی از افغانستان بود. همین رفتن شوروی شکست بزرگ کمونیست بود که تو عمل نشون داد حتی با زور اسلحه هم نمیشه تو کشوری مثل افغانستان مملکت و کمونیستی اداره کرد.
تحلیلگرهای سیاسی شوروی متفقالقول میگفتند که شوروی دوتا اشتباه بزرگ کرده. اولیش حمله به افغانستان بوده و دومیش ترک خاک افغانستان. حمله به افغانستان و ترک خاک افغانستان. آشنا نیست؟ تاریخ امروز برای افغانستان تکرار شده و فقط جای نام شوروی و آمریکا گرفته تا ببینیم متجاوز ابرقدرت بعدی کی باشه. حاصل جنگ خونبار شوروی و مجاهدین این بود: پونزده هزار سرباز کشته شده شوروی، یک میلیون نفر کشته شده از مردم افغانستان، چهار میلیون نفر زخمی و پنج میلیون آواره افغان.
با رفتن نیروهای شوروی پیشبینی میشد که جنگ ظرف دو سه ماه تموم بشه و مجاهدین پیروز بشن ولی در عمل این اتفاق نیفتاد و به جای دو سه ماه جنگ دو سه سال دیگه هم ادامه پیدا کرد.
دولت دکتر نجیب به راحتی تسلیم نمیشد. حمایتهای مالی و نظامی میگرفت و طرف مقابل یعنی مجاهدینم اونقدر بینشون اختلاف نظر بود و بینظم و پارتیزانی میجنگیدن که پیشرویشون به کندی هرچه تمامتر انجام میشد. سال ۱۳۷۰ شوروی دیگه مجبور شد که حمایتهای مالیشو از افغانستان قطع کنه و به بدبختیهای خودش برسه. آمریکا هم که خیالش از عدم حضور شوروی راحت شده بود، کمکهای نظامی و مالیشو به مجاهدین به حداقل رسوند. اونا دیگه به هدفشون رسیده بودن. شوروی را ضعیف کرده بودند و سرنوشت مردم افغانستان هم پشیزی براشون اهمیت نداشت.
با توجه به این اتفاقات اوضاع پیچیدهتر از قبل هم شد. با کنار رفتن قدرتهای بزرگ راه برای اعمال نفوذ کشورهای همسایه هموارتر شد. پاکستانیها از مجاهدین «گلبدین حکمتیار» حمایت میکردن. ایران و هند از «احمد شاه مسعود و ربانی» حمایت میکردند. سازمان ملل هم این وسط میخواست یک دولت اعتلافی بیاد روی کار که هم توش مجاهدین باشند و هم دولت فعلی.
دولت دکتر نجیب هم که در حال جنگ با مجاهدین بود. حالا دیگه شما ببینید چه شلم شوربایی بوده! و نکته مهم این بود که گروههای مختلف مجاهدین با هم یه تیم نمیشدند و هر کدوم از خودشون میزدن و این موضوع اوضاع را آشفتهتر کرده بود و جنگ را هم طولانیتر کرد.
درنهایت دولت دکتر نجیب بعد از اینکه شوروی دست تنها گذاشت و حمایتش قطع کرد، خودش با ارتش نسبتا بزرگی که داشت همچنان مشغول مقاومت بود و دکتر نجیب در سومین سالگرد خروج نیروهای شوروی از افغانستان اعلام کرد که حمله نظامی و حضور نظامی شوروی در افغانستان تجاوز به خاک این کشور بوده و دکتر نجیب روز خروج نیروهای نظامی شوروی را «روز نجات ملی» نامگذاری کرد و این روز رو تعطیل عمومی اعلام کرد ولی هر چه که بود با توجه به عدم حمایت مالی و نظامی دولت و قدرت روزافزون مجاهدین، در نهایت نجیب تصمیم گرفت که با نظارت سازمان ملل قدرت را به مجاهدین واگذار کنه. خودشم از ترس جونش به دفتر سازمان ملل پناهنده شد و پنج سال اونجا موند.
مجاهدین سرمست از این پیروزی در ششم اردیبهشت سال ۱۳۷۱ در پیشاور پاکستان دور هم جمع میشن و به توافق میرسند که شورای هفت نفری از رهبران مجاهدین کنترل کشور دست بگیره و بعد انتخابات برگزار شه و اینطوری بود که حکومت کمونیستی چهارده ساله افغانستان جاش رو به دولت اسلامی افغانستان داد و مردم بیچاره از چاله در اومدن افتادن تو چاه. همونطور که رهبران کمونیست نمیتونستن با هم سازش کنند و دعوای قدرت بینشون کشور رو به این روز انداخته بود، رهبران مجاهدین هم اصلا نمیتونستن با هم سازش کنند و هر کدومشون یه تیکه از کابل و شهرهای دیگه رو در دست داشتند و اوضاع از قبل هم بدتر شده بود.
این بلبشو سیاسی و عدم سازش رهبران مجاهد، زمینهساز روی کار اومدن فرقهای جدید از مجاهدین با افکاری رادیکالتر و خشنتر بود. در سال ۱۳۷۵ گروهی موسوم به «طالبان» که تا قبل از این هیچ نامی ازشون در هیچ جایی شنیده نشده بود، با مردانی سیاهچهره و چشمان سرمه کشیده، با رهبری مردی یک چشم به نام «ملا عمر» از قندهار با وحشیگری تمام شروع به تصرف شهرها و ولایات کردن تا رسیدن به کابل و در ۵ مهر سال ۱۳۷۵ کابل را تسخیر کردن.
در ابتدا مردم کابل که از این همه سال جنگ و خونریزی خسته شده بودن، فکر میکردن طالبان فرشته نجات آسمونی که اومده مردم کشور را از شر جنگ و خونریزی خلاص کنه. آزادی این واژه غریب رو به مردم هدیه بده اما خیلی زود اونا فهمیدن که اینا نه تنها فرشتههای آسمون نیستند؛ بلکه شیاطینی هستند از قعر جهنم.
فردای روز تصرف کابل مردم جنازه آویزون شده دکتر نجیب و برادرش رو وسط شهر تماشا میکردن. طالبان دکتر نجیب رو که پنج سال در دفتر سازمان ملل پناهنده شده بود رو دزدیده بود و اعدامش کرده بود. جسد دکتر نجیب با آثار به جا مونده از ضرب و شتم شدید قبل از قتل و صورتی پر از خون و طنابی پیچیده بر بدنش نماد شروع حکومت طالبان بود. طالبهایی که آرپیجی به دوش و با خندههایی از ته دل همدیگر را در آغوش میکشیدند و «تشکیل عمارت اسلامی افغانستان، پایگاه اصلی گروههای تروریستی جهادی» رو بهم تبریک میگفتند و این آغاز سیاهترین روزهای تاریخ افغانستان بود. افغانستانی که از این پس قرار بود پایگاه تمام گروههای تروریستی و اسلامگراهای افراطی باشه.
افرادی همچون ملا عمر رهبری کشور را به دست بگیرند و کسانی همچون اسامه بنلادن تو همین بستر رشد کنند و اونا به کمک هم مغزهای جوونها رو شستشو بدن و اونا رو آماده خونینترین عملیاتهای انتحاری تاریخ کنند. بیست سال بعد از اینکه کمونیستها طی یک حکومت نظامی قدرت را در کابل به دست گرفته بودند، حالا افغانستان توسط یک گروه تندرو اسلامی اداره میشد. همانطور که شوروی میخواست افغانستان جزوی از خانواده جهانی کمونیست باشه.
حالا حامی عرب طالبان یعنی القاعده میخواست افغانستان را مرکز جهاد اسلامی جهان کنه و از اونجا جهاد بینالمللی خودشون رو شروع کنن. تاریخ فراموش نمیکنه که همون سالهایی که طالبان بر افغانستان حکومت میکرد، دنیا چشمش رو به تمامی بدبختیها و فلاکتهای مردم افغانستان بسته بود و نتیجه این بیاعتنایی قدرت گرفتن گروههای تروریستی همچون القاعده بود که دود آتشی که به پا کرد به چشم تمام مردم دنیا رفت و تکرار تاریخ امروزه دوباره موجب قدرت گرفتن طالبان شده و تمام کشورهایی که تنها تماشاچی اتفاقات افغانستان هستند، باید منتظر تکرار حوادثی همچون یازده سپتامبر و دهها عملیات تروریستی دیگه باشن.
با این مقدمه و دو اپیزود بعدی شما داستان زندگی بنلادن از تولد تا شرکت در جنگ افغانستان و در ادامه تا فاجعه یازده سپتامبر و در نهایت مرگ این تروریست وحشتناک رو با جزئیات خواهید شنید. این اپیزودبا همکاری رحمان حسینی و نازنین قاری تولید شده و امیدواریم که تونسته باشیم شما رو با تاریخ افغانستان آشنا کرده باشیم.
اپیزود رو با شعر زیبایی از رحمان حسینی دوست افغانستانی عزیزم به پایان میبرم که توصیف بسیار زیبایی از کشورش به عنوان مادر ملت داره و از ته دل آرزو میکنم هر چه زودتر این برگ سیاه تاریخ افغانستان هم ورق بخوره.
امیر سودبخش شهریور ۱۴۰۰
شهر در خود میپیچد. از ترکهای دیوار کابل خون انار قندهار بر دشت شادیان مزار جاری میشود. شراب هرات را سر میکشم و با یاقوت سرخ بدخشان زخمی و ژرفای ارتفاعات پامیر روی تن میزنوم.
من بر چشم دیدم که مادرم جان داد. از ترس او را نوازش نمیتوانستیم. گلوله جولان میداد در میان ترههای موی مادرم. دست لای موهایش کشیدن نمیتوانستیم. ویروس جهاد گرفته بود و درمانش سخت در آغوش او را فشردن نمیتوانستیم.
طبیبان از چهار گوشه عالم بر بالین او ترنم مرگ میکردند و مادرم در میان امواج غروبی دلگیر در لابهلای نسیمهای خزان جان داد. درست همان وقت که مردان سیاه چهره با انبوهی از ریش و چشمان سرمه کشیده در شهر رژه رفتند و خواهران را لگدمال میکردند و میخندیدند و شهر را با اجساد برادرانم تزیین میکردند، ما در میان گزینههای روی میز یا قربانی بودیم یا بازمانده.
من رفتم تا باز بمانم تا بلیت بهشت عاملان انتحاری نشوم و فرصتی داشته باشم تا به فرداهای سبز بیندیشم. همچون زنی که در دایکندی سمنو میکوفت برای نوروز اما نمیدانم در این راه کدام کوه مرا از پای خواهد انداخت. با قایق بادی در کدام دریا حل خواهم شد. نمیدانم از کدام هواپیما روی ابر رویاهایم سقوط خواهم کرد یا در میان گرهای سیم خاردار کدام مرز گم خواهنم شد.
من فقط به دنبال فرصتی میگردم تا در این زمستان و روزهای گرم بیندیشم. همچون پیرمردی که در هرات گندم میکاشت برای تابستان.
آری مشکل است اما از این بنبست باید بگذریم. از میان دیوهای پست باید بگذریم. از میان نیروهای مست باید بگذریم.
بقیه قسمتهای پادکست رخ را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مخترع قرن بیستم (۲)؛ داستان زندگی نیکولا تسلا
مطلبی دیگر از این انتشارات
جناب سرهنگ؛ داستان زندگی قذافی (قسمت اول)
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرهنگ تمام؛ داستان زندگی قذافی (قسمت دوم)