اسامه (۱)؛ داستان زندگی بن لادن
سلام شما به اپیزود شماره ۲۹ به نام اسامه، داستان زندگی اسامه بن لادن از پادکست رخ رو میشنوید. من امیر سودبخش هستم و در هر قسمت از پادکست رخ در قالب داستان زندگی افراد تاثیرگذار، روایتگر قسمتی از تاریخ ایران و جهان هستم. ما چه خوشمون بیاد چه نیاد، چه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم، اسامه بن لادن در یازده سپتامبر مسیر زندگی تمام مردم دنیا را عوض کرد. به قول ولادیمیر پوتین، یازده سپتامبر اولین روز از یک دوره تاریخی جدیده اما معمولا چیزی که خیلی از ماها راجع به بزرگترین تروریست دنیا میدونیم معطوف به حوادث یازده سپتامبره و از فعالیتهای دیگهای که بن لادن انجام داده بعضا بیخبریم.
تو این اپیزود قراره ببینیم چه اتفاقاتی افتاد که اسامه جوون عرب گوشهگیر و ساکت سر از افغانستان درآورد؟ ببینیم اون در سودان و افغانستان چه کرد؟ و چه اتفاقاتی منجر به شکلگیری حادثه یازده سپتامبر شد؟ در خلال اپیزود هم قراره با شخصیتهایی آشنا بشید که بیشترین تاثیر رو روی تروریستهای افراطی مذهبی داشتند ولی اسمشون کمتر شنیده شده.
داستان زندگی بن لادن به علاوه اپیزود قبلی پادکست رخ که در مورد تاریخ معاصر افغانستان بود، در قالب کمپینی به نام «افغانستان تنها نیست» منتشر میشه که تو این کمپین ده پادکستر اپیزودهایی با موضوعات مرتبط با افغانستان تولید میکنن. هدف ما از این کمپین اینه که با سلاحمون که همون صدای ماست نذاریم این ظلمی که در حق مردم افغان میشه به فراموشی سپرده بشه و نسبت به آنچه که در کشور همسایه ما اتفاق میفته بیتفاوت و منفعل نباشیم. به امید آزادی مردم افغان از بند طالبان و آزادی همه مردم دنیا از تفکر طالبانیسم! قسمت اول از اپیزود دو قسمتی اسامه داستان زندگی اسامه بنلادن از پادکست رخ.
میخوایم داستان زندگی اسامه بن لادن را از پدرش محمد شروع کنیم. محمد بن لادن توی روستایی تو من تو یه خانوادهی فقیر به دنیا اومد. تو بچگی پدرش میمیره و محمد مجبور میشه همراه برادرش برای کار از یمن بره به سومالی. یه مدتی اونجا کارگری میکنه ولی کارفرما خیلی خشن و بیرحم بوده. طوری که یه بار با چوب دستی چنان میکوبه تو سرش که یکی از چشمانش به خاطر شدت ضربه بیناییش وتا حد زیادی از دست میده.
بعد محمد راهی سرزمین حجاز میشه و میره به جده عربستان و میزنه تو کار ساختمانسازی. از کارگری شروع میکنه و به خاطر اراده قوی و سخت کوشی کم کم پیشرفت میکنه یا این که کارش تو ساخت و ساز مورد توجه دستیار ملک عبدالعزیز پادشاه خاندان سعودی قرار میگیره. مدیریت عالی و پشتکار خوب محمد باعث میشه ملک عبدالعزیز که در حال مدرن کردن کشور عربستان بود، پروژههای زیادی تو ساخت جاده، بیمارستان، ساختمانهای تجاری و مسکونی و از همه مهمتر مرمت و نوسازی مسجد الحرام در مکه و مسجدالنبی مدینه رو به اون بسپاره و اینطوری میشه که محمد بن لادن از قبل پادشاه به ثروت هنگفتی میرسه. همیشه نزدیکترین شریک تجاری خاندان سلطنتی عربستان.
بعد که دیگه محمد بن لادن پولش از پارو بالا میره، پشت سر هم شروع میکنه به زن گرفتن و چون طبق قوانین شریعت بیش از چهار تا زن و همزمان نمیتونسته بگیره تند تند ازدواج میکرده. بعد یه مدت زنش طلاق میداده و میرفته سراغ نفر بعدی که خدایی نکرده مبادا خلاف شرع کاری رو انجام نده. ایشون ۲۲ بار ازدواج میکنه که حاصل این ازدواجها ۵۴ فرزند بود که هفدهمین فرزند ایشون از زن دهمش «اسامه» بود.
در دهم مارس ۱۹۵۷ «اسامه بن لادن» در شهر ریاض عربستان متولد میشه. یه کم بعد از به دنیا اومدن اسامه پدرش، مادرشو طلاق میده و میره سراغ گزینه بعدی. البته محمد بن لادن اونقدری ثروت داشت که اگر به جای ۵۴ تا بچه ۵۴۰ تا هم بچه داشت همشون میتونستن تو ناز و نعمت زندگی کنن.
محمد مثل اکثر مردهای عربستان آدم مذهبی و معتقد و به شدت ضداسرائیل و ضدیهود بود. یکی از بزرگترین افتخارات محمد که اسامه هم بعدها بارها بهش اشاره میکرد، این بود که محمد میتونست نماز صبح رو تو مدینه بخونه. نماز ظهر تو مکه و نماز مغرب رو توی اورشلیم بخونه. خیلی کار سختی هم براش نبود. با جت شخصی که داشت واقعا این کارو میکرد. نماز صبح تو مدینه، ظهر تو مکه و مغرب هم تو اورشلیم.
محمد معمولا هر چند وقت یکبار همه پسراشو جمع میکرد و با هم میدیدشون و و چون زیاد باهاشون سروکار نداشت، اسم بچههاشو یادش نمیموند. خب حق هم داشت دیگه! پدر مادرهای ما که سه چهار تا بچه دارن اسم یکی رو که میخوان صدا کنن اسم همه بچههای دیگه رو میگن تا به اسم اصلی برسن. حالا این آقا که ۲۵ تا پسر داشت که دیگه جای خود داره. اون پسراشو که میدید چون تو نگاه اول اغلب نمیشناختن اول اسم مادرشون ازشون میپرسید، بعد که بچه اسم مادرش میگفت تازه میفهمید که این بچه کدوم دسته گلشه!
تو تربیت بچهها هم به شدت سختگیر و خشن بود. مخصوصا تربیت مذهبی و تحصیلات پسرها. پسرها از سنین پایین به مدارس معتبری در خارج از عربستان مثل لبنان و انگلیس و سوئیس فرستاده میشدن و برای همینم اسامه تو سن ده سالگی رفت به مدرسه معتبر بیروت و لبنان و جالب اینجاست که همون موقع هشت تا از برادرای دیگشم تو همون مدرسه درس میخوندن. دخترم که اصلا خیلی وقتا جزو آمار حساب نمیشدن. به خیلی از مردای متحجر اونجا اگه میگفتی چندتا بچه داری؟ فقط تعداد بچههای پسرشو میگفت و دخترها هیچ جایی در فرهنگ مردسالار و متحجر اونا نداشتن.
یه بار اسامه که هنوز ده سالش نشده بود از پدرش میخواد که براش ماشین بخره. چون از بچگی اسامه عاشق ماشین و ماشین بازی بود و به پدرش اصرار کرد براش ماشین بخره. پدر اول بهش میگه که نه اگه بخوای برات یه دوچرخه خوب میخرم. ماشین میخوای چیکار تو این سن و سال؟ ولی چند روز بعد اسامه در خونشون که باز میکنه میبینه که یه ماشین آخرین مدل با راننده جلوی در خونشون ایستاده.
خب این از پدر اسامه. مادر اسامه خانم «عالیه غانم» مثل پدرش اصالتا یمنی بود ولی بزرگ شده سوریه بود و از یه خانواده کاملا معمولی. مثل همه دخترای دیگه تا چشمش رو باز کرده بود مجبور به ازدواج شدهبود و بعد هم که اسامه رو به دنیا آورد و از همسرش جدا شد، رفت با یکی از تاجرهای عربستان ازدواج کرد و اسامه رو هم با خودش برد. چهارتا بچه هم از همسر دومش داشت.
ناپدری بن لادن هم آدم مهربون و خوبی بود و رابطه خوبی با اسامه داشت. اسامه پسر بچه جدی، مغرور و بسیار آرومی بود. اهل شیطنتهای پسرونه نبود و رفتار مودبانهای داشت. از همون بچگی با تاثیر از پدر و جامعهای که توش زندگی میکرد، بچه بسیار مومن و مذهبی بود. عادت داشت تمام نمازهاشم تو مسجد بخونه. تو جامعهای که همینجوریش همه آدما به شدت خشک مذهب بودن، اسامه از بچگیش از همه مذهبیتر بود و حتی به دوستاش بابت رعایت نکردن اصول مذهبی تذکرم میداد.
اسامه وقتی تو لبنان داشت درسش ادامه میداد، مدیر مدرسه بهش خبر فوت پدرشو داد. محمد بن لادن تو ۵۹ سالگی سوار بر هواپیمای شخصیش توی سانحه هوایی کشته شده بود و مرگ پدر تاثیر روحی بسیار بدی رو بچه ده ساله گذاشت و اسامه بیشتر تو خودش فرو رفت و از قبل هم گوشه گیرتر و ساکتتر شد.
اسامه با توافق خانواده از لبنان به عربستان برگشت و تو جده تو یکی از مدارس مدرن و تازه تاسیس مشغول ادامه تحصیل شد و چون بیشتر معلمان مدرسه انگلیسی زبان بودن، برای همین اسامه زبان انگلیسی رو اونجا آموزش دید و به راحتی میتونست انگلیسی صحبت کنه. اسامه یه داییم تو کشور سوریه داشت که همیشه تابستونا چند روزی با مادرش میرفتن پیش اونا.
تو همین سفرها اون و دختر داییش نجمه که یه سال ازش کوچیکتر بود به هم علاقهمند شدن. البته خودشون اصلا با هم در این مورد حرفی نزدند. اسامه تو پونزده سالگی از مامانش خواست که نجمه رو براش خواستگاری کنه و این دو تا بچه دو سال بعد با هم ازدواج کردن. عروسیشون خیلی ساده و بدون هیچ تشریفاتی تو خونه پدری نجمه برگزار شد.
از اونجا که اسامه اعتقادات مذهبی سفت و سختی داشت، اجازه نواختن موسیقی و رقص رو آواز نداد و هر نوع صدای شادی و هلهله و آوازی را هم قدغن کرد. بعد ازدواجم که تکلیف مشخص بود. زن باید بره گوشه خونه بشینه. حتی برای اقامه نماز هم اجازه نداره تنها بره مسجد. پوششش هم باید روبندی باشه که حتی جلوی چشماش بپوشونه. کلا کار زن خونهداری بود و بچهدار شدن یا درستترش پسردار شدن. شخصیتی که الان اطرافیان از اسامه دارن میبینن یه جوون تازه بالغ شده ساکت و آرومیه که آزارش به هیچکس نمیرسه و خیلیم خجالتی و در عین حال به شدت هم مذهبیه.
اسامه تو دوران دبیرستان تحت تاثیر یکی از معلمهاش با مفاهیم جهاد و شهادت بیشتر آشنا شد. اون بعد از دیپلم برای تحصیل تو رشته اقتصاد رفت به دانشگاه ملک عبدالعزیز جده و همزمان تو شرکت خانوادگی بن لادن مشغول به کار شد. تو کارش بسیار دقیق و پرتلاش بود و هیچ کدوم از تفریحاتی که برادراش داشتن و اون دوست نداشت که داشته باشه. البته به غیر از ماشین سواری اونم با ماشینهای لوکس.
برادرای دیگه بن لادن با ثروت بیپایان پدر همه جور تفریح و در همه جای دنیا میکردن. برای اسکی میرفتند سوئیس. با هواپیمای شخصی خانوادهای پرجمعیت سی چهل نفریشون رو میبردند دور اروپا را میگشتن. قایقهای تفریحی داشتند که شبیه به اونا رو فقط شاهزادههای سعودی داشتن و سر و تهشون که میزدی اروپا و آمریکا بودن و معمولا تابستونا برمیگشتن به عربستان و وقتی هم که برمیگشتن دقیقا شبیه به مردم عادی با همون فرهنگ و رسوم مذهبی زندگی میکردن. پاشون رو که میذاشتن بیرون عربستان یه آدم دیگه بودن. تو خاک عربستان و سرزمین پدری یه آدم دیگه.
یکی از برادران اسامه به نام یسلام یکی از سفرهایی که به سوئیس داشت با یه دختر سوئیسی ـ ایرانی آشنا میشه و باهاش ازدواج میکنه. دختری به نام «کارمن» که خاطرات زندگیش با برادر بن لادن را در کتاب کارمن بن لادن منتشر کرده و سبک زندگی خانواده بن لادن را به دور از اغراق و سیاهنمایی تعریف کرده. کارمن از علاقهای یسلام به سگهای دوبرمنش و شرکت تو دورههای آموزشی مسابقات اتومبیلرانی با پورشههای مورد علاقهاش میگه تا تجربه زندگیش تو عربستان، کنار زنهای خانواده بن لادن و تحجر حاکم بر زندگی اونها.
اوج عشق و حالم برای برادر بزرگ بن لادن بود. سالم بن لادن که دیگه تفریحاتی که میکرد زبانزد خاص و عام شده بود. مثلا با دوستاش تو جاده نشسته بودن. دور هم حوصلشون که سر میرفت کجا بریم؟ چه کار بکنیم؟ با جت شخصی سالم بن لادن میرفتند سواحل ترکیه و سوار بر قایق تفریحی بینظیری که داشت میزدند دریا. دیگه از دخترهای عقدی و صیغهای هم که نگم براتون. آخر سر هم سالم بن لادن که خودش خلبانی بلد بود و عشق سرعتم داشت، مثل پدرش توی سانحه هوایی کشته میشه.
البته هیچ کدوم از این کارایی که مردان خانواده بن لادن میکردن تو مذهبی که خودشون قبول داشتن خلاف شرع نبود و همه این تفریحات برای آقایون مجاز شمرده میشد و زنها هم تقریبا به این وضعیت هیچ اعتراضی نداشتند و یا حداقل در ظاهر نداشتن. دلیل اصلی این عدم اعتراض و بدبختی که داشتن عدمآگاهی اونا بود. اونا از موقعی که چشم باز کرده بودن، فرهنگی که دیده بودند همین بود و هیچ اطلاعی از حق و حقوق خودشون نداشتند و هیچ منبعی هم برای کسب دانش در اختیارشون نبود. دولت هم که به بهانه «صیانت از عفت» جلوی ورود تمام کتابها و رسانههای اجتماعی رو گرفته بود و دنیای زنها فقط شده بود دنیایی که مردان بهشون نشون میدن.
خب میخوایم تو ادامه داستان بریم به دنیای جدید اسامه وارد بشیم. دنیای جهاد، ترور و افراطیگری مذهبی. پس بریم و برگردیم و با هم بشنویم که چطور پسر خجالتی و کمرو داستان ما تبدیل میشه به بزرگترین تروریست دنیا.
دیدگاه سیاسی اسامه بعد از رفتن به دانشگاه و با خوندن کتابهای «سید قطب» نویسنده اسلامگرای مصری شکل تازهای به خودش گرفت. سید قطب تو کتابهاش اعمال خشونت علیه کشورهای امپریالیسم و کفار رو تایید و توجیه میکنه و حاکمان کشورهای اسلامی رو به دلیل ناتوانی و لذتطلبیشون عامل عقبموندگی مسلمونا میدونه. افکار اون الهامبخش خیلی از جنبشهای اسلامی رادیکال بوده و هست و یه جورایی سید قطب نظریهپرداز اولیه تمامی جنبشهای اسلامی خشن و افراطی حساب میشه.
سید قطب توسط دولت مصر دستگیر و زندانی میشه و تو زندان کتاب مشهور خودش به نام «نشانههای راه» رو مینویسه. کتابی که سرمشق گروههای تندرو جهادی در سراسر دنیا میشه. عاقبت به دستور جمال عبدالناصر اعدام میشه. ببینید ما تو این اپیزود از چند شخصیت بسیار تاثیرگذار در گروههای جهادی تروریستی اسم میبریم که سید قطب یکی از اوناس و واقعا زمان بهمون اجازه نمیده بیشتر از این راجع بهشون تو اپیزود حرف بزنیم ولی راجع به تک تک این افراد ویدیوهای کوتاهی رو درست میکنیم و در پی اینستای رخ و سایر صفحات اجتماعی رخ میذاریم که بتونیم با جزئیات بیشتری باهاشون آشنا بشید.
برگردیم به داستان. گفتیم که اسامه با خوندن آثار سید قطب و پیشزمینهای که خودش داشت خیلی بیشتر از گذشته به مبارزه و جهاد علاقهمند شد و تعصب مذهبیش روز به روز افراطیتر شد. تو همین گیر و دار بود که اسامه برای اولین بار با استاد و مرشدش آشنا شد. استاد بن لادن آقای «عبدالله یوسف عزام». عزام معروف به پدر جهاد جهانی، متولد فلسطین که تو رشته قوانین شرع در دمشق لیسانس گرفت و بعدشم به عضویت گروه اخوانالمسلمین در اومد و تو جنگ علیه اسرائیل شرکت کرد.
بعد از اینکه اسرائیل تو جنگ شش روزه با اعراب پیروز شد و کرانه باختری رود اردن را اشغال کرد، عزام فرار کرد به اردن و بعد هم رفت به جده عربستان و استاد دانشگاه «ملک عبدالعزیز» شد. همون دانشگاهی که اسامه توش درس میخوند. عزام به خاطر ثروت اسامه بهش نزدیک شد تا از حمایت مالیش استفاده کنه. به اسامه میگفت که تو فرشته فرستاده خداوند و نگهبان اسلام راستین هستی و باید به نماد اسلامگرایی در دنیا تبدیل بشی.
اسامه هم اینقدر تحت تاثیر این حرفا قرار گرفت که دو سه ترم قبل از فارغالتحصیلی از دانشگاه انصراف داد تا برای رسالت مقدسش تلاش کنه و تمام زندگی و ثروتش رو در این راه بذاره. تو اون سالها یه موج بیداری اسلامی تو خاورمیانه به راه افتاده بود که بهش میگفتن سلی؛ یعنی مایع تسلی. شروعش مربوط میشد به جنگ اعراب با اسرائیل تو سال ۱۹۷۳ تو اون جنگ تاریخی، مصر، اردن و سوریه که با هم متحد بودند شکست سنگینی از اسرائیل خوردن و این باعث سرخوردگی و اعتراض ملتهای عرب شد.
مردمی که از مشکلات داخلی کشوراشون ناراضی بودن از حقارت، شکست و تلفات این جنگ خونشون حسابی به جوش اومده بود و کمکم ذهنیت جهاد و جنگ مقدس برای برقراری حکومت اسلامی بینشون شکل گرفت و اسامه هم یکی از صدها عرب معترضی بود که خب هم ثروت کلانی داشت و هم استاد خوبی در کنارش بود و اون همه جوره آماده جهاد بود. حالا این موضوع رو تا اینجا داشته باشید تا برسیم به سال ۱۹۷۹.
تو این سال دو تا اتفاق بزرگ میفته که باعث میشه مسیر زندگی بن لادن و خیلی از مسلمونها دنیا برای همیشه تغییر کنه. اولین واقعه مربوط میشه به عربستان و دومین واقعه مربوط میشه به افغانستان. اول بریم سراغ اتفاقی که در سال ۷۹ تو عربستان افتاد.
اون سالها عربستان داشت یه سری اصلاحات سیاسی و فرهنگی تو کشورش انجام میداد تا کشور از این حالت عقبموندگی و تحجر میاد بیرون. در مقابل این اصلاحات جنبشهایی در اعتراض به سیاستهای آل سعود شکل گرفته بود. آل سعود که کشور واقعا ارث پدریش میدونست و اصلا فامیلی خودشون روی کشور گذاشته بود، یعنی منظور همون عربستان سعودیه، حالا مونده بود که با این جنبشهای دینی مخالف چیکار کنه؟
حرف این جنبشهای وهابی هم این بود که ما باید به روش پیامبر زندگی کنیم و به هیچ عنوان هیچ تغییری تو سیاست و فرهنگ و روش زندگی رو مورد قبول نمیدونیم. دولت هم بدون اعتنا به مخالفتها داشت کار خودش و میکرد. تا اینکه در ۲۰ نوامبر سال ۱۹۷۹ برابر با ۲۹ آبان سال ۱۳۵۸ و در آخرین روز حج، شخصی به نام «جهیمان العتیبی» با چهارصد پونصد نفر از طرفدارانش مسجدالحرام مقدسترین مکان در جهان اسلام رو تو مکه اشغال کردن و حجاج رو گرگان گرفتن.
حرف این آقای جهیمان العتیبی چی بود؟ اون میگفت که شوهر خواهرش «محمد عبدالله القحطانی» همون حضرت مهدی موعوده که ظهور کرده تا اسلام را از دست این پادشاهان بیلیاقت نجات بده. اونا برای اثبات گفتههای خودشون از احادیثی هم استفاده میکردند که تو این احادیث بازگشت مهدی موعود با شرایط اون موقع عربستان وعده داده شده بود. این گروه اولین روز سال ۱۴۰۰ هجری قمری رو هم برای تصرف مسجدالحرام در نظر گرفتند تا منطبق بر بعضی از احادیث درباره تاریخ قیام مهدی موعود باشه.
پادشاه مونده بود که با اینا چیکار کنه. از یه طرف نمیتونست بره تو مسجد الحرام با اینا درگیر بشه و خونریزی راه بندازه. چون اونجا جای مقدسی بوده و خونریزی حرام بود. از طرفی هم که اونا مسجد با حجاج گروگان گرفته بودند و با ادعای دروغین که داشتن آبروی کشور برده بودن. آخر سر دولت با فتوای ناقصی که از علمای دینی میگیره، اجازه پیدا میکنه که با کمک کماندوهای فرانسوی گروگانگیرها رو بکشه و بعد از حمام خونی که تو مسجد الحرام به راه افتاد گروگانها را آزاد کنه.
ماجرای کامل داستان عربستان این گروگانگیری رو میتونید تو اپیزود عربستان از درون از پادکست بیپلاس گوش کنید. بعد از این اتفاق دولت عربستان در هر چی اصلاحات بود تخته کرد و کشور دوباره برگشت به قهقرا و اصلاحات اجتماعی جای خودش به مفاهیمی همچون جهاد و شهادت داد. این از اتفاق اول.
اتفاق دوم که تو کشور افغانستان افتاد، حمله نظامی شوروی به خاک افغانستان بود. راجع به این اتفاق و دلایل این حمله تو اپیزود قبلی مفصل صحبت کردیم و الان دیگه بهش ورود نمیکنیم. فقط این یادآوری میکنیم که اون زمان افغانستان داشت کمونیستی اداره میشد و اتحاد جماهیر شوروی که میدید سران حزب کمونیست دارن همدیگه رو میکشن، کشور دارند نابود میکنند و سرمایهگذاری عظیم و شوروی داره میره رو هوا، اومد خودش به افغانستان حمله نظامی کرد و رئیس دولت وقت یعنی «حفیظالله امین» را کشت و به جای اون «ببرک کارمل» گذاشت در راس قدرت.
این دوتا اتفاقی که تو عربستان افغانستان افتاد باعث شد که خیلی از جوونای مسلمان عرب که تحت تاثیر فرهنگ جهاد رشد کرده بودن و سرشون برای جنگ و جهاد درد میکرد، آمادگی خودشون رو برای جنگ با شوروی در خاک افغانستان اعلام کنند. از طرفی هم خیلی از خود افغانها هم به مرز ایران و پاکستان اومده بودن و اونجا با تشکیل گروههای جهادی مشغول مبارزه پارتیزانی با شوروی قدرتمند شده بودن و خب چون به تنهایی زورشون به شوروی نمیرسید، از کمک مالی و نظامی مسلمانهای عرب به گرمی استقبال میکردن.
اسامه هم که انگیزه زیادی برای خدمت به اسلام و شرکت در جهاد داشت فرصت مناسب دید و کمپینی برای جمعآوری مواد غذایی، تجهیزات پزشکی و دارویی و کمکهای مالی برای مجاهدین افغان که علیهشون روی میجنگیدند تشکیل داد. خانواده ثروتمند بن لادن کمکهای زیادی به این کمپین کردن. بعد یه مدت اسامه تصمیم گرفت که شخصا به پیشاور پاکستان بره تا برای ارسال این کمکها نظارت مستقیم داشته باشه.
عبدالله عزام رفت به پیشاور و این مرید و مراد در کنار هم مشغول جهاد علیه کفار شدن. عزام تشکیلاتی به نام «مکتب الخدمات» یعنی دفتر کارهای خدماتی رو برای سرویسدهی به اسلامگراهای عربی که میخواستند به جنبش مقاومت افغانستان ملحق بشن تو پیشاور پایهگذاری کرد که کل سرمایه این تشکیلات رو اسامه بن لادن میداد.
بن لادن تو افغانستان به کارهای عمرانی و مهندسی مشغول شد و با تجهیزات عظیم راهسازی که سفیر عربستان در پاکستان در اختیارش گذاشت، شروع کرد به راهسازی، سنگرسازی و درست کردن تونل و ساخت بیمارستان برای مجاهدینی که تو جنگ با شوروی شرکت داشتن. حتی دولتهای آمریکا و عربستان هم تو اون سالها، کمکهای مالی و نظامی زیادی به مجاهدین کردن و طبیعتا اسامه هم تو اون دوران هم برای عربستان و هم برای غرب قهرمان بزرگی به حساب میومد.
اون به خاطر روابط نزدیک خانواده بنلادن با خاندان سلطنتی با خیلی از شاهزادهها ارتباط داشت و این روابط باعث شد که انتقال پول و سلاح به افغانستان کار زیاد سختی نباشه. عبدالله عزام با سرمایه بنلادن تو سال ۱۹۸۴ مجلهای رو به اسم جهاد منتشر کرد که هدف اصلی مجله آگاه کردن جهان عرب از اتفاقات افغانستان بود. آگاه کردن عربها و از اون مهمتر جمعآوری پول از اونها.
مجله جهاد خیلی زود مورد توجه قرار گرفت و تو هر شماره هفتاد هزار نسخه چاپ میشد و به بیش از ده کشور مختلف در چهار تا قاره ارسال میشد و البته بیشتر نسخهها هم به آمریکا ارسال میشد. چون ثروت مسلمانهای اونجا خیلی به کار تشکیلات میومد. اعزام به تشکیلاتی که درست کرده بود خیلی میبالید و به کارمندای مجله میگفت ارزش کار شما از کسایی که کلاشینکف به دست میگیرن بالاتره.
آرشیو خیلی از نسخههای مجله جهاد هنوزم در دسترسه. تو شماره ۸۱ این مجله مصاحبه جالبی با یه پسر بچه پنج ساله از پیشاور پاکستان چاپ شده. تو مصاحبه از بچه میپرسن:
اسمت چیه؟
صالح.
چند سالته؟
پنج سال.
مکتب میری؟
آره به مرکز حفظ قرآن تو پیشاور میرم.
چه کسی رو دوست داری؟
خدا، محمد رسول الله، مادر و پدرم و مجاهدین.
میدونی موشک استینگر چیکار میکنه؟
آره موشک ضد هواپیماست.
اسم اسلحه مجاهدین میدونی چیه؟
آره کلاشینکف.
بعد از کشتن کمونیستهای کافر چیکار میخوای بکنی؟
میخوام با پدرم و مجاهدین برم به فلسطین و با یهودیهای بیدین بجنگم.
اینا افکاری بود که عزام داشت به کمک بنلادن تو مجله جهاد تبلیغشان میکرد.
عزام با همین مدل تبلیغات و از طریق روزنامه جهاد حتی تا آمریکا هم نیروی داوطلب جذب میکرد. اونجا دفتر داشت و خیلی شیک و مجلسی داوطلبین شرکت در جهاد رو ثبت نام میکرد. طرف پا میشد از آمریکا میرفت پاکستان. ۴۵ روز دوره میدید. بعد میرفت افغانستان برای جهاد.
فعالیتهای عزام و بن لادن هر روز داشت منسجمتر میشد و مسلمونها از هند و مالزی و اندونزی و فیلیپین و مصر و مراکش و آمریکا و پرتقال و کویت و خیلی جاهای دیگه به مجاهدین تو افغانستان ملحق میشدن. سال ۱۹۸۶ بن لادن که تو مرز ۳۰ سالگی بود، تو مرز افغانستان و پاکستان یک پایگاه آموزشی مخصوص برای اسلامگراهای عرب ساخت که به نام «ماسادا» که به معنی «قلعه شیر» مشهور بود. اعضای این پایگاه از تمام کشورهای عربی بودن و بن لادن درگیری مستقیم نظامی با شوروی رو از همین پایگاه شروع کرد.
عبدالله عزام با این کار بن لادن مخالف بود. اون معتقد بود اعراب بیشتر از اینکه تو جهاد موفق باشن، میتونن تو تبلیغات و جذب سرمایه کارایی داشته باشن که حتی از جهاد مستقیم واجبتره ولی بن لادن برعکس مشتاق حضور خودش و اعراب دیگه در خط مقدم بود و همین کارم کرد.
خبر ایستادگی بن لادن در برابر روسها تو مجله جهاد و مطبوعات معتبر عرب منتشر شد و براش شهرت زیادی به بار آورد. تو همین ایام بود که اسامه با «ایمن الظواهری» آشنا شد که به عنوان پزشک، جراح و پیشاور مشغول به کار بود. این آقای ایمن الظواهری در حال حاضر رهبر گروه القاعدهاست. یه مختصری هم از ایشون بگیم.
دکتر ایمن الظواهری توی خانواده ثروتمند مصری متولد شد و تو چهارده سالگی به عضویت گروه «اخوان المسلمین» دراومد. اون بعد از اینکه تو رشته پزشکی با تخصص جراحی فارغالتحصیل شد، رفت تو گروه تروریستی الجهاد. الظواهری در جریان ترور انور سادات رئیسجمهور مصر بازداشت و به زندان محکوم شد. تو زندان عقایدش رادیکالتر شد و تسلطش به زبان انگلیسی و موضع آشتیناپذیری که داشت باعث شد سخنگوی زندانیها بشه.
بعد از آزادی رفت به جده و یک سال اونجا موند. بعد که خبر جنبش اسلامی مجاهدین و افغانستان و پاکستان و شنید، رفت به پیشاور و تو هلال احمر اونجا به معالجه پناهندگان افغان مشغول شد. اونجا دوباره با اعضای جهاد اسلامی مصر ارتباط گرفت و بعد یه مدت کوتاه خودش شد رهبر گروه الجهاد. تو پیشاور که بود با عبدالله عزام و از طریق اون با اسامه بن لادن آشنا شد و اسامه رو تشویق کرد که مستقیم تو جهاد با کفر شرکت کنه. در صورتی که گفتیم نام مخالف این کار بود. برای همینم الظواهری اعزام خیلی زود رابطشون خراب شد.
در نهایت جنگ بین مجاهدین و شوروی تو سال ۱۹۸۸ بعد از نزدیک به ۱۰ سال به پایان رسید. شوروی مجبور به ترک خاک افغانستان شد و مجاهدین پیروز این نبرد طولانی شدن. با تموم شدن جنگ، عبدالله اعزام موقعیت را برای ایجاد تشکیلات گستردهای از مجاهدین مناسب دید تا این بار اونا برای یک دنیای اسلامی تمامعیار مجاهدت کنن.
جمال خاشقچی روزنامهنگار مشهور عربستانی که چند سال پیش داستان کشته شدنش در کنسولگری عربستان در استانبول کلی جنجال به پا کرد و از روستای اسامه بود و چندین بار باهاش مصاحبه کرده بود، میگفت اسامه هم تو اون موقعیت با خودش فکر میکرد که حالا که جنگ تموم شده با این مجاهدین عرب چیکار کنیم؟ اگه همه برگردن به کشورشون که این شعله جهادی که تازه روشن شده خاموش میشه. واسه همین به پیشنهاد عزام تصمیم گرفت که گروه جهادی شخصی خودش تاسیس کنه. گروهی به نام «القاعده العسکری» به معنی «پایگاه نظامی» که بعدا مخفف شد به «القاعده» و این گروه خیلی زود تبدیل شد به سمبل فعالیتهای تروریستی در دنیا.
قرار شد سازمان القاعده هم شاخه نظامی و هم شاخه عقیدتی داشته باشه و جنگی ایدئولوژیک و جهانی را برای پشتیبانی از اسلام و تحقق سه تا هدف اصلی داشته باشه. اول رها کردن دنیای اسلام از سیطره و نفوذ غرب، دوم براندازی حکومتهای سلطنتی و سکولار و سوم تبدیل اسلام به یگانه دین دنیا. شرایط عضویت تو القاعده رو هم اینطوری تعریف کردن. اعضای گروه باید مطیع و فرمانبردار باشن. اخلاق و رفتارشون مناسب باشه. از طرف یه فرد معتمد و مطمئن معرفی شده باشن. سوگند وفاداری بخورن و مدت زمان عضویتشون نامحدوده. یعنی وقتی عضو شدن دیگه نمیتونن از گروه خارج شن.
به این صورت در تاریخ دهم سپتامبر سال ۱۹۸۸ القاعده کارشو با پانزده عضو شروع کرد. به تاریخ دقت کردید؟ ده سپتامبر سال ۱۹۸۸ یعنی دقیقا ۱۳ سال بعد در شب تولد ۱۴ سالگی القاعده، بزرگترین عملیات تروریستی جهان کلیدخورد.
چند ماه بعد از تاسیس القاعده ارتش شوروی آخرین نیروهاشو از افغانستان خارج کرد اما بعد از رفتن روسها رهبران گروههای افغان بر سر بدست آوردن حکومت و قدرت با هم درگیر شدند و این بار افغانستان طعمه جنگ داخلی شد. اختلاف تو گروه القاعده هم زیاد شد. ظواهری و عزام دائم با هم درگیر بودن. اختلاف قبلیشون سر رفتن اسامه به خط مقدم جنگ بود و اختلاف جدیدشون سر احمد شاه مسعود بود.
جریان این بود که بین گروههای افغان که بعد از ترک شوروی داشتند سر قدرت با هم میجنگیدن دوتاشون قویتر از بقیه بودن. گروه احمد شاه مسعود که معتدلتر بود و گروه گلبدین حکمتیار که افراطی و تندرو بودن. انسان با احمد شاه مسعود رابطه خیلی خوبی داشت. بارها نامههای اعزام به مسعود تو مجله جهاد چاپ شده بود و اعزام حمایتش از مسعود را علنی کرده بود. حالا هم که حکمتیار مسعود با هم دشمن شده بودند، عزام طرفدار مسعود بود ولی بن لادن و ظواهری از حکمتیار طرفداری میکردند و خط فکری تندروی اونا به حکمتیار نزدیکتر بود. برای همین دشمنی بن لادن و مسعود از همون زمان شروع شد.
لورفته بود تو جبهه مخالف مسعود پیش حکمتیار تو گیر و دار این اختلافات و درست زمانی که سران القاعده قصد جهانی کردن نهضتشون داشتن، ناگهان عبدالله عزام ۴۹ ساله ترور شد. پدر معنوی گروههای جهادی کشته شد. عزام در حال رفتن به سمت مسجد بود که ماشینش بوم رفت رو هوا و به همراه دو پسرش کشته شد. حدود بیست کیلو تی ان تی تو ماشینش کار گذاشته بودن.
یکی دیگه از پسرای عزام که به محل انفجار رفته بود میگفت شدت انفجار به حدی بود که یه قسمت از بدن برادرم هفده متر دورتر افتاده بود. اون زمان احتمال زیادی داده میشد که ایمن الظواهری پشت این ترور بوده. البته از موساد و سازمان اطلاعات افغانستان به عنوان عاملین این قتل صحبتهایی میشد ولی در نهایت هیچ چیزی ثابت نشد.
بعد از این اتفاقات اسامه برای مدتی برگشت به جده. دولت عربستان که حمایت مالی زیادی از تشکیلات اسامه کرده بود، پیروزی مجاهدین افغان را تحت عنوان «فتح اسلامی» جشن گرفت و از اسامه و همراهانش مثل یک قهرمان در عربستان استقبال شد.
بعد از بازگشت به عربستان بن لادن از اواسط سال ۸۹ تا اوایل سال ۱۹۹۱ در جده عربستان موند. سال ۱۹۹۰ یه اتفاق بزرگ و در زمان خودش عجیب و باورنکردنی افتاد. عراق به کویت حمله کرد و در عرض ۱۳ ساعت کل کشور کویت را گرفت و به خاک عراق اضافه کرد.
عراق با این حمله باعث بروز بحران بینالمللی شد و اخطار شورای امنیت را هم نپذیرفت. برای همین هم آمریکا تو سال ۱۹۹۱ با اعتلافی از کشورهای دیگه به کویت حمله کرد و ارتش عراق از کویت بیرون کرد و صدام بعد از ناکامی تو جنگ با ایران این بار تو جنگ با کویت هم ناکام موند اما این ماجرا چه ربطی به بن لادن داره؟ داستان این بود که وقتی آمریکا میخواست نیروهای خودشو به منطقه بیاره، خاندان آل سعود که دشمنی دیرینهای با صدام داشتن و میترسیدند که صدام با گرفتن کویت هدف بعدی خود عربستان باشه، اجازه دادند که نیروهای آمریکا به عربستان بیان و عربستان به پایگاه نظامی آمریکا تا آمریکا از اونجا بتونه نیروهاشو برای بیرون کردن عراق به کویت اعزام کنه.
قدم گذاشتن سربازای آمریکا به خاک عربستان اصلا موضوع سادهای نبود که بشه به راحتی دربارش تصمیم گرفت. آمریکا که همیشه پشتیبان اسرائیل بود و اسرائیل هم بزرگترین دشمن تمام مردم عرب بود و حالا آمریکا میخواست نیروهای نظامیش رو بیاره تو خاک عربستان. برای همینم خیلیها از جمله بنلادن با این موضوع به شدت مخالفت کردن.
بن لادن که با خاندان آل سعود و شخص ملک فهد رابطه خوبی داشت، اومد پیشنهاد داد که آقا چرا میخوای از آمریکا کمک بگیرید؟ من میتونم با سربازهای القاعده و حدود دوازده هزار سربازی که دارم برم به کویت و کاری که آمریکا میخواد انجام بده رو من میتونم انجام بدم. دیگه اینا از شوروی که قویتر نیستند. من اون و شکست دادن. این رو حتما شکست میدم. شما نباید بذاری پای دشمنانمون به خاک مقدس عربستان باز شه و کفار بیان تو دل کشورما. مایی که شوروی رو شکست دادیم صدام که دیگه برای ما عددی نیست.
ملک فتح که خطر صدام رو بیخ گوشش احساس میکرد، اصلا حاضر به ریسک نبود و شرط عقل حکم میکرد که از جامعه جهانی و آمریکا برای بیرون انداختن عراق از کویت استفاده بکنه و علیرغم مخالفتهای بن لادن و خیلیهای دیگه که مخالف حضور نیروهای آمریکایی به خصوص سربازهای زن آمریکایی بودن، با آمریکا همکاری کرد و نیروهای نظامی آمریکا قدم به خاک عربستان گذاشتند و این قدم به خاک عربستان برای آمریکا اولین قدم در مسیری بود که بعدها به یازده سپتامبر ختم شد.
حضور نظامی آمریکا در عربستان برای بن لادن خیلی گرون تموم شد و بن لادن به شدت از این جریان ناراحت و عصبانی شد و از اینکه خاندان سعودی که شریک و دوست نزدیک خاندان بن لادن بودن به مهارت نظامیش اعتماد نکرده بودن، غرورش جریحهدار شده بود. میگفت ببینید زنهای کافر شدن مدافع مردای عربستان! وای بر ما!
خلاصه که بن لادن حاضر نشد این خفت رو تحمل کنه و از عربستان رفت به پیشاور پاکستان. یه مدت کوتاهی رو اونجا موند و مجاهدین و یه سر و سامونی داد و از اونجا به همراه عدهای زیادی از یاران نزدیکش با هماهنگی که با دولت سودان و دیکتاتور وقت این کشور یعنی عمر البشیر انجام داد، رفت به سودان.
خب میدونیم که سودان همسایه عربستانه و بین سودان و عربستان فقط دریای سرخ فاصله انداخته. بعد از رفتن ماه به سودان تعدادی از مجاهدینی که همراه اون تو افغانستان جنگیده بودن، اومدن به سودان که بازم در رکابش باشن. اینا بیشتر افرادی از کشورهای مصر و الجزایر و لیبی و سوریه و عراق بودن که نمیتونستن به کشورهای خودشون برگردن و یا تحت تعقیب حکومتهای کشوراشون بودن و گزینهای بهتر از در کنار بن لادن بودند نداشتن.
اونا سربازای جوون و پرانرژی بودن که درس و کار و ازدواج و زندگی معمولی رو کنار گذاشته بودن تا به ندای جهاد لبیک بگن و به برادران مسلمان افغانشون کمک کنن اما بعد از پایان جنگ دولتهاشون اونا رو دور انداخته بودن. پاسپورت خیلیاشون تمدید نشد و سرگردون و بدون کشور شدند و چون بیشترشون از کشورهایی با حکومت دیکتاتوری اومده بودن، حاکمان کشورهاشون از تجربیات جنگی و آموزشهای عقیدتی که دیده بودند میترسیدن. واسه همینم اجازه نمیدادن به کشورشون برگردن و اونا هم به بن لادن پناه آوردن و اون بهشون تو سودان کار، خونه و زندگی داد. این سربازها اسامه را از ته دل میپرستیدند و شیفتش بودن. هر امری که میکرد بی چون و چرا میپذیرفتند و در راه حفاظت از اون و خانوادهاش جونشون میدادن.
بن لادن تو سودان با ثروت هنگفتی که داشت شروع کرد به احداث راهآهن، ساخت کارخونهجات، ساخت جاده و تجهیز فرودگاه و خیلی کارهای دیگه. چهار تا خونه بزرگ هم تو یکی از محلههای خوب خارطوم پایتخت سودان خرید و تمام بچههاش و هر چهار تا زنش و برد اونجا و اونا تحت حفاظت گارد ویژه امنیتی سودان قرار گرفتن. تو سودان هم زندگی ساده و بدون تجمل خودش رو داشت. برای نماز روزی چند بار میرفت مسجد. تو خونهشون نه فریزر بود، نه کولر بود، نه یخچال، نوشابه و سس قرمز و خیلی چیزای دیگه هم که اصلا اینا آمریکایی بودن و اصلا تو خونه اونا جایی نداشتن و اسامه این سختگیریها رو حتی برای مهمونها خدمه و سربازاش به کار میبرد.
خیلی پیش میومد که شاهزادههای سلطنتی و مقامات بلندپایه سیاسی که برای دیدنش اومده بودن از شدت گرما عصبی میشدن ولی خبری از کولر و پنکه نبود. خیلی لطف میکرد یه بادبزن بهشون میداد برن حالش و ببرن. این سختگیریهای بن لادن باعث شد که یکی از همسرانش به نام «ام علی» دیگه صبرش تموم بشه و از بن لادن درخواست طلاق بکنه. البته اینکه میگیم اسمش ام علی بود به خاطر اینکه اسم پسر بزرگش علی بود. به خودش میگفتن املی و تو عربستان همه زنها رو به نام اسم پسر بزرگشون صدا میزدن.
در هر صورت بن لادن با پیشنهاد همسرش موافقت کرد و از همسرش جدا شد ولی خب سه تا همسر دیگه همچنان در کنارش بودن. زن اولش که دختر داییش بود و تقریبا همیشه باردار بود. زن دومش که میشد ام علی که ترکش کرد. زن سومش خواهر یکی از همقطارهای جهادگر بود و دکترای فقه اسلامی داشت و زن سومش زن اولش انتخاب کرده بود. زن چهارمش از یکی از خاندانهای بزرگ عربستان بود که دکترای زبان عربی هم داشت و البته بعدها یه بار دیگه هم بن لادن ازدواج میکنه. چون با رفتن ام علی جای یه نفر باز شده بود و اسامهم مثل خیلی از مردان ثروتمند عرب دوست داشت از چهارتا سهمیش کامل استفاده کنه.
همزمان با فعالیتهای اقتصادی بن لادن مشغول فعالسازی شاخه نظامی القاعده شد و رفت به سمت هدف اصلی اقامتش در سودان. با موافقت دولت سودان اولین اردوگاههای آموزش نظامی و در بخشهای مختلف کشور سودان راهاندازی کرد و مشغول جذب مبارز برای جهاد مقدس شد و خیلی زود هم به خاطر شهرت اسامه ظرفیت اردوگاهها تکمیل و پر از سربازان داوطلب شد.
تو سودان دوست و همکار عزیز آقای دکتر ایمن الظواهری هم بر دلش بود و بهشت و مدیریت اردوگاههای نظامی کمک میکرد و البته ایمن الظواهری همچنان به دنبال براندازی دولت مصر هم بود و برای همین دولت مصر هیچ رابطه خوبی با القاعده نداشت و به سودان هم فشار میآورد که القاعده را باید از خاکت بیرون کنی ولی سودان مقاومت میکرد و این کار نمیکرد و عمر البشیر نمیتونست به راحتی از ثروت بن لادن بگذره.
خیلی زود خبر اقدامات بن لادن به عربستان رسید. مردم رسالتش را تحسین میکردند و به محبوبیتش اضافه شده بود. با افزایش شهرت و محبوبیت اسامه و گروه القاعده دشمنانش بیشتر شدن. تا جایی که تو یه مورد یکی از گروههای تکفیری مسلمون نقشه ترور بن لادن را کشید و نیروهاش و برای ترور بن لادن فرستاد به سودان. اونا اومدن و بعد از بررسی نقشه ترور در روز موعود محل اقامت بنلادن را به رگبار بستن ولی غافل از اینکه بن لادن که قرار بود تو محل اقامتش باشه اونجا نیست و تو ساختمون دیگهای داره با پسرش داره بحث میکنه.
جر و بحث شونم سر این بود که پسر بزرگش از این ریاضتی که پدر بهشون تحمیل کرده بود ناراحت بود و میگفت ما هم باید مثل عموها و عموزادههامون از ثروت خاندانمون استفاده کنیم و در هر صورت این بحث باعث شده بود که بن لادن طبق برنامه این ساعت خاص در محل اقامتش نباشه و جون سالم به در ببره. چهار نفر از تیم ترور هم تو این درگیری کشته شدند و یکیشونم دستگیر و توسط دولت سودان اعدام شد.
کمی بعد یه اتفاق مهمی این بار تو سومالی افتاد. سومالی همسایه جنوبی یمن سرزمین مادری بن لادن و بین سومالی و یمن فقط خلیج عدن وجود داره. بعضی از این قرار بود که تو سومالی درگیریهای داخلی منجر به قحطی و گرسنگی و در نتیجه مرگ عده زیادی از مردم شده بود و قضیه اونقدری بیخ پیدا کرده بود که سازمان ملل تصمیم گفت به کمک آمریکا به سومالی نیرو اعزام بکنه و جلوی مرگ و میر بیشتر مردم رو بگیره.
برای همینم یه تیم ۱۶۰ نفره آمریکایی با پشتیبانی ۸ هلیکوپتر نظامی به سومالی اعزام شدن و در نبرد معروفی به نام نبرد «موگادیشو» اونا میخواستن که رهبر بزرگترین گروه نظامی سومالی را دستگیر کنن ولی تو این حمله سربازهای سومالیایی دوتا هلیکوپتر آمریکا رو میزنن و هجده نظامی آمریکایی را میکشن.
فیلم معروف بلک آف داون که دو تا هم اسکار گرفته جریان واقعی همین نبرده. حالا بعدها مشخص شد که سقوط هلیکوپترهای آمریکایی تو نبرد موگادیشو با کمک مستقیم مالی و نظامی القاعده انجام شده بوده و بن لادن پشت این قضیه بوده. بلادی میگفت آمریکا از اونور دنیا پاشده اومده عربستان. بعد هم با عراق جنگیده. حالا هم اومده تو سومالی و میخواد همینجوری کل دنیا و کل کشورهای مسلمونا رو بگیره. پس ما تو القاعده جلوش وایمیسیم و هر جایی که بتونیم پدرشونو درمیاریم.
بن لادن تو سودان، القاعده را با گروههای جهادی مصر ادغام کرد. مصر دو تا گروه جهادی بزرگ داشت. رهبر یکی از این گروهها خود ایمن الظواهری بود که یار غار بن لادن بود و رهبر گروه دیگه شخصی بود به نام «عمر عبدالرحمان». این آقای عمر عبدالرحمان خودش یه اپیزود میخواد روحانی نابینای مشهور مصری که فتوای قتل رئیس جمهور مصر داده. دهها عملیات تروریستی و سخنرانیهای آنچنانی داشته. تو خاک آمریکا سخنرانی میکرد و میگفت قوانین آمریکا را رعایت نکنید و یهودیها را بکشید.
در هر صورت از موضوع دور نشیم. عمر عبدالرحمان رهبر یکی از گروهها بود و ایمن الظواهری رهبر گروه دیگه که رهبران این دو گروه با القاعده همپیمانشدن. عمر عبدالرحمن به کمک القاعده تصمیم میگیره که برای اولین بار یه حرکت تروریستی رو تو خاک آمریکا انجام بده. کجا؟ برجهای دوقلو، مرکز تجارت جهانی. حالا چرا اونجا؟ چون که برای جنگجویان جهاد مقدس شهر نیویورک مرکز عصبی و اقتصادی تمام جهان غرب بود و اونا معتقد بودن که آمریکا و اسرائیل دو دشمن شیطانصفت در این شهر و این مکان با هم ادغام میشن و انفجار تو این مرکز زدن یک تیر به دو نشونهست هم آمریکا هم اسراییل.
طبق نقشهای که اونا میریزن قرار بود اونا پارکینگ زیرزمینی مرکز تجارت جهانی را منفجر کنن و برج اول رو منهدم کنن و ریزش برج اول روی برج دوم باعث میشه که برج دومم فرو بریزه. اگه این عملیات موفقیت آمیز برگزار میشد، تخمین زده میشد که حدود پنجاه هزار نفر کشته بشن. طراحی و اجرای عملیات هم بر عهده آقایی بود به نام «رمزی یوسف».
در ۲۶ فوریه سال ۱۹۹۳ ساعت ۱۲ و ۱۷ دقیقه یه کامیون حاوی ۶۸۰ کیلوگرم مواد منفجره توسط رمز یوسف در گاراژ زیرزمینی برج شمالی در منهتن نیویورک منفجر شد. این انفجار حفرهای به ابعاد ۳۰ متر تو ۵ طبقه زیرینش ایجاد کرد ولی طراحی مناسب ساختمون و ضعف بمبها باعث شد نقشه درست اجرا نشه و برجها نریزن پایین.
درسته که آمریکا شانس آورد ولی پیام سوء قصد روشن بود. برای اولین بار تروریستها تونسته بودن به قلب آمریکا نفوذ کنن. تو این حادثه شش نفر کشته و بیش از هزار نفر زخمی شدن. رمزی یوسف بعد از بمبگذاری فرار کرد به پاکستان اما دو سال بعد تو اسلامآباد دستگیر شد و برای محاکمه به آمریکا تحویل داده شد و حبس ابد گرفت.
دو تا نکته هم درباره این موجود خبیث این آقای رمزی یوسف بهتون بگم که از لابهلای خروارها اسناد مربوط به این اتفاق من در آوردمشون. یکی اینکه خب همونطور که میدونید همین برجهای دوقلو چند سال بعد هدف حملههای تروریستی یازده سپتامبر قرار میگیرن و یکی از نفرات اصلی عملیات یازده سپتامبر عموی همین آقای رمزی یوسف بوده. نکته دومم این که متوجه شدم متهم اصلی بمبگذاری تو حرم امام رضا در مشهد تو سال ۱۹۹۴ که ۲۶ کشته و ۳۰۰ زخمی داد، همین موجود پلید بوده و ایران سالها دنبالش بوده.
در ارتباط با این بمبگذاری به جز رمز یوسف شیخ عمر عبدالرحمان هم سال ۱۹۹۶ برای شرکت تو این بمبگذاری و همچنین سایر توطئهها دستگیر شده و حبس ابد گرفت تا یکی از خطرناکترین موجودات روی کره زمین باقی عمرشو در زندان سپری کنه. همچنین چندین نفر دیگه هم در همین ارتباط بازداشت و زندانی شدن.
من وقتی داشتم متن بازجویی این بازداشت شدهها رو میخوندم، یه پرسش و پاسخ کوتاه نظرمو جلب کرد و من به فکر فرو برد. یه جا بازجو داره از یکی از متهمین میپرسه که:
تو میدونستی اگه برجهای دوقلو بریزن این همه آدم بی گناه و زن و بچه کشته میشن؟ پس چطور دلت اومد همچین کاری بکنی؟
متهم بهش جواب میده میگه: خود شما آمریکاییها که تو جنگ جهانی از بمب اتم استفاده کردید، کلی آدم بیگناه رو نکشتید؟
بعد از بمبگذاری تو پارکینگ ساختمونهای تجارت جهانی، مردان سیاسی جامعه جهانی بن لادن را جدیتر از قبل گرفتن و به عربستان فشار آوردن که آقا این چه وضعشه؟ خاندان این آقا با خاندان پادشاه شما رابطه نزدیکی داره و الان با دلارهای عربستان واسه خودش دم و دستگاهی راه انداخته و هر کاری دلش بخواد داره میکنه. شما هم نشستید نگاه میکنید. همین میشه که ملک فتح چند بار برای بن لادن واسطه میفرسته که آقا از خر شیطون بیا پایین و برگرد به عربستان. اینجا هر چی بخوای من بهت میدم. فقط دست از این کارات بردار. ولی خب بن لادن قبول نمیکنه.
بعد که میبینن واسطهها نتونستن کاری بکنن، مادر و عموی بن لادن که بزرگ خاندان بود رو میفرستن ولی اسامه حرف مادر و عموش هم رد کرد و به عربستان برنگشت. در مجموع نه بار برای اسامه واسطه فرستادن که برگرده ولی او قبول نکرد. واتا آخر عمرش هیچ وقت دیگه عربستان و از نزدیک ندید.
ملک فتح وقتی دید که نه این آقا پشیزی به حرفای اون گوش نمیده، دستور داد که تمام داراییهای اسامه بن لادن در عربستان مصادره بشه و تمام املاک تا حتی اسبها و احشامشان دولت ازشگ و اسامه میلیونها دلار از ثروتش به ناگاه از دست داد.
با فشار دولت عربستان، برادر بزرگ اسامه که بعد از پدرش بزرگ خانواده اونا بودم یه بیانیه داد و گفت با تاسف تمام من از طرف همه اعضای خانواده بن لادن اعلام میکنم که کارهای اسامه از نظر ما مردود و محکومه و ما اونو دیگه عضوی از خانوادمون نمیدونیم. بعد از این بیانیه هم دولت عربستان حق شهروندی و شناسنامه بن لادن رو هم باطل کرد.
خب بعد از این اتفاقات و بلوکه شدن اموال اسامه و قطع ارتباط مالی عربستان او به شدت دچار مشکلات مالی شد و دیگه مثل قبل دستش باز نبود که هر جا بخاد هر خرجی بکنه ولی موضوعات چیزی نبود که بخواد جلوی کار بن لادن رو بگیره و خیلی زود بن لادن حسابش با ملک فتح تسویه کرد.
نوامبر سال ۱۹۹۵ اتومبیلی که حاوی ۱۲۰ کیلو مواد منفجره بود تو ریاض منفجر شد و در اثر این انفجار ۷ نفر کشته و ۳۴ نفر زخمی شدن که ۵ نفر از کشته شدهها آمریکایی بودن. عاملین این انفجار هم از مجاهدین مرتبط با القاعده بودند.
اینجای داستان دو تا اتفاق برای مصر همسایه شمالی سودان میفته و منجر به این میشه که دولت مصر به دولت سودان فشار بیاره که باید بنلادن را از سودان اخراج کنید. اولین اتفاق یا بهتره بگیم اولین اقدام تروریستی بن لادن مربوط میشه به بمب گذاری تو سفارت مصر در اسلامآباد پاکستان که ۱۷ نفر کشته و ۵۰ نفر زخمی میشن ولی هدف حمله که سفیر مصر بود زنده میمونه و کمی بعد مشخص میشه بمبگذارها با القاعده در ارتباط بودن.
دومین اقدام تروریستی که مهمتر از اولی بود و اونم ناموفق بود، مربوط میشه به ترور ناموفق حسنی مبارک رئیس جمهور مصر. تو سال ۱۹۹۵ مردان مسلحی به لیموزین حسنی مبارک حمله میکنند و دو نفر از محافظینش رو میکشند اما خود مبارک نجات پیدا میکنه. با تحقیقاتی که در مورد این حمله صورت میگیره، معلوم میشه که کار، کار گروه الجامعه الاسلامیه به رهبری عمر عبدالرحمان که با القاعده روابط نزدیکی دارن و تروریستها هم از سودان اومدن و دستشون با القاعده تو یه کاسهاس.
این گروههای جهادی مصری برای چی میخواستن رئیس جمهوری مصر ترور کنند؟ انگیزهشون چی بود؟ اونا میگفتن که مصر به هیچ عنوان نباید با اسرائیل صلح کنه و ما باید با اسرائیل بجنگیم و هر کسی که این طور فکر نمیکنه در کنار اسرائیلیها و دشمن ماست و باید کشته بشه.
خلاصه که این دو تا اقدام تروریستی باعث شد دولت مصر برای اخراج بن لادن به سودان فشار بیاره. در کنار مصر فشارهای عربستان هم به سودان زیاد شد. فشارها از زمان بمبگذاری تو عربستان شروع شد اما زمانی به اوج خودش رسید که بن لادن یه بار دیگه تو خاک عربستان عملیات تروریستی رو رهبری کرد و این بار عملیات گستردهتر و با تعداد کشته بیشتری انجام شد.
در ۲۵ ژانویه سال ۱۹۹۶ بر اثر انفجار یک کامیون بمبگذاری شده در پایگاه نیروهای آمریکایی در شهر خور عربستان، ۱۹ سرباز آمریکایی کشته و حدود ۴۰۰ نفر زخمی شدن. تو عملیات قبلی ۵ آمریکایی کشته شده بود. تو این عملیات ۱۹ نفر.
بعد از این اتفاق تو سازمان سیا آمریکا یک واحد ویژه به بن لادن تخصیص داده شد و این برای اولین بار بود که در داخل سازمان سیا واحدی ویژه در خصوص یک فرد خاص شکل میگیره. سازمان سیا واحد بنلادن. دیگه دوتا عملیات تروریستی تو مصر و دو تا عملیات و عربستان باعث شد که کشورهای مصر عربستان و البته آمریکا به سودان فشار بیارن که یا بن لادن و تحویل بده یا هر چه زودتر اون و از کشور برو بیرون.
البشیر حاکم سودان که دید اوضاع خطه به من لادن گفت آقا ما پول و سرمایه نخواستیم. جول و پلاستو جمع کن از اینجا برو تا بلایی سر ما نیاوردن. خب بن لادن کجا میتونست بره؟ عربستان که دیگه نمیتونست برگرده. هر کشوری که حاضر نمیشد راهش بده و اون فقط یک گزینه داشت؛ افغانستان. کشوری که اون زمان میشد به نام بیقانونتری سرزمین دنیا ازش اسم برد. جایی که قوانین بینالمللی دست و پاش نمیبستند و میتونست هر کاری که دلش بخواد انجام بده.
دولت سودان یه هواپیما در اختیار بن لادن گذاشت و یکی از دیپلماتهای سودانی هم باهاشون رفت تا سفر اونا یه سفر دیپلماتیک به نظر برسه و کسی از حضور اسامه و همراهانش تو این پرواز مطلع نشه. حتی زن و بچههای بن لادن هم نمیدونستن که دارن کجا میرن. تیم امنیتی بن لادن نگران بودند که ممکنه هواپیمای بلادن شناسایی بشه و مورد حمله قرار بگیره. به خصوص وقتی که داره از حریم هوایی عربستان میگذره.
خلاصه هر جور که بود بن لادن تونست خودشو برسونه به افغانستان و شهر جلالآباد. جلالآباد یکی از شهرهای نزدیک مرز پاکستانه که از قدیم الایام پایگاه گروههای تندروی اسلامی بوده و البته هنوز هم هست. از این ور تو خاک افغانستان جلالآباد این ویژگی رو داره؛ حالا از جلال آباد که بری و مرز افغانستان با پاکستان رد کنی، اونور مرز شهر پیشاور تو خاک پاکستان همین وضعیت داره و مجاهدین و تروریستها بین این دو شهر جلالآباد در افغانستان و پیشاور در پاکستان مدام در حال تردد و رفت و آمد هستند.
پس با این حساب جلالآباد برای ادامه فعالیتهای بن لادن گزینه خوبی بود. موقعی که بن لادن به افغانستان برمیگرده، دقیقا مصادف شده بود با قدرت گرفتن طالبان و ظهور این گروه افراطی تندرو. تو این چند سالی که بن لادن تو افغانستان نبود، گروههای اصلی مجاهدین نتونسته بودن با هم صلح کنن و نزدیک به چهار سال بعد از اینکه شوروی خاک افغانستان ترک کرده بود، این برادران مجاهد همون قدر که سرباز روس کشته بودن، حالا مجاهد افغان کشتن. همدیگه رو لت و پار کرده بودن.
دو گروه اصلی مجاهد هم یکی گروه گلبدین حکمتیار بود که نخست وزیر موقت دولت اعتلافی جدید بود و گفتیم که اندیشههای رادیکال اسلامی تند داشت و گروه دوم مجاهدین احمد شاه مسعود بودن که اونا حکومت اسلامی مدنظرشون بود ولی حکومت معتدلتر و در چارچوب قوانین. خلاصه که مجاهدین افغان گلبدین حکمتیار و مجاهدین افغان احمد شاه مسعود چهار سال با هم جنگیدند و همدیگه رو ضعیف و ضعیفتر کردن و راه را برای ظهور طالبان فراهم کردن.
حساب خیانتهای گلبدین حکمتیار که مشخصه و اصلا دلیل اصلی روی کار آمدن طالبان همین زیادهخواهی حکمتیار بود ولی خود آقای احمد شاه مسعود که الان به عنوان قهرمان ملی نشون داده میشه هم اصلا بیتقصیر نبود هم تو ادامه جنگ و طولانی شدن اون و هم تو کشتار مردم بیدفاع.
سربازهای مسعود با پرتاب راکت فقط تو یک روز در کشتاری به نام کشتار افشار، صدها غیر نظامی و کشتن و خونههاشون نابود کردن که حالا مطالب تکمیلی واستون میذارم. محله افشار در کابل محلهای بیشتر شیعهنشین که اغلب هم مردمان قوم هزاره ساکن اونجا بودن و مردمان این قوم این کشتار رو هیچ وقت فراموش نکردن. من در طول تحقیقات این اپیزود مطالب و عکسهای وحشتناک و متاثر کننده کم ندیدم ولی هیچکدومشون به اندازه کشتار افشار برای من ناراحت کننده نبود. کشتار مردان و زنان و کودکان قوم هزاره که حتی سرشون از بدنشان جدا کرده بودن.
تو یه عکس تاریخی که از اون فاجعه باقی مونده، یکی از سربازهای جبهه مسعود به نام «آغا گل» با خون کودک کشته شده روی دیوار گلی یکی از خونههای محله افشار این جمله رو به یادگار نوشته که «این یادگار آغا گل است بخند» و این جمله این یادگار آغا گل است برای همیشه تو تاریخ افغانستان موندگار شده. میتونید با یه سرچ ساده این عبارت به اون عکس و مطالب مرتبط بهش دسترسی داشته باشید.
کشتار افشار فاجعهای که همیشه ننگش بر دامن مسعود باقی مونده. هر چند که از حرف که نگذریم احمد شاه مسعود از میان تمام رهبران گروههای مجاهدین از بقیه باسوادتر و میانهرو و عاقلتر بود و مجاهدتهای زیادی رو در مقابله با شوروی و طالبان داشت ولی خب ما تو پادکست رخ زوایای مختلف تاریخ رو بررسی میکنیم و قرار نیست از کسی بت بسازیم و اینجا جاش بود که از کشتار افشار هم صحبت کنیم.
خب با توجه به درگیریهای طولانی مجاهدین با هم همونطور که قبلا هم اشاره کردیم گروه تازه تاسیسی به نام «طالبان» روی کار اومد و از قندهار شروع کرد به تصرف تا رسید به کابل و مردم بدبخت افغانستان که از جنگ و خونریزی مجاهدین خسته شده بودند، فکر میکردن دیگه فرشتههای نجاتشون از راه رسیدن. برای همینم از طالبان به گرمی استقبال کردن. مخصوصا اینکه طالبان گفته بود ما قرار نیست حکومت کنیم. فقط میخوایم کشور رو از این بحران نجات بدیم. بعد کار رو میسپاریم دست کاردان.
در رابطه با چگونگی قدرت گرفتن طالبان پادکست راو کست تو اپیزود شب از قندهار میرسد به این موضوع پرداخته و اگه دوست داشتید بیشتر بدونید میتونید این اپیزود رو گوش کنید. برگردیم به بن لادن. گفتیم که زمان بازگشت بن لادن مصادف شده بود با قدرت گرفتن طالبان. رابطه بنلادن با طالبان از همون اول گل و بلبل بود. ملا محمد عمر رهبر طالبان و بن لادن رهبر القاعده از همون دیدار اول عاشق هم شدن. دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.
این دو نفر خب نقاط مشترک فکری و ایدئولوژیهای سیاسی بسیار نزدیکی با هم داشتن و با توجه به حمایتهای نظامی و حمایتهای مالی سنگین بن لادن در زمان جنگ افغانها و شوروی، ملا عمر خودش رو یه جورایی مدیون بن لادن میدونست و براش احترام زیادی قائل بود ولی علاوه بر تمامی این موارد دو تا عامل دوستی این دو نفر محکمتر میکرد که در واقع بهتره به جای دو تا عامل بگیم دو تا دشمن مشترک دوستی این دو نفر محکمتر میکرد ولی آمریکا بود که خب طالبان اصلا رابطه خوبی با آمریکا نداشت و برای بن لادن هم که آمریکا در کنار اسرائیل بزرگترین دشمنان اسلام بودن.
عامل دوم و دشمن مشترک دوم بن لادن و ملا عمر هم کسی نبود جز احمد شاه مسعود. بن لادن که از چند سال قبل با مسعود دشمنی داشت و طرف حکمتیار را گرفته بود و اصلا طرز تفکر بن لادن و مسعود زمین تا آسمون با هم تفاوت داشت و طالبان که وقتی کل کشور افغانستان گرفت تنها جایی که نمیتونست تصرف کنه پنجشیر منطقه تحت سلطه مسعود بود و در داخل افغانستان بزرگترین دشمن طالبان، احمد شاه مسعود بود.
پس دشمنی مشترک با آمریکا و مسعود باعث شده بود که طالبان و القاعده به هم نزدیک و نزدیکتر بشن. طالبان هم به بن لادن اجازه داد که القاعده تو خاک افغانستان بمونه و فعالیتهای خودشو با خیال راحت ادامه بده و دیگه برای بن لادن و القاعده چی از این بهتر؟ کشوری که خودشون تو آزادیش از دست شوروی نقش داشتند دربست در اختیارشون بود و دیگر نه از فشار دولت عربستان خبری بود و نه از فشار آمریکا.
حالا یه موضوع جالب و عجیب این که بن لادن کوچ خودش از سودان به جلال آباد رو با هجرت پیامبر از مکه به مدینه مقایسه میکرد و گفته بود تقدیر اینه که افغانستان به مدینه سده ۲۱ تبدیل بشه. یعنی همونطور که پیامبر اسلام از مکه به مدینه رفت و سپاهی از مسلمونها را تشکیل داد بن لادن میگفت من همین کارو در قرن ۲۱ من دارم میکنم و بن لادن با هجرت به افغانستان خودآگاهانه اقدامش رو با هجرت پیامبر مقایسه کرد.
تازه این که میگیم برگشت به جلال آباد افغانستان معنیش این نیست که اومد وسط شهر با تمام امکانات ممکن زندگی کرد. نه بنادرهای تورا بورا و تو غارهای اونجا زندگی میکرد. رشتهکوههای پشتونشین تورا بورا که قسمت زیادی از این کوهها حتی در خاک پاکستانه ولی دیگه اونجا مرز معنا نداره و آدما به راحتی از اینور مرز به اونور مرز میرن.
بن لادن اطراف کوههای تورا بورا هم پایگاههای آموزش نظامی برپا کرد. خیلی از اعضای خانواده و یارانش کنار خانواده خودش تو دل کوهها و غارهای ترابری میکردن. اونم با کمترین امکانات ممکن. غذاشون پنیر و نون و تخممرغ و سیبزمینی بود. نه یخچال داشتن، نه تلویزیون که خب منبع فساد بود و نه کولر و هر وسیله رفاهی دیگه حتی تو گرمای وحشتناک اونجا خبری از یخ هم نبود.
بن لادن میگفت این سوسول بازیا چیه؟ یخ؟ یخ مظهر زندگی تجملیه و ما نباید تجملاتی زندگی کنیم. به پیروانش میگفت باید یاد بگیرید همه چیز رو فدا کنید. اگه به وسایل رفاهی زندگی مثل کولر و یخچال عادت کنید، اون وقت سخته ازشون دل بکنید. واقعا این طرز تفکر وحشتناکه!
اپیزود قذافی اگه یادتون باشه اونجا با یه دیکتاتوری طرف بودیم که عاشق پول و قدرت و زن و سکس و هزارتا گندکاری دیگه بود. کاخ سلطنتی و هواپیمای اختصاصی هم داشت و خب تکتک اینا نقطه ضعفش هم بود. اصلا قذافی با همه دیکتاتوری وقتی دید دنیا داره تحریمش میکنه، مجبور شد بیاد سمت غرب و از مواضعش کوتاه بیاد تا دستش از ثروت کوتاه نشه و بتونه به عشق حالش برسه ولی بن لادن چی؟ اصلا چیزی برای از دست دادن نداشت. تهش یه غار بود و یه موکت. اینه که اینجور آدما از هر دیکتاتوری تو دنیا میتونن خطرناکتر باشن و هر کسی هم نمیتونه این شرایط و تحمل کنه.
عبدالله پسر بزرگ بن لادن که با این شیوه زندگی پدرش مخالف بود، بعد از اینکه از سودان به کوههای تورا بورا اومدن، دیگه تحمل نکرد و برگشت به عربستان ولی خب پسرهای دیگر که هنوز سن و سالی نداشتن و اون زمان بزرگترینشان سیزده چهارده سالش بود، پیشش موندن. شما تصور کنید کسی که خانوادهاش یکی از ثروتمندترین آدمای دنیاست و امکان اینو داشت که مثل برادرش با جت شخصی سفر کنه، هر جای دنیا دوست داشته باشه زندگی کنه و هر جور لذتی رو تجربه کنه، الان داره تو غار زندگی میکنه و همه خانوادش کنارش دارن با همون وضعیت فلاکتبار زندگی میکنن.
واقعا از این آدما باید ترسید! ببینید تحجر چه کاری با آدم میتونه بکنه که زن و بچش مجبور کنه تو سرما و گرما و غار زندگی کنن! کسی که به خودش و خانوادش رحم نمیکنه، آمادگی این رو داره که هر کاری رو که شاید به ذهن هیچ کسی خطور نمیکنه رو انجام بده. مثلا با هواپیما بره بزنه به برجهای دوقلوی آمریکا.
شما قسمت اول از داستان دو قسمتی زندگی بنلادن شنیدید ولی این تازه اول ماجراست. تو اپیزود دوم ترورهای بزرگتر، عملیات انتحاری و ناگفتههای یازده سپتامبر خواهید شنید. این اپیزود رو من به همراه نازنین قاری، نگار ریاحی و نکیسا عبداللهی تولید کردم. خیلی ما رو خوشحال میکنید. اگه پادکست رخ رو از طریق پست و استوری و یا هر روشی که خودتون میدونید به دوستانتون معرفی کنید و یا اگه دوست داشتید از ما حمایت مالی کنید. سپاس از شما که به پادکست رخ گوش میکنید.
امیر سودبخش، مهرماه ۱۴۰۰!
بقیه قسمتهای پادکست رخ را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیکتاتور بزرگ؛ داستان زندگی هیتلر (قسمت دوم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بی نظیر مثل هلن؛ داستان زندگی هلن کلر
مطلبی دیگر از این انتشارات
باپو؛ داستان زندگی گاندی (قسمت دوم)