بزرگترین بریتانیایی؛ داستان زندگی چرچیل

بزرگترین بریتانیایی تاریخ یا سیاستمداری کثیف. فرشته‌ی نجات دنیا یا سمبل استعمار و استثمار. مقتدر و قوی یا دو رنگ و دو رو.

چرچیل کی بود؟


سلام و درود به همراهان عزیز. قسمت چهارم از پادکست رخ رو می‌شنوید با عنوان بزرگترین بریتانیایی. داستان زندگی وینستون چرچیل.

تو پادکست رخ، من امیر سودبخش، تلاش می‌کنم هربار شما رو با زندگی کسایی که بخشی از تاریخ رو ساختن بیشتر آشنا کنم.

تو این اپیزود داستان زندگی کسی رو مرور می‌کنیم که کارهایی که کرد و تصمیم‌هایی که گرفت، تو زندگی تک تک من و شما، پدران و مادران ما و فرزندان ما تاثیر داشته و داره.

قراره در خلال زندگی چرچیل، مرور کلی‌ای هم داشته باشیم به هر دو جنگ جهانی، البته به سبک پادکست رخ. ساده، روون و به دور از پیچیدگی.




اول بریم سراغ والدین چرچیل. مادرش دختر یک بانک‌دار نیویورکی پولدار بود. پدرش هم سیاست‌مدار معروف و ثروتمند. یه سال بعد این که پدر و مادر ثروتمندش با هم ازدواج می‌کنن، با این که جنی مادر چرچیل، فقط چند هفته مونده بود که پسرش وینستون رو به دنیا بیاره، به همسرش اصرار کرد که با هم برن مهمونی رقص باله‌ای که تو کاخ برگزار می‌شد.

با اصرار زیاد جنی، همسرش هم قبول کرد زن پا به ماهش رو ببره مهمونی. وسط رقص، حال جنی بد میشه، از هوش میره. سریع می‌برنش اتاق تعویض لباس و اونجا وینستون چرچیل، چند هفته زودتر از موعد، در سی.ام نوامبر سال ۱۸۷۴ به دنیا میاد.

دوران کودکی چرچیل تو کاخ بزرگی که تو انگلیس برای پدربزرگشون بود سپری شد. پدربزرگش فرمانده‌ی کل نیروهای نظامی ملکه بود. این کاخ هم هدیه‌ی ملکه به پدربزرگ چرچیل بود.

جریان هدیه چی بود؟ خیلی سال پیش پدربزرگ چرچیل تونسته بود لویی چهارم پادشاه فرانسه رو تو جنگ شکست بده. ملکه هم این کاخ رو بهش هدیه داده بود‌

پدر و مادر چرچیل پسرشون رو به تبع دوست داشتن ولی اصلا واسش به اندازه‌ی کافی وقت نمی‌ذاشتن. پدرش که غرق در سیاست بود و کمتر به خانواده می‌رسید. مادرش هم وقتش رو تو خوش‌گذرانی تو مهمونی‌های افراد سرشناس می‌گذروند.

واسه همین چرچیل بیشتر جذب پرستارش شد. همین پرستارش بود که تو دوران بچگیش نقش پدر و مادرش رو واسش بازی کرد.

چرچیل تو مدرسه اوضاع خوبی نداشت. درس خوندن رو دوست نداشت. خیلی از دروس رو بی‌فایده می‌دونست. معمولا تو امتحاناتش رد میشد ولی در عین حال که تو یاد گرفتن زبان لاتین و ریاضیات خیلی تنبل و کم هوش بود، به ادبیات و تاریخ علاقه داشت.

با این که به مدرسه علاقه‌ای نداشت ولی سه سالی که تو کلاس نظام بود رو خیلی دوست داشت. از بچگی به ارتش و سرباز و نظام و این‌جور چیزها خیلی علاقه داشت.

واسه خودش سربازهای اسباب‌بازی جمع می‌کرد و با سربازهای برادرش بازی می‌کرد. ۱۵۰۰تا سرباز اسباب بازی جمع کرده بود. بزرگ‌تر که شد علاقه‌ش به تاریخ و ادبیات بیشتر هم شد.

تو چهارده سالگی یه مقاله نوشت که توش جنگ بین بریتانیا و روسیه رو در آینده پیش‌بینی کرده بود. متن مقاله معلمش رو حیرت‌زده کرد. دید نه، خیلی هم هوشش کم نیست.

ولی باباش فکر می‌کرد چون وینستون بچه‌ی باهوشی نیست، همون بهتر که زندگی نظامی داشته باشه. پس وقتی چرچیل باید بین دانشگاه و نظام یکی رو انتخاب می‌کرد به پسرش گفت بهتره تد امتحان ورودی آکادمی نظام سلطنتی شرکت کنه.

چرچیل هم قبول کرد ولی تو این امتحان هم رد شد. یه خصلتی که تو کل زندگی چرچیل خیلی مشخص و بارزه، اینه که روحیه‌ی شکست‌ناپذیری و تسلیم نشدن انگار تو خونش بود. هیچ‌وقت ناامید و تسلیم نمی‌شد.

یه بار برای تفریح رفته بودن تو دل طبیعت، با برادر و پسرعموش داشتن بازی می‌کردن. اون دوتا دنبالش کرده بودن بگیرنش. وقتی داشت فرار می‌کرد باید از روی یه پل بزرگ رد می‌شد.

وسط پل که رسید دید پسرعموش روبروش انتهای پل وایساده. خواست برگرده، دید داداشش پشت سرش اول پل وایساده. چرچیل دیگه باید تسلیم میشد ولی اون این کار رو نکرد. چیکار کرد؟

از بالای پل خودش رو پرت کرد پایین. پرت کرد که تسلیمشون نشه. درب و داغون شد. دکتر و جراح آوردن بالا سرش. سه ماه تو رخت خواب بود. یه سال طول کشید تا خوب خوب شه.

برای ورود به کالج نظام هم وقتی برای بار اول رد شد، ناامید نشد. دوبار دیگه هم امتحان داد تا بالاخره بار سوم تو امتحان ورودی نظام قبول شد.

تو کالج چون دروس نظامی رو دوست داشت، نمره‌هاش خوب می‌شد. آخر سر از بین ۱۵۰ نفر، با رتبه‌ی هشتم فارغ‌التحصیل‌شد. برای وینستون با اون نمرات قبلی این رتبه عالی بود.

پدر چرچیل وقتی فقط ۴۵ سالش بود، بعد یک سال مریضی سخت مرد. چرچیل خیلی از مرگ پدرش ناراحت شد. دوست داشت به باباش ثابت می‌کرد اونقدری که اون فکر می‌کنه بی‌عرضه نیست ولی مهلت نشد.

چرچیل وقتی ۲۱ سالش بود، افسر یگان شد. اون‌جا اسب‌سواری و چوگان رو حرفه‌ای یاد گرفت. تو اوج جوونی چون ماجراجویی رو خیلی دوست داشت، یه مدت خبرنگار نظامی تو جنگ بین چریک‌های کوبا و اسپانیا شد.

اون‌جا مردم کوبا علیه استعمار اسپانیا قیام کرده بودند، چرچیل هم به عنوان خبرنگار نظامی رفته بود کوبا، گزارشات دست اولش رو می‌فرستاد برای مطبوعات انگلیس.

تو کوبا چرچیل تا آخر عمرش به دو تا چیز معتاد شد. اولی خواب بعد از ظهر، دومی سیگار برگ کوبا. حتی بعدها تو اوج جنگ وقتی روزی شونزده ساعت کار می‌کرد، خواب یه ساعته‌ی ظهرش سر جاش بود.

سیگار برگ کوبا و در کنارش نوشیدن الکل هم هیچ وقت فراموش نمی‌کرد. اطرافیان نزدیکش هیچ‌وقت ندیدن اون یه روز رو بدون سیگار برگ و الکل به شب برسونه.

یه بار ناهار مهمون پادشاه بود. پادشاه بهش گفت تو سر ظهری چطوری مشروب می‌خوری و سیگار می‌کشی؟ چرچیل جواب داد تمرین پادشاه، باید خوب تمرین کنی.

با این اوصاف برخلاف تصور چرچیل خیلی عمر کرد. اواخر عمرش خبرنگار ازش پرسید راز طول عمر و سلامتی شما چیه؟ چرچیل جواب داد ورزش. من هیچ‌وقت ورزش نکردم.

تو ارمنستان هم یه حکایت هست میگن از چرچیل پرسیدن راز سلامتیت چیه؟ گفت سه‌تا چیز. شراب ارمنستان، سیگار کوبا، ورزش نکردن.

کلا آدم شوخی بود. این رو همه‌ی اطرافیانش از پادشاه انگلیس تا رئیس جمهور آمریکا می‌دونستن. سعی می‌کرد با تعریف داستان‌های جالب مخاطبش رو جذب کنه.

یه بار تو یه جمع تعریف کرد گفت برای یه سخنرانی مهم با تاکسی داشتم می‌رفتم دفتر بی‌بی‌سی، وقتی رسیدم به راننده گفتم آقا لطفا نیم‌ساعت وایمیستید من برگردم.

راننده گفت نه آقا، می‌خوام زود برم خونه سخنرانی چرچیل رو گوش کنم. چرچیل میگه منم ذوق‌زده شدم یه اسکناس ده پوندی به راننده دادم. راننده اسکناس رو که دید برگشت گفت گور بابای چرچیل، اگه شما بخواید تا فردا هم منتظرتون می‌مونم.

شخصیتش جوری بود که معمولا کسایی که دفعه‌ی اول از نزدیک باهاش آشنا می‌شدند، یا از اون خیلی خوششون میومد یا ازش متنفر می‌شدن.

تو مکالمات عادیش، لکنت زبان داشت ولی در عین حال که لکنت داشت سخنران قهاری بود. سخنرانی‌هاش رو اونقدر تمرین می‌کرد که توش اثری از لکنت زبونش نبود. تو آماده کردن متن سخنرانی و در کل نوشتن هم عالی بود.

خب، یه کم از خصوصیات اخلاقیش گفتیم حالا برگردیم به داستان. گفتیم چرچیل جوون دانشگاه رو تموم کرد، به عنوان خبرنگار رفت کوبا و برگشت.

بعد که برگشت یه مدت هم تو کل انگلیس سفر کرد و با بزرگ‌های سیاسی ارتباط برقرار کرد. یادمون نمیره دیگه. پدر و پدربزرگش آدم‌های معروف سیاسی بودن. چرچیل هم به واسطه‌ی اسم و رسم اون‌ها با همه ارتباط برقرار کرد و خودش رو تو محافل سیاسی شناسوند.

یکم بعد با یگان ارتش رفت سمت هند. تو هند مطالعه علاقه پیدا کرد و تو سیاست و فلسفه و تاریخ کلی مطالعه کرد. حتی کتاب هم نوشت.

اون زمان کشورهای مستعمره‌ی بریتانیا خیلی زیاد بود. از استرالیا گرفته تا هند و مصر و سودان تا کانادا هم مستعمره داشت. نزدیک یک چهارم خشکی‌های زمین مستعمره‌ی بریتانیا بود. بیخود نیست بهش میگن استعمار پیر.

چرچیل از هند به همراه یگان ارتشی که توش بود رفت سودان، خط مقدم مبارزه. البته مبارزه‌ی نابرابری که سودانی‌ها شمشیر داشتن، انگلیسی‌ها تفنگ.

اون‌جا جنگ رو از نزدیک دید و تو جنگ شرکت کرد. برای اهداف سیاسی‌ای که تو سرش داشت حضور تو جنگ و آدم‌کشی لازم بود. خب، ناسلامتی می‌خواست سیاست‌مدار بشه دیگه. داشت پیش‌نیازهاش رو پاس می‌کرد.

تو خاطراتش از جنگ سودان نوشت اسبم یورتمه می‌رفت. درست جلوی چشمم یکی خودش رو انداخت زمین. برق شمشیرش رو وقتی می‌خواست پام رو قطع کنه دیدم. از فاصله‌ی سه متری دوتا گلوله بهش شلیک کردم، کشتمش.

تا نشستم رو زین دیدم یکی دیگه‌شون جلوی چشمم سبز شد. سریع بهش شلیک کردم. اون‌قدر نزدیک بود که بعد شلیک، تفنگ خورد بهش و من با اسب از روی جنازه‌ش رد شدم.

حالا این سودانی‌های بدبخت برای چی می‌جنگیدن؟ حرفشون این بود که می‌خواستند مستقل باشن. نمی‌خواستن تحت سلطه‌ی انگلیس باشن. انگلیس هم از هزاران کیلومتر اون‌ورتر اومده بود قتل عامشون کنه و کرد.

چرچیل مثل همه‌ی انگلیسی‌های دیگه تو جنگ حق رو به خودشون می‌داد. می‌گفت هیچ چیز چشمگیرتر از پیروزی سربازهای انگلیس تو جنگ برابر دشمنشون نیست. البته همیشه تو جنگ‌های دیگه هم همینه. دو طرف حق رو به خودشون میدن. چیزی که ارزش نداره جون آدمیزاده.

چرچیل تو یکی از سخنرانی‌هاش گفت قرار نیست همیشه تو جهان دنبال صلح باشیم. نمی‌خوام به طبل جنگ بکوبم ولی جنگ موتور پیشرفت بشره، چرا که معمولا ملتی برتره پیروز میشه.

تو صحبتاش هم اشاره به نظریه تکامل داروین کرد که یعنی این ملت‌های برتر باقی می‌مونن و این قانون تکامله. دوستانی که اپیزود قبلی داستان زندگی داروین رو شنیدن، ببینن نظریه تکامل داروین چی بود، سیاستمدارهایی مثل چرچیل، مثل هیتلر چی برداشت می‌کردن.

تو جنگ سودان چرچیل سالم بود ولی دوست صمیمیش زخمی‌ شد. دستش داشت قطع می‌شد. دکتر گفت هرچه زودتر باید پیوند پوست رو دستش انجام بدیم.

چرچیل داوطلب شد که قسمتی از پوستش رو بده به دوستش. دکتر هم اندازه‌ی یه سکه‌ی بزرگ از روی ساعدش پوست جدا کرد و پیوند زد. جالبه بدونید حضورش تو جنگ و هیچ کدوم از این اتفاقات شانسی نبود. همه‌ش رو از قبل با مادرش برنامه‌ریزی کرده بود.

قبل همه‌ی این داستان‌ها توی یه نامه برای مادرش نوشت چند ماه حضور تو آفریقای جنوبی باعث میشه ملکه بهم نشان افتخار بده. سعی می‌کنم یه دو سه تا مدال دیگه هم بگیرم، بعدش شمشیرم رو غلاف می‌کنم می‌چسبم به سیاست.

چرچیل اخبار جنگ و حضور خودش تو جبهه رو می‌فرستاد انگلیس، اونجا مادرش تو روزنامه‌ها پخش می‌کرد تا به هدفشون برسن. چرچیلی بوده واسه خودش.

با وجود ماجراجویی‌های زیادی که تو نظام داشت، طبق برنامه چرچیل تو ۲۴ سالگی از ارتش استعفا داد و رفت سراغ سیاست. اولش تو انتخابات مجلس کاندید شد ولی رای نیاورد.

تو همین روزها یه روزنامه‌ی معروف تو لندن بهش پیشنهاد داد با حقوق خیلی زیاد به عنوان خبرنگار، بره از جنگ آفریقای جنوبی گزارش بگیره.

چرچیل هم سریع قبول کرد. پیشنهاد اون‌قدر خوب بود که چرچیل شد گرون قیمت‌ترین خبرنگار جنگی تاریخ انگلیس. البته شغلش همچین بی دردسر هم نبود. الکی اون‌قدر پول نمی‌دادن.

تو آفریقای جنوبی وقتی داشت می‌رفت خط مقدم گزارش بگیره، دشمن‌ها به یکی از قطارهای انگلیسی‌ها که از قضا چرچیل هم توش بود حمله کردن. چرچیل رو اسیر کردن و اون جشن تولد ۲۵ سالگیش رو تو زندان بود.

چرچیل که داشت به زندان‌بانان می‌گفت من خبرنگارم، خبرنگار مستقلم، باید من رو آزاد بکنید و از این حرف‌ها، از اون‌ور هم داشت نقشه‌ی فرارش رو می‌کشید.

شرایط زندان رو بررسی کرد دیده میشه از دیوار حصار زندان رفت بالا ولی به شرط این که یکم وقت داشته باشه. پس نقشه‌ی فرارش رو کشید و وقتی دید نگهبانان دور هم جمع شدن و حواسشون به دیوار نیست فرصت رو مناسب دید.

از دیوار زندان رفت بالا و فرار کرد. فرارش از زندان یه داستان بود، مخفی کردن خودش از تعقیب کننده‌ها یه داستان دیگه. تو زندان هم شنیده بود شاید کسی بتونه از اینجا فرار کنه ولی بیرون نمی‌تونه قایم شه.

سریع یا لوش میدن، یا پیداش می‌کنن برش می‌گردونن. واسه پیدا کردن چرچیل و تحویلش پوستر چاپ کردن. توش نوشتن هرکی تحویلش بده بهش جایزه میدن. از چرچیل هم خواسته بودن تسلیم بشه. نمی‌دونستن اون تسلیم شدن رو یاد نگرفته‌ بود.

بلافاصله بعد فرارش خودش رو انداخت روی یه قطار باربری و شب تا صبح اونجا بود. بعدش پرید پایین و سه روز تو جنگل نزدیک لونه‌ی یه کرکس قایم شده بود.

چند روز هم تو معدن زغال سنگ یه آدم انگلیسی قایم شد و آخرش به کمک همون فرد، با یک قطار باربری رفت و جون سالم به در برد.

بعد این فرار هالیوودی، داستان فرارش شد تیتر اول اخبار و روزنامه‌های کل انگلیس. به مناسبت فرارش یه عالمه نامه و پیام تبریک گرفت و کلی مشهور شد. پس فرصت رو مناسب دید تو ۲۶ سالگی دوباره برای ورود به مجلس کاندید شد.

این‌بار رای آورد. ملت می‌شناختنش دیگه، رای آورد. ولی یه مشکلی داشت. اون موقع نماینده‌های مجلس برای کار نمایندگی مجلس حقوق نمی‌گرفتن. مثل الان نبود حقوق مادام‌العمر بگیرن.

چرچیل برای این که بتونه درآمد و پولی داشته باشه، این‌ور و اون‌ور می‌رفت سخنرانی می‌کرد، پول می‌گرفت. از شهرهای انگلیس گرفته تا آمریکا و کانادا تور سخنرانی گذاشت.

می‌رفت داستان‌های جنگش و فرارش رو تعریف می‌کرد، ملت هم حال می‌کردن. این‌جوری کلی پول درآورد. تازه چندتایی هم کتاب نوشت.

چرچیل با سیاست خاص خودش تو زمان مناسب از معروفیتش استفاده کرد. هم پولدار شد، هم رفت مجلس. تازه بعدش کتاب زندگی‌نامه‌ی پدرش رو هم چاپ کرد‌

تو سی سالگی با خانوم کلمنتین که چهار سال قبل برای اولین بار دیده بودش ازدواج کرد. به قول خودش ازدواج کردم و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردم.

کلمنتین هم باهوش بود، هم زیبا بود و هم اهل سیاست بود. عقاید سیاسیش خیلی به عقاید چرچیل نزدیک بود. این خصوصیات همه‌ی اون چیزی بود که چرچیل از همسر آینده‌ش می‌خواست.

این زوج صاحب پنج‌تا بچه هم شدن که چرچیل براشون وقت می‌ذاشت، خیلی هم دوستشون داشت. خانم کلمنتین تا آخر عمر نقش خیلی پررنگی رو تو زندگی چرچیل داشت.

هرجا چرچیل یکم زیاده‌روی می‌کرد و می‌خواست دیکتاتوربازی دربیاره ترمزش رو می‌کشید. تو تصمیمات سیاسی هم بهش مشورت می‌داد. سعی می‌کرد نذاره عصبانیت چرچیل به تصمیماتش و اطرافیانش لطمه وارد کنه.

تو خونه هم حرف، حرف اون بود. چرچیل هم، هم قبولش داشت، هم همیشه بهش احترام می‌ذاشت. چرچیل هم بعد از ازدواج تمرکزش رو کامل برد رو مجلس‌.

اون زمان تو مجلس به طور خیلی ساده دو تا گروه بودن. حزب محافظه‌کار، حزب لیبرال. ما اینجا کاری به تفاوتشون و عقایدشون نداریم. قدرت هم اون‌موقع دست محافظه‌کارها بود.

چرچیل هم تو حزب محافظه‌کارها بود ولی کم کم با هم‌حزبی‌هاش سر بعضی مسائل مختلف اختلاف پیدا کرد. وقتی هم دید داره قدرت یواش یواش می‌ره سمت لیبرال‌ها، اون هم عقایدش بیشتر به لیبرال‌ها نزدیکه، از حزب خودش دراومد، رفت تو حزب لیبرال‌ها.

این اتفاق خیلی به ندرت تو پارلمان می‌افتاد که کسی حزبش رو ترک کنه بره تو گروه رقیب ولی چرچیل به موقعش با سیاستی که داشت این کار رو کرد. البته چرچیل از این تغییر موضع‌ها زیاد می‌داد.

یه مدت طرفدار آلمان بود بعد مخالفش شد. یه مدت طرفدار فاشیسم ایتالیا بود بعد شد دشمن شماره یکش. الان هم که محافظه‌کار بود، شد لیبرال.

بعدش هم که لیبرال‌ها قدرت رو به دست گرفتن، چرچیل تو ۳۱ سالگی شد معاون وزارت خارجه در مستعمرات بریتانیا. برای یه فرد تقریبا تازه‌وارد این افتخار خیلی بزرگی بود. تازه تو ۳۴ سالگی رئیس هیئت بازرگانی هم شد.

این سمت مسئولیت بخش بزرگی از اقتصاد داخلی بریتانیا رو رو دوشش گذاشت. دو سال بعد تو ۳۶ سالگی چرچیل شد وزیر کشور. یکم بعد وزارتش، آلمان دعوتش کرد بره اونجا.

چرچیل وقتی رفت آلمان رو از نزدیک دید، دید که آلمان یک ارتش بزرگ و آموزش‌دیده‌ی حفنی داره برای خودش. نیروهای دریاییش هم اون‌قدر بزرگ و مجهزند که می‌تونستن در لحظه نیروی دریایی انگلیس رو نابود کنن.

شصتش خبردار شد. فهمید آلمان داره برای جنگ آماده میشه وگرنه این همه هزینه برای نظام توجیهی نداره. واسه همین وقتی برگشت، به بقیه اعضای دولت هم درباره‌ی این موضوع هشدار داد.

سریع پیشنهاد داد نیروی دریایی انگلیس تقویت بشه. واسه همین یک سال بعد خودش شد اولین دریاسالار نیروی دریایی انگلیس. بعدش هم قوی‌ترین ناوگان دریایی جهان رو درست کرد.

بعدش هم لشکر هوایی نیروی دریایی رو درست کرد که اسمش رو گذاشتن نیروی هوایی سلطنتی. یه کار مهم دیگه هم که کرد، سوخت بزرگ‌ترین ناوگان دریایی جهان رو از زغال سنگ به نفت تبدیل کرد.

پیش‌بینی می‌کرد قرن بیستم دست دولتیه که طلای سیاه رو کنترل می‌کنه. حالا نفت رو از کجا می‌آورد؟ آبادان، ایران. وقتی انگلیس صاحب نفت ایران شد، چرچیل گفت نفت ایران هدیه‌ای از سرزمین پریانه و فراتر از آرزوهای بلند پروازانه‌ی بریتانیاست.

طبق پیش‌بینی چرچیل دو سال بعد از این کارهایی که کرد، آلمان علیه فرانسه اعلان جنگ. بعدش هم آلمان به بلژیک حمله کرد. از اون‌ور هم انگلیس به طرفداری فرانسه بر علیه آلمان اعلان جنگ کرد و همه افتادن به جون هم و شد جنگ جهانی.

شاید یکی بپرسه چرا این کشورها به طرفداری یه کشور دیگه میومدن تو جنگ. دوتا دلیل اصلی داشت. یکی مصلحت و نفع و دوراندیشی اون کشور بود. مثلا انگلیس می‌دونست آلمان اگه فرانسه رو بگیره، فرداش به انگلیس حمله می‌کنه. واسه همین پشت فرانسه درمیومد.

دلیل دومش اینه که این‌ها قبل جنگ با هم تفاهم‌نامه بسته‌ بودن، مثلا هرکی به انگلیس حمله کنه، تو تفاهم‌ قید شده بود که فرانسه پشت انگلیس درمیاد و بالعکس. هر کی به فرانسه حمله کنه انگلیس پشت فرانسه درمیاد.

این مثال هگ به ذهن بسپاریم چون هم تو جنگ جهانی اول، هم تو جنگ جهانی دوم، انگلیس و فرانسه یه‌ور جنگ بودن، آلمان یه سمت دیگه. تازه تو هر دوتا جنگ انگلیس و فرانسه و بعدش آمریکا کنار هم بودن. روبروشون هم آلمان و متحدهای آلمان بودن.

خب، تو جنگ چرچیل طرح و تاکتیک‌های ابداعی متنوعی پیشنهاد می‌کرد. یکی از اون‌ها ساخت کشتی‌های جنگی‌ای بود که به جای آب، تو خشکی روی زنجیر یا شن راه برن. یعنی کشتی‌های کوچیکی که به جای این که توی آب راه برن، روی خشکی راه برن.

واسه همین کمیته‌ی کشتی‌های زمینی رو تشکیل داد. نتیجه‌ی کار چی شد؟ ساخته‌شدن اولین تانک تو دنیا. البته این‌جوری نبود که همه‌ی طرح‌ها و نظراتش موفق باشه، نه. مسلما شکست هم می‌خورد.

بدترینش که تا آخر عمر هم مخالف‌هاش بهش اشاره می‌کردند، شکست تو جنگ با عثمانی‌ها تو دریا بود. چرچیل اصرار می‌کرد باید به منطقه‌ای به نام گالیپولی نزدیک ترکیه لشکر بکشند، تنگه‌ی دریایی اون‌جا رو فتح کنن.

با این کارش می‌خواست راه دریاییش رو به شوروی باز بکنه که متحدشون کنه. عثمانی به روسیه حمله کرده بود، از اون‌ور به آلمان هم راه دریایی داده بود و می‌خواست به آلمان کشتی هم بده.

واسه همین چرچیل رفت به جنگشون. پس چی شد؟ دولت عثمانی هم به شوروی که هم‌پیمان انگلیس بود حمله کرده بود، هم از راه دریایی داشت با آلمان ارتباط برقرار می‌کرد و می‌خواست بهشون کشتی هم قرض بده.

واسه همین چرچیل خیلی اصرار داشت که برن سراغ دولت عثمانی و اون تنگه رو فتح کنند که نتونه این ارتباط برقرار شه. خیلی‌ها تو انگلیس مخالف این کار بودن. ریسکش رو خیلی زیاد می‌دونستن ولی چرچیل خودسرانه دستور حمله رو داد.

نیروهای دریایی بزرگ انگلیس لشکرکشی کردند به سمت دولت عثمانی. اون‌جا امپراتوری عثمانی که هم‌پیمان آلمان بود، حسابی از خجالتشون دراومد. بعد از این که این جنگ بیش از پونصدهزار نفر کشته و زخمی از هردو طرف داد و کلی از کشتی‌های انگلیس غرق شدن، انگلیس و متحدهاش با خفت عقب‌نشینی کردن.

تو این درگیری اسم یکی از نظامی‌های دولت عثمانی برای رشادت‌هاش تو جنگ رو زبون‌ها افتاد. اون کی بود؟ مصطفی کمال آتاتورک که بعدا بنیان‌گذار ترکیه‌ی نوین شد.

هرچند که این نقشه‌ی جنگی بیشتر مشکل اجرا داشت تا طراحی ولی چرچیل مجبور شد به خاطر شکست، از سمت وزارتش استعفا بده. یکم بعد هم نخست‌وزیر استعفا داد.

ولی چرچیل با این شکست‌ها انگیزه‌ش کم نمی‌شد. می‌گفت موفقیت یعنی رفتن از شکستی به شکست دیگر بدون از دست دادن اشتیاق. واسه همین بعد استعفا دوباره برگشت ارتش.

تو ارتش فرمانده‌ی گردان شد و رفت خط‌ مقدم. از اون‌جا واسه همسرش نامه می‌نوشت و اون رو از وضعیت خط مقدم مطلع می‌کرد. همسرش هم تند تند واسش نامه می‌نوشت و چرچیل رو از وضعیت سیاسی مطلع می‌کرد.

جالبه که چرچیل گاها همراه با نامه‌هاش، نقاشی‌هاش رو هم که از خط مقدم و خاکریزها کرده بود واسه همسرش می‌فرستاد. در کل چرچیل همیشه نقاشی می‌کرد. مخصوصا تو سن پیری. نقاشی‌هاش هم بدی نبود.

تو ۴۲ سالگی چرچیل شد وزیر اسلحه و مهمات که تو دوران جنگ خیلی پست مهمی بود. یه مدت کارش این بود صبح‌ها توی دفترش کار می‌کرد، بعد از ظهرها با هواپیما می‌رفت فرانسه، با نیروهای نظامی مستقیم دیدار می‌کرد و برمی‌گشت.

تو این دوران چرچیل خیلی سعی کرد آمریکا رو متقاعد کنه که به نفع انگلیس بیاد تو جنگ ولی هرکاری می‌کرد آمریکا دوست نداشت تو جنگ دخالت کنه.

از اون طرف آلمان به هر کشتی‌ای که به سمت سواحل انگلیس می‌رفت حمله می‌کرد. چندبار به کشتی‌های تجاری آمریکا هم حمله کرد و دخلشون رو آورد. هرچی هم آمریکا می‌گفت آقا ما دخالتی تو جنگ نداریم، به کشتی‌هامون کاری نداشته باش. حرف تو گوش آلمان نمی‌رفت.

تا این که آلمان یک کشتی مسافربری آمریکا که مقصدش انگلیس بود رو زد داغون کرد، دیگه از اون‌موقع آمریکا هم رسما اومد تو جنگ. آمریکا که اومد وسط کفه‌ی ترازو به نفع انگلیس و فرانسه و متحدانش سنگین‌تر شد.

این سنگینی هرروز بیشتر و بیشتر شد تا در نهایت در نوامبر سال ۱۹۱۸، جنگ جهانی اول بعد از چهار سال و نیم با شکست آلمان و متحدانش و پیروزی انگلیس و فرانسه و آمریکا و متحدانش تمام شد.

طرفین دعوا پیمان معروف ورسای رو نوشتن. تو پیمان ورسای آلمان شکست‌خورده به شدت مجازات شد، تحقیر شد، پوستشون رو کندن.

گفتن اولا که آلمان باید چندین میلیارد دلار خسارت بده. علاوه بر این همه‌ی کشتی‌هاش رو باید تحویل بده. با هزینه.ی خودش برای طرف مقابل هم باید کشتی بسازه. پنج هزارتا موتور قطار و ۱۵۰۰ تا ماشین هم بسازه تحویل بده.

عملا آلمان با این خسارات فلج می‌شد. توافق کردن یه ناحیه‌ی اصلی زغال سنگ خیزش هم پونزده سال بده به فرانسه. تازه ارتش آلمان بیش از صد هزار نفر نمی‌تونه داشته باشه. بیش از شش‌تا دونه کشتی جنگی هم نمی‌تونه داشته باشه.

سیزده درصد از خاکش هم بین چندتا کشور تقسیم شد و کلی چیزهای دیگه. چرچیل به این معاهده یا بهتره بگیم حکم سنگین راضی نبود. اون فکر می‌کرد این حکم خیلی سخت گیرانه‌ست.

نه این که عاشق چشم و ابروی آلمانی‌ها باشه، نه. فکر می‌کرد این حکم باعث میشه مردم آلمان از اروپایی‌ها بدشون بیاد و رو بیارن به کمونیسم و زمینه‌ی جنگ بعدی فراهم بشه.

حتی به نخست‌وزیر پیشنهاد کرد که هرچه سریع‌تر برای به دست آوردن دل مردم آلمان براشون چندتا کشتی، غذا و آذوقه و این‌جور چیزها ارسال کنند. نخست‌وزیر قبول نکرد. گفت الان مردم انگلیس و فرانسه داغن. اگه این کار رو بکنیم پدرمون رو درمیارن.

آلمانی‌ها هم به شدت به این احکام معترض بودند ولی چاره‌ای نداشتند. چون طرف روبرو تهدید کرده بود آقا قبول نکنی همه با هم حمله می‌کنیم بهت، پدرت رو درمیاریم.

در نهایت آلمان و مردمش با تحقیر کامل، مجبور به قبول پیمان صلح یا همون پیمان ورسای شدن و بذر نفرت نشست تو دل آلمانی‌ها.

خب، حالا که پرونده‌ی جنگ جهانی اول رو بستیم، یه نگاه کوتاهی بکنیم به ایران، تو این چهار پنج سال جنگ جهانی اول. احمدشاه قاجار که تازه به سن قانونی رسیده بود، شده بود پادشاه ایران.

ایران تو زمان شروع جنگ اصلا اوضاع مناسبی نداشت. جنگ جهانی بود دیگه. ایران هم باید اظهار نظر می‌کرد. ایران گفتش آقا ما بی‌طرفیم با هیچ‌کس کاری نداریم. نه‌ این‌وریم نه اون‌ور ولی هیچ‌کدوم از طرفین دعوا، توجهی به این بی‌طرفی ایران نکردن.

شوروی از شمال به ایران حمله کرد و تا نزدیکی‌های اصفهان اومد. متحدش، انگلیس از جنوب شرقی حمله کرد اومد تا بوشهر هم گرفت. از اون‌ور دولت عثمانی رفیق آلمان و دشمن انگلیس و شوروی، از غرب حمله کرد و تا همدان رد گرفت.

ثمره‌ش برای مردم ایران که نه سر پیاز بودن، نه ته پیاز، شد سال‌های قحطی و فلاکت و بدبختی حضور بیگانه‌ها تو کشور. آمار دقیقی از تعداد کشته‌شده‌های ایران بر اساس قحطی جنگ جهانی اول در دسترس نیست ولی مورخ‌ها میگن به احتمال خیلی زیاد بالای یک میلیون نفر تو ایران از قحطی مردند، فقط از قحطی. یک میلیون نفر!

تو کل جنگ جهانی اول بالای ده میلیون سرباز و بالای بیست میلیون غیر نظامی کشته شدند. آمار قلب آدم رو به درد میاره. تصمیمات چند رهبر سیاسی چه عواقبی می‌تونه داشته باشه.

جنگ که تموم شد، مردم انگلیس و خیلی از دولتمندان اعتقاد داشتن آقا، دیگه لازم نیست انقدر خرج ادوات نظامی بکنیم. سلاح‌هایی هم که باقی‌مونده حالا حالاها واسمون کاربردی نداره اما چرچیل کاملا مخالف بود.

دستور داد همه‌ی سلاح‌ها انبار بشه. همین آینده‌نگری چرچیل بعدا خیلی به کارش اومد. چرچیل با توجه به اتفاق‌های فرار از زندانش و حضورش تو خط مقدم جبهه‌ی سودان، فکر می‌کرد به دنیا اومده که کارهای مهمی انجام بده.

فکر می‌کرد اگر تونسته از زندان فرار کنه و زنده بمونه، واسه این بوده که تو جنگ جهانی اول بتونه به وظیفه‌ی مهمش عمل کنه. بعد که جنگ تموم شد، تو ۵۷ سالگی یه سفر رفته بود آمریکا‌

اون‌جا وقتی داشت از خیابون رد می‌شد یه لحظه یادش میره که آمریکایی‌ها خلاف انگلیس‌ها از سمت راست رانندگی می‌کنن و یه تاکسی محکم باهاش تصادف می‌کنه.

وقتی می‌برنش بیمارستان و زنده می‌مونه، پیش خودش فکر می‌کنه که حتما هنوز یه وظیفه‌ی مهم‌تری داره که بهش عمل نکرده. واسه همین هم الان زنده مونده.

شیش سال بعد از پایان جنگ جهانی، چرچیل دوباره خطر آلمان رو به پارلمان هشدار داد. گفت اون‌ها می‌خوان پیمان ورسای رو زیر پا بذارن و به کل اروپا مسلط بشن.

گفت آلمان‌ها آتش انتقامشون داره شعله‌ور میشه و دیر یا زود دوباره یه آتیشی به پا می‌کنن ولی مردم و دولتمندان که جنگ قبلی حسابی خسته‌شون کرده بود، خیلی علاقه‌ای به جدی گرفتن این هشدارها نداشتن.

از اون‌ور تو آلمان رفته‌رفته یه نفر داشت روز به روز قدرتمندتر می‌شد و اسمش تو هر محفل سیاسی ای میومد. آدولف هیتلر. چه اپیزودی بشه بعدا زندگی هیتلر.

وقتی چرچیل، ۶۲ سالش بود، هیتلر پیمان ورسای رو زیر پا می‌ذاره و دستور میده سربازانش تو مرز فرانسه رژه برن. این‌طوری می‌خواست به همه نشون بده که خبری از تعهد به اون احکام سنگین هجده سال قبل نیست.

هیچ‌کس هم جلوش رو نگرفت. دو سال بعد هیتلر عزمش رو جزم کرد که به چکسلواکی حمله کنه. نخست‌وزیر انگلیس رفت پیش هیتلر و اونجا هیتلر بهش اطمینان داد که فقط می‌خواد یه بخش کوچکی از چکسلواکی که مردمش آلمانی هستن رو بگیره و دیگه کاری به کسی نداره.

نخست‌وزیر انگلیس هم قبول کرد که چشماش رو روی این حمله ببنده بلکه هیتلر به آرزوش برسه، بشینه سر جاش دیگه با کسی کار نداشته باشه.

وقتی نخست‌وزیر برگشت، چرچیل بهش گفت چه کردی شما. ما بدون این که جنگی کرده باشیم از آلمان‌ها شکست خوردیم. این چه کاری بود کردی؟ فکر کردی هیتلر به گرفتن یه شهر قناعت می‌کنه؟

پیامد این کاری که شما انجام دادید تا مدت‌ها دست از سر ما برنمی‌داره. فکر نکنید این پایان ماجراست. این تازه شروع انتقام آلمان‌هاست. یه کم که گذشت صحت حرف‌های چرچیل به همه ثابت شد.

یه سال بعد آلمان به چکسلواکی حمله کرد و کل کشور رو گرفت. بعد هم آماده‌ی حمله به لهستان شد. بلافاصله انگلیس و فرانسه به آلمان هشدار دادند که اگه به لهستان حمله کنی با ما طرفی.

هیتلر که سرش درد می‌کرد برای جنگ، حمله کرد به لهستان و این شد آغاز جنگ جهانی دوم. کمی بعد نخست‌وزیر انگلیس استعفا داد، جایگزینش شد جناب آقای وینستون چرچیل.

چرچیل ۶۵ ساله آماده بود تا کاری که همیشه معتقد بود به خاطرش به دنیا اومده و تا الان زنده مونده رو انجام بده. همون ساعت‌ها و روزهای اول نخست‌وزیریش تا بیاد به خودش بجنبه، آلمان به هلند و لوکزامبورگ و بلژیک هم حمله کرد.

مثل بولدوزر داشت می‌رفت جلو. تازه آلمان متحد جدیدی هم پیدا کرده بود. آقای موسولینی تو ایتالیا. هیتلر و موسولینی یه دل، نه صد دل عاشق هم شده بودن. دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.

چرچیل بعد از نخست‌وزیر شدن اولین کاری که کرد اومد برای مردم انگلیس سخنرانی کرد. بهشون گفت ما تو جنگ با متحدمون فرانسه جلوی آلمان‌ها وایسادیم، داریم پدرشون رو درمیاریم.

دروغ می‌گفت از راست قشنگ‌تر. دلیل هم داشت دیگه. می‌خواست مردم و سربازها روحیه‌شون رو نبازن. به قول خودش یک دروغ قبل از این که حقیقت فرصت کنه شلوارش رو بپوشه نصف دنیا رو گرفته.

انگلیس و فرانسه، این‌جا و اون‌جا سعی می‌کردن جلوی آلمان‌ها وایسن ولی پشت سر هم شکست می‌خوردن و عقب‌نشینی می‌کردن. تو جنگ انگلیسی.ها کلی سلاح و مهمات از دست دادن، مخصوصا مواقعی که عقب‌نشینی می‌کردن.

دیگه داشت مهماتشون تموم می‌شد که تازه چرچیل انبار اسلحه‌های جنگ جهانی اول رو باز کرد. با این که سلاح‌ها قدیمی شده بودن ولی باز هم تو جنگ کلی به کارشون اومد.

هیتلر که دیگه خون جلوی چشم‌هاش رو گرفته بود، کشور به کشور داشت می‌رفت جلو. این بار به فرانسه متحد اول انگلیس حمله کرد و فرانسه رو هم گرفت.

هیتلر مطمئن بود که انگلیس از ترس آلمان دیگه جرئت نمی‌کنه جنگ رو تنهایی ادامه بده و تسلیم میشه ولی اگه آلمان هیتلر رو داشت، انگلیس هم چرچیل رو داشت.

چرچیلی که هیچ وقت تسلیم شدن رو بلد نبود. دکمه‌ی تسلیم شدنش کار نمی‌کرد. از زمانی که تو نوجوونی داشت با پسرعمو و داداشش روی پل بازی می‌کرد و فقط بازی بود تا موقعی که افتاد زندان تا جنگ جهانی اول و حالا هم جهانی دوم. اون هیچ وقت تسلیم نشده بود.

پس تصمیم گرفت بجنگه. این تصمیمش تو انگلیس خیلی هم مخالف داشت. مخالف‌هاش می‌گفتن بذار موسولینی وساطت کنه با آلمان نجنگیم. چرچیل هم می‌گفت الان سر میز مذاکره با هیتلری که کل اروپا رو گرفته ما هیچ دست بالایی رو نداریمو ته این مذاکره تسلیم‌ شدنه.

می‌گفت ملتی که مقاومت کنه تهش شکست می‌خوره ولی دوباره خودش رو می‌سازه ولی ملتی که تسلیم بشه تا ابد برده می‌مونه. تو این کشمکش‌ها در نهایت چرچیل تونست نظر مثبت پادشاه رو هم جلب بکنه و بعد یه سخنرانی تاریخی، تصمیم به ادامه‌ی جنگ و دفاع از انگلیس گرفت.

تو قسمتی از سخنرانیش میگه: بقای تمدن مسیحی در گرو این نبرده. اگر ما بتونیم ایستادگی کنیم، زندگی تمام اروپایی‌ها و تمام مردم جهان رو نجات دادیم و اگر شکست بخوریم، دنیا در ورطه‌ی دوران دیکتاتوری تاریکی غرق خواهد شد.

چرچیل تو جنگ خیلی امیدوار بود که بازم مثل جنگ جهانی اول، آمریکا بیاد کمک انگلیس. واسه همین به روزولت رئیس جمهور آمریکا نامه نوشت و گفت لازم نیست وخامت اوضاع رو بهتون بگم.

هیتلر به زودی به ما حمله می‌کنه. شاید هدف بعدی شما باشید. اگه آمریکا می‌خواد به ما کمک کنه، باید هرچه زودتر این کار رو انجام بده ولی روزولت جواب داد من باید به خواست کنگره و مردم اهمیت بدم و بی‌طرف می‌مونم. نمی‌تونم تو جنگ شرکت کنم.

هیتلر هم فرصت رو مناسب دید و به انگلیس حمله کرد. اولین جنگ هوایی تمام عیار تاریخ. چرا هوایی؟ خب مشخصه دیگه. انگلیس جزیره‌ست. یا از هوا باید حمله کنی یا از دریا. هیتلر هم اول جنگ هوایی رو انتخاب کرد.

تعداد هواپیماهای آلمانی تو جنگ خیلی بیشتر بود، در عوض انگلیسی‌ها هواپیماهاشون یکم مدرن‌تر بود و این مزیت رو هم داشتن که تو کشور خودشون می‌جنگیدن.

آلمان وحشیانه به لندن و شهرهای دیگه حمله کرد. بمب‌های یه تنی رو مثل نقل و نبات می‌ریخت رو سر انگلیسی‌ها. حتی خونه‌ی قبلی چرچیل رو هم زد.

چرچیل از قبل حملات، دستور ساخت پناهگاه‌های زیرزمینی رو داده بود. این پناهگاه‌های عجیب غریب هم واسه خودشون داستانی داشتند. فقط تو یکیشون دویست‌تا اتاق بود تو عمق هجده متری زمین. جلسات دولتی هم تو این پناهگاه‌ها برگزار می‌شد.

هیتلر وقتی از وجود پناهگاه‌ها مطلع شد، یه سری بمب ساخت مخصوص این پناهگاه‌ها. این بمب‌ها وزنشون سنگین‌تر بود، مدادی‌شکل بودن، می‌خوردن رو زمین چندین متر می‌رفتن داخل.

از اون‌ور چرچیل پناهگاه‌های امن‌تر می‌ساخت. یه پناهگاه برای آمریکایی‌ها ساخت که وقتی میومدن انگلیس می‌رفتن توش. پناهگاه تا عمق ۳۲ متری زمین بود با دیوارهای ضد بمب و ضد گاز که هنوز هم داره توسط دولت انگلیس برای نگهداری اسناد محرمانه استفاده میشه.

چرچیل یه تونل هم زده بود از زیر شهر لندن که دو بار هم از زیر رودخانه‌ی تایمز رد می‌شد. تو این تونل چهل هزار سیم تلگراف و تلفن رد کرده بود که اگه رو زمین دکل‌ها رو زدن ارتباط زیرزمینی سر جاش بمونه.

ته تونل می‌خورد به ساختمان اصلی ارتباطات به نام فارادی که یک ساختمان بتنی بدون پنجره با درهای چند تنی بود. هیتلر فقط تو یه روز ۲۵۰۰ تا بمب بهش زد ولی فارادی آخ نگفت.

هیتلر که دید از راه هوایی چرچیل تسلیم نمیشه، سعی کرد از دریا وارد عمل بشه و عملیات شیر دریایی رو شروع کرد. از اون‌ور آمریکا که اعلام بی‌طرفی کرده بود، بی‌طرف هم موند، تو جنگ هم شرکت نکرد ولی تمام مهمات و تجهیزات نظامی رد فقط به بریتانیا می‌فروخت‌.

وقتی هم که بریتانیا خواست کالاهای ضروری کشورش رو از آمریکا بگیره، کنگره‌ی آمریکا تصویب کرد هرچی می‌خواد بهشون بدن تازه بدون این که زمان پرداخت پول رو انگلیس اعلام کنه.

به هر حال تقریبا دو سال بعد اوضاع تغییر کرد. ژاپن که تو جنگ متحد آلمان بود، به ناوگان آمریکا تو جزایر هاوایی حمله کرد. ژاپن به آمریکا حمله کرد. کی از همه خوشحال‌تر بود؟ چرچیل. بال درآورده بود.

این‌طوری آمریکا هم به نفع انگلیس میومد تو جنگ. چرچیل سریع به ژاپن اعلان جنگ کرد. بعدش هم بلافاصله آمریکا به ژاپن اعلان جنگ کرد و آلمان و ایتالیا هم به حمایت از ژاپن به آمریکا اعلان جنگ کردن.

آتش وحشتناک جنگ شعله‌ور شد. آمریکایی‌ که هیچ جوره راضی نشده بود تو جنگ شرکت کنه، الان وسط جنگ بود.

یه سمت جنگ شد آلمان و ایتالیا و ژاپن و متحد‌هاش، یه سمت دیگه شد انگلیس و فرانسه و آمریکا و به مرور شوروی هم اضافه‌ شد. همه‌ی ما ته این جنگ رو می‌دونیم.

بلایی که آمریکا سر ژاپن آورد و بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی رو می‌دونیم. می‌دونیم وحشیانه‌ترین جنایت جنگی رو آمریکا انجام داد ولی دقت کنید، تا این‌جای جنگ جهانی آمریکا اصلا تو جنگ شرکت نداشت، دوست هم نداشت شرکت داشته باشه.

ولی بلندپروازی‌های ژاپنی‌ها که چندتا از مستعمره‌های انگلیس و آمریکا رو تو آسیا گرفته بودند، باعث شد به پایگاه آمریکا تو جزایر هاوایی حمله کنن و اون بلا سرشون بیاد. خود ژاپن هم تو فاجعه‌ی اتمیش بی‌تقصیر نبود.

یکم برگردیم عقب. با اشتباه ژاپن آمریکا هم به نفع انگلیس و فرانسه‌ی اشغال شده اومد تو جنگ. از اون طرف هیتلر هم بزرگترین اشتباه زندگیش رو کرد و به شوروی حمله کرد.

خیلی‌ها میگن دلیل حمله‌ی آلمان به شوروی تو اون زمان، اون هم وقتی که آلمان درگیر جنگ با انگلیس بود، این بود که چرچیل با همکاری سازمان اطلاعات انگلیس، به طرق مختلف اخبار جعلی می‌فرستاد سمت هیتلر که چی؟ که شوروی امروز، فرداست که به آلمان حمله کنه.

در صورتی که قبل از این شوروی اعلام بی‌طرفی کرده بود و با آلمان پیمان صلح داشت ولی با حمله‌ی آلمان به شوروی به امید فتح کل جهان توسط هیتلر، شوروی هم پاش به جنگ باز شد.

با وجود این که خیلی با انگلیس رابطه‌ی خوبی نداشت، اومد سمت انگلیس و آمریکا. خیلی‌ها تو انگلیس از چرچیل به خاطر متحدشدن با اتحاد جماهیر شوروی انتقاد می‌کردن.

چرچیل هم در جواب منتقدان می‌گفت: منم از کمونیست بدم میاد ولی از نازی‌ها و هیتلر متنفرم. اگه هیتلر بره با جهنم هم بجنگه، من تو جهنم هم‌پیمان شیطان میشم.

یواش یواش اوضاع تو جنگ به نفع انگلیس و متحدهاش داشت تغییر می‌کرد. استالین نزدیک مرزهای شوروی با آلمان‌ها درگیر شده بود و تو یک نبرد خونین بعد از اینکه پونصد هزار نفر از روس‌ها مردن، در نهایت تونستن جلوی ادامه پیشروی آلمان‌ها رو بگیرن.

بعدش استالین از رهبران کشورهای انگلیس و آمریکا، یعنی چرچیل روزولت دعوت کرد بیان دور هم بشینن، راجع به چگونگی ادامه‌ی جنگ و شکست نهایی آلمان‌ها مشورت کنن.

مکان جلسه به این مهمی کجا بود؟ قرار بود کجا قرار بذارن؟ تهران، سفارت شوروی. ایران اون‌موقع بی‌طرفی خودش رو تو جنگ اعلام کرده بود ولی روسیه و انگلیس به بهانه‌ی این که رابطه‌ی ایران با آلمان داره نزدیک‌تر میشه از شمال و جنوب به ایران حمله کردن و خیلی راحت بدون مقاومت کشور رو گرفتن.

قبل از حمله رضاشاه که از موضوع مطلع شده بود، به انگلیس و شوروی اعتراض کرد. از آمریکا هم کمک خواست ولی نه اون‌ها به اعتراضش توجه کردن، نه آمریکا جواب کمکش رو داد. ایران هم که زورش به انگلیس و شوروی نمی‌رسید تسلیم شد.

بلافاصله رضاشاه رو که معترض شده بود رو تبعید کردن، پسرش محمدرضای جوون رو گذاشتن سرجاش. نه رضاشاه نه هیچ کس دیگه‌ای هم زورش به دو قدرت نظامی بزرگ دنیا نمی‌رسید.

از طرفی هم ایران برای اون‌ها حکم شاه‌راه و کلید جنگ رو داشت. انگلیس می‌تونست از طریق ایران کمک‌ها و ادوات نظامیش رو به شوروی برسونه.

مخصوصا این‌که رضاشاه از جنوب تا شمال رو ریل راه‌آهن ساخته بود و انگلیس و شوروی و در کنارش آمریکا، نهایت سوءاستفاده رو از این موضوع کردن. ایران هم این‌جوری الکی‌الکی درگیر جنگ شده بود.‌

سربازان خارجی همه‌جا بودن. دوباره قحطی شد. مردم نون نداشتن بخورن. برای چندتا دونه نون ساعت سه‌ صبح باید می‌رفتن تو صف، چندین ساعت می‌موندن، شاید چیزی گیرشون میومد. آرد و نون و گندم کجا می‌رفت؟ شوروی، تو جبهه‌ی نبرد علیه آلمان.

خلاصه رهبران سه قدرت بزرگ دنیا تو سفارت شوروی دور هم جمع شدند و می‌خواستند یکی از مهمترین تصمیمات تاریخ رو اون‌جا بگیرن. استالین هیچ‌وقت سوار هواپیما نمی‌شد، همیشه با قطار سفر می‌کرد ولی برای سفر به تهران برای اولین بار سوار هواپیما شد.

روزولت هم که از آمریکا آمده بود چون اقامتگاهش تا سفارت شوروی فاصله داشت و می‌ترسیدند که ترورش کنن، تو همون سفارت شوروی چند روز رو گذروند.

چرچیل هم وقتی اومد تهران تولدش بود. واسه همین تو سفارت جشن تولد ۶۹ سالگیش رو مفصل گرفتن که مهمون‌های جشن تولد هم استالین و روزولت و بیست، سی نفر دیگه بودن.

شاه جوان ایران کجا بود؟ تو طول مذاکرات اصلا دعوتش نکرده‌ بودن. تازه از بین این سه نفر استالین لطف کرد یه سر به شاه زد ولی چرچیل و روزولت حتی دیدن شاه هم نیومدن، شاه رفت ملاقاتشون.

در نهایت تو این سه، چهار روزی که تهران بودن، نقشه‌ی مقابله‌ی نهایی با آلمان و ضربات آخر به هیتلر رو کشیدن. برگشتن و دخل آلمان رو آوردن.

یکم قبل این که جنگ جهانی تموم بشه، تو یکی از حمله‌های هوایی آمریکا به ژاپن، ژاپنی‌ها یکی از هواپیماهای آمریکا رو با نه‌تا سرنشین می‌زنن.

از این نه نفر، هشت نفرشون اسیر ژاپنی‌ها میشن و به دستور ژنرال تاچیبانا، سرشون رک می‌برن و قسمت‌هایی از جنازشون رو به عنوان شام میل می‌کنن.

گفتیم هشت نفر از نه نفر دیگه. اون یه نفری که جون سالم به در برد یه جوون بیست‌ساله‌ای بود که بعد این که چهار ساعت تو آب شناور بود، شانسی یه زیردریایی آمریکایی نجاتش میده. وقتی میارنش تو زیردریایی ازش می‌پرسن اسمت چیه؟ جواب میده جورج دبلیو بوش.

بالاخره جنگ جهانی دوم هم بعد شش سال با شکست آلمان در سپتامبر ۱۹۴۵ به پایان رسید. ژاپن ولی هنوز تسلیم نشده بود که آمریکا اون جنایت بزرگ رو مرتکب شد. این جنگ بزرگ‌ترین و وحشیانه‌ترین جنگ در طول تاریخ عمر بشر بوده و هست.

آمار کل کشته شده‌های جنگ جهانی دوم، بین ۶۵ تا ۸۰ میلیون نفر تخمین زده شده. تو جنگ هیتلر فقط یک و نیم میلیون کودک کشت که بالای یک میلیونشون جرمشون این بود که یهودی بودن.

ارتش نازی بیش از شش میلیون یهودی رو سوزوند. فقط شوروی ۲۲ میلیون نفر کشته داد. ارتش سرخ همین کشور به بیش از دو میلیون زن آلمانی تجاوز کرد.

انگلیس فقط تو حمله به درسدن آلمان با همراهی آمریکا ۳۵۰۰ تا بمب انداخت تو شهر و ۲۵ هزار غیر نظامی رو کشت. آمریکا با حمله‌ی اتمیش به ژاپن بیش از دویست هزار نفر رو با خاک یکسان کرد.

آمار رو ادامه نمیدم. حتی خوندن و شنیدن آمار هم وحشتناکه. چه جنایتی می‌تونه بکنه این آدمیزاد. این به ظاهر اشرف مخلوقات. چیه این جنگ لعنتی.

واقعا صدای اهورایی استاد شجریان تکرارنشدنیه. همین‌جا آرزوی سلامت می‌کنیم برای خسرو آواز ایران، استاد محمدرضا شجریان. خب بریم سراغ بخش پایانی داستان.

در هرصورت چند هفته بعد از پایان جنگ تو بریتانیا، انتخابات برگزار شد ولی در کمال تعجب چرچیل رای نیاورد. با وجود این که مردم خیلی دوستش داشتن و اون تو جنگ پیروز شده بود ولی مردم نخست‌وزیر جنگ نمی‌خواستن.

اون‌ها نخست‌وزیر صلح می‌خواستن. چرچیل شکست خورد و نخست‌وزیر نشد. وقتی نتایج رو اعلام کردن گفت مردم حق دارن ما رو بیرون بندازن. این یعنی دموکراسی. همون چیزی که براش جنگیدیم.

چرچیل نخست‌وزیر نشد ولی تو پارلمان موندش. این‌بار درباره‌ی قدرت شوروی و استالین به همه هشدار می‌داد. هرچند که مثل سری قبل کسی به هشدارهاش توجهی نمی‌کرد.

از اون‌جایی که تو دوتا جنگ جهانی حضور داشت و تصمیماتش مسیر تاریخ بشر رو تغییر داده بود، کلی مدارج و مدارک افتخاری و بین‌المللی به سمتش سرازیر شد. همه‌جا ازش دعوت می‌کردن بره واسشون سخنرانی کنه.

تو یکی از کالج‌ها که برای سخنرانی دعوت شده بود، سخنرانی معروف خودش به نام پرده‌ی آهنین رو انجام داد و گفت احزاب کمونیست در تمامی کشورهای کوچک شرق آسیا رخنه کرده‌اند.

خیلی بیشتر از تعدادشون قدرت رو به دست گرفتن. در این کشورها حکومت پلیسی به تمام جزئیات زندگی مردم نظارت می‌کنه. اصلا دموکراسی واقعی توشون وجود نداره.

هرچند که هیچ وقت دیگه جنگ بزرگی بین شوروی و اروپا در نگرفت ولی تا مدت‌ها مردم جهان همیشه از سایه‌ی شوم جنگ می‌ترسیدن. چرچیل تو ۷۶ سالگی دوباره تو انتخابات شرکت کرد و برای بار دوم نخست‌وزیر شد.

دوسال بعد تو ۷۸ سالگی، جلوی ملکه الیزابت دوم زانو زد و ملکه به او لقب سر داد. سر وینستون چرچیل. بعدش هم به خاطر کتاب خاطراتش از جنگ جهانی دوم، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد.

وقتی می‌خواست جایزه‌ش رو بگیره گفت از تصمیم شما برای اعطای این جایزه به خودم مبهوتم. امیدوارم اشتباه نکرده باشید. هم من، هم شما، دل به دریا زدیم و من شایستگی دریافت این جایزه رو ندارم ولی اگه شما تردیدی ندارید، خب منم ندارم. قبول می‌کنم.

تو ۷۹ سالگی سکته‌ی بدی کرد و قسمتی از بدنش فلج شد. قدرت راه رفتن و درست حرف زدن رو از دست داد ولی چرچیل تو ۷۹ سالگی هم تسلیم بیماری هم نشد. اون‌قدر مقاومت کرد که اوضاع صحبت کردن راه رفتنش خوب شد.

بعدش هم با تصویب کنگره‌ی آمریکا، اولین شهروند افتخاری ایالات متحده‌ی آمریکا شد. تو ۸۲ سالگی به پیشنهاد بعضی از افراد کابینه از نخست‌وزیری استعفا داد ولی کرسی پارلمان رو تقریبا تا نود سالگی ول نکرد.

بالاخره در بیست و چهارم ژانویه سال ۱۹۶۵، چرچیل ۹۱ ساله، برای اولین و آخرین بار تسلیم شد. تسلیم فرشته‌ی مرگ. قبل از مرگش یک بار به طعنه گفته بود من آماده‌ام تا سازنده‌م رو ببینم ولی این که سازنده‌ی منم برای آزمون بزرگ ملاقات با من آماده باشه رو نمی‌دونم.

به دستور ملکه جسد چرچیل برای سه روز در دید عموم قرار گذاشته‌ شد. در مراسم خاکسپاریش بزرگان سیاسی بیش از یک‌صد کشور جهان حضور داشتند.

داستان زندگی چرچیل رو شنیدیم ولی شاید یه ابهام، یه سال تو کل زندگی چرچیل بدون جواب مونده. بالاخره اون آدم خوبی بود که اسطوره‌ی مردم انگلیسه یا سیاستمدار نامردی بود که کشورهای دیگه رو استثمار می‌کرد؟ بالاخره خوب بود یا بد بود؟

جواب به نظرم این‌جاست که در درجه‌ی اول اون یک سیاستمدار بود. وظیفه‌ی سیاستمدار حفاظت از منافع مردم و کشورشه. حالا روش چرچیل حفظ منافع مردم و کشورش به هرقیمتی بود. خودش هم با این نگاه موافق بود.

چندتا مورد رو مرور کنیم. اون تو کشورش باور عمیق و واقعی به آزادی و دموکراسی داشت. برای رسیدن مردم کشورش به آزادی و دموکراسی از جون مایه گذاشت ولی خارج از انگلیس، وقتی مثلا تو هند گاندی می‌خواست هند مستقل بشه، دستور بازداشتش رو داد.

اگه رضاخان به زیر پا گذاشتن آزادی ایران اعتراض می‌کنه، کله‌پاش می‌کنه. تو سودان کسایی که برای آزادی می‌جنگن رو با دست‌های خودش می‌کشه. خب مگه آدم با آدم فرق می‌کنه؟ مگه انگلیسیه خونش رنگی‌تره؟

اون برای انگلیس تو هفت جنگ در چهارتا قاره جنگید. سی‌تا عنوان کتاب نوشت. ۲۵ سال وزیر بود. نه سال نخست‌وزیر بود ولی از اون‌ور تو کل دنیا، تو راه‌اندازی هشت کودتا از جمله ۲۸ مرداد ایران نقش داشت.

سال‌های سال چندین کشور دنیا مستعمره‌ش بودن و اجازه‌ی اعتراض نداشتن. حقوق کارگران انگلیس براش مهم بود. براشون برای اولین‌بار حداقل حقوق کارگری و بیمه‌ی بیکاری تعیین کرد.

مدت زیادی هم عضو حزب کارگر بود ولی کارگرهای ایرانی و هندی و جاهای دیگه اصلا مهم نبودن. حمله می‌کرد، می‌کشت، استثمار می‌کرد، بیگاری می‌کشید.

خودش می‌گفت تاریخ جهان در این خلاصه میشه. کشورها وقتی قدرتمندند عدالت برقرار نیست وقتی شروع به برقراری عدالت می‌کنن، دیگه قدرتمند نیستن.

مجله‌ی تایم، چرچیل رو به عنوان مرد نیمه‌ی اول قرن بیستم معرفی می‌کنه. خیلی بزرگتر از این، تو انتخابات بی‌بی‌سی تو سال ۲۰۰۲، یعنی تقریبا چهار نسل بعد از مرگش، اون بزرگترین بریتانیایی تاریخ حتی بالاتر از شکسپیر و نیوتون میشه.

اصلا این طرز فکر مردمی که بهش رای دادن اخلاقیه؟ که چون چرچیل دنیا رو به خاطر مردم انگلیس کن‌فیکون کرده، همه چیز رو نابود کرده که انگلیس نابود نشه، پس اون بهترینه.

اگه چرچیل بهترین مرد تاریخ بریتانیا شده، فقط برای مردم انگلیس بهترینه. چون این بهترین بودن ماحصل رنج و استثمار عده‌ای دیگه تو دنیا بوده. اینه که میگن سیاست کثیفه.




چهارمین قسمت از پادکست رخ رو شنیدید که تو اردیبهشت ۹۹ منتشر شده. پادکست رخ رو تو همه‌ی شبکه‌های اجتماعی، با آیدی رخ‌پادکست می‌تونید دنبال کنید و نقد و نظراتتون رو با من در میون بگذارید. بهترین حمایتی که می‌تونید از پادکست بکنید اینه که اون رو به بقیه معرفی کنید. به امید دیدار، خدانگهدار.



بقیه قسمت‌های پادکست رخ را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/بزرگترین-بریتانیایی-|-داستان-زندگی-چرچیل-id2748108-id263624215?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86%20%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C%20%7C%20%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%20%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%20%DA%86%D8%B1%DA%86%DB%8C%D9%84-CastBox_FM