مخترع قرن بیستم (۲)؛ داستان زندگی نیکولا تسلا

سلام و درود. شما به بیست و هفتمین قسمت از پادکست رخ گوش می‌کنید. اپیزود مخترع قرن بیستم قسمت دوم از داستان دو قسمتی زندگی نیکولا تسلا. من امیر سودبخش هستم و مثل همیشه تو هر قسمت از پادکست رخ شما رو با داستان زندگی کسانی آشنا می‌کنم که بخشی از تاریخ ایران یا جهان را ساختن.

برای اینکه تو حال و هوای داستان زندگی تسلا قرار بگیرید، قبل از هر چیز اول خلاصه‌ای از قسمت اول داستان رو با هم مرور می‌کنیم و بعد میریم سراغ ادامه‌ ماجرا. تو قسمت اول زندگی تسلا را از کودکی شروع کردیم. زمانی که نیکولا یه بچه‌ باهوش و خلاق بود و این هوش و ذکاوت رو از خانواده مادرش به ارث برده بود. داستان تلخ مرگ برادرش تو پنج سالگی و تاثیر بدی که روی ذهن تسلا گذاشت با اون کابوس‌های همیشگی که همراهش بود رو شنیدیم.

بعد از زمانی گفتیم که تسلا مریض شد وبا گرفت، تا یک قدمی مرگ پیش رفت ولی تونست جون سالم به در ببره و بعد به کمک همین بیماری تونست بره دانشگاه. تو دانشگاه دانشجوی ممتازی بود. ساعت‌های طولانی به طور افراطی کار و تحقیق می‌کرد ولی طرحی رو که آماده کرده بود رو استادش رد کرد. مدتی ناامید رو به شرط‌بندی و قمار آورد ولی بعد از جریان فوت پدرش به زندگی عادیش برگشت. دوباره رفت دانشگاه و بعدشم رفت سرکار. تسلا کلی ایده و طرح‌های بزرگی تو ذهنش داشت که می‌خواست اون‌ها رو با ادیسون در میون بذاره و هر جوری بود با هر بدبختی رفت آمریکا و تو شرکت ادیسون شروع به کار کرد ولی ادیسون اصلا از طرحش استقبال نکرد.

تسلا سر ماجرای ارتقای مولدهای ادیسون قرار بود از ادیسون پاداش بزرگی بگیره ولی چون ادیسون به قولش وفا نکرد، اون از شرکت ادیسون اومد بیرون و مدتی کارگری کرد ولی بعد تونست با جذب سرمایه برای خودش دفتر آزمایشگاه بزنه، لامپ‌های جدید تولید کنه و چند تا اختراعم به نام خودش ثبت بکنه.

تا اینکه در نهایت اون تونست موتور جریان متناوب را اختراع کنه و بعد از این اختراع بزرگ بود که وستینگهاوس اومد سراغش و بهش پیشنهاد مالی بسیار جذابی داد و تسلا قبول کرد. بعد وارد جنگ جریان‌ها بین ادیسون و تسلا شدیم. از کارهای ناجوانمردانه‌ استاد ادیسون گفتیم. از کشتن سگ و گربه و اسب تا ماجرای اعدام زندانی با صندلی الکتریکی با اون وقاهت. بعد رفتیم سراغ نمایشگاه بزرگ شیکاگو و از بزرگترین نورپردازی دنیا تا اون زمان صحبت کردیم. اتفاقی که باعث شد تا وستینگهاوس در نهایت برنده‌ جنگ جریان‌ها بشن و ادیسون را شکست بدن.

در آخر هم رفتیم سراغ آبشار نیاگارا و رویایی که تسلا از بچگی در سر داشت و دیدیم که اون تونست نیروی بزرگ آبشار مهار کنه. توربین‌های بزرگ تسلا با قدرت آبشار شروع به کار کردن وستینگهاوس تونستن برق تولیدی را تا کیلومترها دورتر ارسال کنند و اینطوری رویای بزرگ دوران کودکی تسلا به واقعیت تبدیل شد. این شد خلاصه‌ خیلی کوتاهی از قسمت اول. حالا می‌خوایم ادامه‌ داستان رو از اتفاقاتی که بعد از ماجرای آبشار نیاگارا افتاد شروع کنیم. اتفاقاتی که اصلا برای وستینگهاوس و تسلا خوشایند نبودن.

بعد از موفقیت پروژه آبشار نیاگارا تسلا در اوج محبوبیت بود. یه مخترع بزرگ و به نام تا تو چالش جدیدش دیگه نیازی به کمک وستینگهاوس نداشت و شرکت خودش به نام شرکت نیکولا تسلا تاسیس کرد. تو آزمایشگاه شخصیش شروع کرد به طراحی و اجرای پروژه‌های تازه با ایده‌های جدیدی که داشت. خب هر کاریم که می‌خواست بکنه خیلی زود سرمایه‌گذار هم به راحتی براش پیدا می‌شد و معمولا هم این سرمایه‌گذار بود که در کنار تسلا سود اصلی رو می‌برد. چون تسلا هیچوقت یه بیزینس من نبود و علاقه‌ای هم نداشت که باشه.

از طرف دیگه شرکت وستینگهاوس با وجود ثروت زیادی که از فعالیت‌ها در زمینه‌ برق متناوب به دست آورده بود، به دلیل سرمایه‌گذاری‌هایی که جاهای مختلف از صنعت گاز گرفته تا خرید معدن و ساخت انبوه توربین‌های بخار کرده بود، دچار مشکلات شدید مالی شد. تو تشدید مشکلات شرکت دو تا عامل خیلی تاثیرگذار بود. اولیش بحران بزرگ مالی بازارهای آمریکا بود که یقه‌ شرکت وستینگهاوس و خیلی از شرکت‌های دیگه رو گرفته‌ بود.

دومیشم اقدامات آقای مورگن «J.P.Morgan» بود. آقای مورگون رو یادتونه؟ تو اپیزود اول راجع بهش صحبت کردیم و گفتیم ایشون بزرگترین سرمایه‌گذار وال استریت و دوست ادیسون بود و تو جنگ جریان‌ها هم در کنار ادیسون بود. ماجرا این بود که ادیسون و مورگن حتی بعد از شکست تو جنگ جریان‌ها هم دست از سر تسلا وستینگهاوس برنداشتند و تو بحبوحه اوضاع نابسامان مالی که وستینگهاوس باهاش سر و کله می‌زد، مورگن اومد تو بازار شایعه درست کرد که شرکت وستینگهاوس کاملا ورشکسته شده و هر کسی که سهامی از این شرکت داره اگه امروز سهمش نفروشه فردا بیشتر ضرر می‌کنه.

خب بالاخره مورگن هم برای خودش بروبیایی داشت و حرفشم خریدار داشت و این اتفاقات باعث شد شرکت وستینگهاوس تا مرز نابودی و ورشکستگی پیش بره. وستینگهاوس که اوضاع رو داغون می‌دید و از طرفیم بزرگترین کسی که بهش بدهکار بود نیکولا تسلا بود، پاشد اومد پیش تسلا و حقیقت ماجرا رو به تسلا گفت و ازش خواهش کرد که بابت دریافت طلب بزرگش کمی باهاش راه بیاد.

حتما یادتونه دو قسمت قبل گفتیم که طبق قرارداد تسلا به شرکت وستینگهاوس اون باید به ازای هر اسب بخار انرژی تولیدی دو و نیم دلار از شرکت دستمزد بگیره و گفتیم که با این قرارداد تسلا می‌تونه ثروتمندترین آدم دنیا بشه ولی حالا وستینگهاوس مشکلاتش ررو به تسلا توضیح داد و گفت تو این وضعیت پرداخت اون رقم به تسلا شرکتشو نابود می‌کنه. در هر صورت تصمیم نهایی با تسلا بود و اگه اون پولشو می‌خواست طبق قرارداد وستینگهاوس هرطور شده اون رو پرداخت می‌کرد.

حالا تسلا چیکار کرد؟ قرارداد رو برداشت و جلوی چشمان متعجب وستینگهاوس پاره‌اش کرد. تا به همین راحتی از ثروتی که معادل میلیاردها دلار امروز بود گذشت. چون می‌خواست شرکت وستینگهاوس زنده بمونه و به پیشرفت‌های صنعتی ادامه بده. بسامانی که من نیاز به حمایت مالی داشتم تو به من کمک بزرگی کردی و الان وقتشه که من برای جبران کنم.

از طرفی هم تسلا به خودش اطمینان داشت و می‌دونست که قراره اختراعات دیگه‌ای هم به دنیا هدیه بده و رو درآمد اونا هم می‌تونه حساب بکنه. با معروف شدن تسلا همه‌ هنرمندان و سیاستمداران برای نزدیک شدن به تسلا سر و دست می‌شکوندن و دوست داشتن بیشتر راجع به این خارجی مرموز بدونن. کسی که تونسته بود مرزهای تکنولوژی رو جابه‌جا کنه و باعث یه تحول اساسی تو زندگی بشر بشه. تسلا یه دانشمند پولدار مجرد، خوشتیپ و معروف بود که هنوز ایده‌های بسیار بزرگی تو سرش داشت.

یکی از افرادی که به دیدن تسلا اومد هم مارک تواین بود که قبلا گفتیم تسلا از بچگی عاشق آثار این نویسنده بزرگ بود و الان این مارک تواین بود که عاشق آثار تسلا شده بود و می‌گفت بی‌شک تسلا انقلابی در صنعت برق جهانی و شیوه‌ زندگی آدما ایجاد کرده. یه ماجرای جالبی هم بین تسلا و مارک تواین بوده که شنیدنش خالی از لطف نیست.

داستان این بود که تسلا برای ایجاد جریان برق کارآمدتر یه دستگاه نوسانگر اختراع کرده بود که خودش بهش میگفت ماشین زلزله. چون هر وقت باهاش کار می‌کرد خونه‌ خودش و همسایه‌هاش محله منهتن نیویورک می‌لرزید. میگن تا از این دستگاه برای درمان بعضی از بیماری‌ها هم استفاده می‌کرده و خودش می‌گفت من خیلی از امراض خودم رو با الکتریسیته درمان کردم. حالا بعضی منابع نوشتن تسلا با همین دستگاه نوسانگرش دردهای روده و امراض گوارشی مارک تواین را درمان کرده که حالا راست و دروغ و تسلا می‌دونه و مارک تواین.

تسلا که وضع مالیش خوب شده بود، هر روز تو گرون‌ترین رستوران شهر سر میز مخصوص خودش غذا می‌خورد. روی لباس پوشیدنش خیلی حساس بود. معمولا کت و جلیقه گرون قیمت می‌پوشید. دستکش سفید دستش می‌کرد و کلاه می‌ذاشت. اتو کشیده، شیک و فوق‌العاده خوش تیپ.

حالا دیگه اون به جز اینکه مخترع بزرگی بود، جذاب‌ترین مرد مجرد نیویورک شده بود و عاشق و دلباخته کم نداشت. از فلوردا مشهور و زیبا گرفته تا بازیگر مشهور فرانسوی سارا برنهارت ولی تسلا یه سری وسواس‌های خاصی هم داشت که با وجود این وسواس‌ها اون از برقراری ارتباط نزدیک اذیت می‌شد. مثلا اون جواهرات و عطرهایی که خانوما استفاده می‌کردن رو دوست نداشت و همونطور که تو قسمت قبل گفتیم از گوشواره متنفر بود و به هیچ عنوان تحمل دست زدن به موی کسی رو نداشت و حتی از دست دادن هم بدش میومد.

یه جایی هم خودش ادعا کرده بود که تو چهل سالگی خودشو عقیم کرده. انگار تسلا یا بلد نبود و یا نمی‌تونست که عاشق باشه یا شایدم بهتره بگیم اون عاشق چیز دیگه‌ای بود: عاشق اختراعاتش. تمام زندگی اون صرف تفکرات و اکتشافاتش می‌شد. خودش گفته یه مخترع موقع کار تا حدی غرق در تفکراتشه که خوردن خوابیدن و کلا همه چیز فراموش می‌کنه. هیچ وقت ازدواج نکرد و در مورد ازدواج هم یه جمله‌ جالبی داره که میگه فکر نکنم اختراعات مهم زیادی به دست آدمای متاهل انجام شده باشه.

کلا تسلا اخلاق و عادات عجیب کم نداشت. اون خیلی کم می‌خوابید. نهایتا روزی سه ساعت هر روز بالای دوازده کیلومتر پیاده‌روی می‌کرد. روزی دو سه بار دوش می‌گرفت و ورزش رو هیچ وقت فراموش نمی‌کرد. تا علاوه بر ظاهرش به سلامتیش هم خیلی اهمیت می‌داد و هر قدر که از عمرش می‌گذشت روی غذا خوردنش هم وسواس بیشتری به خرج می‌داد. مثلا مدت زیادی هر روز مقدار مشخصی شیر و ماست به همراه سبزیجات تازه می‌خورد. تسلا سال‌های زیادی از نیمه‌ دوم عمرشو گیاه‌خوار بود و لب به گوشت نمی‌زد. خب دیگه بریم و برگردیم به آزمایشگاه تسلا و ببینیم تسلا تو آزمایشگاهش چی داره و چی تو سرش می‌گذره؟

چالش جدید تسلا انتقال انرژی بدون سیم بود. چیزی که ما امروز به عنوان وایرلس رادیو می‌شناسیم، در زمان داستان ما برای مردم عادی و حتی خیلی از علما نه تنها شناخته شده نبود؛ بلکه تو رویاهاشون کمتر بهش فکر می‌کردن ولی ذهن خلاق تسلا که فراتر از زمان خودش بود درگیر این موضوع شده بود و تسلا مشتاقانه کار روی انتقال انرژی بدون سیم رو دنبال می‌کرد.

تسلا برای کاوش در این دنیای جدید وسیله‌ منحصر به فردی را اختراع کرد که تا همین امروز هم ما اون رو به نام سیم‌پیچ تسلا می‌شناسیم و تو خیلی از وسایل روزانه‌ای که باهاشون سروکار داریم داریم ازش استفاده می‌کنیم. سیم‌پیچ تسلا ابزاریه برای تولید ولتاژهای بالا با جریان کم و الکتریسیته متناوب تا از این سیم‌پیچ و آزمایش‌های مبتکرانه‌اش در زمینه‌ نورپردازی، برق‌درمانی، انتقال بی‌سیم انرژی و حتی تولید اشعه ایکس قبل از اینکه فیزیکدان آلمانی رونتگن «Roentgen» کشف این اشعه را به نام خودش ثبت کنه استفاده می‌کرد.

تسلا در حین کار روی فرکانس‌های بالا تونست اولین تصویربرداری به کمک اشعه ایکس رو انجام بده و از استخون‌های خودش عکس بگیره و البته باز هم این تسلا بود که اولین بار در مورد عوارض خطرناک اشعه ایکس هشدار داد. اون نتایج این تحقیقات رو برای رونتگن هم فرستاد ولی هیچ وقت به صورت رسمی منتشرشون نکرد و در نهایت هم اختراع اشعه ایکس به نام رونتگن ثبت شد اما همه‌ این کشفیات تسلا یه طرف روشن شدن یه لامپ خلاء اونم بدون سیم تو دست‌های تسلا یه طرف.

برای تسلا این اولین مدرکی بود که ثابت می‌کرد میشه انرژی از طریق هوا و بدون سیم انتقال داد و این اتفاق شروع داستان پر ماجرایی بود که ذهن تسلا رو تا آخر عمر اسیر خودش کرد. تو سال ۱۸۹۲ تسلا دعوت شد به اروپا تا توی چند تا کنفرانس سخنرانی کنه و محققان بتونن از نزدیک تسلای بزرگ رو ببینن. تو اروپا تسلا از فرصت استفاده کرد و از ارتباطات بدون سیم با دانشمندانی دیگه صحبت کرد.

تسلا گفت: «من مطمئنم که به زودی ما به این تکنولوژی دست پیدا می‌کنیم و این موضوع می‌تونه سبک زندگی کل مردم جهان رو تحت تاثیر قرار بده. آسایش و راحتی رو برای همه‌ مردم به ارمغان بیاره. البته اینم باید اضافه کنیم که تا قبل از تسلا دانشمند آلمانی هاینریش هرتز «Heinrich Hertz» تونسته بود اولین فرستنده و گیرنده رادیویی بسازه. هر ثابت کرده بود که میشه سیگنال الکتریکی رو توی مکان مشخص ایجاد کرد و بعد تو یه جای دیگه اون و بدون هیچ واسطه‌ای دریافت کرد اما دستیابی به یک سیستم کارآمد ارتباطات بی‌سیم نیازمند یک جهش بزرگ ذهنی بود.

یه چیز جالب دیگه هم این بود که هرتز معتقد بود انسان‌ها اگه امواج مغزی هماهنگ با فرکانس بالا داشته باشن، می‌تونن ارتباطات تلپاتیک «Telepathy» برقرار کنن. تسلا به درست بودن این نظریه شک داشت اما یه شب خواب عجیبی دید که خیلی هم واقعی به نظر می‌رسید. تسلا تو خواب یه ابر بزرگی رو تو آسمون دید که چندتا فرشته روی اون سوار بودن و یکی از این فرشته‌ها هم خیلی شبیه مادرش بود. تسلا میگه تو اون لحظه من مطمئن شدم که مادرم مرده و این روحشه که به پرواز دراومده و البته که واقعا هم مادرش از دنیا رفته بود.

بعد از این ماجرا تسلا متقاعد شد که امواج ذهن اون و مادرش توی یه فرکانس قرار گرفته بوده و این تجربه‌ ما برای زمینی تسلا به زودی اون رو به سمت یک اختراع جدید هدایت کرد. تسلا وقتی از اروپا به نیویورک برگشت، از زندگی اجتماعی کاملا کنار کشیده و خودش رو تو آزمایشگاه جدیدش حبس کرد و بعد از کلی آزمایشات مختلف فهمید که اگه سیم‌پیچ‌ها طوری تنظیم بشن که با فرکانس‌های مشابه به ارتعاش در بیان می‌تونن امواج رادیویی قوی رو ارسال یا دریافت کنن.

در اوایل سال ۱۸۹۵ تسلای ۳۹ ساله آماده بود که یک سیگنال رادیویی رو تا چندین کیلومتر اونورتر بفرسته و همچنین با سیم‌پیچ مخروطی جدیدش هم قادر بود تا یک میلیون ولت انرژی تولید کنه که هر دو مورد اختراعات بزرگی بودند که حاصل سال‌ها تلاش مستمر تسلا بودن. همه چیز خوب بود و تسلا آماده‌ رونمایی از اختراعاتش بود، تا اینکه یک فاجعه‌ی وحشتناک اتفاق افتاد. ساختمون آزمایشگاه تسلا تو آتیش سوخت و همه چیز از دست رفت. تمام نوشته‌ها و حاصل سال‌ها کار و تحقیق شبانه‌روزی تسلا تو یه ساعت دود شد رفت هوا.

این بدترین زمان ممکن برای آتش‌سوزی هم بود. چرا که به فاصله‌ زمانی خیلی کمی تو انگلستان یه محقق جوان ایتالیایی به نام گولییِلمو مارکونی «Guglielmo Marconi» داشت روی ارتباطات بی‌سیم کار می‌کرد و با توجه به اطلاعات و دانشی که اتفاقا از خروجی کارهای تسلا گرفته بود، مارکونی در آستانه‌ ثبت اختراع رادیو بود.

تسلا از ترس اینکه مارکونی بخواد از ایده‌هاش استفاده بکنه، خیلی زود یک آزمایشگاه جدید باز کرد و با عجله به کامل کردن سیستم ارتباطات بی‌سیم خودش مشغول شد و در نهایت تو سپتامبر سال ۱۸۹۷ تسلا حق اختراع رادیو رو در اداره‌ ثبت اختراعات آمریکا به نام خودش ثبت کرد اما این پایان ماجرای تسلا و مارکونی نبود و این قصه سر دراز دارد.

خب فعلا ما کاری به ادامه‌ داستان تسلا و مارکونی نداریم و می‌خوایم یواش یواش وارد قسمت‌های پر رمز و راز و پیچیده‌ زندگی تسلا بشیم. بعد آتش‌سوزی و نابودی آزمایشگاه و از بین رفتن نتایج تحقیقات، تسلا حسابی بهم ریخت. خودش می‌گفت از این اتفاقات اونقدری ناراحت بودم که اگه خودم رو با الکتریسیته درمان نکرده بودم هیچ وقت دووم نمی‌آوردم. تریفت الکتریسیته تمام چیزی که یک بدن خسته بهش نیاز داره یعنی نیروی حیات رو بهش میده و تسلا خودش رو با الکتریسیته مداوا می‌کرد.

تسلا کم‌کم به تفکرات مشرق زمین و بودیسم و روح‌گرایی علاقه‌مند شد و با نگاه جدیدی که به دنیا داشت، جهان رو یک سمفونی از امواج و ارتعاشات می‌دید. اون می‌گفت ما و جهان ما با سرعتی باورنکردنی در فضای بی‌پایان در گردشیم و همه‌چیز در حال گردشه و همه جا پر از انرژیه. پس باید راهی وجود داشته باشه که بتونیم از این انرژی بیشترین بهره‌ رو ببریم. همزمان با این آزمایش‌های تسلا، مارکونی داشت روی پروژه‌های خودش کار می‌کرد و پیشرفت‌هایی هم داشت.

اون موفق شده بود تا آزمایشاتش یک سیگنال رادیویی رو به فاصله‌ پنج کیلومتر ارسال کنه. تسلا هم برای اینکه از قافله عقب نمونه، تصمیم گرفت از اختراع جدیدش رونمایی کنه. اختراعی که درسته امروز وسیله‌ بازی بچه‌های ماست ولی اون زمان انقدری برای مردم عادی عجیب بود که بعضیا فکر می‌کردن تسلا داره معجزه می‌کنه. حالا معجزه چی بود؟ تسلا یک قایق کوچک مکانیکی اندازه‌ اسباب بازی بچه‌ها درست کرده بود و اون رو تو حوضچه‌ مخصوصی گذاشته بود و بدون سیم از طریق کنترل از راه دور قایق رو هدایت می‌کرد.

بعدم مثل اینکه تسلا بدش نمیومد ملت سرکار بذاره. چون ملت فکر می‌کردن قایق می‌تونه فکر هم بکنه. مثلا ملت به قایق می‌گفتن جذر عدد شونزده چند میشه و تامین یواشکی چراغ قایق از راه دور چهار بار روشن می‌کرد و ملت فکر می‌کردن قایق می‌تونه فکر بکنه و جواب صحیح رو داره با چراغاش میده. اونقدری موضوع برای مردم عجیب بود که فکر می‌کردند حتما یه کسی یه موجود کوچیکی تو قایق نشسته که داره این کارا رو میکنه و تسلا مجبور شد که درپوش قایق رو برداره تا ثابت کنه کسی تو قایق نیست.

البته وقتی تسلا از این دستگاه رونمایی می‌کرد، ایده‌اش این بود که این دستگاه می‌تونه در آینده تبدیل به سلاح جنگی بشه که به تمام جنگ‌ها پایان بده. اون معتقد بود بهترین راه برای جلوگیری از جنگ این که عواقب جنگ برای هر دو طرف اونقدری فاجعه‌بار باشه که هیچ کس جرات نکنه جنگی رو شروع کنه و به خاطر همین یکی از زمینه‌های اصلی کار تسلا فناوری نظامی بود.

تو همین زمینه تسلا یه ایده‌ بزرگ هم داشت و بعدها حتی بعد از مرگش و تا به همین امروز هم کلی داستان در مورد این ایده هست. ایده تولید اشعه مرگباری به نام تلوفورس «Teleforce» که به اسم پرتو مرگ یا به قول خود تسلا پرتو صلح مشهور شده بود. به گفته‌ تسلا در صورت تولید، این سلاح خطرناک میتونه مقادیر زیادی انرژی رو به سمت یک هدف مشخص شلیک کنه و امکان نابودی کامل یک ارتش با تمام تجهیزات جنگیش رو داره. شاید ماها تو کارتون‌ها و فیلم‌های تخیلی زیاد از این سلاح دیدیم که مثلا فلان سفینه داره با اشعه تجهیزات جنگی دشمن را نابود می‌کنه.

هر چند که این ایده‌ تسلا هیچوقت به تولید نرسید یا بهتره بگیم هنوز نرسیده ولی داستان‌های زیادی رو هم به همراه داشت که جلوتر بهشون می‌رسیم. تسلا بعد از سال‌ها تحقیق و آزمایش تو زمینه‌ انتقال برق به صورت بی‌سیم و موفقیتی که در روشن کردن لامپ بدون سیم به دست آورده بود، به این باور رسیده بود که میشه انرژی برق را تا مسافت‌های زیاد به صورت بی‌سیم منتقل کرد.

تسلا عقیده داشت که اتمسفر زمین رسانای الکتریسیته است و تو مناطقی که ارتفاع بیشتری دارند انتقال انرژی الکتریکی از طریق لایه‌های بالای جو امکان‌پذیره. برای همین او تصمیم گرفت که بره توی منطقه‌ مرتفع و یه آزمایشگاه بزرگی رو اونجا دایر کنه. البته هدف تسلا بزرگتر هم بود و اون نقشه‌های مهم‌تر و جاه‌طلبانه‌ای هم تو سرش داشت. اون می‌خواست با درست کردن رعد و برق مصنوعی بتونه از انرژی زیادی این نیروی طبیعت استفاده بکنه و بهش مسلط بشه.

تسلا با مطالعات زیادی که روی آذرخش‌ها داشت، متوجه شده بود که چیزی که زمان وقوع صاعقه اتفاق میفته در حقیقت انتقال انرژی برق از یه نقطه به نقطه‌ دیگه است و اون می‌خواست با آزمایش‌هایی که می‌کنه از چند و چون کار اطلاع پیدا کنه و ببینه که انرژی به این عظمت بدون هیچ سیمی چطور منتقل میشه و داستانش چیه؟

شما دغدغه رو ببین! یه روز دغدغه‌ تسلا مهار نیروی آبشار بود. بعد که بهش رسید حالا دنبال مهار نیروی آذرخش و صاعقه بود. اینه که میگن اختراعات بزرگ محصول افکار بزرگه. خب گفتیم که تسلا رفت به منطقه‌ مرتفعی خارج از شهر کلرادو و یه آزمایشگاه چوبی با سقف شیب‌دار ساخته و بالای در ورودی ساختمونم یه جمله از کتاب دوزخ دانته و نوشت که می‌گفت ای کسی که پا به این مکان می‌گذاری امید را به فراموشی بسپار. یعنی اینجا آزمایشا ممکنه دخلت بیارن. اومدن با خودت برگشتن باخدا.

وقتی آزمایشگاه آماده‌ شد، تسلا شروع کرد به ساخت بزرگترین سیم‌پیچ تسلا که تا به حال ساخته شده بود و اسمش گذاشت فرستنده‌ مغناطیسی. یه آنتن به ارتفاع حدودا ۴۵ متر بالای ساختمان آزمایشگاه نصب کرد که تو راس اون آنتن یعنی اون بالا بالاها یک گوی مسی قرار داشت. بعد هم ارتباط بین سیم پیچ آنتن رو برقرار کرد. هدف از ساخت این دم و دستگاه همونطور که گفتیم چی بود؟ اولا تسلا می‌خواست ببینه که می‌تونه جریان الکتریسیته رو بدون سیم به فواصل دورتر منتقل کنه یا نه؟ و دوما اینکه تسلا می‌خواست با اون دم و دستگاهی که درست کرده بود، بتونه رعد و برق مصنوعی تولید کنه و به این نیروی طبیعت تسلط پیدا کنه.

تو کلرادو تسلا دو تا آزمایش مهم انجام داد. تو آزمایش اول تسلا شیش کیلومتر از آزمایشگاه دور شد و یه لامپ رو روی زمین فرو کرد و از دور به شاگردش دستور داد که اهرم دستگاهو بکشه. با به کار افتادن دستگاه دکلی که تسلا ساخته بود با زمین مدار بی‌سیم ایجاد کرد و جریان الکتریسیته از طریق زمین به لامپ منتقل شد و لامپو روشن کرد و تسلا از این که این ایده‌اش درست بوده و میشه این کار رو انجام داد اطمینان پیدا کرد ولی تسلا این موفقیت رو برای کسی رو نکرد.

آزمایش دوم که بزرگتر و ترسناک هم بود، ایجاد صاعقه‌های مصنوعی بود. تسلا همه‌ شرایط آزمایش رو فراهم کرد و آماده‌ آزمایش بزرگش شد. وقتی اون به همکارش علامت داد که اهرم دستگاه بکشه، به محض کشیده شدن اهرم ناگهان پرتوهای بزرگ الکتریسیته از سیم‌پیچ آزاد شدن و سراسر اتاق فرا گرفتن. صدای گوشخراشی شبیه صدای انفجار از اشعه‌های ساطع شده شنیده می‌شد. بالا سر ساختمان آزمایشگاه رعد و برق مصنوعی با سی متر ارتفاع از گوی مسی بالای آنتن به بیرون پرتاب می‌شد. صدای غرش رعدها تا کیلومترها اونطرف‌تر و جایی که شهر کوچک معدنچی‌ها بود شنیده شد و بعدش یه دفعه رعد و برق قطع شد.

با قطع شدن رعدوبرق تمام منطقه‌ی کلرادو تو تاریکی مطلق فرو رفت. آزمایش تسلا باعث شده بود نیروگاه برق اون منطقه دچار آتش‌سوزی بشه و کلی خسارت ببینه. بعد از آزمایش تا شعاع سی کیلومتری محل آزمایشگاه هیچ حیوونی دیده نمی‌شد. انگار همشون فرار کرده بودند. حتی وقتی ماهی‌گیرها رفتن سر کار، دیدن تو محدوده‌ بیست کیلومتری اطراف آزمایشگاه تسلا هیچ ماهی وجود نداره.

مردم اونجا هم از دست تسلا عصبانی بودن و هم اینکه حسابی ازش می‌ترسیدن. بعضیاشون می‌گفتن این خود شیطانه که داره با خدا می‌جنگه ولی تسلا بی‌توجه به این واکنش‌ها شیش ماه موند اونجا و آزمایش‌های انتقال انرژی بی‌سیمش رو تکمیل کرد اما اینایی که گفتیم تمام اتفاقات کلرادو نبود و یه اتفاق بسیار عجیبی هم تو کلرادو برای تسلا افتاد.

یه شب دیروقت بود که تسلا متوجه شد دستگاهش دارای تند و تند یه سری سیگنال دریافت می‌کنه. تسلا خیلی تعجب کرد که این سیگنال‌ها از کجان؟ چجوری دارن فرستاده میشن؟ اون حدس زد که این سیگنال‌ها داره از یه دنیای خارج از کره زمین میاد و موجوداتی فرازمینی دارن این پیام‌ها رو مخابره می‌کنن. این موضوع انقدری برای تسلا جدی بود که اون توی نامه به صلیب سرخ آمریکا نوشت: «برادران ما پیامی از یک دنیای دیگه دریافت کردیم«.

البته واکنش‌ها به نام تسلا که مشخص بود: تمسخر و استهزا. واقعا کسی چه می‌دونه؟ شاید تسلا سیگنال‌هایی از فرازمینی‌ها دریافت کرده بود. شایدم توهم بوده و شاید هم سیگنال‌ها دلیل علمی داشته ولی چیزی که مشخص اینه‌ که اگه فرازمینی‌ها وجود داشته باشن و اونا خواسته باشند که با یکی از آدمای روی کره‌ زمین ارتباط برقرار کنن، خداییش مناسب‌ترین کیس رو انتخاب کرده بودن و معلومه که خیلی باهوشن.

در ژانویه‌ سال ۱۹۰۰ تسلا برگشت نیویورک. در حالی که به گفته‌ خودش بر نیروی صاعقه کاملا مسلط شده بود و می‌گفت قانونی که من تو کلورادو کشف کردم شگفت‌آوره! مطمئن باشید به محض اینکه تاسیساتی مطابق با نقشه‌های من درست بشه، دستاوردهای باور نکردنی حاصل میشه! تسلا گفت منتظر شور و هیجانی که این پروژه به پا می‌کنه و نتایج خارق‌العاده‌اش باشین!

در حقیقت تو کلرادو تسلا اطمینان پیدا کرده بود که الکتریسیته رو می‌تونه بدون سیم به فواصل دور منتقل کنه و از طرفی هم با آزمایشاتی که انجام داده بود به گفته‌ خودش به نیروی آذرخش‌ها هم مسلط شده بود و حالا می‌خواست دستگاه و دکلی بسازه که بتونه برق فشار قوی تولید کنه و بعد این برق رو به کل کره‌ زمین رایگان و بدون سیم ارسال کنه.

پس دقت کردید ایده چی بود؟ تسلا می‌گفت زمین و طبیعت سرشار از انرژی‌های مختلفی‌اند که میشه با تسلط روی اون‌ها از این منابع بی‌پایان استفاده کرد. حالا تسلا می‌خواست برج و دکلی درست کنه که بتونه اولا جریان الکتریسیته بسیار بالایی تولید کنه و دوما بتونه این جریان با ارتباطات بی‌سیم به سراسر کره‌ زمین ارسال کنه. تسلا می‌گفت اگه بشه چندتا از این دکل‌ها جاهای مختلف کره‌ زمین داشته باشیم، اون وقت همه می‌تونن از برق بدون سیم استفاده کنن.

قبل‌تر گفتیم که تسلا و دانشمند ایتالیایی مارکونی رقابتی سر جریان ثبت حق اختراع رادیو داشتند که در نهایت تسلا تونست این اختراع زودتر به نام خودش ثبت کنه. حالا سه سال بعد از اون جریان مارکونی اومده بود به نیویورک تا سرمایه‌گذارهای جدیدی برای شرکت تازه تاسیس به نام مارکونی آمریکا جذب کنه. هنوز نیومده‌ هم مارکونی یک درخواست برای ثبت اختراع تلگراف بی‌سیمش تو اداره اختراعات آمریکا داد اما این درخواست به دلیل شباهت‌های زیادی که به اختراع تسلا داشت رد شد.

همزمان با سفر مارکونی به نیویورک تسلا هم که اون موقع تو نیویورک بود یه مقاله‌ موندگار بحث‌برانگیزی نوشت. تسلا این نابغه‌ بی‌همتا یه بار دیگه دیدگاه آینده‌نگر و خلاقیت بی‌نظیرش به رخ کشید. به تفصیل روش بهره‌برداری از نیروی خورشید به وسیله‌ یک آنتن را شرح داد و پیشنهاد کنترل آب و هوا به وسیله‌ انرژی برق رو مطرح کرد تا به منظور متحد کردن تمام کشورها ایده‌ سیستم ارتباطات بی‌سیم جهانی رو که قبل‌تر توضیح دادین رو پیشنهاد داد.

اون بیشتر از ۱۲۰ سال قبل ایده‌ تشکیل دهکده‌ جهانی رو رای اولین بار مطرح کرد و امروزه ما ردپای پیش‌بینی‌های عجیب اون رو تو خیلی از فناوری‌هایی ببینیم. واسه همینه که علاوه بر عناوینی مثل مخترع و دانشمند به تسلا آینده‌پژوه هم میگن. چون اون به درستی تولد اینترنت، موبایل، گوشی‌های هوشمند، ظهور ربات‌ها و هوش مصنوعی رو کامل پیش‌بینی کرده بود. اون حتی به طور دقیقی پیش‌بینی کرده بود که در آینده‌ نزدیک یه ابزاری اندازه‌ ساعت تولید میشه که میشه باهاش موسیقی گوش کرد و تصویر افراد مختلف رو دید و باهاشون صحبت کرد و یه نفر می‌تونه با این ابزار توی دفترش بشینه و با اون یکی دفترش هر جای دیگه‌ دنیا ارتباط برقرار کنه.

ایده‌ شبکه‌ ارتباطات جهانی برای یکی از قدرتمندترین سرمایه‌دارهای جهان یعنی جان پیر مورگن بانکدار مشهور آمریکایی بسیار جذاب بود. خب گفتیم که مورگن تو جبهه ادیسون مخالف تسلا بود ولی مورگن جلوی ایده‌های بزرگ تسلا نتونست مقاومت کنه و سعی کرد شانس خودشو امتحان کنه و اومد به تسلا پیشنهاد سرمایه‌گذاری تو پروژه‌ جدیدش رو داد. در کمال تعجب مورگن تسلا با این پیشنهاد موافقت کرد و شاید بزرگترین اشتباه زندگیش رو کرد ولی در هر صورت قرار شد مورگن تو مرکز ارتباطات جهانی تسلا یا بهتره بگیم همون برجی که می‌خواست بسازه و ایده‌هاش عملی کنه ۱۵۰ هزار دلار سرمایه تزریق کنه.

تسلا تصمیم گرفت هدف اصلیش تو این پروژه از سرمایه گذارش پنهون کنه. چون می‌دونست اگه مورگن بفهمه اون می‌خواد پولاشو صرف شکاری بکنه از سرمایه‌گذاری منصرف میشه. برای همینم در توزیع پروژه به مورگن گفت که من می‌خوام پیام تماس و حتی فکس ور از اقیانوس اطلس به انگلستان بدون سیم منتقل کنم. مورگان پیش خودش فکر می‌کرد با این کار و به دست آوردن این تکنولوژی اون می‌تونه ده‌ها برابر سرمایه‌ای که گذاشته و سود کنه.

در حقیقت مورگان از نیت اصلی تسلا اصلا خبر نداشت. نقشه‌ اصلی تسلا چیز دیگه‌ای بود. برنامه تسلا اجرای پروژه انتقال بی‌سیم و رایگان جریان برق به تمام دنیا بود. تسلا می‌گفت طبیعت انرژی رو به طور رایگان در اختیار همه قرار داده و همه باید بتونن از منابع انرژی به طور برابر بهره‌مند بشن. معتقد بود بالاخره یه روزی انحصار کمپانی‌هایی که کنترل توزیع و قیمت‌گذاری منابع انرژی رو به دست دارن به سر میاد و همه‌ مردم دنیا به این منابع دسترسی پیدا می‌کنن. البته ما امروز می‌دونیم که این پیشگویی تسلا هنوز هم به واقعیت تبدیل نشده. چون همچنان دنیا تو مشت نظام سرمایه‌داریه و سرنوشت همه‌ ما بستگی داره به میزان سود و زیان مورگن و مورگن‌ها.

تابستون سال ۱۹۰۰ تسلا به دهکده‌ای در لانگ آیلند نیویورک رفت و با سرمایه اولیه‌ای که از مورگان گرفته بود، شروع کرد به ساخت برج و تاسیساتی به اسم واردن‌کلیف «Wardenclyffe». برج واردن‌کلیف یا بهتره بگیم برج رویاهای تسلا از پایین تا بالا از چوب ساخته شده بود. ۵۷ متر ارتفاع داشت و ۳۷ متر زیر زمین فرو رفته بود. تاسیسات برج به صورت کاملا سری و به دور از اطلاع رسانه‌ها در حال ساخت بود.

همزمان با این پروژه بزرگ دسامبر سال ۱۹۰۱ مارکونی تو پروژه‌ تلگراف بی‌سیم خودش یک گام دیگه رو به جلو برداشت و موفق شد حرف به یادموندنی اس رو از طریق کد مورس از انگلستان به کانادا ارسال کنه و این اولین تلگراف بی‌سیم بود که تو این فاصله‌ زیاد ارسال می‌شد ولی تسلا پیشرفت‌های مارکونی رو رد کرد و گفت اون پسر خوبیه. بذارید ادامه بده. هر چی باشه اون داره از هفده تا از اختراعات من برای پیشبرد کارش استفاده می‌کنه و حقیقت این بود که مارکونی برای انجام این کار بزرگش از اختراعات تسلا استفاده کرده بود ولی ادعا کرده بود که ایده‌ها متعلق به خودش بوده.

تو واردن‌کلیف کارهای تسلا خوب پیش نمی‌رفت و مراحل کار یا به شکست منجر می‌شد یا خیلی کند پیش می‌رفت. مورگان کم‌کم به عاقلانه بودن تصمیمش در سرمایه‌گذاری روی برج آرزوهای تسلا شک کرد. چون می‌دید پروژه‌ تسلا هیچ پیشرفتی نکرده و تازه به مشکلات فنیم برخورده. از اون طرف سیستم مارکونی نه تنها جواب داده؛ بلکه ارزون‌تر تموم شده. تو همین وضعیت تسلا رفت پیش مورگان و گفت برای ادامه‌ پروژه نیاز به پول بیشتری داره. مورگان بهش گفت شما تا الان چیکار کردی؟ پیشرفت کار چقدر بوده؟ اصلا کار داره پیش میره یا نه؟ و حقیقت این بود که کار اصلا خوب پیش نمی‌رفت.

تسلا دیگه مجبور شد که اصل داستانو به مورگان بگه و طرح اصلی رو رو کنه. بهش توضیح داد که چیزی که من در نظر دارم و یقینا هم بهش می‌رسم انتقال ساده پیام‌ها نیست. من اگه می‌خواستم وقتم رو روی این موضوع بذارم که خیلی زودتر می‌تونستم به نتایج بهتری برسم. هدف من انتقال نیروی برق به سرتاسر جهانه. برج آرزوها میتونه برق صدها میلیون وسیله رو تامین کنه و رایگان در اختیار همه‌ مردم قرار بگیره.

مورگن که یک تاجر بود و فقط به بازگشت سرمایش فکر می‌کرد، قبول نکرد بیش از این سرمایه‌گذاری کنه. همچین علاقه‌ای نداشت که رایگان بخواد برای کسی کار کنه. تسلا به مورگن اصرار کرد و گفت من می‌خوام دنیا رو یه قرن ببرم جلو. می‌خوام برای جهان یک سیستم ارتباطی بسازم اما گوش مورگن بدهکار این حرفا نبود. اون تا فهمید هدف اصلی تسلا تولید برق جهانی رایگانه، بیخیال سرمایه‌گذاری شد و با چرخش ۱۸۰ درجه‌ای تصمیم گرفت به جای تسلا از مارکونی حمایت کنه. چون دیگه طرح تسلا براش سودی نداشت.

تسلا تا لحظه‌ مرگ ایمان داشت که این پروژه امکان پذیره و حتی می‌گفت میشه برق را از یک سیاره به سیاره‌ دیگه هم انتقال داد. تسلا می‌گفت این کار یک ترفند ساده مهندسی برقه که فقط هزینه‌ اولیه‌ زیادی داره. چه دنیای کوته‌فکر و ترسویی! تسلا به جِد معتقد بود که یکی از لایه‌های بالای جو میتونه برق رو با ولتاژ بالا به سایر نقاط جهان انتقال بده و ما می‌تونیم هر جای دنیا که هستیم از این جریان انشعاب بگیریم و علم امروز به ما میگه که تسلا اشتباه نمی‌کرده و در حقیقت برج‌های مخابراتی و ایستگاه‌های رادیویی امروزه نسخه‌ امروزی برج واردن‌کلیف تسلا هستن.

خبر پاپس کشیدن مورگن از پروژه‌ واردن‌کلیف و ضربه‌ مالی که به تسلا وارد شده بود، به سرعت همه جا پخش شد و بعد از اون هیچ کس دیگه‌ای حاضر به سرمایه‌گذاری تو برج تسلا نشد. اتفاقات بد پشت سر هم برای تسلا صف کشیده بودن. سال ۱۹۰۴ اداره‌ ثبت اختراعات در کمال نامردی تصمیم قبلیش رو عوض کرد و اختراع رادیو رو که به نام تسلا بود از اون گرفت و به نام مارکونی ثبت کرد. دلیل اصلی این موضوعم حمایت مورگن و ادیسون از مارکونی و تحت فشار قرار دادن اداره ثبت اختراعات بود و به همین راحتی حق ثبت اختراع رادیو از تسلا گرفته شد و تسلا هم از منافع مالی این اختراع محروم شد هم از منافع معنویش.

هر چند که چهل سال بعد وقتی که دیگه نه تسلا زنده بود و نه مارکونی اداره‌ ثبت اختراعات آمریکا به اشتباهاتش پی برد و این اختراع بزرگ رو از مارکونی گرفت و برای همیشه به نام تسلا ثبت‌کرد اما دیگه چه فایده که مخترع بزرگ زنده نبود؟

خبر بد بعدی توقف کار واردن‌کلیف برج آرزوهای تسلا بود. قرار بود بعد از این برج ده‌ها برج دیگه در سراسر دنیا ساخته بشه و برق رایگان در اختیار تمام مردم جهان قرار بگیره. ممکن بود با وجود شبکه‌ تسلا و با دسترسی آنی به جریان الکتریسیته عصر اطلاعات و ارتباطات یک قرن زودتر فرا برسه اما نشد که بشه. تصور کنید اگه این اتفاق افتاده بود دنیایی که الان داریم توش زندگی می‌کنیم چقدر متفاوت می‌شد ولی اتفاقی که در عمل افتاد این بود که کل دکل تخریب شد تا با فروش ضایعاتش بخشی از بدهی‌های تسلا تصفیه بشه.

واردن‌کلیف نقطه‌ تحولی در کار تسلا بود. اون تو این پروژه به شدت بلندپروازی کرده بود و شکست خورده بود. تسلا تمام دارایی‌هاش رو خرج اختراعاتش کرده بود و آه در بساط نداشت. از اون طرف گفتیم که اداره ثبت اختراعات آمریکا هم خیلی ناگهانی تصمیم قبلی خودش تغییر داد و اختراع رادیو را به نام مارکونی ثبت کرد. تازه یه سال بعدشم حق انحصاری اختراعات بنیادی تسلا منقضی شد و دیگه هر کسی می‌تونست از اختراعات تسلا بدون پرداخت هیچ هزینه‌ای استفاده کنه و دیگه نه رادیو و نه هیچ کدوم از اختراعات دیگه درآمدی برای تسلا نداشتن.

جامعه هم نمی‌دید که نابغه‌ای که با اختراعاتش باعث آرامش و راحتی مردم شده، الان خودش در ورشکستگی کامل به سر میبره. کلی بدهکاره و دیگه پولی برای ادامه‌ کارش نداره. هرچند که تسلا یک سال بعد و در پنجاه سالگی موتور توربو با قدرت دویست اسب بخار و همچنین اولین و تنها اصطکاک‌سنج هوا را اختراع کرد ولی شکست تو پروژه‌ بزرگش و نامردی‌های که در حقش می‌شد، روحیه‌ اون رو به شدت ضعیف کرد و باعث افسردگی اون شد.

تسلا کم‌کم از همه‌ مردم دنیا روی برگردوند می‌رفت به پارک‌ها و به کبوترها غذا می‌داد. می‌گفت اینا دوستای صمیمی و بی‌ریای من هستن. افسردگی تسلا تو سال ۱۹۰۹ وقتی به مارکونی جایزه‌ نوبل رو دادن به خشم تبدیل شد. تسلا می‌گفت آقای مارکونی یه احمقه که از دانش و اختراعات من استفاده کرده و تسلا با همین ادعا علیه شرکت مارکونی شکایت‌کرد ولی خب پولی برای دنبال کردن شکایتش اونم از یه شرکت بزرگ رو نداشت و مجبور شد تسلیم جبر روزگار بشه و مارکونی جایزه نوبلی رو بگیره که تسلا به حق معتقد بود این جایزه به اون تعلق داره.

چند سال بعد یه بار دیگه جایزه‌ نوبل وارد زندگی تسلا شد. قرار بود جایزه نوبل فیزیک به طور مشترک به تسلا و ادیسون تعلق بگیره ولی در نهایت جایزه را به نفر سومی دادن و شایع شد که دلیل این کار این بوده که تسلا و ادیسون هیچکدوم مایل به شریک شدن جایزه با اون یکی نبودن. مبلغ بیست هزار دلاری جایزه‌ نوبل می‌تونست شرایط مالی تسلا رو کاملا عوض کنه ولی این اتفاق نیفتاد و تسلا با کوهی از بدهی مجبور شد به کمک قرض و قوله زندگیش رو بگذرونه.

بعد از نوبل نگرفتن تسلا موسسه‌ مهندسین الکترونیک آمریکا تو سال ۱۹۱۷ هر چند خیلی دیر ولی تصمیم گرفت از تسلای ۶۳ ساله تقدیر کنه و به خاطر خدمات و اختراعات بی‌شمارش بهش مدال افتخار بده. حالا اسم مدال چی باشه خوبه؟ حدس بزنید! مدال افتخار ادیسون! اونا می‌خواستن به تسلا مدال افتخار ادیسون بدن. تو شب گردهمایی اعضای موسسه برای اهدای مدال دو نفر غایب بودند. نفر اول ادیسون بود که به بهانه‌ مشغله‌ کاری به مهمونی اون شب نرفت و نفر دوم هم خود تسلا بود. کسی که قرار بود مدال بگیره به مهمونی نرفت و کنار خیابون مشغول غذا دادن به کبوترها بود.

تسلا از سال ۱۹۰۰ تا آخر عمرشو تو هتل‌های نیویورک زندگی کرد و کلی صورت حساب پرداخت نشده به لیست بدهی‌هاش اضافه کرد. بعضی از هتل‌ها هم مرامی ازش پذیرایی می‌کردند. تسلا هم کارش شده بود همنشینی با کبوترها که براش از همنشینی با آدما لذت‌بخش‌تر بود. اون حتی پرنده‌های زخمی را به اتاقش تو هتل می‌آورد و ازشون مراقبت می‌کرد.

تو سال ۱۹۲۴ یه نابغه‌ علمی جدید به نام آلبرت انیشتین توجه دنیا رو با نظریه‌ نسبیت به خودش جلب کرد. تسلا به اشتباه اعتبار این نظریه را زیر سوال برد. او می‌گفت دانشمندای امروز مدام از این نظریه به اون نظریه می‌پرن که هیچکدومم با واقعیت همخونی نداره. البته تسلا گفت تازه اگه بخوایم انرژی اتم‌ها را آزاد کنیم به جای رفاه برای بشریت فاجعه به بار میاره اما کسی حرف‌های اون رو جدی نگرفت.

سال ۱۹۳۱ ادیسون از دنیا رفت و تو همون سال طی یک اتفاق تسلا دوباره به زندگی و جامعه برگشت. جریان این بود که دوستانش جشن تولد ۷۵ سالگی اون رو جشن گرفتن و مجله‌ تایم هم عکسش روی جلد مجله چاپ کرد و کلی دربارش حرف زد. تسلا دوباره افتاد سر زبونا. نامه‌های تحسین‌آمیز از سراسر دنیا سرازیر شدن. یکی از اون نامه‌ها را انیشتین نوشته بود و به تسلا برای موفقیت‌های بزرگ زندگیش تبریک گفته بود.

کمی جلوتر زمانی که نازی‌ها تو آلمان به قدرت رسیدن، تسلا فکر کرد که این بهترین فرصت برای رونمایی از دستگاه پرتو مرگشه. دستگاه پرتو مرگ یا تلفورس همون دستگاهی بود که گفتیم تسلا می‌گفت فرمول ساختش داره و برای پایان دادن همیشگی به جنگ میشه ازش استفاده کرد. اون زمان شایع شده بود که تسلا در زمان اقامتش در کلرادو دستگاهی اختراع کرده که به طور عجیبی تا حالا در موردش سکوت اختیار کرده. تسلا سعی کرد این ایده رو به دولت‌های مختلفی بفروشه و حتی با نماینده‌های انگلستان و شوروی و آمریکا هم مستقیم و غیرمستقیم صحبت کرد.

اون سیستم خودش رو به قیمت سی میلیون دلار به انگلستان پیشنهاد داد و دو طرف وارد مذاکره هم شدن ولی زمانی که تسلا گفت اول باید پول بدید بعد نقشه‌ نهایی میدم معامله به هم خورد. بعد انگلیسی‌ها سعی کردن خودشون پرتو مرگ رو بسازن ولی خیلی زود این پروژه رو کنار گذاشتن.

تو ۸۱ سالگی تسلا وسط خیابون با یک تاکسی تصادف کرد و سه تا از دنده‌هاش شکست. بعد از این ماجرا مدیران شرکت وستینگهاوس به خاطر قدردانی از خدماتی که تسلا براشون انجام داده بود، تصمیم گرفتند هزینه‌ مسکن و خورد و خوراک اون رو تا آخر عمرش پرداخت کنن و علاوه بر اون تسلا حقوق ثابت مختصری هم از دولت یوگوسلاوی دریافت کرد و تسلا شیش سال پایانی زندگیش رو تو شرایط مالی نسبتا بهتری زندگی کنه.

تو سال ۱۹۴۳ در حالی که تسلا با مرگ فاصله‌ کمی داشت، دوباره تلاش کرد توجه دولت آمریکا را به اشعه مرگبار خودش جلب کنه. بالاخره با پیشنهاد دو مهندس مشاور دولت قرار شد جلسه‌ ملاقاتی در هشتم ژانویه‌ ۱۹۴۳ با صاحب منصبان عالی‌رتبه در کاخ سفید برگزار بشه تا برنامه‌های تسلا اونجا مورد بحث قرار بگیره اما این جلسه هرگز برگزار نشد. چون شب قبلش یعنی هفتم ژانویه نیکولا تسلا در هتل نیویورکر تو سن ۸۷ سالگی درگذشت. علت مرگ را هم انسداد شریان قلب تشخیص دادن.

با مرگ تسلا شهردار نیویورک پیام بسیار پراحساسی رو از طریق رادیو اعلام کرد و گفت تسلا در فقر از دنیا رفت. اون یکی از موثرترین و موفق‌ترین مردانی بود که تو این دنیا زندگی کرده. اگه نتایج خدمات تسلا را از صنعت حذف کنیم، چرخ‌های صنعت از حرکت می‌ایستند؛ اتومبیل‌ها و قطارهای برقی متوقف میشن و شب‌ها شهرها غرق در تاریکی خواهند بود اما تسلا نمرده و تمامی اختراعات بازمانده از او جزئی جداناپذیر از تمدن و زندگی روزمره‌ ماست.

تنها پنج ماه پس از مرگ تسلا دیوان عالی ایالات متحده‌ آمریکا ثبت امتیاز اختراع رادیو رو به نام مارکونی و بی‌اعتبار اعلام کرد و همونطور که گفتیم اون رو به تسلا برگردوند و این تصمیم حداقل حقانیت تسلا رو در کسب عنوان اولین مخترع رادیو تایید کرد.

بعد از مرگ تسلا نوشته‌ها تجهیزات و موارد ناشناخته‌ای که ازش باقی مونده بود، توسط اف‌بی‌آی ضبط و تحت بررسی محرمانه قرار گرفت. اداره‌ اموال اتباع خارجی آمریکا فورا تمام دارایی‌های تسلا را تا زمانی که صاحبان اونا تعیین بشن ضبط کرد. ارتش آمریکا و سازمان سیا تمام اسناد و نقشه‌های تسلا رو میکروفیلم و آرشیو کردن و تعدادی از اسناد تسلا به صورت مخفیانه برای همیشه از دسترس خارج شد.

چون نگرانی‌ها بابت سلاح جدیدی که احتمال می‌دادند تسلا اختراع کرده باشه افزایش پیدا کرده بود، اف‌بی‌آی یکی از اساتید دانشگاه ام‌آی‌تی رو مامور مطالعه و بررسی نوشته‌های تسلا کرد. جالبه بدونید اون استاد ام‌آی‌تی جان جی ترامپ «John G. Trump» عموی دونالد ترامپ رئیس جمهور سابق آمریکا بود و نتایج اصلی تحقیقات هم سری باقیموند.

از طرف دیگه خواهرزاده‌ تسلا یه دیپلمات فعال مشکوک به ارتباط با کمونیست‌ها بود، برای به دست آوردن اسناد و تجهیزات و نوشته‌های به جا مانده از تسلا تلاش زیادی کرد و اصرار داشت که باید دارایی‌های داییش به زادگاه یوگوسلاوی منتقل بشه و نه سال بعد از مرگ تسلا خواهرزاده‌اش بالاخره موفق شد مجوز انتقال دارایی‌های تسلا به یوگوسلاوی رو از مقامات آمریکایی بگیره.

خیلیا معتقدند حتی تو دارایی‌هایی که به یوگوسلاوی برگردونده شده هم چیزهایی بوده که دولت آمریکا به ارزششون پی نبرده و اونا رو تحویل داده. بعد از مرگ تسلا دولت آمریکا حتی برنامه‌ ساخت اشعه مرگبار رو هم شروع کرد ولی اونا هیچ وقت نتونستن تکمیلش کنن و سرمایه‌گذاریشان گذاشتن رو ساخت بمب اتم. همزمان شواهدی هم بود مبنی بر اینکه شوروی هم داره خودش و به آب و آتیش می‌زنه که به این فناوری دست پیدا کنه و حتی با خواهرزاده‌ تسلا هم پنهانی در ارتباط بوده.

در نهایت بود داستان زندگی نابغه‌ای که حاضر شد تمام زندگیش را صرف رویاهاش کنه تا خروجی یک عمر زندگیش بشه اختراعات بزرگی مثل موتور جریان متناوب، سیم‌پیچ، ریل‌های برقی، لامپ‌های فلورسنت و نئون، ارتباطات رادیویی بی‌سیم، اشعه ایکس، کنترل از راه دور، موتورهای توربینی، سرعت‌سنج‌ها و ده‌ها و ده‌ها اختراع دیگه از دانشمندی که گناه او این بود که از زمان خودش جلوتر بود.

اون سعی می‌کرد که درک کنه ذات و اساس انرژی چیه؟ جوهر اصلی انرژی که از نیستی میاد و به ما هستی می‌بخشه چیه؟ اینا سوالاتی بود که تسلا باهاش درگیر بود و اون رویای داشتن یک منبع بی‌پایان انرژی برای همه‌ مردم جهان را در سر داشت.

به عقیده‌ خیلی‌ها قبل از تسلا ما در تاریکی تکنولوژی زندگی می‌کردیم و اون ما رو از جهل بیرون آورد. تسلا معتقد بود بین پیشرفت تکنولوژی تفاوت‌های زیادی هست. او می‌گفت پیشرفت به سود بشریته اما تکنولوژی لزوما اینطور نیست. اگه تکنولوژی در دست دارید که زمین رو آلوده می‌کنه این نمی‌تونه پیشرفت حساب بشه. اگه تکنولوژی کشت و کشتار راه بندازه این نمی‌تونه پیشرفت حاصل بشه.

داستان زندگی تسلا به ما نشون میده که شاید خیال‌پردازی‌های بزرگ شانس کمتری برای درک شدن داشته باشن. خیلی از مردم هر ایده‌ای فراتر از آنچه که هست رو می‌تونن درک کنن و رد شمی‌کنند و به ایده پرداز هم لقب دیوانه را میدن. همانطور که به تسلا لقب دانشمند دیوانه رو دادن ولی پیشرفت بشر مدیون ایده‌های همین دیوانه‌هاست. اصلا شاید با همین دیدگاه هر کس باید دیوانه باشه که به جایی برسه. آدم نرمال به جایی نمی‌رسه.

اپیزود رو با صدای اصلی خود تسلا به پایان می‌بریم. تسلا تو یکی از سخنرانی‌هاش داره میگه که انرژی الکتریکی همه جا و در مقادیر نامحدود وجود داره. من می‌تونم ماشین‌آلات جهان رو بدون زغال سنگ، نفت، گاز و یا سایر ابزارها راه‌اندازی کنم. این نیروی جدید که برای راه‌اندازی ماشین آلات به کار میره، از انرژی‌ای که همه روزه جهان ما رو اداره می‌کنه نشات می‌گیره همون انرژی کیهانیه.

(۰۱:۰۳:۵۵) صدای ضبط شده تسلا

داستان زندگی تسلا مخترع قرن بیستم رو شنیدید. این اپیزود به کمک نازنین قاری و احمد امیری تولید شده. سپاس از شما که پادکست رخ رو به دوستانتون معرفی می‌کنید و از ما حمایت مالی و معنوی می‌کنید.

امیر سودبخش مرداد ۱۴۰۰



بقیه قسمت‌های پادکست رخ را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/مخترع-قرن-بیستم-(2)-|-داستان-زندگی-نیکولا-تسلا-id2748108-id416029196?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%85%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%B9%20%D9%82%D8%B1%D9%86%20%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85%20(2)%20%7C%20%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%20%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%20%D9%86%DB%8C%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7%20%D8%AA%D8%B3%D9%84%D8%A7-CastBox_FM