هوشیار مست؛ داستان زندگی خیام

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من این حل معمانه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من

امروز ۲۸ اردیبهشت روز بزرگداشت حکیم عمر خیامه و به همین مناسبت شما و اپیزود شماره‌ ۲۲ به نام هوشیار مست داستان زندگی حکیم عمر خیام گوش می‌کنید. من امیر سودبخش هستم و تو هر قسمت از پادکست رخ شما را با داستان زندگی کسانی آشنا می‌کنم که بخشی از تاریخ ایران یا جهان رو رقم زدن. این اپیزود رو تقدیم می‌کنم به استاد محمدرضا شجریان که خیام رو خیلی خوب می‌شناخت. شاعر مورد علاقه‌اش بود و معتقد بود خیام از تمام شعرای دیگه بیشتر می‌دونه.

به قول صادق هدایت شاید کمتر کتابی تو دنیا مثل مجموعه شعرهای خیام تحسین شده، منفور شده، تحریف شده، محکوم شده، مشهور شده و ناشناس هم مونده. هر اتفاقی که می‌تونست بیفته برای اشعار خیام افتاده. چرا؟ جواب واضحه. چون خیام متفاوت‌ترین شاعر فارسی زبان بوده که تو اشعارش بدون لکنت زبان و بدون رودربایستی حرفشو رک زده و خب حرفاش به مذاق خیلی‌ها ناخوشایند بوده و البته هنوز هم ناخوشایند هست.

ولی آیا واقعا خیامی که این اشعار گفته یه آدم شراب‌خوار، کافر، پوچ گراس که شب و روز فقط می‌گذاری می‌کرده و شعر می‌گفته؟ اصلا آیا خیام فقط شاعر بوده و آیا چه اتفاقی افتاد که خیام فقط با حدود یک صد رباعی این همه تو دنیا مشهور شده و تعداد طرفداران چه بسا در خارج از ایران از داخل ایران هم بیشتر شده. جواب همین سوال‌ها موضوع اپیزود ماست.

پس برای اینکه بتونیم بهتر به این سوالا پاسخ بدیم، داستان زندگی خیام را به دو بخش تقسیم کردیم. تو بخش اول به این می‌پردازیم که اصلا خیام کی بود؟ در چه دورانی به دنیا اومد؟ چه کرد؟ و چرا اینقدر مشهور شد؟ و تو بخش دوم هم به اشعار و درون مایه شعرهای خیام می‌پردازیم و دقیق‌تر می‌بینیم که این شاعر سرکش چه‌ها گفته و چه در سر داشته. خلاصش این که در بخش اول به خودش می‌پردازیم، در بخش دوم به شعرهاش. پس اگه کمی هم به شعر و ادبیات و فلسفه علاقه‌مندید، با دقت به داستان زندگی خیام گوش کنید که قراره کلی مطالب جذاب بشنوید.

حکیم عمر خیام یا کامل‌ترش غیاث‌الدین ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری، تقریبا نهصد سال پیش تو نیشابور به دنیا آمد. تاریخ دقیق تولد و مرگش مشخص نیست ولی احتمالا حول و حوش سال ۵۱۷ هجری قمری به دنیا اومده. چون پدرش چادردوزی و خیمه‌دوزی می‌کرد فامیلیشون خیام بود. چیزی که از دوران کودکی و جوانی خیام می‌دونیم اینه که اون بسیار باهوش و اهل مطالعه و یادگیری بوده. تو جوانی‌هاش فقه، فلسفه، حکمت و نجوم رو به خوبی یاد می‌گیره. حتی فلسفه رو مستقیما به زبان یونانی یاد می‌گیره.

خیام شاگرد یکی از علمای مشهور زمان خودش به نام «امام موفق نیشابوری» بوده. البته این که به ایشون می‌گفتن امام به خاطر احترام بوده. نوعی لقب عالم‌های بزرگ امام بوده و حتی بعدا به خود خیام امام می‌گفتند. با مفهومی که ما امروز از امام می‌شناسیم متفاوت بوده. علاوه بر این خیام خودش رو شاگرد ابن سینا هم می‌دونسته. حالا بعضی منابع میگن واقعا شاگردش بوده و بعضی منابع هم میگن که نه اختلاف سنیشون به شاگرد استادی نمی‌خورده ولی در هر صورت از میان تمام دانشمندا و حکما خیام به ابن سینا خیلی ارادت داشت.

کتاب در «باب توحید» ابن سینا را هم از عربی به فارسی ترجمه کرد. فلسفه را از ابن سینا آموخت و مثل اون فیلسوف ارسطویی بود. البته طبابت را هم از ابن سینا یاد گرفت و تو درک آثار ابن‌سینا اونقدر خوب پیش رفت که به خیام ابن سینای ثانی هم می‌گفتند. خیام کتاب‌های ابن سینا را تدریس می‌کرد و با وجود اینکه کمی مغرور بود و خیلی از علمای زمان خودش قبول نداشت ولی به شدت ابن سینا رو تمجید می‌کرد و با افتخار خودش رو شاگرد اون می‌دونست.

خیام یه دوستی هم داشت به نام خواجه نظام‌الملک که بعضِ خودش نباشه، ایشونم بسیار کارش درست بود. البته بیشتر در سیاست و کشورداری. دقت کنید ما داریم راجع به زمانی صحبت می‌کنیم که حکومت سلجوقیان تو ایران جایگزین غزنویان شده و پادشاهی دست آلب ارسلان، پادشاه سلجوقیه که نیشابور رو هم به عنوان پایتخت خودش انتخاب کرده.

دوست خیام خواجه نظام الملک هم اونقدری از خود شایستگی نشون داده که به عنوان وزیر دربار انتخاب شده و علاوه بر وزارت، خواجه معلم پسر ارسلان هم شد و بعد از اینکه آلب ارسلان مرد، پسرش ملک شاه که هنوز هجده سالش نشده بود، همونی که خواجه هم بهش درس می‌داد، میشه پادشاه ایران و تقریبا همه‌ کارا میفته زیر دست نظام‌الملک و به طبع اون وزیر دربار ملکشاه هم باقی می‌مونه.

کلا خواجه نظام‌الملک نزدیک سی سال وزیر دربار این دو پادشاه سلجوقی بود و خدمات بسیار زیادی هم برای ایران انجام داد که شاید مهم‌ترینش تاسیس مدارس نظامیه در سراسر کشور بود. مدارسی که قصدش بالا بردن سطح علم و فرهنگ مردم البته در چهارچوب‌های سخت دینی بود و به افتخار نظام‌الملک اسم این مدارس را هم «مدارس نظامیه» گذاشته‌ بودن.

این مدارس شبیه به دانشگاهای امروزی بود که بعضا محصلینش مقرری دریافت می‌کردن. تاسیس مدارس نظامیه، باعث شده بود که از شهرها و کشورهای دیگه علما و فلاسفه زیادی برای شرکت تو این مدارس به نیشابور و بغداد و شهرهای دیگه‌ی ایران بیان و ایران شده بود محور فرهنگ علم و هنر منطقه.

از اونجایی که ملکشاه خیلی اهل فرهنگ و هنر بود، وضع علما و ادبا هم تو اون دوران خوب بود و دولت برای تعدادی از اونا مقرری هم در نظر می‌گرفت که مبلغ این مقرری‌ها برای بعضی از علمای طراز اول خیلی زیاد بود. مثلا خیام سالیانه ده هزار سکه طلا مقرری داشت که تو اون زمان عدد خیلی بزرگی بود.

یه حکایتی هست که میگن یه بار خیام برای گرفتن مقرری میره پیش رئیس خزانه‌داری که اتفاقا تازه هم عوض شده بود. جایگزین نفر قبلی شده بود. رئیس خزانه‌داری میگه چه خبره این همه مقرری؟ ماشالله مقرری شما از حقوق منم بیشتره. دلیلش چیه؟ خیام بهش میگه ببین آدمای شبیه تو خیلی زیادن. هرجا رو نگاه کنی صد نفر آدم شبیه تو می‌تونی پیدا کنی ولی یک نفر هم مثل من نمی‌تونی پیدا کنی. فرق من و تو اینه. پس فضولی نکن. کارت رو انجام بده.

ما کاری به واقعی و یا غیرواقعی بودن ماجرا نداریم ولی به راستی خیام از اون دسته آدماییه که در هر زمان شاید شاید یک نفر مثل اون زندگی کنه. بریم ببینیم خیام چه کرده که این ادعا در موردش مطرح میشه.

از ریاضیات شروع می‌کنیم. تاثیر خیام تو ریاضیات اونقدر زیاد بوده که خیلی از ریاضی‌دان‌ها، قرن‌های یازده و دوازده میلادی رو که خیام تو اون دوران زندگی می‌کرده و به نام عصر خیام می‌شناسن. خیام تونست برای اولین بار روشی برای حل معادلات سه مجهولی ارائه کنه و همچنین ضرایب بسط دو جمله‌ای رو تعیین کنه. برای همینم تو خیلی از کتب دانشگاهی ریاضی به این دو جمله‌ای‌ها دو جمله‌ای خیام ـ نیوتن میگن. حالا دیگه چون موضوع خیلی تخصصی میشه بیشتر از این بهش ورود نمی‌کنیم. فقط می‌خواستم شما تصویری از خیام ریاضیدان و تاثیرش در عالم ریاضیات داشته باشید.

اینم بگم که خیام چندتا کتاب هم در حوزه‌ ریاضیات نوشته که معروفترینش کتابی درباره‌ معادلات درجه سه به زبان عربیه که به خواجه نظام‌الملک هم تقدیمش کرده. ویل دورانت «William Durant» راجع به این کتاب میگه این کتاب خیام، شاهکار ریاضی بشر تو قرون وسطاست اما شهرت خیام در نجوم و ستاره‌شناسی حتی از شهرتش در ریاضیات هم بالاتر بوده.

خیام مخترع تقویم جلالی یعنی پایه‌ همین تقویم هجری شمسیه که ما امروزه داریم ازش استفاده می‌کنیم. ببینیم داستان درست کردن تقویم چی بوده؟ جریان از این قرار بود که وقتی خیام برای آموزش ریاضی و جبر تو سمرقند بود، از طرف ملکشاه و خواجه نظام‌الملک براش پیغام میاد که آقا پاشو بیا نیشابور به ما تو درست کردن یه تقویمی بی‌عیب و نقص کمک کن. تا اون زمان سلجوقیان از تقویم هجری قمری استفاده می‌کردند ولی کم کم حس کرده بودن که این تقویم خیلی به کارشون نمیاد و تو محاسباتشون داره مشکلاتی ایجاد میشه.

در واقع پادشاه از خیام این درخواست رو داشت که اگه بتونه تقویم جدیدی ایجاد کنه تا بتونن مشکلات محاسباتیشونو حل کنن. مشکل اصلی تقویم قمری اینه که چون تقویم قمری بر اساس گردش زمین به دور خورشید نیست، ممکنه مثلا برداشت محصول الان تو ماه رمضان باشه، چند سال بعد بیفته ماه رجب یا مثلا عید نوروز که ایرانی‌ها از قدیم بزرگترین عیدشون بوده، طبق تقویم قمری هر سه چهار سال یه بار توی یکی از ماه‌های قمری میفته.

یه مثال جالبشم همین چند سال پیش بود دیگه. اگه یادتون باشه ایران تو یک سال دو بار روز زن داشت، یکی فروردین، یکیم اسفند. خب استفاده از این تقویم همونطور که مشخصه مشکلات خودشم داره که مهم‌ترینش مشکلات مالیاتیه. مثلا اگه قرار بود مالیات هر ساله اول ماه رجب بگیرن، مثال می‌زنم ممکن بود یه مامور مالیاتی تو یک سال دو بار بره مالیات بگیره یا اینکه اول ماه رجب شاید الان فصل برداشت محصول و دادن مالیات باشه ولی چند سال که بگذره اول ماه رجب فصل برداشت محصول نیست که کشاورز بدبخت بخواد مالیاتشم بده.

خلاصه همه‌ این مشکلات باعث شده بود که ملکشاه و خواجه نظام‌الملک به فکر درست کردن یک تقویم جدید و دقیق باشند که بتونه مشکلاتشون رو حل کنه و برای همینم اونا کار و سپردن دست کاردان و چه کسی بهتر از خیام ریاضیدان و منجم که بتونه از پس این کار بربیاد. پس به دستور ملکشاه یک تیم تحقیقاتی تشکیل شد و یک رصدخونه هم تو اصفهان تاسیس شد و خیام و تیمش رفتن اونجا که بتونن با مشاهده‌ اجرام آسمانی و محاسبات بسیار پیچیده‌ ریاضی، تقویم مورد نظر شاه را درست کند.

این پروژه چندین سال طول کشید. ما اینجا به مسایل فنی و چگونگی محاسبات ریاضی و نجومش وارد نمی‌شیم و به همین بسنده می‌کنیم که در نهایت خیام با محاسبات بسیار دقیق و پیچیده و تحلیلی که از حرکت زمین به دور خورشید در طول یک سال داشت، تونست ماموریتشو به نحو احسن انجام بده و تقویمشو درست کنه و به افتخار پادشاه جلال‌الدین ملک‌شاه سلجوقی اسم تقویمشم گذاشت «تقویم جلالی».

راجع به تقویم جلالی میشه ساعت‌ها صحبت کرد که شاید از حوصله این اپیزود خارجه ولی واقعا حیفم میاد که حداقل چند تا نکته از این شاهکار خیام رو بهتون نگم. اول اینکه تقویمی که الان ما داریم استفاده می‌کنیم و تقویم رسمی ایرانه تقویم هجری شمسی دیگه؟ ولی اساسش دقیقا همون تقویم جلالی خیامه با یه سری تغییرات جزئی. مثلا مبدا تقویم هجری شمسی هجرت پیامبر از مکه به مدینه است ولی مبدا تقویم جلالی آغاز سلطنت ملکشاهه اما در کل شاکله‌ تقویم همون تقویم جلالیه.

نکته‌ بعدی اینه که تقویم جلالی، دقیق‌ترین تقویمیه که بشر تا الان تونسته بهش دست پیدا کنه. خیام طول سال خورشیدی رو تا دوازده رقم اعشار محاسبه کرده بود و تقویمش حتی از تقویم میلادی که همین الان ۹۵ درصد کشورهای جهان دارن ازش استفاده می‌کنن چندین برابر دقیق‌تره. تو خیلی از منابع میگن تا ۲۷ برابر دقیق‌تره.

نکته‌ آخر اینکه هر ساله آغاز تقویم جلالی با نوروز و زنده شدن دوباره‌ طبیعت و آغاز فصل بهار شروع میشه و نوید یک سال جدید همراه با یک دوره‌ جدید از طبیعت رو میده ولی تقویم‌های میلادی و قمری این خصیصه رو ندارن. آغاز تقویم قمری که میشه اول محرم هر چند وقت یک بار تو یه فصل میفته. آغاز تقویم میلادی هم ارتباطی با طبیعت و یا موضوع خاص دیگه‌ای نداره. تازه خیام یه کتاب معروف به نام نوروزنامه هم داره که توش راجع به دلایل نامگذاری ماه‌های سال و مراسم عید نوروز و هر چیزی که به نوروز مربوط میشه صحبت کرده.

مثل همیشه مطالب تکمیلی راجع به این موضوع و موضوعات دیگه تو صفحه‌ اینستاگرام و تلگرام پادکست رخ می‌ذاریم و دیگه اینجا از تقویم میایم بیرون و بعد از گوش دادن به یک رباعی از خیام با صدای زیبای احمد شاملو می‌ریم سراغ ادامه‌ داستان.

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه این عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدحی باده که معلومم نیست که این دم که فرو برم قرارم یا نه

تا اینجا از خیام حکیم و خیام ریاضیدان و خیام ستاره‌شناس حرف زدیم. به این‌ها خیام فیلسوف رو هم اضافه کنید. خب اون زمان بغداد که جزوی از خاک ایران بود، یکی از مراکز فلسفه بود. البته که بیشتر یهودی‌ها و مسیحیا می‌رفتن سراغ فلسفه و جامعه به شدت مذهبی مسلمان ایران خیلی روی خوشی به فلسفه و موضوعات فلسفی نشون نمی‌داد ولی در هر صورت خیام پنج رساله فلسفی داره و اگر چه صاحب سبک و فلسفه‌ جدیدی به تعبیر آکادمیک نیست ولی اون کاملا بر فلسفه مسلط بود و به عنوان یک فیلسوف شناخته شده بود.

در واقع بعد از ابن سینا تا چندین دهه بعد هیچ فیلسوف ایرانی اندازه‌ خیام مشهور نشده. خب خیام ریاضیدان، خیام حکیم، خیام منجم، خیام فیلسوف، پس خیام شاعر کجاست؟ مگه نه اینکه امروزه هر جای دنیا اسم خیام بیاد اولین چیزی که به ذهن هر نفر می‌رسه خیام شاعره؟ پس کو اشعارش؟ حقیقت اینه که در زمان خود خیام هیچ وقت مردم اونو به عنوان یک شاعر شناخته شده نمی‌شناختن. تازه با توجه به شعرهایی که خیام می‌گفت اگه موقع حیات شعراش گل می‌کرد و شناخته شده می‌شد، احتمال زیاد زنده‌اش نمی‌زاشتن.

در حقیقت با وجود فرقه‌های مختلف تسنن و شیعه و اسماعیلیه که تو اپیزود مارکوپولو درباره‌ این فرقه حسن صباح کمی صحبت کردیم و اختلاف بین این فرقه‌ها و جنگ و دعوا بینشون، کسی خیلی جرات بازگو کردن و یا حتی نقد اشعار خیام هم نداشته. پس داستان چیه؟ به تاریخ که نگاه می‌کنیم بعد از مرگ خیام اولین بار نظامی تو کتاب مشهور چهار مقاله‌اش و بیهقی تو کتاب تاریخ بیهقی از خیام اسم میاره ولی نه به عنوان شاعر، به عنوان فیلسوف و دانشمند و منجم.

بعد کم کم تو کتابای آدمای دیگه اشعار خیام بازگو میشه و بیشتر هم لعل و نفرین میشه تا اینکه تعریف و تمجید بشه. طبق اطلاعاتی که الان ما داریم قدیمی‌ترین کتاب شعر منسوب به خیام تو سال ۸۶۵ تو شیراز کتابت شده، یعنی سه قرن بعد از خیام. این کتاب دارای ۱۵۸ رباعیه و البته این نسخه از اشعار خیام و تمام نسخ بعدی اشعارش، همیشه یک ایراد بهشون وارد بوده. اونم اینکه تمام اشعار مال خود خیام نیست و تو اشعار دخل و تصرف میشه ولی چیزی که مشخصه اینه که بعد از مرگ خیام توجه به شعرهای اون روز به روز بیشتر شده و شعرای بزرگی مثل سعدی و مولانا و مخصوصا حافظ به شدت تحت تاثیر اشعار خیام قرار گرفتن.

حالا نکته‌ مهم اینه که کتاب اشعار خیام تا صدها سال بعد از مرگش در بین ایرانی‌ها و غیر ایرانی‌ها اصلا جایگاه فعلیش رو نداشته. دقیق‌تر بگم منظورم اینه که خب بعد از مرگ خیام شعرای دیگه از شعراش تاثیر می‌گرفتند. راجع به اشعار خیام صحبت می‌شد. اشعارش معروف هم شد به نسبت ولی در نهایت با توجه به سلطه‌ مذهب بر جامعه اشعار خیام هیچ وقت فرصت عرض اندام پیدا نکردن. یه عده شعرهای خیام و دوست داشتن. با شعراش حال می‌کردن. یه عده‌ زیادتری هم مخالف بودند و اشعار اون رو به باد نقد می‌گرفتن. مثلا رازی تو کتاب معروف مرصادالعبادش به اشعار خیام به شدت حمله می‌کنه و میگه اون کافره.

در واقع درباره‌ شعرهای خیام بحث بوده و در کنار شعرای دیگه حالا شعرهای خیام بوده دیگه ولی تاکید می‌کنم خیام اصلا جایگاه فعلیشو نداشته که اشعارش همه‌گیر باشه و همه‌ مردم خیام شاعرو بشناسن. شاید همه‌ طرفدارای خیام و همه‌ اونایی که از اشعارش لذت می‌برن، باید مدیون آقای ادوارد فیتزجرارد «Edward FitzGerald» باشن که برای همیشه اسم خیام رو تو تاریخ ادب و هنر جهان جاودانه‌ کرد.

حدود ۱۶۰ سال پیش یا دقیق‌تر در سال ۱۸۵۹ یک مترجم و محقق نه چندان معروف انگلیسی به نام ادوارد فیتزجرالد که آشنایی مختصری هم با زبان فارسی داشته، با اشعار خیام آشنا میشه. خانواده‌ جرارد یکی از معروف‌ترین و پولدارترین خانواده‌های انگلیس بودند و جرارد از مال دنیا چیزی کم نداشت ولی خودش معمولا آدم گوشه‌گیر و تنهایی بود و وقتی که با اشعار خیام آشنا شد انگار که دنیا رو بهش داده باشن، خیلی با این اشعار حال کرد. جرالد قبل از خیام با سعدی و حافظ آشنا شده بود از اشعارشون لذت می‌برد ولی برای اون انگار خیام یه چیز دیگه بود. مست و دیوونه‌ اشعار خیام شد.

خیامی که تا اون زمان تقریبا در خارج از ایران کمتر کسی می‌شناختش و در داخل ایران هم اصلا جزو شعرای معروف نبود ولی همین خیام، جرالد رو محصور خودش کرده بود. جرالد خیلی زود اشعار خیام به انگلیسی ترجمه می‌کنه ولی ترجمه‌ای که می‌کنه بیشتر برداشت خودش از رباعیات خیامه. اون نیومده بود کلمه به کلمه رو جدا ترجمه کنه و بیشتر دوست داشت بتونه مفهوم شعر خیام رو به مخاطبش برسونه.

جرالد کتاب رو ترجمه می‌کنه و به کمک یک انتشاراتی اونو چاپش می‌کنه ولی هیچکس کتابو نمی‌خره. جرالد میگه چیکار کنم؟ چیکار نکنم؟ قیمت کتابو میاره پایین. دوباره نمی‌خرن. دوباره میاره پایین. بعد چند بار این کار رو انجام میده. انقدری که دیگه قیمت کتاب می‌رسه به یک پنی که کم ارزش‌ترین پول رایج بوده. بعدم دیدی جلوی کتابفروشی‌ها یک کارتون می‌ذارن توش کلی کتاب می‌ریزن؟ مثلا روش می‌نویسن ده تومنه؟ یعنی هر کتابی که برداری ده تومن؟ همین اتفاق هم برای کتاب خیام میفته. کتاب میره تو کارتون کتاب‌های یک پنی جلوی در کتابفروشی‌ها ولی بازم کسی نمی‌خردش.

تا اینکه یه روز یه نویسنده و نقاش معروفی وقتی که گذری از کنار یه کتابفروشی رد می‌شده، سری هم به کتاب‌های تو کارتون جلوی در می‌زنه و اتفاقی کتاب ترجمه شعرهای خیام هم می‌بینه. بعد کتاب نظرش رو جلب می‌کنه و چند تا ورق می‌زنه. می‌بینه عجب چیزی! چه مفاهیم جالبی! همونجا یه جلد برای خودش و چند جلد هم برای دوستاش می‌خره و براشون کتابا رو می‌فرسته و از اونجایی که دوستاشم همه اهل دل بودن ارزش کتابو می‌فهمن و اونام به بقیه معرفی می‌کنن و اینجوری میشه که کتاب به فروشش میره. بالا می‌رسه به چاپ دوم، سوم، چهارم.

روز به روز به محبوبیت و معروفیت کتاب اضافه میشه. اونقدری که هر کسی که کوچکترین علاقه‌ای به مطالعه داشت حتما تو خونش یه جلد کتاب خیام رو داشت. خیلی از جملات انگلیسی ترجمه جرارد اینقدر که بین عامه‌ مردم تکرار شده امروزه تبدیل به ضرب‌المثل شده.

یه استاد دانشگاه تو انگلیسی تعریف می‌کنه میگه سال‌ها پیش یه بار من داشتم با دانشجویام درباره‌ خیام صحبت می‌کردم. بهشون گفتم خونه‌ پدربزرگ مادربزرگ‌هاتون رو بگردید حتما یه نسخه از کتاب خیام پیدا می‌کنید. چند وقت بعد خیلیاشون اومدن گفتن چه جالب! دقیقا همینطور بوده. رفتیم و پیدا کردیم .یعنی همین طوری که الان تو خونه‌ خیلی از ماها یه جلد کتاب حافظ پیدا میشه، اون موقع هم تو انگلیس تو خونه هر کسی یه جلد کتاب خیام پیدا می‌شده و مردم از عوام گرفته تا خواص عاشق و شیدای اشعار خیام شده بودن.

اسم خیام رو محصولات مختلف می‌ذاشتن. مثلا خمیر دندون عمر خیام ومده بود بازار و تازه بعضیا اسم پسرشون به افتخار خیام عمر می‌ذاشتن و جالبه که تو محافل عمومی که راجع به خیام می‌خواستن صحبت کنن اون به نام کوچکش صدا می‌کردن. مثلا می‌گفتن کتاب عمر، دیگه چایی نخورده فامیل شده بودن.

تو جریان معروف شدن کتاب خیام یه نکته‌ خیلی مهمه خیلی. اونم اینکه جامعه‌ اون زمان تشنه‌ شنیدن حرف‌های خیام بود. اروپا رنسانس رو پشت سر گذاشته بود. سلطه‌ مذهب روی جامعه کمی کمرنگ شده بود. مخصوصا نیمه‌ دوم قرن نوزدهم که بحث‌های علمی راجع به اینکه ما کی بودیم؟ چطور به این دنیا پا گذاشتیم؟ دیگه تقریبا همه جا شنیده می‌شد و قبحش ریخته بود و جالب اینکه دقیقا همزمان با معروفیت اشعار خیام تو انگلیس، کتاب منشا انواع چارلز داروین منتشر میشه و نظریه‌اش همه را انگشت به دهان می‌ذاره.

این که بله آدما خیلی به خودتون قره نشید. ما اجدادمون با میمون‌ها یکی بوده و ما هم محصول تکامل یا خب الان می‌دونیم کلمه‌ درست‌ترش فرگشت هستیم و یکی از هزاران موجوداتی هستیم که پا روی کره‌ زمین گذاشته و الان شده این آدمیزادی که می‌بینیم و اصلا معلوم نیست چهار صباح دیگه اثری از ما روی کره‌ زمین باقی مونده باشه. اون دوستایی که اپیزود داستان زندگی داروین را گوش دادن الان بیشتر متوجه فضای داستان میشن.

یه تیکه کوتاه از اپیزود داروین رو گوش کنیم. اونجا که بالاخره بعد از بیست سال داروین جرات میکنه که کتابش چاپ بکنه. در هرصورت بعد بیست سال سکوت در نوامبر سال ۱۸۵۹ داروین کتاب معروف و تاریخی خودش به نام «اصل انواع» رو با شرح نظریه‌ تکامل منتشرکرد. بووم! انگار بمب منفجر شده بود. غوغا شد. چاپ اول کتاب با ۱۲۵۰ نسخه روز اول تموم شد. داروین نقد شد. به شدت نقد شد. مسخره شد. حذف شد. مخالفان ریش سفید و سوژه کرده بودن. اون با بوزینه مقایسه می‌کردن. همه جا پر شده از کاریکاتورهای داروین و توهین‌ها بهش. کلیسا کارد می‌زدی خونش در نمیومد.

بله بحث روز جامعه همون سوالاتی بود که خیام نهصد سال قبل‌تر پرسیده‌بود. آدم‌هایی که قرن‌ها فکر می‌کردن اشرف مخلوقات هستن، خودشونو محور آفرینش و تافته‌ای می‌دونستن، ناگهان متوجه شدن که نه بابا همچین خبرایی هم نیست. ما هم یه نوع جان داریم. مثل هزاران نوع دیگه. فقط فرقش اینه که ما زورمون زیادتر بوده. تونستیم زمین تسخیر کنیم و پدر زمین و موجودات دیگر رو دربیاریم.

بگذریم. همزمان با محبوبیت اشعار خیام تو اروپا تو داخل ایرانم کم‌کم بیشتر از گذشته به خیام پرداخته شد و جایگاه خیام تو فرهنگ مردم ایران رفت در کنار شعرای بزرگی مثل حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی و ما این امتیاز بزرگ رو شاید باید مدیون جناب آقای فیلتزجرارد باشیم.

داستان زندگی آقای جرارد بسیار جذابه و شباهت‌های زیادی به زندگی خود خیام داره. من اینجا خیلی کوتاه داستان زندگیش رو براتون تعریف می‌کنم. ادوارد فیتچرالد متولد سال ۱۸۰۹ از یک خانواده بسیار پولداری، مادرش علاقه‌مند به شعر و مطالعه بود و ادوارد هم خیلی شبیه مادرش بود. با این تفاوت که از زندگی اشرافی خیلی گریزان بود. جوونی گوشه‌گیر، کنجکاو و پرسشگر. اغلب هم با لباس‌های ژولیده پولیده تو جمع حاضر می‌شد. معمولا ساکت بود و حرف نمی‌زد ولی وقتی هم حرف می‌زد درباره‌ هستی و خالق هستی و فلسفه‌ وجود و این جور مسائل صحبت می‌کرد.

به خاطر این رفتار و این طرز فکر مادرش همیشه ازش دلخور بود. ادوارد هیفده سالش که بود رفت دانشگاه و خانواده‌اش خیلی امیدوار بودند که خلق و خوی ادوارد تو دانشگاه عوض بشه. سر عقل بیاد ولی ادوارد که به هر چیز نگاه نقادانه داشت، محیط خشک درس و دانشگاه رو جدی نگرفت ولی دانشگاه یه چیز خیلی خوبم برای ادوارد داشت. اونم این که اون تو دانشگاه دوستای خیلی خوبی پیدا کرد که تا آخر عمر باهاشون رابطشون حفظ کرد. دوستانی که چنتاشون به همراه خود ادوارد بعدها از نام‌آوران عرصه فرهنگ و هنر انگلیس شدن.

با وجود اینکه خانواده‌ فیلتزجرالدها کلی ملک و املاک و خانه‌های بزرگ و درندشت داشتن، بعد دانشگاه ادوارد پیش خودش نرفت و یه جایی خیلی دور از زادگاهش رو برای زندگی انتخاب کرد. چهار سالی هم تو تنهایی زندگی کرد. مطالعه می‌کرد و دنبال جواب پرسش‌های فلسفیش بود. بعد چهار سال به اصرار خانواده برگشت به زادگاهش ولی به جای اینکه تو شهر بمونه رفت تو روستا زندگی کرد. خانوادشون یه ویلای بزرگ یه چیزی شبیه قصر تو روستا داشتن و ادوارد رفت اونجا ولی به جای اینکه بره تو قصر، یه کلبه‌ کوچیک ته حیاط بزرگشون بود و ادوارد اونجا رو برای زندگی انتخاب کرد.

عشقش هم فقط مطالعه و قدم زدن تو طبیعت بود و هیچ چیز دیگه‌ای جز این براش جذاب نبود، منزوی و تنها. حالا برادرش کشیش کلیسا بود و هی می‌خواست ادوارد به راه راست هدایت کنه ولی هر موقع که باهاش بحث می‌کرد ادوارد درباره‌ هستی و چگونگی آفرینش و این چیزا ازش سوال می‌پرسید و بنده خدا کم می‌آورد می‌زاشت می‌رفت. ادوارد ازش می‌پرسید اگه خدا به راستی خیر اعلاست چرا جهان آفریده اون این همه توش فساده؟ پر از ظلمه؟ و انقدر تاسف‌برانگیزه؟ منشا حقیقی رنج و عدم کمال کجاست؟

ادوارد اصلا قصد زیر سوال بردن کلیسا را نداشت. فقط می‌گفت من دنبال رابطه و معنای وجود خودم با جهان هستیم و کلی هم سوال بدون پاسخ دارم ولی از طرفیم برام ابلهانه‌ است که تو کلیسا دنبال پاسخ سوالاتم باشم. اطرافیانش بهش می‌گفتن تو کافری این حرفا رو می‌زنی. این حرفا همش کفره. حتی یکی از برادراش گفت اصلا ادوارد دیگه برادر من نیست. ادوارد انگار دنبال یه گمشده می‌گشت. به دوستاشم گفته بود که حتما آدمای دیگه‌ای هم مثل من بودن که این حس و حال و این پرسش‌ها رو داشته باشن دیگه؟ اونا چیکار کردن؟ به کجا رسیدن؟

تو ۳۳ سالگی ادوارد با جوانی آشنا شد که به کلی مسیر زندگیش تغییر داد. جوون هجده ساله‌ای به نام ادوارد کاپل که خیلی زیاد اهل مطالعه و تحقیق بود. کاپل هر روز چند بیت از اشعار حافظ و عطار و برای ادوارد می‌خوند و ترجمه می‌کرد. ادوارد با وجود اینکه از زبان فارسی چیزی نمی‌دونست، چنان از معانی این اشعاری که تازه ترجمه‌ انگلیسی‌شونم می‌خوند لذت برده بود که تصمیم گرفت زبان فارسی رو یاد بگیره و این کار کرد.

مفاهیم بعضی از اشعار دقیقا طرح موضوعاتی بود که سال‌ها ذهن ادوارد رو مشغول کرده بود. بعد از مدتی کابل ازدواج می‌کنه و میره و ادوارد هم غرق در اشعار فارسی و شعرهای شعرای مختلف شد. اوضاع همینجوری پیش رفت تا اینکه یه نامه از طرف کاپل برای ادوارد اومد که توش گفته بود کتاب شعری رو از یکی از شعرای فارسی زبان پیدا کردم که کلام نهفته در شعرش حیرت‌انگیزه. می‌دونم قطعا از خوندنش لذت می‌بری. زود پاشو بیا اینجا با همدیگه بخونیمش.

ادوارد هم معطل نکرد. رفت پیش کاپل و بزرگترین حادثه‌ زندگی ادوارد اتفاق افتاد، آشنایی او با خیام نیشابوری. ادوارد پنج هفته‌ تموم خونه‌ کاپل موند و بارها و بارها کتاب خیام خوند. با اشعار خیام به دنیای اون سفر کرد. همون موقع یه تصمیم بزرگی گرفت. تصمیمی که ۲۵ سال دیگه از عمرشو صرف تحقق اون کرد. اون تصمیم گرفت کتاب خیام رو ترجمه کنه.

واقعا عجیبه. انگار ادوارد نسخه‌ دوم خیام بود. با همون دغدغه‌ها و سوالات و سرگشتگی‌ها. هر دو متصل به طبقه‌ قدرت. یکی از طبقه‌ اشراف و اون یکی دوست پادشاه و دوست وزیر دربار سلجوقی. یکی طرد شده از کلیسا و به گفته‌ اطرافیان کافر و دیگری مطرود جامعه مسلمانان و از نظر مردم ملحد.

ادوارد شروع کرد به ترجمه‌ رباعیات خیام. داستان ترجمه‌اش و نحوه‌ مشهور شدنشو قبل‌تر براتون تعریف کردم. بعد از محبوبیت شعرهای خیام و معروف شدن ادوارد، زندگی خیلی بر وفق مرادش پیش نرفت. پدرش مرد. مادرش مرد. یکی از برادراش مرد و یکی از صمیمی‌ترین دوستاشم مرد و همه‌ این‌ها توی فاصله‌ زمانی نسبتا کوتاهی اتفاق افتاد و این مرگ‌های پی در پی باعث شد زندگی براش تلخ‌تر از گذشته هم بشه.

یه قایق خریده بود. همش با قایق می‌زد به آب و ساعت‌ها با خودش خلوت می‌کرد. دیگه تقریبا پیر شده بود که پزشکش بهش گفت بیماری قلبی به نقطه‌ خطرناکی رسیده و شاید خیلی زنده نمونی. در کمال تعجب پزشک ادوارد ابراز خوشحالی کرد وصیت‌نامه‌اش نوشت و کتاب‌ها و تابلوهاشو بین دوستاش تقسیم کرد و طبق معمول روزهاشو به گشت و گذار در طبیعت سپری کرد و درنهایت ادوارد فیتجرالد در تنهایی جان سپرد.

پیکر ادوارد رو به کلیسایی بردن که بقیه اعضای خانواده هم اونجا دفن بودن ولی بنا به وصیت خودش جایی بیرون از مقبره خانوادگی به خاک سپردنش. چون می‌خواست هر روز نور خورشید به سنگ مزارش بتابه و از طبیعت لذت ببره. روی سنگ مزارش یه جمله نوشته شده که مال خودشه. خیلی جالبه خیلی. بهش دقت کنید. نوشته «سپاس خدایی را که خالق ماست و نه ما خالق او»

بالای سنگ مزار ادوارد یه بوته‌ گل سرخ زیبایی هم روییده که قصش جالبه. یه سال بعد مرگ ادوارد وقتی که شهرت او جهانی شده بود، یکی از دوستدارانش که تونسته بود از مزار خیام تو ایران دیدن کنه، چند تا ساقه گل سرخ رو از بالا سر مقبره خیام می‌چینه با خودش می‌بره انگلیس. اونجا ساقه‌ها رو پرورش می‌دن و بزرگشون می‌کنن.

چند سال بعد طی مراسمی که بر سر مزار ادوارد برگزار می‌کنن، همون بوته‌های گل سرخ رو بالای سرش می‌کارن. الان بعد از بیش از صد سال هر بهار گل‌های مزار ادوارد مثل گل‌های آرامگاه خیام شکوفه می‌دهند. همون گل با همون عطر بالای دو مزار. خب دیگه از خود خیام کلی چیز گفتیم. از ادوارد همفیتجرالد گفتیم و حالا دیگه نوبتی هم باشه نوبت اشعار خیامه. آماده بشید بریم به دنیای رازآلود خیام و بی‌خیال از قیل و قال دنیا دقایقی با اشعار خیام زندگی کنیم.

از اینجا شروع می‌کنیم که کلام خیام و شعرهایی که می‌سرود درسته که زمان خودش خیلی معروف نشد ولی تو همون حد کمش هم واسش دردسر درست کرد. اونقدری که برای اینکه از گزند آسیب مردم در امون باشه پاشد رفت حج که ملت کاری به کارش نداشته باشن. البته در جواب اونایی که بهش می‌گفتن تو کافری خیام گفت:

گر من زمی مغان مستم هستم گر کافر و گبر و بت‌پرست هستم

هر طایفه‌ای به من گمانی دارد من زان خودم چنان که هستم هستم

من همینیم که هستم. به شما چه؟ حتی خیام طرز فکر حاکم بر جامعه و مردمانی که باهاش سر ناسازگاری داشتند و به شدت نقد می‌کنه و میگه:

گاویست در آسمان و نامش پروین یک گاو دگر نهفته در زیر زمین

چشم خردت باز کن از روی یقین زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

خیام تو مصراع اول اشاره به ستاره‌ها و صورت فلکی گاو داره که تو آسمونه. در مصرع دوم که میگه یک گاو دگر نهفته در زیر زمین به یکی از اعتقادات مردم قدیم اشاره می‌کنه که عوام اعتقاد داشتن کره‌ زمین روی شاخ گاو قرار داره و مثلا زلزله‌ها زمانی به وجود میاد که این شاخه می‌لرزه و زمین هم که روی این شاخه گاوه می‌لرزه. در ادامش که میگه چشم خردت باز کن از روی یقین زیر و زبر و گاو مشتی خربین. خیام ادعا می‌کنه که حالا اکثر مردم روی زمین و بین این دو گاو هستند و قدرت فهم ندارند و اون‌ها رو با خر مقایسه می‌کنه و احتمالا این رباعی در حالتی گفته که از دست مردم عصر خودش بسیار آزرده خاطر بوده.

یه نقدی هم که به شعر خیام میشه اینه که پیام شعر خیام در سال‌های مختلف عمرش تغییر کرده و مفهوم شعرهایی که تو دوران مختلف زندگیش گفته بعضا متفاوته. در صورتی که واقعا قالب شعرهاش نشون میده که نه اینطوری نیست. مثلا خیام تو جوونیش میگه:

هر چند که رنگ و روی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا

مفهوم شعر که مشخصه و از توصیفی که خیام از خودش می‌کنه مشخصه که داره درباره‌ یه جوون زیبا و لاله‌رخ صحبت می‌کنه و خب جوونیای خودشو داره میگه. حالا موقعی که پیر میشه دقیقا همین حرف و یه جور دیگه میزنه. میگه:

من دامن زهد توبه طی خواهم‌ کرد با موی سپید قصد می‌خواهم کرد

پیمانه‌ی عمر من به هفتاد رسید این دم نکنم نشاط کی خواهم‌کرد؟

و از این جنس رباعی‌ها تو اشعار خیام به وفور پیدا میشه. حالا بریم سراغ می و نوشیدن تو اشعار خیام. خب سر این که می که خیام و حافظ و شعرای دیگه تو اشعارشون ازش اسم می‌برن همون می مادی و می انگوره یا نه؟ فقط معنی عرفانی داره؟ بین علما اختلافه. بعضیا اعتقاد دارن نه می فقط معنی عرفانی داره. بعضیام معتقدند درسته که در خیلی از اشعار معنی عرفانی داره ولی بعضی وقتا هم مستقیم به می انگور اشاره شده.

منتهی فارغ از اینکه کدوم یکی از این دو گروه دارن درست میگن حرف خیام اینه‌ که ما تو دنیایی زندگی می‌کنیم که نه می‌دونیم چرا توش پا گذاشتیم. نه به اختیار خودمون متولد شدیم. در ادامه‌اش نمی‌دونیم برای چی باید زندگی کنیم؟ و تهشم نمی‌دونم کجا داریم؟ میریم و تازه به اختیار خودمونم نمی‌ریم. پس بهتره همین دو روزی که داریم زندگی می‌کنیم از زندگیمون لذت ببریم. حالا لذت با می انگور یا می عرفان. الله علم.

و مهم هم نیست. یعنی تو پیام اصلی رباعیات خیام تاثیری نداره. اگه خاطرتون باشه تو اپیزود رودکی گفتیم که خالق قالب رباعی رودکی بوده و بعدا شعرای دیگه هم از این قالب استفاده کردن که مشهورترینشون خیام بوده و خیام خیلی عالی تونست از این قالب برای انتقال پیامش استفاده کنه.

یه موضوع مهم دیگه هم اینه که اگه حافظ و سعدی و مولانا و حالا خیلی دیگه از شعرای دیگه بعضا حرفشون رو در لفافه می‌زدن، خیام چنان صریح و لرک صحبت می‌کنه که اصلا جا برای هیچ تعبیر و تفسیر اشتباهی نمیزاره. شما ممکنه شعر حافظ بخونی بعد که بخوای راجع به حافظ صحبت کنی یکی بگه آدم مومنی بوده. مسلمون واقعی بوده. یکی بگه زاهد بوده. یکی بگه عارف بوده ولی خیام نه، هر کسی با دیده‌ خرد و بدون پیش‌داوری شعر خیامو بخونه مقصود شاعر و حرف دل شاعر رو به راحتی متوجه میشه. مثلا وقتی میگه:

بنگرز جهان چه ترس بر بستم هیچ وز حاصل عمر چیست در دستم هیچ

این شعر یه معنی و مقصود مشخص داره و بس. نه میشه به زور به شریعت وصلش کرد، نه میشه به زور به طریقت و عرفان وصلش کرد. مشخصا داره درباره‌ بی‌حاصلی و پوچی دنیا صحبت می‌کنه. برای همینم در اینکه خیام عارف و زاهد نبوده تقریبا شکی نیست و اصلا شاید یکی از دلایل جذابیت اشعارش همینه که خودشو اسیر هیچ فرقه و گروهی نکرده و از تمام این صحبت‌ها فارغ بوده تا به چیز مهم‌تری فکر می‌کرده. شاید بهترین توصیف رو استاد شجریان درباره‌ خیام داشته که میگه:

«قومی متفکرن در مذهب و دین قومی به گمان فتاده در راه یقین

میترسم از آنکه بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و نه این

من خیام رو بخاطراین تفکرش دوسش دارم و بخاطر اینکه من معتقدم که از همه شعرای ما بیشتر میفهمیده و آگاه تر بوده،گرفتار عرفان و صوفی گری و چیز دیگه نبوده. مردمان ما مردمان فهمیده این،خیام رو میشناسن و درکش میکنن منتها حرف نمیزنن ولی در زندگی خیلی ها جاریه.»

چیزی که باعث میشه خیام دنیا رو چنین تیره و غمگین و بی سرانجام ببینه، اینه که خوشی‌ها و زیبایی‌های جهان پایدار نیست و دوام و بقایی نداره و اساسا هدف از اومدن و رفتن به این دنیا اصلا مشخص نیست. خیام میگه:

آورد به اضطرابم اول به وجود جز حیرتم از حیات چیزی نفزود

رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود زین آمدن و بودن و رفتن مقصود

مقصود از این دنیا اصن چیز مشخصی نیست. هدف از زنده بودن رازیه که اگه جوابی داشته باشه ما هیچ وقت به جوابش نمی‌رسیم. این حرف خیامه.

از آمدنم نبود گردون را سود و از رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ‌کسی نیز دو گوشم نشنود کین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

تو یکی از رباعیات قشنگ دیگشم میگه:

کس مشکل اسرار اجل را نگشاید کسی یک قدم از دایره بیرون نهاد

من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد عجز است به دست هر که از مادرزاد

استاد و مبتدی فرقی نمی‌کنه. هیچکس نمی‌دونه داستان چیه. به دید خیام این یک واقعیته که دنیا پر از رنجه و آخرشم معلوم نیست که اصلا چی قراره بشه. همونطور که اولشم معلوم نیست چی بوده؟ دقیقا همون نگاهی که بودا به دنیا داره که تو اپیزود نیروانا داستان زندگی بودا مفصل راجع بهش صحبت کردیم.

در واقع نگاه خیام به دنیا یه نگاه کاملا اگزیستانسیاله. اونقدری که حتی میشه خیام رو پیامبر اگزیستانسیالیسم دونست. اصلا تو قدم اول خیام از آفرینش خودشم راضی نیست. میگه اگه دست خودم بود اصلا به دنیا نمیومدم.

گرآمدنم بخود بدی نامدمی، ور نیز شدن بمن بدی، کی شدمی؟

به زان نبدی که اندرین دیر خراب، نه آمدمی نه شدمی نه بدمی؟

بهتر نبود که اصلا از اول پا به این دنیا نمیذاشتم تا انقدر سرگردون نباشم؟

حقیقت اینه که خیلی وقتا کسی که نمی‌دونه و به این مسائل فلسفی فکر نمی‌کنه، شاید ذهنش آروم‌تر باشه و خودشم راحت‌تر زندگی کنه ولی ذهن پرسشگر نمی‌تونه به این سوال‌های فلسفی بی‌تفاوت باشه. اصلا مگه از این پرسش جذاب‌تر و مهمترم داریم؟ خدایی که آقا ما کی هستیم؟ از کجا اومدیم؟ برای چی زنده‌ایم؟ به کجا می‌ریم؟ نمیشه که به اینا فکر نکرده و بی‌تفاوت بود. منتها فکرم که می‌کنی ممکنه به درد خیام مبتلا شی. خیام درد می‌کشید. منتها درد آگاهی زجر دانش و اونقدر دنیا براش دردآور و رازآلود بود که حتی راضی نبود پاش به دنیا باز شه.

یه جای دیگه میگه:

چون حاصل آدمی در این شورستان جز خوردن غصه نیست تا کندن جان،

خرم دل آنکه زین جهان زود برفت و آسوده کسی که خود نیامد به جهان

یه چیزیم باید بهش خوب توجه کنیم. خیامی که میگه من دلیل آفرینشو نمی‌دونم. نمی‌دونم از کجا اومدم؟ به کجا میرم؟ و بهتر بود اصلا به دنیا نیام؟ در حقیقت کسیه که خودش فیلسوف، عالمه، قرآن تفسیر می‌کنه، آدم بی‌سوادی نیست که یه سوال به ذهنش رسیده باشه، جوابش پیدا نکرده باشه، بعد بیاد شعر بگه. به قول معروف تا ته خط رفته ولی جوابش پیدا نکرده. ما اینجا کاری به درست و غلط بودن نتیجه‌گیری خیام نداریم و فقط روایت می‌کنیم ولی می‌دونیم که خیام فیلسوف داره این حرفو میزنه. خیام پرسشگر که از دوران جوانیش این پرسش‌ها همیشه تو ذهنش بدون پاسخ مونده.

یه حکایتی ازش هست که می‌گن یه بار خیام تو دوران کودکی و حالا یا نوجوانیش وقتی تو کلاس درس قرآن بوده از استادش سوال می‌پرسه که چرا همه‌ سوره‌های قرآن با بسم الله شروع میشه؟ استادش میگه خب پسر جان چون هر کاری رو باید اول با نام خدا شروع کرد و موقع قرآن خوندن اول باید نام خدا رو بیاریم. خیام به استادش میگه مگه قرآن رو خود خدا نگفته؟ استاد میگه بله صددرصد. خیام میگه یعنی خدا خودش می‌خواد حرف بزنه اول میگه با نام و یاد خدا؟ استادش میگه نه خب اینجا خدا داره از جانب بنده‌هاش صحبت می‌کنه. سوالی که خیام می‌پرسه و جوابی که استادش میده رو بذارید کنار. فقط ببینید که ذهن پرسشگر خیام از بچگی به چه چیزهایی فکر می‌کرده.

حالا تو کنکاش در اشعار خیام می‌بینیم که اون پا رو از این ندونستن و نمی‌خواستم به دنیا بیام فراتر میذاره و اصلا اساس آفرینشو به سخره می‌کشه. به چالش می‌کشه. به این رباعی دقت کنید. خیام اول داره آدم رو به جام به کوزه تشبیه می‌کنه و میگه:

جامی است که عقل آفرین می‌زندش صد بوسه ز مهر بر جبین می‌زندش

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش

خدا رو به کوزه‌گر تشبیه کرده که کوزه‌های قشنگ درست می‌کنه. یعنی انسان خلق می‌کنه. بعد که کوزه درست میشه میزنه زمین می‌شوندش، یعنی مرگ انسان‌ها. اشاره به آفرینش و مرگ انسان‌ها. یه جای دیگه میگه اصلا بیاید افسار دنیا رو بسپارید دست من تا من بگم که چطور باید خدایی کرد.

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان برداشتمی من این فلک را زمیان

از نو فلکی دگر چنان ساختمی کازاده به کام دل رسیدی آسان

میگه اگه جای خدا بودم اولین کاری که می‌کرد این دنیا و قوانین حاکم بر اون رو نابود می‌کردم. دنیایی می‌ساختم که توش همه به کام دلشون برسن. چه کاریه این همه عذاب؟ علاوه بر این‌ها خیام مسائل مربوط به ماورا و بهشت و جهنمم به نقد و تمسخر می‌کشه و میگه:

گویند بهشت و حور و عین خواهد بود آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک چون عاقبت کار چنین خواهد بود

آقا اگه اون دنیا جوی شراب می و حوری میخوان بدن و تهش این چیزاست، خب چه کاریه؟ همینا رو همین دنیا داشته باشیم دیگه؟ تو یه رباعی دیگه میگه:

گویند کسان بهشت با حور خوش است من می‌گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

پرسش خیام اینه دیگه؟ چرا از این دنیا لذت نبریم که پاداش این لذت نبردن تو یه دنیای دیگه‌ای که هیچکس ندیدتش همین لذت‌ها باشه؟ چرا نقد رو ول کنیم بچسبیم به نسیه؟

در باب این آب انگور و شراب که خیام راجع بهش صحبت می‌کنه تو کتاب نوروزنامه خیام یه فصل کامل راجع به شراب و منفعتش و اینا صحبت کرده که بازم ما کاری به درست و غلطش نداریم ولی مشخص می‌کنه که خیلی این شرابیه خیام داره ازش دم می‌زنه بهش نمی‌خوره شراب عرفانی باشه.

البته دکتر قمشه‌ای در این خصوص به یه نکته‌ خیلی جالبی اشاره می‌کنه. میگه این که شعر خیام اروپا و آمریکا را تسخیر می‌کنه و همه‌ مردم اونجا رو از عوام تا خواص درگیر می‌کنه، مسلما دلیلش این نیست که خیام میاد میگه عشق و حال کنید. شراب بخورید. مگه اونا مشکلی با می‌گذاری و شراب خواری داشتن که حالا حرف خیام واسشون خیلی جدید باشه؟ نه این مقصود شعر خیام و پیام خیام بوده که اونا رو تحت تاثیر قرار داده.

این که این دنیا زودگذره و تا میتونید از وقتتون برای لذت بردن ازش استفاده کنید. این که هیچ چیز ارزش غصه خوردن نداره. این که ما یه سرمایه‌ای داریم به نام عمر که هر لحظه داره ازش کم میشه و هیچ‌کس هم نمی‌تونه جلوی کم شدن سرمایش بگیره، هیچکس. خب حالا که داری سرمایمون از دستمون میره از این سرمایه لذت ببریم. نذاریم حروم شه. این دنیا ارزش غصه خوردن برای هیچ چیزی رو نداره. به خدا نداره. به قول حافظ:

آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

و به قول خیام:

یک چند به کودکی به استاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک درآمدیم و بر باد شدیم

حالا هی بریم دنبال استاد شدن. هی بریم دنبال پول بیشتر درآوردن. جالبه که هممون اینا رو می‌دونیم ولی مشکل اینجاست که دو دقیقه بعد از بس که گرفتار مشکلات مسخره زندگی میشیم یادمون میره. فراموش می‌کنیم این نکاتو.

دوای این فراموشی چیه؟ روزی دو بار آلبوم رباعیات خیام استاد شجریان با دکلمه‌ شاملو رو گوش کنید. یه بار صبح ناشتا، یه بارم شب قبل خواب، این دواشه یا این که شعر صدای پای آب سهراب سپهری رو با صدای خسرو شکیبایی گوش کنیم تا سهراب برتون به دنیای دیگه از اون دنیایی که خیام می‌خواست بسازه از اون دنیاهای زیبای سهراب نمی‌دونم شاید حق با سهراب که میگه که کار ما این نیست که به این مسائل فلسفی و اصالت وجود بخوایم فکر کنیم. شاید حق با سهراب که میگه:

کار ما نیست شناسایی راز گل‌سرخ

کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم

شما اپیزود هوشیار مست رو شنیدید که با همکاری انوشه شهیدی و نکیسا عبداللهی تولید شده. اگه خواستید راجع به اشعار خیام بیشتر بدونید من کتاب خیام‌نامه تعریف محمدرضا قنبری رو بهتون پیشنهاد میدم. یه نکته هم بگم که تولید و نگهداری یک پادکست هزینه‌های زیادی داره که دیده هم نمیشه. اگه کسی خواست حمایت مالی کنه مخصوصا دوستان خارج از کشور لینک حمایت تو توضیحات اپیزود هست. ممنون که همراه پادکست خودتون هستید.

امیر سودبخش اردیبهشت ۱۴۰۰



بقیه قسمت‌های پادکست رخ را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/هوشیار-مست-|-داستان-زندگی-خیام-id2748108-id383351994?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%87%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D8%B1%20%D9%85%D8%B3%D8%AA%20%7C%20%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%20%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%20%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D9%85-CastBox_FM