از رومینا تا آسیه / آنچه گفته نمیشود
یکی را به اسم غیرت میکشیم، یکی را به اسم قانون. کشتنها بهانههایی متفاوتی دارد اما نتیجه یکی است. اما یادمان نباید برود که هر انسان به تنهایی ارزشمند است. او یک خبر نیست. یک استوری برای عقدهگشایی ما از چیزهای دیگر هم نیست. او یک انسان است. یکتا و با اهمیت.
باید آنچه باعث از بین رفتن چنین ارزشی می شود را پیدا کرد. یک پدر که سعی میکند از خانوادهاش محافظت کند، تعدادی مامور شهردای که قطعا خود خانواده دارند و آدمیزادن. با همان عواطف و مهربانیها. اما چرا باید به چنین پایانهایی برسیم.
شاید مقصر آنها نیستند. ابعاد پنهان دیگری را باید جستجو کرد.
داستان اول: رومینا به دادگاه گفته است که او را به خانه برنگردانند چرا که پدرش او را خواهد کشت. عموهای رومینا پدر را مرتب تحریک می کنند. پدر فرهنگ پایینی دارد. پدر سر دختر 14 ساله خود را میبرد.
داستان دوم: زنی مسن، از گرانی خانه و بیکاری، چهاردیواری ساخته بدون حتی سرویس بهداشتی در زمینهای حاشیه ی شهر. به او اخطار میدهیم برود. آخرین روز ماه رمضان، نمیرود. ماموران را عصبی میکند. عصبیش میکنیم. میزنیم و میبریم و آسیه میمیرد.
به واقع ما ضعفهای اساسی در قانونهای اجتماعی خود داریم. اگر سروکارتان با قانون افتاده باشد متوجه می شوید آنقدر در بعضی موارد ضعف و خلا قانونی وجود دارد که اینقدر بیتوجهی قانونگذار به موضوع مایع شگفتی است.
البته که وجود چنین مشکلاتی ترکیبی از ساختار فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقصادی است. اما اگر بخواهم کوتاه بگویم باید گفت «ما گوش نمیکنیم»
تقریبا در هیچ زمینهای ما یاد نگرفتهایم گوش کنیم. نمیشد قاضی واقعا به رومینا گوش میکرد. چند روز او را نگاه می داشت و پدر را به یک مشاوره معرفی میکرد؟ نمیشد از دختر دلیل ارتباط با پسر را فهمید؟ بعد مرگش باید متوجه شوند که دختری 14 ساله که هنوز خوب و بد دنیا را تجربه نکرده اسیر یک ویدئو شده است؟ حالا که پدر کشته؛ عموهایش که داد می زدند «بکشش» کجا هستند؟!
نمیشد صدای خرد شدن مردم زیر بار اجاره و رهن را شنید و واقعا فکری کرد؟ برفرض آسیه، زنی پرخاشگر و عصبی بوده است. فرض کنیم غیرمنطقی بوده. اما از کسی که چیزی ندارد چه انتظاری دارید؟ از این بگذرد کجا برود؟ معلوم است به اندازه جانش میجنگد. چون همه آنچه دارد همان است.
مردم میفهمند. همه آنچه رخ داده تقصیر قاضی، ماموران شهرداری یا پدر رومینا نیست. شماهایی که میتوانید کاری کنید هم لطفا خوب گوش کنید. پیش از آنکه مجبور به توجیه نشنیدنتان شوید...
پ.ن: از داخل ماشین بهش گفتم عمو بیا دستات رو ضدعفونی کن. خیلی واقعی گفت بزارم بمیریم راحت شیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خود خاص پنداری= باطل!
مطلبی دیگر از این انتشارات
از خون دختران وطن انگور دمیده
مطلبی دیگر از این انتشارات
در حاشیهی یک قتل: آیا واقعاً قانون بد بهتر از بیقانونیست؟