ماییم و نوای بینوایی، بسم للّه اگر حریف مایی @roya_dream2021
آخرین دیدار در فصل کرونا
از روزی که با لبخند گلدان کاکتوسم را در طاقچه گذاشتم، نزدیک به یک سال میگذرد. و اکنون به جای آن که تولد یک سالگیاش را جشن بگیرم، عزادارش هستم. کاکتوس من مرده است. خودم با دستهای خودم آن را کشتم.
گیاه بیچاره را در طاقچه یکه و تنها رها کردم و ـ به قول معروف ـ پی کار و زندگیام رفتم. حتی او را به کسی نسپردم. اما از آنجا که مادر عزیزتر از جانم، به گلها و گیاهان علاقه داشت، به او رسیدگی میکرد. گاهی موقع سرزدن به مادرم ـ ماهی تا سالی ـ از او هم یادی میکردم. اما بارها و بارها هم اتفاق میافتاد که از وجودش غافل میشدم. بیمهریها و فراموشکاریهای من همانطور ادامه داشت تا ماجرای شیوع این ویروس مرگبار پیش آمد و این کار و زندگی برای مدتی پروندهاش بسته شد و به عبارتی به حالت تعلیق درآمد. وقت بیشتری داشتم تا با والدینم بگذرانم. و بالطبع کاکتوسجان را هم میدیدم. به او آب میدادم. خاکش را زیر و رو میکردم. حتی گاهی با او حرف هم میزدم. گویی تازه چشمهایم به رویش باز شده بود.
یک روز که به دیدارش رفته بودم، او را چون خورشیدی در حال افول دیدم. هراسان گلدان را خالی کردم. خاکش را عوض کردم. با مراقبت بسیار گیاه محبوبم را در گلدان جای دادم. آبپاشیاش کردم. دیری نپایید که جان به جانآفرین تسلیم نمود. و من غصهدارش شدم. نه، آنقدر احساساتی نیستم که چنین چیزی که هرروزه در پیرامونم اتفاق میافتد، مرا متأثر کند. مسئله این است که من خود را در این اتفاق مقصر میدانم. این من بودم که نتوانستم از کاکتوس محبوبم نگهداری کنم. و در حراست از حوزهی استحفاظیام شکست خوردم. کاش او را نزد خود، برده بودم. میدانم مادرم از هیچ چیز برایش دریغ نکرده است. اما موضوع این است که او از آنِ من بود و از من انتظار محبت و نگاهبانی داشت.
شاید از آنجا که انتظار محبتی از جانب من نداشت، مراقبتهای وافر و ناگهانی من، چونان مسمومیتی کشنده (اوردوز) جانش را گرفت. و یا در گذشت زمان، از بیمهری من ذرهذره آب شده بود و در انتظار آخرین دیدار، سرپا مانده بود. و حال که من با لبخندی بر لب او را سلام گفتم و تیغهایش را نوازش کردم، آخرین آرزویش برآورده شد و دیگر دلیلی برای زندهماندن نداشت.
حکایت کاکتوسِ عزیزدردانهی من، حکایت بسیاری از آدمهاست که به بهانهی مشغلههای متفاوت، از یاد بردهایم. و شاید روزی که آنها را دوباره به یاد آوریم، مثل من و کاکتوسم آنقدر خوششانس نباشیم که فرصت آخرین دیدار را داشته باشیم.
« ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون / نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا »
مطلبی دیگر از این انتشارات
قلب
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق من، بهار!
مطلبی دیگر از این انتشارات
قهر و آشتی