ماییم و نوای بینوایی، بسم للّه اگر حریف مایی @roya_dream2021
ایستاده در غبار
گرد اشک، پای گلویم را
سندرم کمپارتمان
موجب شده!
و من
بی هیچ ذهنیتی،
ایستاده ام؛
در غروب غبار آلود تنهایی ام.
ذهنم در میان انبوه خالی حضور،
انبان گشته.
سرم در پشت کوه های بلند،
گم گشته!
و من ایستاده ام.
چشم هایم،
چشم هایم کنج اتاق، دوار می چرخد.
پلک می زنم.
و دم عمیقم،
رایحه ی جنون می دهد.
تپش بی امان قلبم،
جناغ ترکانده!
و من هم چنان ایستاده ام.
در خلال رفتن ها و آمدن ها،
من، درگیر بغض سرمنشا ناپیدا،
هم چنان بی مهابا، ایستاده ام.
هوا سرد است
و دلم تنگ آغوشت.
اما هم چنان، بی دفاع ایستاده ام.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بدون عنوان
مطلبی دیگر از این انتشارات
زمستانِ بیتو
مطلبی دیگر از این انتشارات
کار یک لحظه است!