برای دخترکم

سلام

از کرانه‌ای پایان ناپیدا با تو سخن می‌گویم. این دنیا که تو می‌بینی، من تمامش را دیده‌ام، زیسته‌ام. هیچ نبود. تنها تو بودی و تو.

رهای من، ره‌آوردِ سفر من، بالاخره زمان رفتن فرا رسیده و من توشه بارم را برداشته‌ام تا به راه بیفتم. دخترکم، دنیایی که تو را در آن می‌گذارم و می‌روم، ناتوان است! همه چیز از قدرت تو ممکن می‌شود و یا ناممکن می‌گردد. دختر آرزوهای من، قوی باش. دل، قوی دار. راه‌ها رفته‌اند و زمین‌ها خورده‌ام. اما هیچ‌کدامش از نفسم نینداخت. می‌دانم سقف این دنیا، برای تو نیز کوتاه است و نفست را به تنگ می‌آورد. اما یادت باشد به تمنای نفسی، منوکسید نبلعی که خود، تمامش می‌کنی. دخترم، حواست به آدم‌ها باشد؛ بازیگران قهاری هستند. دیگر به چشم‌ها هم نمی‌توان اعتماد کرد. مرا ببخش که میان این گنداب تو را تنها می‌گذارم. اما دلا، فرصت من تمام شده. تو مراقب باش که لحظه لحظه‌ات را زندگی کنی.