ماییم و نوای بینوایی، بسم للّه اگر حریف مایی @roya_dream2021
به ابدیت...
شهریارا، سلام
اکنون که این نامه برای تو نوشته میشود پر از حس خوبی هستم که با دیروزم تفاوت از زمین تا آسمان است. این روزها، صندلی راک گوشه تراس، پناهگاه شبهای تنهایی من است. روی صندلی مینشینم و خیره به خاموشی شهر، در تو غرق میشوم. میدانی چرا همیشه شهریار میخوانمت؟ چراکه آغوش تو، تمام شهر من است. تو نیروی شهریاریِ تابستانِ گرمِ منی. و چون تو و عطر گرم حضورت، کماکان همراه من است.
طاهاجانم! چشمهایم را که باز کردم و شما را ندیدم، دنیا در برابر دیدگانم تار شد. آخر ما قرار بر جدایی نداشتیم. ما با چشمانی غرق اشتیاق، رو به سوی این مسیر نهاده بودیم. اما تقدیر جور دیگری رقم خورد. دخترمان هفته دیگر به جهانی که تو در آن نیستی، قدم خواهد گذاشت. و من، خوشحال از خوابی که دیدهام، این یک هفته باقیمانده را سپری خواهم کرد. دیشب، پس از ماهها، تو را در خواب دیدم. تو آمدی، دخترمان را بوسیدی، در گوشش اذان گفتی. سپس او را به آغوش بهار سپردی و چشمهایم در تلاقی نگاه تو و یزدان، اتمام حجت را خواند. نزد من بازگشتی، دستم را گرفتی و بعد از آخرین نگاه به دختر تازه متولد شده مان، مرا با خود بردی.
حکمت این تاخیر هم گویا سلامتی فرشته و شادکامی بهار و یزدان بوده است. وگرنه چه کسی را دیدهای از چنان تصادف دهشناکی جان سالم در ببرد؟ من، در یک چشم بر هم زدنی، تمام خانوادهام را از دست دادم. و خدا میداند که پس از آن، در هر روز و شب، روحم، چندهزار تکه شد. و حال، کودکی را که به ذوق مادرانهام، اتاق برایش دکور کرده بودم، به دامان خواهرت و برادرم میسپارم. خیالم از بابت او راحت است. به هر حال؛ هر جنبندهای در این سرای، رسالتی به انجام میرساند و میرود.
«بیتو نه امور این جهان لنگ شده
نه بین زمین و آسمان جنگ شده
نه کوه شده آب و نه دریا شده خشک
اما دل من برای تو تنگ شده»
دوستدار تو، همسرت، آباندار
R✍?
مطلبی دیگر از این انتشارات
حتماً خداحافظی
مطلبی دیگر از این انتشارات
روز برفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کاش آسمان ببارد، امشب.