ماییم و نوای بینوایی، بسم للّه اگر حریف مایی @roya_dream2021
به وقت دلتنگی...
دلا، سلام
میخواستم برایت نامهای بنویسم از روزهای خاموشم. زندگی، کوله بارش را بسته است و از وادی ایمن من، پا به فرار میگذارد. دلا؟ خبر شدی؟ به هنگامه فریادهای فروخفته چکنده از فراز قله آرمانهایم، باخبر شدی؟ صدای پای قلبم را که دور میگشت زین خانه، شنیدی؟ حال؛ من، با این بغض نفسگیر، این سینه عاری از احساس، این چشمان یخزده و ذهن آشفته، چه کنم؟
جانا، بخند. جز صدای خندهات، دلیلی برای کش آمدن لبهایم نیست! روزگار زرد شده، به خزان نشسته. من سِر شدهام. آغوشم به عطرِ ناآشنایی معطر است. و داستان دختری که کمان را به زه کرده بود، ناتمام باشد. قرار نیست همه قصهها پایانی خواندنی داشته باشند. بگذار این بار، رویای آن مرد، تحقق نایافته باقی بماند ... .
کاش من هم چون شاملو، نازنینم را خوانده بودم یا که مانند سایه، تارِ ارغوان نواخته بودم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامهای به فرزندم که هرگز زاده نشد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ایستاده در غبار
مطلبی دیگر از این انتشارات
درد را فریاد میزنم!