ماییم و نوای بینوایی، بسم للّه اگر حریف مایی @roya_dream2021
تا پای آرام، برای آرمان
وزنه سنگینِ غل و زنجیر شده به پاهای شکستهْ استخوانم، به امید جاری بر زبانت، برای کفش آهنین پوشیدن و شکوفایی زندگی، دهان کجی میکند. لبخندی دلربا به میزبانیام فرستادهای. و من خوب میدانم دلم را تنها از برای لِه شدن در زیر سُم روح بیافسارت، میبَرد. این چهره آراسته و آن لحن و بیان شیوا، تو را از داشتن هر گونه روی اهریمنی مبرا میسازد و نقابی موجه بر این سازه بیتار خواهد کشید. و تو نمیدانی که خانهی پوشالی برای ویرانی تنها به یک نسیم سحرگاهی نیازمند است.
مدتهاست اسپانیایی خوانده میشوم. و تو کسی هستی که مرا از اسب به زیر آورد و در آوردگاه شیران، پیاده ساخت. تو کسی هستی که هویت من، ماکسیموس، را به یکباره، در هیمه قدرتطلبی خود، خاکستر کرد. و از آن آتش، اسپانیایی برخاست تا تو را اسیر خاک گرداند.
تو نه به خاطر نداشتن تأیید پدر، که به خاطر نداشتن لیاقت، به زوال محکومی. امپراطوری که مقبولیت، محبوبیت و مشروعیت نداشته باشد، تنها عروسکی تاجدار است. کومودوس! تو، به فرمان خنجری که قلبهای بسیاری را درید، محکوم به تباهی هستی. و به فرمان نامردمیهای خود، از این دنیا تبعید خواهی شد.
این تخت را خوب بنگر. این تخت بیجان، روزی که به فرمانبرداریاش ایمان آوردی، تو را زمین خواهد زد و به تو نشان خواهد داد که تو صاحب برحقش نیستی. این تخت به تو وفادار نخواهد بود؛ چراکه تو با دستان خونآلودهات، آن را به نفرینِ خیانت آغشته ساختهای.
خونم در حصار زرهی که برتنم کردی، رقصان است. و غروب نزدیک است. اما، هیچ اهمیت ندارم که دست و پایم بسته است و یا حتی خونی در رگ ندارم. من به امیدِ آرام زندهام؛ آرامِ این مردم و آرامِ روح همسر و فرزندم. کومودوس، تو را نه برای تصاحب جایگاهت، که برای آرمان میکشم. اجازه نمیدهم شادی که از خانواده من دریغ شد، در لجنزار چشمانت، به وزش درآید. اجازه نخواهم داد ماکسیموسی دیگر به خاطر جاهطلبی تو، آرام و قرار از دست دهد و در سوگ عزیزانش سنگین نفس فرودهد. و به امید انتقام، این بیهویتی را تحمل دارد. و اجازه نخواهم داد کودکی به جای بازی و شادی، با تکیه بر افکار سیاه تو، در جاده گمراهیات، سرگردان شود و خودش و همگان را از موهبتهای زمین محروم سازد.
روزی که تو، غرق در خونی که به خونابه چشمان بیگناهان درآمیخته است، به زانو درآیی، روزی که هیاهوی شادی رومیان، این سکوت سنگین فیلادلفیا را سبک کند، خواهم توانست با خیالی آسوده به خانوادهام بپیوندم.
شاید اگر خودت هم از این عاقبت خبر داشتی، هرگز این سرگذشت را شروع نمیکردی تا به چنین پایانی بینجامد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای دخترکم
مطلبی دیگر از این انتشارات
حال رزها خوب است!
مطلبی دیگر از این انتشارات
24 ساعت مرخصی