دخترم، میریام

میریام عزیزم، سلام
این نامه را از سال 99 برایت جا میگذارم. امروز، 127 روزی است که از وجودت، احساس شعف میکنم. با آن که حاملگی پرخطری است و احتمال مرگ یکی از ما را به همراه دارد، من این ریسک را برای یک بار دیدن صورت ماهت، به جان میخرم.
میریام عزیزم! دنیایی که در آن قدم خواهی گذاشت، تاب روحیه ی لطیف و قلب بی گناهت را ندارد. پس درصدد خواهد بود تا احساسات پاکت را به لجن بیالاید. دختر دلبندم! از دنیا ناامید نباش. شاید سفید نباشد و آسمانش آبی. اما شبی یک دست مشکی پوش هم بر دلش خیمه نزده. دنیای ما، دنیایی است خاکستری و گاه کور سویی نافذ، چشم دلت را به نرمی نوازش میدهد. پس نترس. میگویم تا ناگفته ای نماند. اما تو مهربانی را در سبد بچین و به آدم ها هدیه کن. روزی که امید تمام شود. یقین دارم که خداوند سبدت را از گل واژه امید انبان خواهد نمود.
میریام عزیزم! دنیا پر از اضداد است. محیطی که در آن زندگی میکنیم، شرایطی ناپایدار برایمان رقم میزند که باثبات ترین آدم ها هم نمیتوانند بر جای بمانند. در این دنیای متغیر، سکون، سقوطی به قعر شکست است. پس ثابت نباش. ساکن نباش. ساکت نباش. آب که راکد شد، به مردابی مبدل میگردد که بوی تعفنش دنیا را ویران خواهد کرد.
دخترک زیبای من! زیبایی تو، هراس من است. میترسم روزی خود را باور نکنی و یا به خود غره شوی. دخترک من! ماه آرام من! به خودت نگاه کن. بی هیچ عینک، نقاب و پوششی، خود را ببین و در اعماق چشمان همیشه بیدارت، غرق شو. عزیز من! این تویی! همین تصویر را از خود به یاد بسپار و هر صبح و شام، یادآور باش.
نسیم سحرگاهی من! به خودت اعتماد کن. و به یاد داشته باش؛ تنها تو سزاوار اعتمادی!
و ببخش! ببخش، اما؛ هرگز فراموش نکن! لحظات تلخ و شیرین درگذرند. اما تو، تا زمانی زنده می مانی، پیشرفت میکنی و موفق میشوی که از لحظه لحظه عمرت نهایت استفاده را ببری. تو، زمان زیادی برای زندگی نخواهی داشت. پس خودت را اسیر تجربه دوباره تجربیات گذشته و گذشتگان، نکن.
دخترم! از تو میخواهم؛ راه خود را پیدا کنی و از این پیاده روی در ساحل امن آرامشت، لذت ببری.

دوستدار تو، مادرت، رز
بهار 1999