شاید خداحافظی

نگارم،

اکنون که این نامه را می‌نویسم، برای همیشه از عشق ابدی‌ام جدا شده‌ام. پس ببخش؛ اگر لحنم به تلخی می‌گراید. به دنبال آرزوهای دور و درازم نمی‌روم. مردی جز پدرت را هم لایق قلبم نمی‌دانم. می‌روم چون نمی‌خواهم حرمتی شکسته شود. دهانی به گلایه باز شود. جنگ اعصابی راه بیفتد. چراکه خانه مأمن آرامش است. من هنوز هم بعد از این همه سال، چون روز نخست، کوروش را می‌پرستم. اما دختر عزیزم، باید بدانی عشق کافی نیست. در زندگی مشترک فداکاری لازم است. چشم‌پوشی لازم است. همراهی ـ تحت هر شرایطی ـ لازم است. من و پدرت با هم تفاهم نداشتیم. یعنی نمی‌توانستیم تفاوت‌هایمان را بپذیریم و آن‌ها را مدیریت کنیم. تفاهم، هنری است که من و پدرت از آن بی‌نصیب بودیم. شاید بپرسی چرا نمی‌مانم و سعی نمی‌کنم این هنر را کسب کنم. دخترکم، گاهی خیلی زود دیر می‌شود. گاهی در رودخانه هم ماهی‌های یخی می‌فروشند. سنی از ما گذشته است. انعطاف‌پذیری‌مان با خط صفر مماس است. هر آن‌چه از لجبازی، خودخواهی و غرور سهم دارم، پدرت هم به همان اندازه سهم دارد. قطب‌های هم‌نام هم‌دیگر را دفع می‌کنند، گل بهارنارنجم.

با وجود تمام عشقی که به تو دارم، تلاشی برای گرفتن حضانتت نمی‌کنم. جای تو نزد پدرت امن‌تر است. پدرت نخستین عشق تو خواهد بود و نمی‌خواهم فرصت این عاشقی شیرین را از تو بگیرم. پدرت نخستین آموزگارت خواهد شد و من نمی‌خواهم بی‌سواد بار بیایی. به تو هرآن‌چه از دنیای مردانه باید بدانی خواهد آموخت. من به سان یک مرد از مردان نمی‌دانم. اما او می‌داند. نیمی از جهان را مردان تشکیل می‌دهند و تو جایی برای فرار نداری. و شرط ماندن، آگاهی و شناخت از اطرافیانت است. آن‌ها را بشناس. موجودات عجیب و غریبی نیستند. اتفاقاً از خیلی از زن‌هایی که می‌شناسم قابل اعتمادتر‌اند. پدرت به تو خواهد آموخت چگونه بی‌آن که فریب بخوری، با آن‌ها ارتباط بگیری. و او جسارت و شجاعتی به تو خواهد بخشید که از توان مادرت خارج است.

وقتی نه ساله شدی، به حرف‌های معلمت بسنده نکن. او هم یک آدم است و جایزالخطا. کتاب‌های مختلف بخوان. سخنرانی‌های مختلف را گوش بده. خودت قرآن را بخوان. به کمک پدرت یک مرجع‌تقلید خوب انتخاب کن و رساله‌اش را بخوان. اسلام دین مهربانی است و سخت‌گیری در آن جایی ندارد. ظاهربین نباش و خدا را به جرم داشتن بنده‌های متظاهر ترک نکن. آدم‌هایی که به نام دین، از هیچ ظلمی فروگذار نیستند، در همه‌جای جهان پیدا می‌شوند. سخت مراقب باش تا به کسوت آن‌ها نگرایی.

« باده‌نوشی که درو روی و ریایی نبود / بهتر از زهدفروشی که درو روی و ریاست »

و یا دچار سکولاریزاسیون نشوی. قرآن را همیشه با معنا و تفسیرش بخوان تا کج نروی.

از تو می‌خواهم هیچ‌گاه چادر سر نکنی. جانکم، تا به باور نرسیده‌ای، نپوش. با بی‌باوری خود، هتک حرمتش نکن. سنت‌ها و فرهنگ‌ها مهم‌اند و باید به آن‌ها احترام بگذاری اما در این خصوص، نه از فرهنگ تبعیت کن و نه از سنت. به باور قلبی خودت عمل کن.

فرشته‌ی کوچکم، چادر‌نماز و سجاده‌ات را به پدرت سپرده‌ام. خودم با دست‌های خودم آن‌ها را عاشقانه برایت دوخته‌ام. یادت نرود بعد از نمازت برای پدر و مادرت دعا کنی.

البته مسلماً وسط نامه خبری از این عکس نبوده!!
البته مسلماً وسط نامه خبری از این عکس نبوده!!


جانِ شیرینم، مادر زیباترین‌ها را برای تو می‌خواهد. اما زیباترین چیزی که تو می‌توانی داشته باشی، اندیشه و فکر زیباست. جایی خواندم؛ اگر لباس‌های شما از کتاب‌هایتان تازه‌تر است، شما کهنه شده‌اید. همیشه مطالعه کن. و هرچیزی را به‌درستی تجزیه و تحلیل کن. مهم نیست چه‌کسی حرف می‌زند. مهم حرفی است که زده می‌شود. حرف‌های موافق و مخالف را گوش بده و بهترین تصمیم را بگیر. «پادشاه خوب کسی است که حرف‌های مشاورانش را خوب می‌شنود و درنهایت به ندای قلبش گوش می‌دهد».

شکوفه‌ی گیلاسم، هیچ‌چیز را بی‌دلیل قبول نکن. کمی تردید لازمه زندگی است. برای دانستن هرچیز به سختی مطالعه کن. و همیشه و همه‌جا روی کمک و مشاوره پدرت حساب کن. او تنها کسی است که خیرخواهانه و بی‌چشم‌داشت تو را یاری می‌دهد.

از کسی نخواه عقایدش را تغییر دهد. و به خواست کسی هم عقاید خود را تغییر نده. عقاید هرکس حاصل سال‌ها زندگی، مطالعه و فرهنگش است. پس این خواسته‌ای است بس عبث! اما اگر حرفی تو را به تردید واداشت، نه جبهه‌گیری کن و نه زود تصمیم بگیر. آدمِ عاقل بدون مطالعه و فکر حرکتی نمی‌کند. پس همه‌چیز را خوب بررسی کن. زندگی مثل بازی شطرنج است. حواست به حرکت بعدی حریف هم باشد.

تو همیشه نخواهی توانست مورد تأیید همه باشی. اگر این‌گونه بود، بدان که قافیه را باخته‌ای. همسفر باد نباش. باد خانه‌ای ندارد و مقصدش ناکجاآباد است. همیشه و همه‌جا خودت باش، خودِ خودت. مهم نیست بقیه چه می‌گویند، مهم این است تو کاری را انجام دهی که فکر می‌کنی درست است. از اشتباهاتت نترس و یا بابتشان خجل نشو. همین‌ها تجربیاتی است که تو را بزرگ می‌کنند. این اشتباهات تو را در مسیر رسیدن به موفقیت راهنمایی می‌کنند. اما نیاز نیست همه چیز را خودت تجربه کنی. فرصت تو برای زندگی محدود است. پس از تجربیات دیگران هم استفاده کن.

هیچ‌گاه کسی را قضاوت نکن. چشم‌ها و گوش‌های تو قادر به دریافت تمام حقیقت نیستند. تصویری که تو از جهان پیرامونت می‌بینی مانند عکسی است که یک عکاس گرفته است. عکاس فقط سوژه موردنظرش را در عکس گنجانده است. آدم‌ها هم چیزی که می‌خواهند تو ببینی، در چشمت فرو می‌کنند؛ نه آن‌چه را باید ببینی. پس هشیار باش.

مدرسه، دانشگاه و تحصیل خوب است. اما یادت باشد تو را بی‌سواد بار نیاورند. به دنبال علم باش؛ همان‌گونه که پیامبر(ص) و بزرگان گفته‌اند. اما مهم‌ترین علم، علم ارتباطات اجتماعی است. و پدرت در این زمینه هم بهترین استادت خواهد بود.

میان آدم‌ها به تناسب سن و یا جنسیتشان فرق نگذار. تفاوت آدم‌ها در اندیشه و خط فکری آن‌هاست. همیشه به بزرگ‌تر‌ها ـ چه از نظر سن و چه عقل ـ احترام بگذار. اما معیار تفاوت همان است که گفتم.

نیلوفرِ آبیِ من، ایران، مهد فرهنگ و تمدن، مادری است که تو را سال‌ها در دامان پُرمِهر خود خواهد پرورد. میدان را برای دشمن خالی مگذار. تو می‌توانی هرجا خواستی بروی. از جاذبه‌های‌دیدنی جهان دیدن کنی و چیزهای جدید بیاموزی. اما فراموش نکن باید کبوترِ جلدِ ایران‌زمین باشی و خاک ‌پاکش را در اسارتِ دست‌های آلوده‌ی بیگانگان و نااهلان رها نکنی. مراقبش باش؛ همان‌گونه که او اکنون از تو مراقبت می‌کند.

ماهِ من، به تو نمی‌گویم عاشق نشو. چون به خواست تو نخواهد بود. روزی به خود می‌آیی و می‌بینی قلبی در سینه نداری. اتفاقاً می‌گویم از عشق فرار نکن.

« توسنی کردم ندانستم همی / کز کشیدن تنگ‌تر گردد کمند »

عشق را با جان و دل پذیرا باش. اما، شهدِ زندگیِ من، مانند من و پدرت ضعیف نباش. برای عشق بجنگ. فداکاری کن. و با وجود تمام اختلاف‌ها از زندگی در کنار عشقت لذت ببر. و به یاد داشته باش؛ خانه‌ای که عشق در آن نباشد، گورستانی بیش نیست.

همیشه به یاد تو و پدرت هستم. تلخی نکن، گلِ نازم. تنهایت می‌گذارم تا در محیطی آرام بزرگ شوی. من و کوروش، با وجود تمام علاقه‌ای که به هم داریم، تا ابد من و کوروش می‌مانیم و ما نمی‌شویم. به خانه‌ی پدری‌ام در آستارا می‌روم. شیراز را بی کوروش دوام نمی‌آورم. هروقت خواستی به دیدنم بیا. اما از من نخواه که برای دیدار تو به خانه‌ی پدرت بیایم. دیدار دوباره‌مان، ما را به سَرِ خط برمی‌گرداند. برای هر سه‌مان اوضاع را از این سخت‌تر نکن.

این نامه‌ی بلند‌بالا را برایت می‌نویسم؛ شاید دست سرنوشت من و تو را نیز برای همیشه از هم جدا کرد. اشتباه نکن، گلکَم. تقصیر را گردن سرنوشت نمی‌اندازم. همه چیز به تصمیمات خود ما بستگی دارد. اما شاید شرایطی پیش‌آمد کند که من و تو نیز از هم دور بمانیم.

همیشه لبخند بزن که به راستی زیباترین تصویر خلقت را خواهی آفرید.

تو را به پدرت، پدرت را به تو و هردوتان را به خداوند می‌سپارم.

دوست‌دارِ تو، مادرت، گیتا

۱۶/٩/۱٣٨۱





مرتبط:


https://vrgl.ir/cQNiI