ماییم و نوای بینوایی، بسم للّه اگر حریف مایی @roya_dream2021
عطر تو
به مشام می کشم عطر تو را،
خیره به چراغ های سوسوزننده شهر.
باد می وزد.
لرزی بر جان احساسم می افتد.
و جای حلقه ی بازوان تو لمس شده.
روزگاری است که تو را ندیده ام.
و روزگاری است که غرق کرده ام خود را،
در مستی.
به سلامتی ات پیک زده ام، با جمع.
و اکنون...
و اکنون دوباره من شده ام و من.
و دوباره دلتنگی ات به سراغم آمده.
پس کی این هجران به سر آید؟
تمام نشد؟
صبر من که تمام شد.
طاقت از کف داده ام.
نکند گرفتار مرگواره ی نیلوفری.
نکند مرا کشته ای در خیالت.
نکند پر داده ای پرنده ی دلم را.
نکند خاطرات تو با من را دزدیده باشند.
نکند جان بی جانم در تئوری منطقت بی پناه آمده.
و نکند دیگر من تو نیستم.
نکند ...
...
جانا!
جان من!
ای وصله به جان!
جانان جان!
...
تمام است این شکیبایی.
و من دیگر زندگی را بدرودگویان،
هشته ام.
...
مطلبی دیگر از این انتشارات
برگ آخر دفتر ساجده:
مطلبی دیگر از این انتشارات
لبخند
مطلبی دیگر از این انتشارات
شب سرد