ماییم و نوای بینوایی، بسم للّه اگر حریف مایی @roya_dream2021
لبخند دنیا
تنم پُر از ترکشهایی است که رفتهرفته بر عمقِ جانم منزل میکنند. شاید همان لحظه درد چندانی نداشته است. اما هرچه زمان میگذرد، رنجورترم میدارد. بهخصوص اکنون که گردِ پیری ریشهی اعصابم را سست کرده است، حتی هنگام تنفس، با بالا و پایین شدنِ سینهام، حرکتشان را حس میکنم. دردی که ابروهایم را به هم گرهکور میزند، همدم روز و شبم شده است. با این همه، من یک مردم؛ مردی که باید برای عزیزش چون کوه استوار بماند. گاهی اخم و لبخندم، تضاد عجیبی ایجاد میکند که هیچکس دلیلش را نمیداند. شاید عبوس و حتی ترسناک به نظر آیم، اما دنیا مرا مهربانترین مرد دنیایش میداند. و همین مرا بس باشد.
گاهی از کمحرفی و فکریبودنم شاکی میشود. گمان میکند حواسم به او نیست. اما مگر من جز او که را دارم؟ هرآنچه بدان میاندیشم، مستقیم و یا غیرمستقیم با زندگیِ دونفرهمان، پیوند دارد. اگر از گرگومیش تا شبانگاهم را دور از او میگذارنم، برای فراهمآوردن آرامش و راحتی اوست.
سینهام صندوقچهی اسراری شده که قرار است با خود به گور برم. چه لزومی دارد هرآنچه بر منِ آشفتهحال میگذرد، بر دنیا آشکار سازم؟ همین که من زیر بار ناملایمات زندگی کمر خم کردهام، کافی است. بگذار او آسودهخاطر باشد و با خندههای بیریایش خستگی ریاضتهایم را از روحِ چروکیدهام بزداید. بگذار حداقل یکی از ما دونفر، لبخندِ از تهِ دل بر لب داشته باشد. شاید هر روز و هر ساعت نگفته باشم، اما آنقدر دوستش دارم که بخواهم بار خودم و او را، تنهایی به دوش کشم. چینیهای شکستهی وجودم را به خاطرِ خاطرِ عزیزش بههم چسباندهام. و هیچچیز بیش از اشکهایی که به گمان خودش دور از چشم من میریزد، سوختهدلم را آتش نمیزند. به راستی این چه بازی است که او، با من و این دلِ مجروحم به راه انداخته است؟
چند روزی است که سازِ ناکوک مینوازد. حق دارد. او که از احوالمِ پریشانم خبر ندارد. پس چگونه مرا درک کند؟ و بداند که در اشتباه است؟ صدای گوشخراشِ نگرانش، بر روانم خط میاندازد. اما هرچه از دوست رسد، نیکوست. قصد ندارم رازهای مگویم را برایش فاش کنم و او را از تارعنکبوتهایی که بر دیوارِ کاهگلی خانهمان تنیده است، آگاه کنم. بگذار به خیالِ خودش در کاخ آرزوهایش زندگی کند. زن است و ظریف. توان بر دوش کشیدن این سنگ و کلوخهای زمخت را ندارد.
کاش بیش از این پیگیر بیقراری چند روز اخیرم نشود. نمیخواهم از ناسازگاری ترکشهایی که با جوارحم یکی شدهاند، چیزی بداند. کاش صبح که از خواب بیدار میشوم، دنیای همیشگی باشد. سخاوتمندانه لبخند بزند و بهشتِ نگاهِ پُرمهرش را به من هدیه دهد.
بارالها، لبخند دنیایم را از تو میخواهم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
این روزها ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامهای به فرزندم که هرگز زاده نشد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
برگ آخر دفتر ساجده: