ماییم و نوای بینوایی، بسم للّه اگر حریف مایی @roya_dream2021
قهر و آشتی
میدانی، رضا؟ فکر میکنم هنوز بزرگ نشدهام. یک ساعت پیش که رها را به مهد میبردم، وقتی دستش در دستم بود، حس خوبی داشتم؛ حس مادر بودن. حس میکردم خیلی بزرگ شدهام. همیشه در نظرم مادرها، آدمهای بزرگی بودهاند. اما الان ... الان که با تو دعوایم شده است، الان که بر سر مسئلهای بیاهمیت با هم قهر کردهایم، فهمیدهام؛ نه من بزرگ شدهام و نه حتی تو! وقت پدرشدن و مادر شدنمان نبود، بود؟ زنی که رابطه خود و همسرش را نمیتواند مدیریت کند، چگونه از پس مدیریت فرزندانش برخواهدآمد؟ مردی که در وظایف همسری خود دچار مشکل شده، چگونه پدری میتواند باشد؟ شاید وقت ازدواجمان هم نبود! اما نمیشود. بالاخره باید یک روزی اتفاق می افتاد. این که صبر کنیم تا کمال واقع شود و سپس، ... چنین چیزی ممکن نخواهد بود. ما نیازمند تجربهایم. و نیازمند شناخت. من ۲۵ سال بدون اطلاع از حضور تو در این جهان زیستهام. پس طبیعی است که تو را به درستی و به طور کامل نشناسم. و تو نیز مرا در تمام زوایا نشناسی. این قهرها و آشتیها _شاید_ همان شیوه آزمون و خطاست و ما به مرور یکدیگر را یاد میگیریم. تا خراب نکنیم، بهسازی را نمیآموزیم. اما تا یادگیری کامل، تنشهای بسیاری بر زندگیمان رخ خواهد داد. شاید همین است که گویند دعوا، نمک زندگی است. اما رضاجان، نگرانم از دستمان در برود و غذامان شور شود و درپی آن، پرفشاری خون، عارضمان گردد! رضاجان! بیا حواسمان را جمع کنیم تا در این گریز ناگزیر، حرمتی شکسته نشود. بر تن داشتن یک رابطه وصله-پینه، حواس جمع و تحمل بسیار میخواهد. آن شب که گفتی؛ کاش ازدواج نکرده بودیم، خیلی دلم شکست. تو خسته بودی و من نخواستم بیشتر عذابت دهم. اما آن شب، تا به صبح، من به تنهایی عذاب کشیدم. رضا؟ هنوز هم مثل روزهای اول آشناییمان، مرا دوست داری؟ خود میدانم؛ کودکانه بهانه میگیرم. اما چشمهایم در حسرت مرور یک نگاه تحسینآمیز توست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
به ابدیت...
مطلبی دیگر از این انتشارات
روز برفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بینام و نشان