ماییم و نوای بینوایی، بسم للّه اگر حریف مایی @roya_dream2021
برای راویار
راویار! من میترسم، نگرانم. نگرانم روزی دنیا تمام شود. و ما در باتلاق ساخته خودمان، غرق شویم. یعنی میترسم خودمان همهچیز را تمام کنیم. و جایی برای ماندن باقی نماند.
همهچیز به هم پیچیده و گره کوری ته فنجان قهوه خودنمایی میکند. دلم از دنیایی که نتوانم حتی به تو هم اعتماد کنم و از عمیق ترین افکار و احساساتم بگویم، گرفته است. تنم از زخم شمشیرهای اهدایی خودم، به شور افتاده است.
راویار! دیرگاهی است، احساس ضعف میکنم. و میدانی که از آن متنفرم. از کسی گلهای نیست؛ چراکه باور دارم مقصر خودم خواهم بود که اجازه هراسانگیزی، غلبه، ضربه، خیانت، سوءاستفاده ... به دیگری دادهام. شاید باید بیش از اینها قوی میبودم. اگر شمشیر آختهی زهرآلودت، تا به انتها در جگرواشهی احساسم، فرو رود، ملالی نیست. از تو، دلگیر نخواهم شد. اما به حد تهوعآوری، آوای تنفر، در ذهن پریشانم، به صف خواهد شد و من محکوم به سان دیدن ازشان خواهم بود.
راویار! با هزار جانکندنی، به این نقطه از نردبان رسیدهام. اما هربار، دستی مرا پایین میکشد. و من فرو میریزم. راویار! میترسم! از بلایی که بر سر خودم میآورم، میترسم! از ناحقی که در حق خودم روا خواهم داشت، میترسم. از نادانستههایم، از ناتوانیهایم، از فرمانبرداریِ بیچون و چرایم از احساساتی که میدانم عاقبت حلقه دارم خواهند شد، میترسم. راویار! من از خودم، تنها از خودِ ناآمده راهم میترسم؛ چراکه میدانم این خود، تنها عامل مؤثر بر سرنوشت من است؛ خودی که به عوامل حاشیه اجازه اصلگزینی خواهد داد یا خیر. همهچیز به من وابسته است و این من، برایم تداعی وحشت است.
ارنواز
مطلبی دیگر از این انتشارات
پاییز
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک سری از آدمها ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
بینام و نشان