پادکست رسوا- به دل معماهای تاریخ سفر کنید!
اپیزود ششم؛ نوستراداموس (قسمت اول)
این اپیزود اول از داستان دو قسمتی نوستراداموسه. پزشک، ستارهشناس و پیشگوی معروف و مرموز قرن شونزدهم فرانسه. گفته میشه نوستراداموس، اتفاقات مهمی رو، مثل آتشسوزی بزرگ لندن، انقلاب فرانسه، جنگ جهانی دوم و شاید اپیدمی کورونا رو پیشبینی کرده بود.
تو این اپیزود و اپیزود بعدی، به داستان زندگی نوستراداموس از زمان تولدش تا مرگ اون در فرانسه میپردازیم. از زمانی که یک دارو فروش دوره گرد بود تا وقتی که به مشاور مخصوص تاج و تخت فرانسه تبدیل شد. توانایی فوقالعادهٔ نوستراداموس برای پیشبینی آینده، اون رو به یه شخصیت معروف و محبوب تو فرانسهٔ اون زمان تبدیل کرده بود.
صدها سال بعد، هنوز هم اسم نوستراداموس به عنوان یکی از مرموزترین شخصیتهای تاریخ یاد میشه. پیشگوی بزرگی که بعضیها معتقدند چیزی بیشتر از یک کلاهبردار نبود.
سال ۱۶۲۶، شهر کوچیک سالن دو پرووانس «salon de provence» تو فرانسه، چند تا کارگر دارن تو کلیسای این شهر به آرومی بیل میزنن. هوا سنگینه و پرتنش. چون دارن قبری ر, میکنن که جسد نوستراداموس توشه. معروفترین پزشک، ستارهشناس و پیامبر پیشگویی اون سالهای فرانسه. پیشگوییهایی که همیشه در موردشون شایعات زیادی وجود داشت.
یه سری میگفتن که نوستراداموس یک سری از آیین شرق اروپا رو یاد گرفته تا بتونه پیشبینی کنه. یه سری دیگه میگفتن نوستراداموس مستقیما با شیطان در ارتباطه، اما همه روی این توافق داشتند که قدرتها و تواناییهای نوستراداموس، اعجابانگیز و گاها ترسناکه.
حالا اون کارگرا چیکار میکردن؟ بهشون گفته بودن که استخونهای نوستراداموس رو از قبر در بیارن و ببرن به یه قبر دیگه که توی یه کلیسای بزرگتر بود. نوستراداموس چند روز قبل از مرگش، از مردم سالن، قول گرفته بود که هیچ وقت با قبرش کاری نداشته باشن. حالا این کارگرها داشتن این قول رو زیر پا میذاشتن و خودشون رو با ریسک بزرگی مواجه میکردن.
وقتی بقایای جسد رو گذاشتن رو زمین، یکی از کارگران دید که یه تیکه کاغذ روی لباس پوسیده نوستراداموس قرار گرفته. خم شد ببینه چی روش نوشته؛ اما قبل از اینکه بتونه نوشته رو برای بقیه تکرار کنه، فانوسش رو انداخت و در حالی که وحشت کرده بود، از کلیسا فرار کرد.
همکاراش که وضعیت رو دیدن، نزدیک شدن تا نوشته رو خودشون بخونن. کاغذ حاوی آخرین پیام نوستراداموس بود. اون تو کاغذ از مردم شهر سالن گلایه کرده بود که سر قولشون یعنی دست نزدن به قبر نمودن.
نکتهای که ماجرا رو از اینم ترسناکتر میکرد، این بود که دقیقا روز و ساعتی که کارگرا داشتن نوشته رو میخوندن، توی کاغذ نوشته شده بود.
به پادکست رسوا خوشاومدید. من پوریا فیروز نژاد، تو این پادکست هر بار داستان یکی از رسواییهای تاریخ رو روایت میکنم. در پادکست رسوا، تلاش میکنیم داستانهای مرموز و مناقشه برانگیز تاریخ رو بررسی کنیم تا بتونیم حقیقت ماجرا رو کشف کنیم.
در قرن شونزدهم، فرانسه توی وضعیت مداوم از بدبختی و سیاهی غرق بود. طاعون خیارکی همهٔ کشور رو در نوردیده بود و جایی رو سالم نذاشته بود. تو اون روزا، پزشکی هنوز به صورت سنتی بود. به همین دلیل هم بود که دکترا نمیتونستن به طور موثر طاعونزدههای فلک زده رو درمان کنن. در نتیجه، موجهای پیاپی از طاعون، هر بار به شهرهای مختلف فرانسه یورش میبرد و چند روز بعد، تنها چیزی که باقی میموند، کوهی از اجساد بود.
خیلی جالبه چیزی که تو قرن شونزدهم و فرانسه وجود داشته، الان ما داریم تو ایران، تو قرن بیست و یکم تجربه میکنیم. بگذریم. اما اون بخشهایی از اروپا هم که چندان درگیر طاعون نشده بودن، درگیر یه طاعون دیگه بودن. چی؟ استبداد سیاه کلیسای کاتولیک.
تو قرن شونزدهم نشونههایی از ظهور عصر روشنگری و اندیشمندان نواندیش داشت ظاهر میشد. کلیسا هم که احساس خطر کرده بود، هر کسی که حتی کمی تفکر مترقی داشت رو بازداشت میکرد. میگرفتن و میزدن و میبردن. هر کسی ممکن بود ناگهان به اقدام علیه مسیحیت و کلیسا متهم شه. کمی بعد تو دادگاههای مذهبی بدون هیچ شواهدی، گناهکار اعلام میشدن.
افراد بیچارهای که گناهکار شناخته میشدند، ممکن بود زمین، داراییها یا حتی جونشون رو از دست بدن. تو این روزا، آینده برای مردم فرانسه کاملا سیاه و قابل پیشبینی بود. اونا به یه قهرمان نیاز داشتند تا بتونه قبل از اینکه فجایع آینده اتفاق بیفتن به اونا هشدار بده. این فرد کسی نبود جز نوستراداموس.
نوستراداموس همیشه هم اون پیشگوی معروفی که الان میشناسیم نبود. اون با اسم میشل دو نستردام «Michel de Nostredame» در سال ۱۵۰۳ متولد شد. نوستراداموس اصالت یهودی داشت؛ ولی پدربزرگ اون کاتولیک شده بود تا خطری از جانب کلیسای اون زمان تهدیدشون نکنه.
مستندات زیادی از زمان کودکی و نوجوانی نوستراداموس وجود نداره؛ اما اون یکی از نه فرزند خانواده بود و از همون کودکی هم خیلی باهوش به نظر میرسید. تو اون سالها ستارهشناسی یکی از مهمترین رشتههای علمی بود که مردم هم احترام زیادی برایش قائل بودن. مردم باور داشتند که همهٔ افراد متعلق به آسمانها هستند و مطالعهٔ ستارهها به اونا بینش کافی رو در مورد اتفاقات و روزمرهها میده.
ستارهشناسها با استفاده از تاریخ و روز تولد افراد و اینکه تو اون زمان، ستارهها در چه حالتی نسبت به هم قرار داشتن، آیندهٔ افراد رو پیشبینی میکردند. همش همین نبود. اونا با همین ابزار، شخصیت افراد رو هم حدس میزدند و حتی شاید آیندشون. نکتهٔ جالب اینه که ستارهشناسای مدرن، اومدن صورت فلکی زمان تولد نوستراداموس، یعنی ۲۱ دسامبر رو بررسی کردن. نتیجه میدونید چی شد؟ اینکه افراد متولد در این حالت فلکی، علاقهٔ زیادی به مطالعه و تحقیق در مورد مباحث رمز آلود و آیینهای مختلف دارند که البته خیلی هم دقیق بوده.
در سال ۱۵۱۷ میشل نستردام «Michel Nostredame» وارد دانشگاه آنیون «Avigno» در جنوب شرقی فرانسه شد تا داروسازی بخونه؛ اما کمی بعد از اینکه میشل درسش رو شروع کرد، طاعون وارد دانشگاه شد. دانشگاه هم در حالی که هزاران نفر از مردم شهر به دلیل طاعون مریض میشدنو جونشون رو از دست میدادند، تعطیل شد.
حالا میشل باید روش دیگهای رو بدون دریافت مدرک دانشگاهی انتخاب میکرد. برخلاف بقیه که از ترس طاعون فرار میکردن، اون ترجیح داد تا با سفر به مناطق مختلف طاعونزده، داروهایی که میتونستن کمک کنن رو به مردم بده.
در قرن شونزدهم داروسازهای دورهگردی بودند که به شهرهای مختلف سفر میکردند و برای کسانی که مریض بودن نسخه تجویز میکردن. این دورهگردها بین مردم طرفداران زیادی داشتند؛ چون هزینهای که دریافت میکردند، خیلی ارزانتر از پزشکای دیگه بود.
برای چند سال، میشل به مناطق مختلف فرانسه سفر میکرد و از هیچ تلاشی برای کمک به مردم کوتاهی نکرد. تو همین مدت، تجربیات خوبی هم به دست آورده بود و خیلی از نشانههای اولیهٔ طاعون خیارکی را کشف کرده بود. یه چیز دیگه هم که فهمید، این بود که درمانهای طاعون که اون زمان به کار برده میشدند، اصلا موثر نبودن. پزشکای قرن شونزدهم نمیدونستن که عوامل بیماریزایی مثل باکتری و ویروس هم وجود دارن. اونا هنوز بر اساس روشهایی که بقراط هزاران سال قبل در یونان بنا گذاشته بود عمل میکردن.
بقراط که در چهارصد سال پیش از میلاد زندگی میکرد، نظریهٔ چهارچوب طبعی یا هیومر «humor» مطرح کرد. این نظریه، میگفت که بدن انسان حاوی چهار مایع یا اصطلاحا شوخطبعیه که معمولا در حالت تعادل کامل با هم قرار دارن. این چهار مایع شامل خون، بلغم، صفرای زرد و صفرای سیاه بود. هر وقت کسی که یکی از مایعات رو خیلی بیشتر از مایعات دیگه در بدنش داشت، مریض میشه.
حالا پزشکان میخواستند با استفاده از همین نظریهٔ خیلی ماهرانه، طاعون خیارکی، یکی از سیاهترین بلایای بشر رو درمان کنن. همونطور که حدس میزنین، این نوع از درمانها نه تنها حال افراد رو بهتر نمیکردند، بلکه گاها خود این روشها باعث مرگ بیمار میشدن.
نوستراداموس که از اینجای داستان با اسم کوچیکش یعنی میشل صداش میکنیم، از همون ابتدا با بقیهٔ پزشکا متفاوت بود. مثلا میشل اینو فهمیده بود که هر وقت فرد طاعونزده بعد از مرگش، سریع دفن شده، بقیهٔ اعضای خانوادش کمتر مبتلا شدن. هر وقت هم که چندین ساعت یا حتی روزها جسد توی خونه میموند تا سوگواری کنن، بقیه اعضای خانواده هم به طاعون مبتلا میشدن. به همین دلیل هم بود که مدام توصیه میکرد اجساد طاعونزده رو سریع دفن کنن.
میشل یه دارویی تهیه کرد از گل رز و تاکید میکرد که این روش، روش موثرتری برای بهبود طاعونه. طولی نکشید که این دارو بین فقرای فرانسه محبوب شد. قرنها بعد پزشکان متوجه شدند که گل رز حاوی مقادیر بالایی از ویتامین سیه «C» که این یعنی چی؟ یعنی اینکه باعث تقویت سیستم دفاعی بدن میشه. اینم یه نشونهٔ دیگه از این که میشل جلوتر از عصر خودش زندگی میکرد.
حدود سال ۱۵۲۲ میشل تصمیم گرفت دورهگردی رو کنار بزاره و وارد دانشگاه مونپلیه «Montpellier» که یکی از معروفترین و قدیمیترین مراکز علمی جهان بشه. میشل امیدوار بود که این بار بتونه تحصیلاتش در زمینهٔ پزشکی رو تموم کنه. با اینکه داروسازان دورهگرد بخش مهمی از جامعهٔ پزشکی اون زمان در فرانسه را تشکیل میدادند، اما نگاهی که به اونا بخصوصا سمت پزشکای تحصیل کرده و اشراف وجود داشت، خیلی نگاه از بالا به پایینی بود.
پزشکای تحصیل کرده، دورهگردها رو اصلا پزشک نمیدونستن و اونا رو موجودات مزاحمی میدونستن که توانایی تبدیل شدن به پزشک واقعی رو ندارن. میشل وقتی وارد دانشگاه شد، گذشتهٔ خودش به عنوان یه دورهگردو مخفی نگه داشت. البته طولی نکشید که یکی از مدیران دانشگاه، از دورهگرد بودن میشل در گذشته خبردار شد و سریعا این راز رو با بقیهٔ اساتید در میون گذاشت.
اینجا منابع مختلف، روایتهای متفاوتی دارند از چیزی که بعدش اتفاق افتاد. بعضیا گفتن که بعد از برملا شدن گذشته میشل، اونو با تحقیر از دانشگاه اخراج میکنن. بعضیا هم از منابع دیگه میگن که نه، میشل فقط به خاطر این کارش، توبیخ شد. خلاصه از این نقطه تا سه سال بعد، روایت مشخصی از زندگی میشل وجود نداره. ولی خود من فکر میکنم که بهترین و محتملترین سناریو این باشه که فرض کنیم میشل برای سه سال بعد هم دانشجو موند و در نهایت از دانشگاه مونپلیه فارغالتحصیل شد.
براساس نوشتههایی که از قرن پونزدهم و شونزدهم وجود داره، پزشکی که دانش ستارهشناسی هم داشت، مثل مروارید بود، تو اقیانوس. علم ستارهشناسی و توانایی تفسیر زندگی و اتفاقاتش، با استفاده از ستارهها، اهمیت بسیار ویژهای تو اون زمان داشت.
ستارهشناسان، در واقع از آسمونا استفاده میکردن برای اینکه شخصیت افرادو تفسیر کنن. حالا پزشکایی که اون زمان علاوه بر پزشکی، ستارهشناسی هم بلد بودن، از این هنرشون برای تشخیص بیماریها هم استفاده میکردن. یعنی پکیج رو با هم تحویل میدادند.
تو قرن شونزدهم، این باور خیلی مرسوم بود که نوع بیماریای که یک فرد ممکنه بگیره، خیلی وابسته به صور فلکی ماه تولدشه. مثلا اگه کسی صور فلکی آریس «Aries» داشت، یعنی متولد ماه مارس «March» یا همون تقریبا فروردین خودمون، یعنی خود بنده، آسیب پذیری بالایی در برابر سردردهای مزمن مثل میگرن و مشکلات بینایی داشتن.
یا اگه صور فلکی کسی، لئو «Leo» یا همون مرداد بود، اینا در برابر ناراحتیهای قلبی و کمر آسیبپذیر بودن. جالبتر این بود که تو دانشگاه، پزشکا دورههایی رو برای یادگیری صور فلکی مختلف و تاثیرات اون بر نوع مریضی افراد، میگذروندن.
بعضی از منابع گفتند که اواسط دههٔ ۱۵۲۰، میشل، در نهایت به عنوان یک پزشک دارای مجوز طبابت، از دانشگاه مونپلیه خارج شد. تو اون زمان، رسم بود افرادی که تحصیل کرده بودن، یه اسم لاتین رو برای خودشون انتخاب کنن. پس میشل دو نسترودام، تبدیل شد به نوستراداموس.
اما نوستراداموس بعد از پایان تحصیلاتش، اولین کاری که کرد، این بود که برگرده به میدون مبارزه با طاعون. حالا که نوستراداموس یک پزشک رسمی بود، همکاراش و مردم هم روشهای درمانی اون رو خیلی جدیتر میگرفتن. افراد طاعونزدهای که از روشهای نوستراداموس استفاده کردن، بیشتر از نرخ متوسط مرگ و میر طاعون زنده میموندن.
به خاطر همین موفقیت بود که نوستراداموس شهرتی برای خودش دست و پا کرد و تو سال ۱۵۳۱، نوستراداموس پول کافی رو به دست آورده بود که بتونه خانواده تشکیل بده. نوستراداموس تو شهر اژن «Agen» فرانسه با زنی ازدواج کرد و طولی نکشید که صاحب دو تا فرزندم شد. اما امان از دست تقدیر. طاعون این بلای سیاه که نوستراداموس سالهای زیادی رو با اون جنگید، حالا اومده بود تا ازش انتقام بگیره.
در سال ۱۵۳۴، نوسترداموس برای سفر کاری به ایتالیا رفته بود که تو همون زمان، طاعون در شهر محل سکونتش، یعنی اژن با سرعت باور نکردنی شیوع پیدا کرده بود و هر روز یه خانواده رو داغدار میکرد. این بار، نوبت خانوادهٔ نوستراداموس رسیده بود.
طاعون خیارکی خیلی سریع زن و دو فرزند نوستراداموس رو مبتلا کرد. قبل از بازگشت میشل از ایتالیا، همهٔ سه عضو خانوادهٔ نوستراداموس، جون خودشون رو از دست دادن. حالا مردم و برخی از دشمنان میشل، مرگ خانوادهٔ اون رو علم یزید کرده بودن و میگفتن این بابا اگه نمیتونه از خانوادهٔ خودش در برابر طاعون محافظت کنه، چه جوری میتونه بقیه فرانسه رو نجات بده؟ درد فراق عزیزان از یه طرف، لکه دار شدن کارنامهٔ کاری هم از طرف دیگه. اما این همش نبود. انگار بدبختی قرار نبود به این زودی بیخیال میشل بشه.
تو همین گیر و دار بود که کلیسای کاتولیک هم اومد وسط میدون. چرا؟ چون کلیسا مدعی شده بود که نوستراداموس، اظهار نظر ناشایستی در مورد مجسمهٔ مریم باکره یا همون مریم مقدس انجام داده. توهین به مریم باکره، بیاحترامی به دین محسوب میشد. بر اساس قوانین کلیسا، این هم یه گناه بود و هم یهجرم. یه بابایی رفته بود و این موضوع رو به کلیسا اطلاع داده بود. دادگاه مذهبی هم اتهام ارتداد از دین رو علیه نوستراداموس مطرح کرد و از اون خواست تا سریعا برای توضیحات در دادگاه کلیسا حاضر شه. ولی نوستراداموس میدونست که اگه پاتو کلیسا بذاره، رفتنش با خودشه، ولی برگشتنش با خداست.
توی همچین موقعیتی به خاطر اصالت یهودیای هم که داشت کلیسا ذرهای در حقش رحم نمیکرد. حتی با اینکه خود نوستراداموس یه مسیحی بود که غسل تعمید هم انجام داده بود، کلیسا در اون زمان اعتقاد داشت که مسلمونا و یهودیهایی که مسیحیشدن، یه عامل مخرب برای جامعه هستن.
نوستراداموس تقریبا مطمئن بود که اگه تو دادگاه حاضر بشه، سرنوشتش یا شکنجهاس یا مرگ. پس میشل همون شب از فرانسه، در حالی که هنوز داغ از دست دادن خانوادهاش رو در دل داشت۷ از فرانسه فرار کرد. همون کسی که سالها از عمرش شد صرف نجات مردم فرانسه و مبارزه با طاعون کرد، حالا فرانسه در سختترین شرایط تنهاش گذاشتهبود.
میشل نه سال آینده رو تو ایتالیا، یونان و ترکیه سپری کرد. در طول این تبعید خود خواسته، اون کمکم داشت با آموختههای رمزآلودی که پدربزرگش در کودکی بهش یاد داده بود، ارتباط میگرفت. خیلیا معتقدن که نوستراداموس، تو همین سالهای دور از فرانسه بود که توانایی پیشگویی آینده رو پیدا کرد.
بعضیا گفتن که میشل تو این سالا، با ورود به مسلکها و آیینهای باستانی شرق، تواناییهای جادویی و مرموزی پیداکرد. خودش اما گویا گفته که تو این مدت، لحظاتی دچار یه نوع بیداری یا شاید بشه بهش گفت بصیرت ناگهانی میشده. در ادامهٔ داستان شروع پیشگوییهای نوستراداموس و جلب شدن توجه اشراف میشل رو میشنوید.
نوستراداموس یکی از بزرگترین پیشگویان تاریخه، اما قبل از اینکه به یک پیامبر افسانهای تبدیل شه، اون یه پزشک جوان بود که برای نجات جونش باید از محاکمهٔ کلیسای کاتولیک در فرانسه فرار میکرد. به دلیل اتهام توهین به یه مجسمهٔ مذهبی، مجبور شده بود از فرانسه فرار کنه. کشوری که سالها برای حفظ جون مردمش جنگیده بود.
در سال ۱۵۳۸ میشل از فرانسه بیرون زد و برای ۹ سال آینده رو تو ایتالیا یونان و ترکیه گذروند. تو این مدت، مطالعات زیادی در کتابهای کلاسیک مثل آثار سقراط و افلاطون داشت. اما نوستراداموس، علاقهٔ زیادی به آیینهای شرقی و آموزههای پر رمز و راز باستانی داشت و بخش زیادی از وقتش رو صرف مطالعهٔ این کتابها میکرد. کتابهایی که در فرانسه، تابو بودن و اصلا پیدا نمیشدن.
من نتونستم جزییات زیادی از زندگی نوستراداموس تو سالهای دور از فرانسه پیدا کنم؛ اما یه چیزی رو خوب متوجه شدم. این همون زمانی بوده که حالت الهام و وحی نسبت به آینده رو برای اولین بار تجربه کرده بود. در طول این سالها، نوستراداموس آثار پیشگویان و پیامبران بزرگ در یونان باستان رو مطالعه میکرد.
یکی از مهمترین و مرموزترین این آثار، مربوط بود به اوراکلهای افسانهای «Oracle». پیشگوهای بزرگ یونان باستان که این نوستراداموس رو خیلی تحت تاثیر قرار داده بودن.
اینجا تو پرانتز بهتون بگم که کراسوس «Croesus» که پادشاه لیدیه یا ترکیه امروزی بود، زمانی که میخواست با پادشاهی ماد در ایران وارد جنگ بشه، از یکی از همین اوراکلها، خواست که سرنوشت جنگ رو براش پیش بینی کنه. اوراکل هم گفت که اگر یه جنگ رخ بده، یک امپراطوری بزرگ برای همیشه نابود میشه. کراسوس که فکر میکرد منظور اوراکل نابودی امپراتوری ماده با سرعت هرچه بیشتر به سمت جنگ با ما تاخت. ولی این کراسوس بود که در این جنگ شکست خورد و امپراطوری بزرگ لیدیه، همونطور که اوراکل پیشبینی کرده بود، برای همیشه از بین رفت.
برگردیم به داستان. اوراکلها کیا بودن؟ تو یونان باستان اوراکل یه عنوان بود که به راهبان معبد آپولو «Temple of Apollo» اعطا میشد. حالا اوراکلها چه طوری انتخاب میشدن؟ یه افسانهای بود که میگفتن آپولو یکی از خدایان یونان، هر چند دهه یک بار روی زمین میاد و این عنوان رو به یکی از راههای معبدش اعطا میکنه. همراه با این عنوان آپولو قدرت پیشگویی آینده رو هم به این راهبا میداد.
در طول چندین قرنی که این اوراکلها در یونان حضور داشتند، از روشهای مختلفی برای پیشبینی آینده استفاده میکردن. اما رایجترین این تکنیکها زل زدن در آتش یا فایرگیزنگ «fire Gazing» و یه روش دیگه به اسم اسکراینگ «scrying» بود که من معادلی براش تو فارسی پیدا نکردم. اما معنیش یعنی این که برای مدت طولانی به یه محیطی نگاه کنید تا یه الهام غیبی یا بصیرت و تصویری برای شما ظاهر شه.
در روش نگاه کردن به آتیش، اوراکل روبروی آتیش مینشست و زل میزد تو شعلهها تا زمانی که تصاویر آینده رو درون این شعلهها ببینه. اما روش اسکراینگ پیچیدهتر بود. یه کاسهٔ مخصوص رو توش آب کاملا زلال میریختن که کاسه رو به یه آینه تبدیل میکرد. اوراکلها هم میشستن با نگاه کردن به آب، تصاویری از آینده رو مشاهده میکردن.
نوستراداموس این روشها رو یاد گرفت و اونا رو با درسهای کابالا «Kabbalah» که پدربزرگش بهش یاد داده بود ترکیب کرد. گفتیم که پدربزرگ نوستراداموس یهودی بود. کابالا هم یه مکتب و آیین عرفانی بود که مربوط به قوم یهوده. یه جورایی مثل صوفیای خودمون میمونن. مثلا میگن که جهان مادی فانی و محدوده. پس باید بریم به لایههای زیرین تا بتونیم حقیقت و ماهیت دنیا رو کشف کنیم.
حالا نوستراداموس دو روش باستانی رو یکی از یونان و یکی از قوم بنیاسراییل یاد گرفته بود و با هم ترکیب کرد. اون شبها و روزهای متوالی یا کتاب میخوند یا در حال مدیتیشن بود. به همان روشی که کابالاها انجامش میدادن. تو همین حین یه کاسه رو پر از آب میکرد و با استفاده از متد اسکراینگ که قبلتر توضیح دادیم، میتونست تصاویر و الهامهایی رو از آینده ببینه که البته این تصاویر خیلی هم دقیق بودن.
البته همیشه نیازی نداشت که از اون کاسهٔ اسکراینگ استفاده کنه. بعضی وقتا، پیشگوییها یهویی بهش الهام میشدن. یکی از اولین تصاویر ناگهانی و الهام گونه، زمانی برای این نوستراداموس ظاهر شد که داشت از یه صومعهای فرانسیسکن «Franciscans» بازدید میکرد. تو پرانتز بهتون بگم که فرانسیسکن یکی از فرقههای مسیحیته که پیروانش به اندیشههای فرانسیس قدیس «Francis of Assisi» باورداشتن.
زمانی که به این صومعه رسید، یه عده کشیش اومدن تا بهش خوش آمد بگن. به محض اینکه چشم نوستراداموس به یکی از اونا خورد، بیاختیار زانو زد و عبای یکی از کشیشها رو گرفت. بعد سرشو بالا آورد و به اون کشیش زل زد. بهش گفت که نمیتونه در برابر مقام بالا و مقدسش مقاومت کنه.
حالا این بنده خدا کی بود؟ یه کشیش خیلی معمولی. بقیه داشتن هاج و واجم همدیگه رو نگاه میکردن. همشون تو یه سطح و جایگاه بودن و برای همین تعجب کرده بودن. یکیشون پرسید که منظورت چیه؟ نوستراداموس در جواب گفت که تصویری بهش الهام شده که این کشیش ساده که اسمش فلیچی پردی بود یه روز به پاپ تبدیل میشه. پاپ هم میدونید دیگه. بالاترین مقام در کلیسای کاتولیکه و در واقع رهبر مسیحیان جهانه. فردی و بقیه کشیشها نمیدونستن که باید چه واکنشهایی داشته باشن نسبت به این جملات عجیب واقعا.
اما ۳ دهه بعد در سال ۱۵۸۵ فلیچی پردی به جایگاه پاپ رسید. پیشگویی نوستراداموس سی سال بعد به واقعیت تبدیل شده بود. تو سال ۱۵۴۷، بعد از ۹ سال تبعید خودخواسته، حالا نوستراداموس که ۴۴ ساله شده بود، به این نتیجه رسید که دادگاه کلیسا احتمالا اتهامات علیه اون رو فراموش کرده. پس تصمیم گرفت به فرانسه برگرده و البته درست هم فکر میکرد. کلیسا دیگه دنبال بازداشت و محکومیت میشل نبود و با شرط اینکه دیگه هرگز هیچ صحبت ضد دینی نداشته باشه، اجازه داد برگرده سر زندگیش.
نوستراداموس در شهر کوچیک سالن زندگی دوبارهاش رو شروع کرد و پس از یه مدت هم با یه زنی ازدواج کرد تا بتونه بقیه عمرش رو آروم توی کنج خلوت زندگی کنه. اما تو همین روزا، فرصتی براش ایجاد شد که نوستراداموس رو به یکی از معروفترین چهرههای فرانسه تبدیل میکرد.
تو قرن شونزدهم، رسالههای کوچیکی نوشته و پخش میشدند که خیلی هم بین مردم فرانسه محبوب بودن. این رسالهها رو که قطر کمی هم داشتن، معمولا ستارهشناسها مینوشتن. محتواشون، پیشبینی تاریخ بلندترین روز سال در تابستان و کوتاهترین روز در زمستان بود که خیلی هم برای دهقانهای فرانسه اهمیت داشت. دهقانها با استفاده از تاریخ این روزا، میتونستن بهترین زمان برای کاشت یا برداشت محصولشون انتخاب کنن.
این رسالهها به موضوعات دیگهای هم مثل پیشبینی آب و هوا، رسواییهای سیاسی یا حتی جنگها هم میپرداختند. در واقع این رسالهها همون خبرنامه یا نیوزلتر «Newsletter» خودمون قبل از ظهور اینترنت بودن. از طرف دیگه، نوشتن این رسالهها برای نویسنده خیلی ارزون درمیومد و در مقابل، کلیم سودآور بود. نوستراداموس هم تصمیم گرفت تا در سال ۱۵۵۰ و در سن ۴۷ سالگی رسالهٔ خودش رو منتشر کنه. حالا دیگه سنش بالا رفته بود و نمیتونست به عنوان یک پزشک به سفرهای کاری زیادی بره.
میشل امیدوار بود بتونه یه کمک هزینهای رو از محل انتشار این رسالهها به دست بیاره. تا این زمان نوستراداموس یکی از نوابغ ستارهشناسی بود. پیشبینی بلندترین و کوتاهترین روزهای سال و این داستانا، مثل بچه بازی بود براش واقعا. ولی این نوستراداموس یه چیزی اضافه کرد به رسالههاش که هیچ کس دیگهای نمیتونست این کار رو انجام بده. اون چی بود؟ همین تصاویر الهام گونه از آینده.
هنوز مشخص نیست که اولین رسالهٔ نوستراداموس چه اتفاقی رو پیشبینی کرده بود. هیچ نسخهٔ کپی از این رساله باقی نمونده. اما میشه فرض کرد که پیشگویی نوستراداموس تو رسالهٔ اولش احتمالا اتفاق افتاده. چون واکنشو استقبال مردم نسبت به رسالهٔ نوستراداموس خیلی مثبت بود. نوستراداموس بعد از این، ده سال دیگه هم منتشر کرد که هر کدومشون از نسخهٔ قبلی محبوبتر میشدن و شهرتش خیلی سریع از مرزهای فرانسه خارج شد و تو سراسر اروپا پیچید.
نوستراداموس اینو فهمیده بود که مردم به خاطر پیشبینیهایش از آینده رسالهها رو خریداری میکنن. پس در سال ۱۵۵۴ اعلام کرد که قصد داره یه مجموعه کتاب ۱۰ جلدی بنویسه به نام پرافسیس «prophecies» یا پیشگوییها. این مجموعه کتاب در کل شامل ده هزار پیشبینی بوده که ظاهرا اتفاقات ریز و درشت دو هزار سال بعد تاریخ بشر رو پیشبینی کرده بود.
ولی نوستراداموس حواسش به اون اختلافات کهنه و قدیمی که با کلیسای کاتولیک داشت، بود. تو اون زمان، اگر کسی پیش بینی رو با جزییات دقیق انجام میداد، از سمت کلیسا به استفاده از جادوی سیاه یا بلک مجیک «black magic» متهم میشد. حالا نوستراداموس با خودش میگفت که دفعه قبل که به اتهام توهین علیه یه مجسمه، مجبور شد ده سال دور از وطن زندگی کنه، اگه این بار به ارتباط با جادوی سیاه متهم بشه، حتما حکمش اعدامه.
نوستراداموس تصمیم گرفت که پیش بینیهای خودش رو به صورت مبهم یا کلی بیان کنه. در این صورت اگر کلیسا هم مشکوک میشد، اون میتونست از خودش دفاع کنه و بگه که ارتباطی با جادوی سیاه یا شیطان نداره. میشل در ابتدای کتاباش مینوشت که این تصاویر از سمت خداوند بهش الهام داده شده. از طرف دیگه همهٔ پیشبینیهاش رو به شکل اشعار کوتاه چهار خطی یا همون رباعی خودمون مینوشت. حالا مجموعهای از یک صد رباعی میشد یک قرن.
رباعیات هم با ترتیب زمانی نوشته نشده بودن و هیچ کدوم از اونا تاریخ دقیقی نداشتن. اینطوری میتونست خیلی راحت اتهامات احتمالی از طرف کلیسا رو رد کنه. چطوری مثلا اگر یکی از فجایعی که تو این اشعار پیشبینی شده بودند اتفاق میافتاد، نوستراداموس به دلیل اینکه تاریخی رو مشخص نکرده بود، راحت میتونست بزنه زیر همه چیز و بگه که چیزی که من پیشبینی کرده بودم این نیست و هنوز اتفاق نیفتاده.
برای خیلیا، رمزگشایی از اشعار نوستراداموس خیلی کار سختی بود. در واقع، فهم اشعار نوستراداموس به یک مهارت خاص تبدیل شده بود. برای مثال تو کتاب قرن اول، رباعی ۶۷ میگه: «حس میکنم یک قحطی بزرگ خواهدآمد. به طور مداوم تغییر جهت خواهد داد. به هر نقطهای از جهان سفر میکند. به قدری بزرگ و طولانی که ریشهٔ درختان از بین میروند و سینهٔ مادران از دهان نوزادان خارج میشوند.»
تو این رباعی، نوستراداموس به طور واضحی یک قحطی بزرگ رو پیشبینی میکنه. اما عمدا به این موضوع نمیپردازه که چه زمانی و در کجا قحطی شروع میشه. حالا اگر کلیسا بپرسه که این پیش بینی رو از کجا آوردی؟ خیلی ساده میتونه بگه که این هشداری بود از جانب خداوند. اتفاقا این استراتژی جواب داد. نوستراداموس هیچ وقت از سمت کلیسا به جادوگری یا ارتباط با شیطان متهم نشد.
احتمالا کلیسا نمیتونست توجیه محکمی پیدا کنه که بتونه باهاش نوستراداموس رو محکوم کنه یا شاید این میدونستن که نوستراداموس خیلی شخصیت مهمی بود که بتونن به سادگی بازداشتش کنن. در طول همون سالها و سالهای بعدش نوستراداموس طرفدارهای خیلی زیادی هم بین مردم و هم بین اشراف فرانسه پیدا کرد.
یکی از مهمترین این طرفدارا، شخص ملکهٔ فرانسه بود. در سال ۱۵۵۵ ملکهٔ فرانسه، کاترین مدیچی «Catherine de' Medici» یکی از رسالههای نوستراداموس رو خوند که به وجود تهدیدات جدی علیه خانواده سلطنتی اشاره میکرد.
این پیشبینی میگفته یه گروهی قصد جون پادشاه فرانسه رو کردن. خود کاترین یکی از طرفداران پروپا قرص ستارهشناسی و پیشگویی بود. اون سریعا با گفتههای نوستراداموس ارتباط گرفت و اونو به پاریس احضار کرد. این دعوت با اینکه یک افتخار بزرگ برای هر کسی محسوب میشد، ولی همچین بیخطر هم نبود. قبل از اینکه بخواد به این سفر بره، خود نوستراداموس نشست و گفت من این همه برای این و اون دارم پیش بینی میکنم. بشینم و سرنوشت این سفر رو هم پیشبینی کنم.
اینکه نوستراداموس تو این پیشبینی دقیقا چه چیزی دید رو، هیچکس متوجه نشد. ولی نتیجهٔ این پیشبینی، اونو خیلی ترسوند. ظاهرا به یکی از دوستانش گفته بود که این خطر براش وجود داره که تا قبل از ۲۴ آگوست «August» سرش رو از بدنش جدا کنن. اما در نهایت راهی پاریس شد. چرا؟ برای اینکه نمیتونست یه دعوت رسمی از سمت سلطنت فرانسه رو رد کنه. این خودش یه جرم بود. وقتی که نوستراداموس به محضر ملکه رسید، کاترین ازش خواست که آیندهٔ بچههاش رو پیشبینی کنه. همین کارم کرد.
با این حال به نظر میرسید که پادشاه فرانسه، هنری دوم «Henry II» همچنین علاقهای هم به نوستراداموس نداشت. میشل یه بار به یکی از دوستاش اینجوری میگه: «یه شب تو فرانسه، یه زن ناشناس از اشراف فرانسه پیش من اومد و بهم هشدار داد که تعدادی از مقامات قانونی و مذهبی دارن دسیسه میکنن تا تو رو بازداشت کنن.» این زن بهش گفته بود که مقامات میخوان از روشهایی که برای پیشگوییهات استفاده میکنی آگاه بشن.
بعد از این هشدار، نوستراداموس سریعا پاریس را ترک کرد و به سلامت به خونش رسید. با این وجود کاترین هشدار نوستراداموس در مورد تاج و تخت رو خیلی جدی گرفت. البته اونطور که نوستراداموس پیشبینی کرده بود، هنری دوم ترور نشد. شاید همین هشدار نوستراداموس بود که به کاترین کمک کرد تا سرنوشت پادشاه رو تغییر و اونو از مرگ حتمی نجات بده.
به نظر میرسه که کاترین تونسته بود پادشاه را متقاعد کنه که نوستراداموس نه تنها تهدیدی علیه تاج و تخت نیست، بلکه میتونه مهمترین ابزار سلطنت باشه. چند سال بعد، ملکه کاترین نوستراداموس را به عنوان مشاور و پزشک دربار تعیین کرد. میشل در این زمان چند رباعی رو مختص خانوادهٔ سلطنتی نوشت که اغلب اونا هم شامل روشهایی برای حفاظت از این خانواده بودند؛ ولی بعضیاشونم بودن که اتفاقا خیلی هم شوم بودن.
قبلتر گفتیم که نوستراداموس پیشبینی کرده بود که هنری تو سال ۱۵۵۵ کشته میشه که البته اون بار این اتفاق نیفتاد. این بار، نوستراداموس یه بار دیگه هم یه تصویری از سرنوشت پادشاه بهش الهام شد. در کتاب قرن یکم، روباعی ۳۵ میگه:«شیر جوان بر شیر پیر پیروز خواهد آمد. در میدان نبرد و مبارزهای تن به تن. در یک قفس طلایی، چشمانش درآورده خواهند شد و مرگ بیرحمانهای خواهد داشت.»
حالا اینجا رو داشته باشید. تو سال ۱۵۵۹ پادشاه هنری دوم، در یک تورنومنت «مسابقه چندجانبه»، به مصاف یکی از شاهزادههای جوان اسکاتلند رفت. وقتی دو تا اسبها داشتن به سمت میتاختن، نیزهٔ شوالیهٔ اسکاتلندی از قسمت جلوی کلاهخود طلایی که مثل قفس جلوش انگار نرده نرده بود، وارد چشم پادشاه هنری شد و اون رو کور کرد.
طی چند روز بعد هم، زخم عفونت شدیدی کرد و پادشاه هم در نهایت بر اثر یک مرگ دردناک جونش رو از دست داد. درست مثل مرگ بیرحمانهای که نوستراداموس پیشبینی کرده بود. به حقیقت پیوستن این پیشگویی، با جزییاتش، باعث شد که همهٔ توجهات اشراف به نوستراداموس جلب شه. از این به بعد تو هر تالار و دالانی که میرفتی، اشراف داشتم در مورد نوستراداموس صحبت میکردن. حتی زمانی که فرزند هنری، فرانسیس دوم هم در سن شانزده سالگی از دنیا رفت، این رو هم قبلا نوستراداموس پیشبینی کرده بود.
حالا نوستراداموس مرگ دو پادشاه را درست پیشبینی کرده بود. اون تبدیل شده بود به یکی از مشهورترین مردان فرانسه و شاید تمام دنیا. اما در حالی که شهرتش روز به روز بیشتر میشد، تفسیرهای سیاهتری هم از پیشگوییها انجام میشد. اون تراژدیهای بزرگی رو پیشبینی کرده بود که صدها سال بعد از مرگش، قرار بود تازه اتفاق بیفتن.
احتمال داره که اون حتی پایان دنیا رو هم پیشبینی کرده باشه. در ادامه میشنوید که چطور بعضی از مهمترین فجایع تاریخ، احتمالا در پیشگوییهای نوستراداموس مخفی شده بودن. شهرت نوسترداموس به حدی زیاد شده بود که در دههٔ ۱۵۶۰ میلادی دهها رسالهٔ جعلی به اسم نوستراداموس منتشر میشدن. اما نوستراداموس خیلی به خاطر این نسخههای جعلی آسیب ندید. اون با پول و امتیازاتی که از بابت انتشار رسالهها و از سمت سلطنت فرانسه بهش میرسید، زندگی راحتی داشت. حالا دیگه کار به جایی رسیده بود که یک جملهٔ نوستراداموس، میتونست مناسبات سیاسی و اجتماعی فرانسه رو تغییر بده.
کارشناسان و ستارهشناسی زیادی مینشستند و در مورد اینکه هر کدوم از رباعیها چه اتفاقی رو پیش بینی کردن، ساعتها با هم سر و کله میزدن. نوستراداموس حتی با صحبتاش میتونست یه نفرو گناهکار اعلام کنه. البته همیشه حواسش بود که نه خودش و نه کس دیگهای از این قدرت سواستفاده نکنه. نوستراداموس با همهٔ قدرتها و استعدادهایی که داشت، اما نامیرا نبود.
در سال ۱۵۶۵ اون ۶۲ ساله شده بود و مشکلات جسمی کم کم داشتن ظاهر میشدن. نوستراداموس از نوع مزمن بیماری آرتروز رنج میبرد که باعث دردهای آزاردهندهای تو مفاصل میشدن. همین باعث شده بود که جابجایی و حرکت کردن براش خیلی سخت باشه. علاوه بر این یه سری مشکلات جدی قلبی هم حالا سراغش اومده بودن. نیازی به قدرت پیشگویی نبود که متوجه بشه مرگش خیلی نزدیکه. در دیداری که با وکیلش داشت وصیت نامهٔ خودش رو نوشت.
این وصیتنامه نشون میداد که حرفهٔ پیشگویی، سود خیلی کلونی رو براش فراهم کرده بود. خیلی زود و بعد از اینکه کار وصیتنامه تمام شد، نوستراداموس آخرین پیشبینیش رو هم انجام داد. عصر روز اول جولای در سال ۱۵۶۶، اون به منشیش گفت که تو مرا در سپیده دم زنده نخواهی دید.
صبح روز بعد، بدن بی جان نوستراداموس رو روی زمین پیدا کردن. قلبش در نهایت از حرکت ایستاده بود. مقبرهٔ نوستراداموس در کلیسای فرانسیسکن در شهر سالن انتخاب شد. روی مزارش نوشتن در این مکان استخوانهای میشل دو نستردام دفن شده. انسانی یگانه، در بین تمامی مردم جهان که با استفاده از یک قلم، کل تاریخ جهان را بر اساس ستارهها پیشبینی میکرد.
با گذشت قرنها از مرگ نوستراداموس، پیشگوییهایش هنوز هم توجه خیلیها رو به خودش جلب میکنه. در واقع رمز و رازی که در مورد نوستراداموس وجود داره، همش داره بیشتر و بیشتر میشه. سایهای سنگین بر تاریخ بشر.
یکی از روایتهایی که بعد از مرگ نوسترداموس وجود داره، همونیه که اول داستان گفتیم. چندتا کارگر که رفته بودن تا استخوانهاش رو به یک مقبرهٔ دیگه انتقال بدن، وقتی به جسدش میرسن، نوشتهای رو روش پیدا میکنند که تاریخ دقیق نبش قبر خودش رو پیشبینی کرده بود؛ ولی یه روایت دیگه هم هست که میگه جسد نوستراداموس تا زمان انقلاب فرانسه از قبر بیرون نیومد. وقتی انقلاب فرانسه در اواخر قرن هجدهم اتفاق افتاد، یه دسته از سربازان رفتن و با همون هیاهوی انقلابی استخونهای میشل رو از قبر کشیدن بیرون.
اونا نوستراداموس بزرگ رو یکی از خدمتگزاران پادشاهی فرانسه میدونستن. حتی گفته میشه که یکی از سربازها، با وحشیگری تمام، استخوان جمجمهای نوستراداموس رو درآورد و توش شراب ریخت و نوشید.
همین روایت، میگه که این سرباز، چند روز بعد به مرگ وحشتناکی هلاک شد. سربازهای دیگه هم ترسیدن و استخوانهای نوستراداموس رو بردن به کلیسای دیگه که تا امروز هم مقبرهٔ نوستراداموس، تو همین کلیسا باقی مونده.
یکی از مهمترین فجایعی که نوستراداموس پیشبینی کرده بود، آتشسوزی بزرگ لندن بود که دقیقا یک صد سال بعد از مرگش یعنی در سال ۱۶۶۶ اتفاق افتاد. وقتی یه آتشسوزی ساده، توی نونوایی، باعث شد تا چند ساعت بعد شعلههای آتش که گاها طولشون به ده متر هم میرسید، لندن رو به تلی از خاکستر تبدیل کنن.
فقط در طول چهار روز، سیزده هزار خونه سوختن. با اینکه فقط شش مرگ گزارش شد، اما احتمال داده میشه که دهها نفر هم در آتش خاکستر شدن و هیچوقت اجسادشان پیدا نشد. هیچ کس انتظار این تراژدی بزرگ را نداشت. به جز نوستراداموس.
نوستراداموس، این آتشسوزی رو، تو این روایی پیشبینی کرده بود. میگه: «رودی از خون، از میان لندن عبور خواهد کرد. میسوزد در آتش ۲۳ و ۶. بانوی باستانی، از جایگاه مرتفعش سقوط میکند و چند نفر از این مردم کشته خواهند شد.» خیلیا میگن منظور از اون اعداد ۲۳ و ۶، یعنی ۲۰ ضربدر ۳ بعلاوهٔ ۶ که یعنی ۶۶. یعنی سال ۱۶۶۶، همون سال آتشسوزی لندن.
خیلی از ساختمونایی که تو این آتشسوزی سوختن، به عصر امپراتوری روم برمیگردن که اینجا هم باید ارجاع داد به جملهٔ «بانوی باستانی لندن سقوط خواهد کرد». گفته میشه که نوستراداموس انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ یعنی بیشتر از ۲۰۰ سال بعد از مرگش رو هم پیشبینی کرده بود و یکی از معروفترین پیشبینیهاش همین بود.
تو این پیشبینی، اینجوری میگه: «از مردم عادی و بردگان، آهنگها و اشعار آزادیخواهانه برخواهد خواست. شاهزادگان و اربابان اسیر و به زندان میفتن. در آینده، توسط احمقی بدون سر، این سخنان الهی، الهام گرفته خواهد شد.»
در جریان انقلاب فرانسه، بردهها قیام کردند و تاج و تخت فرانسه را برای همیشه سرنگونکردن. اما بعدش انقلاب خونبار شد و نوبت به استفاده از گیوتینها رسید. با گیوتین، این زندانیها رو که شاهزادههای سابق بودن، به احمقان بدون سر تبدیل کردن.
حتی برخی از فجایع در تاریخ معاصر رو هم میگن که نوستراداموس پیشبینی کرده. مهمترین اونها، جنگ جهانی دومه. میگه: «از اعماق نقاط غربی اروپا، فرزندی از یک خانوادهٔ فقیر به دنیا خواهد آمد. او که قدرت سخنوریاش، حامیان و ارتش سترگی را برایش مهیا خواهد کرد.»
دیگه فکر کنم بدونین کیه دیگه؟ «آدولف هیتلر». رهبر آلمان نازی که توی یه مدت کوتاه، با اون سخنرانیهای معروف و آتشین خودش، کل مردم آلمان رو برد زیر پرچم حزب نازی. هیتلر همون کودکی بود که در خانوادهای فقیر به دنیا اومد.
نوستراداموس یه فاجعهٔ خیلی نزدیکتر دیگه رو هم پیشبینی کرده بود. چی؟ حملهٔ تروریستی به برجهای دوقلوی نیویورک در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱. اینجوری میگه: «آتش آتشفشانی از مرکز جهان، باعث ایجاد درد و رنج زیادی در شهر جدید خواهد شد. دو صخرهٔ بزرگ، برای مدت طولانی به جنگ خواهند رفت. سپس آرتروزا باعث قرمزی رودخانهٔ جدید خواهد شد.»
برای یه پیشگویی که تو قرن شونزدهم انجام شده، جزییات واقعا شبیه یازده سپتامبره. یه نکتهای که در مورد بیشتر پیشگوییهای نوستراداموس وجود داره، اینه که هیچوقت قبل از اینکه یه اتفاقی بیفته، خبری از پیشگوییهای نوستراداموس نیست و فقط وقتی پای پیشگوییهای اون وسط میاد که یک حادثهٔ بزرگ اتفاق میفته و عدهای یکی از رباعیهای اون و به این حوادث مرتبط میدونن.
این موضوع، سوال مهمی رو مطرح میکنه که واقعا پیشگوییهای نوستراداموس، تا چه اندازه حقیقت داشتن؟ چقدرش مربوط به تخیلاتش بودن؟ و چه اندازه با جادو در ارتباط بودن؟ تو اپیزود بعدی قراره به این پرسشهای خیلی مهم پاسخ بدین.
اینجا اپیزود ششم از پادکست رسوا به انتهاش میرسه. ممنون از شما که وقت ارزشمندتون رو گذاشتید و به این پادکست گوش دادید. اگه پادکست رسوا رو دوست دارین، میتونین با سابسکرایب اون در کستباکس یا معرفیش به دوستاتون، از ما حتما حمایت کنید. منتظر اپیزودهای جدید و جذاب رسوا باشید.
بقیه قسمتهای پادکست رسوا را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود سوم؛ ساتوشی ناکاموتو کیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود چهارم؛ ماجرای ترور هیتلر چه بود؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود هشتم؛ گمشدگان پرواز ۳۷۰