بچه آسمان

آهنگی که باهاش نوشتم:

https://bayanbox.ir/view/3860197814904506122/Suzume-no-Tojimari-Suzume-s-Locking-Up-OST..mp3

بچه آسمان، او جای موردعلاقه قلعه اش در دور دستها زندگی میکند. همان جاهایی که هر وقت ریل های قطار را میبینی به یادش میوفتی؛ همان جاهایی که بخوایی نزدیک شوی بازهم خیلی خیلی دور است. قلعه اش نه روی بهشت و نه روی زمین است. وقتی که بچه آسمان فکر میکرد تنهاست و واقعا تنهاست، تویه دل صحرا فرو رفت و صحرا به او کلید 179 رو داد، او تونست به زمین بیاد و اونجا کم کم با آدما اشنا بشه. او میدونست آدما، آدم هستن و همین برای توصیفشون بس نبود، بچه آسمان دست هاشو دراز کرد اما هیچوقت نتونست کاپی که میخوادو بگیره. آدما قانون میزارن، آدما از قانون هاشون تبعیت میکنن و آدما قانون هاشونو دوست دارن تا اندازه ای که قانون هاشونو بیشتر از ما میخوان. بچه آسمان متوجه شد تنها نبوده، واقعا تنها نبوده، او خورشید، ماه و تعدادی از ستاره هارو می شناسد. اونا هم اونو می شناسند. میدونی برای شناخته شدن دوست داری که بپرسی و برای شناختن باز، هم باید پرسید. بچه آسمان کلید 179 رو گذاشت سرجاش، باشد که هروقت به زور، نیاز واجب شد، بیاید و خاکی از گلدان های کوچک خوابگاهش بردارد. در بقیه حالتها این دنیا باشد برای همان ها که میخواهند آدمی از سیاره دیگر از تنهایی نجاتش بدهد.