از دانشگاه تا بازار کار و فصل هشتم

نزدیک بیست سال داره میشه که به این مساله فکر میکنم که برسیم به فصل هشتم. میشه خواهش کنم این متن رو بخونید، اگر هم احیانا حوصله نداشتید فقط فصل هشتم رو بخونید و نظرتون رو بگید؟


چطور میشه از یک جوانی که در گیم نت ساعت ها بازی میکنه و جلوی کامپیوتر و کنسول بازی میشینه یک مهندس ساخت. حتی بدون دانشگاه

فصل اول: دانشگاه

البته دانشگاه و درس ساختمان داده و طراحی الگوریتم و سیستم عامل خیلی خیلی مهمه. و من اصلا قبول ندارم این مزخرفات که میگن دانشگاه هیچی یاد نمیده. دانشگاه هر چی اصوله که توباید بدونی تا بتونی سی سال پشت سر هم از برنامه نویسی پول دربیاری بهت یاد میده.

اگر اصول مهندسی کامپیوتر ندونی میتونی بشی ادمین شبکه. و سخت افزار به هم وصل کنی. و هیچ وقت مهندس کامپیوتر خوبی نمیشی. باور کنید.

حالا اینکه ریاضیات مهندسی چقدر تاثیر گذاره هم میشه بحث کرد که تو اگر از پس اون درس برنیای از پس کدوم مفهوم دیگه میخوای بر بیای. اون درس یک فیلتره برای توانایی های تو که میتونی خودت رو مدیریت کنی یا نه. میتونی اراده ی فکرت و ذهنت رو به دست بگیری یا نه.

یک دلیلی داشته که در سرفصل دانشگاه mit هم در رشته ی کامپیوتر همه ی اینها رو پیدا میکنی. خدا رو شکر برای همش پروژه ی اوپن سورس و اجرایی هم هست اگر علاقه داشته باشی خودت همرو میخونی و یاد میگیری و نواقص دانشگاه رو برطرف میکنی. دانشگاه دانشجوی واقعی میخواد. نه کسی که جزوه بگن حفظ کنه همونو امتحان بده. این روش جزوه و امتحان از روی جزوه خیانته. استاده هم میدونه اگر تو تنبلی نکنی میسازتت.

فصل دوم: تخصص و فهم کامل یک پروژه

دانشگاه تموم میشه و باید دوره بگذرونی و تخصص یاد بگیری. باید دوره ی مجازی و حقیقی و کلاس بری. باید کانتکست انگلیسی بخونی. باید سرچ کنی و راه بندازی. باید توانایی های مختلفی رو یاد بگیری سر هم کنی و قدم قدم جلو بری.

جستجو کنی و کنکاش کنی و بگردی و پرس و جو کنی. اگر عاشق کامپیوتر شدی نقشه میاد توی ذهنت. هر اپلیکیشن رو که میبینی میخوای بسازی. در طول سال تمام نسخه ها و تغییرات اپلیکیشن خاصی رو دنبال میکنی ببینی هر نسخه که میدن چه چیزی رو داره اون معمار نرم افزار اضافه میکنه و چرا؟

سعی میکنی همه چیز رو مهندسی معکوس کنی. سایت ها و فروشگاه ها چه امکانات کلیدی دارن. توی میتونی بنویسی. چه آجر هایی کنار هم قرار گرفتن که این محصول ساخته شده؟

فصل سوم: محیط کار و نظم

وقتی میری سر کار همه چی عوض میشه. یک تیم و یک سری وظایف و نظم خاصی که باید رعایت کنی. کارمند که شدی اول باید ببینی چند ساعت میشه مرخصی گرفت و بعدش باید ببینی وظایف ات چیه. و مدیرت چی میخواد ازت. تمرکزت رو باید بزاری روی وظایفت و تحویل به موقع همون چیزی که ازت خواستن

تعامل با همتیمی. اگر دلت برای خودت بسوزه خودت رو رشد میدی. اگر هم نسوزه به پولی که میگیری خودت رو و آینده ات رو میفروشی/ از همه بدتر اینه که برای میز و مقام های الکی خودت رو و وقت خودت رو بسوزونی.

دنیات انقدر کوچک بشه که بخوای با یک زیرآب زن انرژی ات رو هدر بدی.

فصل چهارم: تقاضای اضافه حقوق

خیلی ها هر سال میرن و از کم بودن حقوقشون شکایت میکنن و گدایی میکنن. خیلی ها هم با عزت نفس کار خودشون رو انجام میدن. همیشه همه قدر ارزش شما رو نخواهند دونست. مهم اینه که شما قدر خودت رو بدونی و هدف بزرگ داشته باشی و قدم به قدم حرکت کنی و خودت رو بسازی.

فصل پنجم: مهاجرت به یک شرکت دیگر

هر کسی ممکنه بعد از 4 یا 5 سال تصمیم بگیره جاش رو عوض کنه. به هر دلیلی. روزمرگی انسان رو نابود میکنه. اگر بشه توی شرکت برای همه پرسنلی که اینطوری هستند فضای حرکت ایجاد کرد خیلی خوبه.

فصل ششم: شروع از صفر در یک شرکت جدید

اگر فرض کنیم شما شرکت رو عوض کردی و حقوق خوب هم گرفتی و تخصص خاصی هم داشتی که به درد شرکت مقصد میخورد و به قول معروف سر جای خودت قرار گرفتی حالا باید شروع کنی دوست شدن و ارتباط برقرار کردن و از صفر شروع کردن و پیدا کردن وظیفه ات.

میزان توقعی که آدم ها از تو دارن. نحوه ی انجام کار و تحویل دادن به مدیر. ممکنه دقیقا اونها نگن که چی میخوان این شما هستی که باید رمزگشایی کنی.

فصل هفتم: مدیریت تیم

وقتی مدیر شدی قراره ظرفیت های یک شرکت رو مدیریت کنی. اگر تونستی در قدیم استعداد خودت رو بشناسی و خودت رو تربیت کنی میتونی دیگران رو هم مدیریت کنی. اگر قدر ارزش هر انسان رو بدونی میتونی رشد شون بدی. دلسوزی کنی. مراقبت کنی. حتی اگر اونها جوون هستند و سر به هوا.


فصل هشتم: نقشه ی جدید و ایجاد یک تحول

با این همه تجربه اگر کسی طرح و نقشه برای حل یک مشکل از م ملکتش نداشته باشه مرده.از مرده کمتره. کسی که نمیتونه اقدام کنه کسی که ناامیده کسی که انرژیش تموم شده کسی که خسته است. کسی که میگه نمیشه.

انسان تا هست باید تلاش کنه دنیا رو بهبود بده. دنیای اطراف ما هر چی که هست نتیجه ی تلاش گذشتگان ماست.

خودتون رو جای ابن سینا گذاشتید؟ اگر اون در فصل اینترنت بود چه میکرد؟ با چند هزار نفر متفکر از طریق وبلاگ ارتباط میگرفت؟ چند هزار شاگرد داشت؟ کدوم مشکل ایران رو حل میکرد.

من خیلی ساله به این سوال بالا فکر میکنم؟ نظر شما چیه؟

نقشه شما برای فصل هشتم خودتون چیه؟