VP of Products @cafebazaar
روزی که میلیونر شدم (دیوید هانسن)
این نوشته اولین بار در این آدرس منتشر شد.
عنوان این نوشته متعلق به نوشتهای است از دیوید هانسن در مدیوم. آقای هانسن هم-موسس بیس کمپ است و همچنین خالق فریم ورک روبی آن ریلز. برای شخص من عزیز است به این دلیل که نشان داده است هم میتوان نوشت و هم توسعه دهنده بود و هم کارآفرین. دو کتاب معروف هم دارد که به همراه جیسون فرید نوشته است. کتابها به فارسی و به رایگان ترجمه شدهاند،با یک سرچ در دسترسند.
در این نوشته دیوید داستان زندگیاش را تعریف میکند. به طور خلاصه داستان از کودکی او در یک خانوادهی فقیر دانمارکی شروع میشود و تا روزی که پولدارترین کچل دنیا(جف بزوس) بخشی از سهام بیس کمپ را میخرد ادامه پیدا میکند. آقای هانسن یک روز صبح از خواب بیدار میشود و چند میلیون دلار پول در حساب خود میبیند.یک آمریکن ساکسس استوری تکراری.
میگوید تا یک هفته لبخند از صورتم محو نمیشد.بارها نشستم و حساب کردم که اگر تا آخر عمر دست به سیاه و سفید هم نزنم بازهم میتوانم کاملا مرفه زندگی کنم، و مثل رویاهای کودکیام هیچوقت لازم نیست دوباره کار کنم. میگوید هفتههای اول به پول دست نزدم، به جز خریدن یک تلوزیون بزرگتر و چندین بازی ویدیویی و فیلم و سریال به امید روزی که استفاده شوند. چند هفتهای رد میشود تا اولین خرید بزرگش را انجام میدهد. یک خرید کلیشه ای:
اما کم کم بحران خودش را نشان داد. همهاش همین بود؟ ایز دیس هپی نس؟ میگوید مثل فیلمی میماند که در ذهنت بی نهایت منتظر دیدن آن هستی اما امکان ندارد که بعد از دیدن آن هیجانت فروکش نکند. پولدار بودن Overrated شده است. میگوید دوباره نگاه کردم: کد نوشتن، رسیدگی به کارهای بیس کمپ و وبلاگ نویسی وعکاسی چیزهایی بود که در من احساس خوشبختی به وجود می آوردند. پس به آپارتمان کوچک خودم برگشتم و زندگی روزمرهام را از سر گرفتم.
میگویدیادم می آید که قبل از دیدن پشت پرده (میلیونر شدن) بارها این حکمت پنهان را از میلیونرها شنیده بودم و با خودم میگفتم: هاها! گفتنش برای تو راحته، تو سهم خودت رو برداشتی. و به نظرم خیلی از افرادی که الان این نوشته را میخوانند این را خواهند گفت. ایرادی ندارد به نظرم یک عکس العمل غریزی است.
و بعد از کوکو شنل افسانهای نقل قولی میآورد که تمام انگیزه من برای بازنقل این نوشته در وبلاگ است:
و بعد اضافه میکند که اگر بخواهیم قیاس کنیم، فاصلهی بین بهترین چیزهای مرتبه اول و دوم خیلی زیاد است در حالی که فاصلهی بین بهترین چیزهای مرتبهدوم با بهترین چیزهای مرتبهی بیستم آنقدرها هم زیاد نیست.
خب همینجا کارمان با مقالهی آقای هانسن تمام میشود. با ما باشید تا یکی از مهمترین حکمتهای زندگی را ویژوالایز کنیم.
حرف آقای هانسن کمی پیچیده بود و ترجمهی آن کمی پیچیدهتر، اگر به زبان نمودار بخواهیم آن را ترسیم کنیم:
اوکی. زشتی نمودار را بر من ببخشایید. ضمنا پرسپولیس هم سوراخ است و ستاره فقط متعلق به رنگ آبی است اما بعد از اکسپورت گرفتن یادم آمد. بگذریم.
محور افقی نماد هزینه ی مالی است و محور عمودی نماد رضایت آوری چیزها. همانطور که مشاهده میکنید طبق نظر خانم شنل، مبدع روبی آن ریلز و من:)) خوشبختی آورترین چیزها رایگان هستند(رتبه یک). حرف این همه آدم خفن را قبول ندارید؟ اوکی سخنرانی آقای میهای چیکسنتمیهایی را در تد بشنوید. آقایی که عمرش را در رمزگشایی از احساس خوشبختی گذرانده و به ما میگوید فعالیتی که بیشترین احساس رضایت را در ما بوجود می آورند همانهایی هستند که آنقدر در آنها وارد هستیم که وقتی به آنها مشغولیم گذر زمان را متوجه نمیشویم. یعنی دقیقا همان کد زدن، نوشتن و عکاسی برای آقای دیوید هانسن.
اما قسمت مهمتر نمودار برای من فاصلهی کم در ایجاد رضایت بین بهترین چیز شماره ۲ با بهترین چیز مثلا شماره ۱۵ است. بهترین ماشین رتبه ۱۵ مثلا در ایران میشود ۲۰۶ هرچند در افزایش رضایت از زندگی تا یک bmw فاصله دارد اما فاصلهاش آنقدر که فکر میکنیم نیست. اما از نظر هزینه بسیار متفاوت است. احتمالا بپرسید تو بی ام دبلیو داشتی که بدانی؟ باید بگویم نه ولی در ابعاد کوچکتر همه ما تجربهی پیشرفتهای مادی و بعد احساس عادی شدن آن را داشتهایم. گوشی بهتری خریدهایم و بعد از مدتی صبح که آلارمش صدا داده حاضر بودهایم آن را به کسی ببخشیم اما فقط خفه شود. نمرهی بهتری آوردهایم و برایمان طبیعی شده است. دانشگاه بهتر و … .
حقیقت این است که بخش بزرگی از چیزهایی که به دنبالشان هستیم Overrated شدهاند. به نظرم مشکلی ندارد. برای بازی زندگی چنین چیزی لازم است. اما مهم هم هست که از یاد نبریم که تفاوت زیادی بین ۲۰۶ و بی ام و نیست و فاصلهی هزینهای زیاد بین ۱۵ تا ۲ باعث نشود فکر کنیم از نظر رضایت از زندگی هم همینقدر تفاوت ایجاد میکنند این کمک میکند که بیشتر در حال زندگی کنیم و از آنچه که هست لذت ببریم و در عین حال هم تلاش کنیم. در واقع خیلی از ما آنچه که میخواهیم را داریم. تنها چیزی که میماند ادامه دادن و لذت بردن است. تیم ملی ایران به جام جهانی ۲۰۱۷ صعود کرده است و دو بازی تشریفاتی در پیش دارد،ما به هدفمان رسیده ایم و صرفا باید از ادامه مسیر لذت ببریم. احمقانه خواهد بود اگر از یک حدی بیشتر برای باخت یا مساوی در بازی های آینده ناراحت شویم. نه؟ این زندگی خیلی از ماست.
قبل از این که جزوهی هرم مازلو را در کامنتها دربیاورید، باید بگویم بله اگر خیلی از نیازهای ضروری زندگی برطرف نشوند نمیشود به این شکل نشست و تز داد که از زندگیات لذت ببر. اما بحثی که من دارم این است که رسیدن به چیزهای خوب شماره بیست خیلی سادهتر از رسیدن به چیزهای خوب شماره دو است اما ما فکر میکنیم تا به شماره دویی ها نرسیم نمیشود از زندگی لذت برد. تا ماشینمان یک میلیارد قیمت نداشته باشد نمیتوان احساس خوشبختی کرد حال این که این طور نیست، و بهترین چیزهای زندگی رایگانند. استیو جابز میگوید: سفر خود پاداش است. یعنی همین مسیر لعنتی که طی میکنیم، همهی لذت همینجاست نه در مقصد. چرا که اصلا مقصدی وجود ندارد. باید از مسیر لذت ببریم.
یک نکته دیگر هم بگویم و تمام. یکی که به نظرتان ته لذتهای دنیوی و خوشی و خوشحالی است رادر نظر بگیرید. مثلا: دیکاپریو یا جاستین بیبر(از قیاسش خنده آمد خلق را). اقای بیبر از ۱۶ هفده سالگی تقریبا روی اوج دستاورد های سرمایه دارانهی آمریکایی موج سواری کرده است(شهرت و ثروت و شهوت و الی آخر) همان چیزهایی که خیلی از ما حداقل در ناخودآگاهمان دنبال آنها هستیم. حالا یک بچهی ۱۶ هفده ساله یک قبیلهی آفریقایی را در نظر بگیرید. قبیله یعنی واقعا در حال زندگی در یک قبیله است.
از آنجا که هردوی این دو انسان هستند. هر دو ظرفیت یکسانی برای درک لذت و همچنین درد و رنج دارند. بگذارید بازش کنم. شما آقای بیبر را در نظر بگیرید. اوج شهرت و ثروت از سنین نوجوانی. تقریبا میشود گفت هرچه را که خواسته داشته و دارد. اما آیا توان فیزیولوژیک بیشتری از پائولو برای لذت بردن از زندگی دارد؟ نه متاسفانه. اما این طوری نیست که ما فکر میکنیم. ما عموما فکر میکنیم وقتی که ثروتمند شویم و مشهور شویم به شکل بینهایتی میتوانیم از زندگی لذت ببریم. حال این که توان ما برای لذت بردن از زندگی ثابت است و افزایش پیدا نمیکند. ما یک خطای ذهنی داریم. فکر میکنیم با پول میشود آن سطل را تبدیل به یک گالن کرد، حال این که اشتباه است. تنها اتفاقی که با پیشرفت ما می افتد این است که ظرف را میبریم در چند پله بالاتر قرار میدهیم و نتیجه این میشود که پر کردن آن سختتر و سختتر میشود.
ظرف پائولو میتواند با یک تعریف سادهی رئیس قبیله، یک شکار خوب یا چیزی اینچنینی پر شود اما ظرف آقای بیبر چطور؟ چندتا کنسرت سولداوت شوند تا او ذرهای خوشحال شود؟ پوچی سرمایهداری همینجاست. برای دختری که بی ام دبلیو سوار میشود چه کادوی تولدی میتوانید بگیرید که خوشحال شود؟ برای یک دختر معمولی چطور؟
من نمیگویم از این که ظرف را به پلههای بالاتر ببریم دست بکشیم، نه اصلا، هدفی اگر در زندگی باشد شاید همین باشد، اما میگویم هم زمان این راهم بدانیم که این ظرف را در هر پلهی لعنتی که هستیم میشود پر کرد، آن هم نه با متریالهای سرمایهداری( بازار آزاد) بلکه با انجام فعالیت هایی که دوست داریم. این بزرگترین لایفهک زندگیست. در هر پلهای از پیشرفت که باشید میتوانید با پرداختن به فعالیتهای مورد علاقهتان ظرف رضایت از زندگیتان را پر کنید. به نظرم اگر یک چیز باشد که بتواند امثال بیبر را خوشحال کند، آن باید پرداخت به حرفهشان باشد. رضایت در درون شکل میگیرد، توسط عوامل درونی. اما خیلی از ما آن را در بیرون جستجو میکنیم.
شوپنهاور در باب حکمت زندگی میگفت: لذتها تنها از پس رنج بدست میآیند، پس نمی ارزند. اما میگویم: لذتها از پس تلاش بدست میآیند و تنها راه زندگی همین تلاش کردن است، پس تلاش میکنم تا از زندگی لذت ببرم. در توییتر بحثی شکل گرفته بود که حسرت نازونعمت نوهی ملکهی بریتانیا را میخوردند. به نظر باید خوشحال باشیم ما بیشتر از او میتوانیم از زندگی لذت ببریم. اگر بدانیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه برنامهنویس شویم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهنمای ورود به مسیرشغلی مدیریت محصول، حتی اگر دانشگاه نرفتید
مطلبی دیگر از این انتشارات
چشم در چشم تنبلی: دربارهی تکنیک پومودورو و زنجیره عادت ساینفیلد