VP of Products @cafebazaar
دربارهی افسانهی سخت کوشی یا چرا نباید بیشتر از ۴ ساعت در روز کار کنیم؟
اگر این بلاگ رو تو این چندسال دنبال کرده باشید، میدونید که من با خواهر بهرهوری شخصی ازدواج کردم.(استعاره:) ) درواقع همونطور که چندبار گفتم اصلا شروع این بلاگ هم بعد از خوندن کتاب قدرت عادت چارلز داهیگ شروع شد.
یه اعتراف: من همیشه گفتم قدرت عادت تاثیرگذار ترین کتاب زندگیم بوده، در واقع آشنایی با این کتاب یکی از لحظات کلیدی و تغییر دهندهی مسیر زندگیم بوده، اما هیچوقت به این موضوع اشاره نکردم که من این کتاب رو کامل نخوندم. چهار سال پیش که دیدمش هنوز انگلیسیم اونقدر خوب نبود که بتونم کتاب انگلیسی بخونم و فقط بخش اولش(که به عادت های شخصی میپردازه) ترجمه شده بود و من خوندم و ازش استفاده کردم. بعدا که بخش دومش هم ترجمه شد و کتاب کامل اومد بیرون، من کتاب رو خریدم، اما بعد از خوندن ۲۰ صفحه اول بخش دوم تو قطار تهران مشهد جاش گذاشتم:)) بعدا هم دیگه ندیدمش که بخرمش (دنبال هم نگشتم حقیقتا) و همیشه اولویتش پایینتر از کتابهای دیگه قرار میگرفت.
بگذریم تو این چندسال من خیلی تلاش کردم که روشهای مختلفی رو برای بالابردن بهره وری شخصی امتحان کنم تا بیشتر و بیشتر و بیشتر کار کنم. در مورد خیلی هاشم اینجا نوشتم. استفاده از پومودورو، اکسل، تودو های مختلف، دستکاری تایم خوابم و تازه اینها موفق هاش بوده، کارهایی هم کردم که جواب نداده و طبیعتا چیزی درموردشون ننوشتم.
همه این تلاش ها از یه سری افسانه که تو اینترنت خونده بودمشون و باورشون کرده بودم نشات گرفته بود. ایلان ماسک (بنیان گذار تسلا و اسپیس ایکس)، خانوم الیزابت هولمز بنیان گذار افسانه ای ترانوس، و یه رفیق دیگه که امن تره اسمش رو اینجا ننویسم.
ایلان ماسک آخرین بار توییت کرد که هیچکس با چهل ساعت کار در هفته دنیا رو تغییر نداده و این متد رو هم داره که اگر دوبرابر رقیبات کار کنی، با سرعت دوبرابر اونها حرکت میکنی و حتی اگر اشتباه کنی سریعتر شکست میخوری و متوجه میشی. اون زمان خب من خیلی تحت تاثیر این آقا بودم که میگفت ۸۰ نود ساعت در هفته کار میکنه. یعنی روزی بالای ده ساعت و من همیشه ته ذهنم این بود که اگر روزی بالای ده ساعت کار کنم خیلی خوب میشه و سعی داشتم زمان کار کردنم رو پوش کنم به نزدیک های اون عدد (نتیجه: نشد) بعدها فهمیدم آقا ایلان ماسک به این که ایمیلهاش رو پیش بچه هاش جواب بده هم میگه کار. یکم بعدتر فهمیدم که ادمی که روزی چهار پنج بار توییت میکنه و تبلیغ کمپانی هاش رو خودش انجام میده بعیده که حتا اگر ده ساعت هم کار کنه اونقدری توش کار پروداکتیو وجود داشته باشه و یکم بعدتر وقتی یکم بیشتر اظهارنظر هاش رو تو حوزه های مختلف خوندم متوجه شدم، زیاد کار کردن فرصت فکر کردن رو ازش گرفته.
خانوم الیزابت هولمز که بادکنک افسانه ش خیلی زود خالی شد. معلوم شد آدمی که دوستی نداشت که زمانش تلف نشه، زمانش رو صرف برداشتن کلاه اینوستور های سیلیکن ولی میکرده. پادکست دراپ اوت و کتاب Bad blood به افشاگری در مورد اوج گیری و سقوط این ستارهی نوظهور میپردازن، به سبک چنل بی علاقه دارید حتما گوش کنید.
اینم که خب فسش در رفت(مشهدیها میگن، فکر کنم اشاره به صدای خالی شدن باد بادکنکه)
رفیق سوم هم به مرور زمان جذابیتش رو از دست داد، چطوری؟ بماند.
هر سه ی این آدمها دستاوردهای قابل توجهی داشتند یا دارند. کسی انکار نمیکنه این رو. اصلا همین دستاوردها بوده که باعث شده ادعاهاشون در مورد ساعت کار کردنشون نقل مجالس بشه، اما؟ آیا با کمتر کار کردن هم میشد برسن به این نقاط و یا حتی یه سوال بهتر؟ آیا با کمتر کار کردن هم میشد دستاوردهای بهتری داشته باشند؟ احتمالا.
تو همه این سالها من ساعت های کار کردنم رو به روشهای مختلف اتومات و دستی ثبت میکردم، از تعداد کلید هایی که رو کیبردم فشار دادم تا تقریبا تک تک ثانیه هایی که کار مفید کردم رو میدونم. خیلی نباید زرنگ باشید که بتونید حدس بزنید در رسیدن به روزی ۸ تا ۱۰ ساعت کار کردن شکست خوردم. روزهایی داشتم که خودم رو پوش کردم به ۱۲ ساعت اما تا سه روز بعدش نتونستم کار کنم. هفتهای بوده که تونستم برسم به ۶ ساعت مفید روزانه اما خروجیش تقریبا صفر بوده.
این تلاشها ادامه داشت تا زمانی که کتاب کار عمیق یا همون دیپ ورک کال نیوپورت رو خوندم.
اونجا بود که فهمیدم مشکل کجاست.
اقا نیوپورت دومدل کار تعریف میکنه در زندگی روزمره، یکی کار عمیق و یکی کار معمولی. کار عمیق چیه؟
طبق تعریف کاریه که نیاز به تمرکز پولادین داره، حین کار عمیق اگر شما گوشی یا شبکه های اجتماعی تون رو چک کنید، کیفیت کارتون صدمه جبران ناپذیر میخوره. این کارها عموما همون کارهایی هستن که ما رو به مسیر Flow میبرند. نوشتن، طراحی، کد زدن، حتی گاهی اوقات مطالعه کتاب و … کار عمیقه. شما نمیتونید حین این کارها با بچه هاتون صحبت کنید.
در مقابل کار غیرعمیق وجود داره که نیاز به تمرکز خاصی نداره،جواب دادن ایمیلها یا اسلک تون. ول گشتن بین مقالات تو وب، شرکت تو جلسات، منتور استارت آپ بودن یا هرچیزی شبیه به این کارها نیاز به تمرکز خاصی نداره.
چیزی که فهمیدم اینه که عموم ادمهایی که سرشون شلوغ مینمایانه(من جمله خودم در چند سال گذشته) یا به عبارتی ورکهلیکن، معتاد کارن، درگیر کارهای دستهی دومند. اعتیاد به کار هم یه چیزی خیلی شبیه به اعتیاد به شبکه های اجتماعیه، افتخار نداره، شما کارهای کوچیک و بدون تاثیر بزرگی رو انجام میدی که عموما توش از تخصصت استفاده نمیشه. و عموما هر کسی با یک هفته آموزش میتونه اون کارها رو انجام بده، نتیجتا نه تنها زندگیت زیبا نیست بلکه در ازاش هیچ چیز جالبی هم به جهان اضافه نمیکنی.
اینجا جرقه خورد تو ذهنم. آقای نیوپورت با کلی پیپر داشت نشون میداد که ذهن ادم توانایی روزی بیشتر از ۴ ساعت کار عمیق رو نداره. خسته میشه. که به نظرم بدیهی میومد و وقتی به لاگ کارهام نگاه کردم دیدم که من هیچوقت بیشتر از روزی چهار ساعت کار مفید(با خروجی) نداشتم. کشف تکان دهنده ای بود. یعنی این همه برای رسیدن به هیچی جنگیدم؟
یه عالمه نکتهی دیگه هم آقای نیوپورت تو کتابش اشاره میکنه، مثلا این که اگر تلاش کنید بیشتر از ۴ ساعت کار عمیق کنید، تا ۸ ساعت خروجی تون تقریبا اندازه نیم ساعت خواهد بود،از اون بیشتر چنان برن اوت میتونید بشید که تا هفته ها نتونید کار کنید.
در مورد این که مغز هم عضله ست قبلا صحبت کردیم، من تو اون یکی دوباری که از جلو در یه باشگاه ورزشی رد شدم، متوجه شدم که عضله سازی فقط ورزش کردن نیست، اتفاقا استراحت خیلی بیشتر از وزنه زدن اهمیت داره. حتی ورزشکارهای حرفه ای هم تمام ساعات بیدارشون رو در حال تمرین کردن نیستند. نتیجتا منطقی نیست که ما هم به عنوان یک کارگر دانش حرفه ای تمام ساعات بیداری مون رو تلاش کنیم که بیشتر کار کنیم.
و تازه فهمیدم که تو این استراحت هاست که آدم کلی ایده به ذهنش میرسه، روحیه ش باز میشه و فرصت میکنه فکر کنه. همونطور که عضله تو آشپزخونه و هنگام خواب ساخته میشه،اتفاقا جرقه کارهای بزرگ زمانی میخوره که ذهن شما در حال استراحته(طبیعیه که اگر ذهنتون همیشه در حال استراحت باشه ازین خبرا نیست) و فهمیدم چرا اونهایی که از نظر ساعت کارکردن برام قابل احترامن نظراتشون گاهی اینقدر احمقانه میشه، اونها فرصت ندارن که از یه حدی عمیق تر به مسائل فکر کنند.
وقتی فهمیدم که من توروز نهایتا میتونم سه تا یک ساعت و نیم کار عمیق کنم، تکلیفم با خودم مشخص شد. فهمیدم چقدر منبع محدودی از نظر زمان دارم و چقدر مجبورم که درست و فکر شده ازش استفاده کنم وگرنه خب مشخصه که بفنا میرم.
طبیعتا تو یک هفته هفت روزه، یک روز کامل به استراحت نیاز دارم. پس شیش روز میمونه، تو این شیش روز من میتونم تقریبا ۱۸ تا بازه ی تمرکز داشته باشم. یعنی ۲۷ ساعت کار مفید در هفته:))
کارفرمایان عزیز و همه طرفداران سرمایه داری من از شما عذر میخوام. های پرفورمنس ترین آدمهاتون احتمالا میتونن اینقدر در هفته کار کنند و ما هنوز اون ها رو مجبور میکنیم ۴۴ ساعت در هفته در دفتر باشند در حالی که قطعا زیر ۲۷ ساعت کار مفید انجام میدن. در واقع تحقیقات تکان دهنده ترند:در آمریکای جهان خوار ساعت پروداکتیویتی کار کنان یه چیزی حدود ۳ ساعته، یعنی ۱۸ ساعت در هفته. که این عدد تو ایران قطعا پایین تره( خروجی جی دی پی مون رو مقایسه کنیم).
حالا شما هی بگو انگشت بزن و از هشت دیرتر برسی جریمه میشی. مشکل جای دیگه ست، اینجاست که من میفهمم چطوری شرکت فعلی من که تا یازده دوازده ظهر توش پرنده پر نمیزنه، چطوری از شرکتهایی که بسیار سخت گیر ترند در رفت و آمد، خروجی های قابل قبول تری داره.
این که شما بدونید چقدر کار میتونید بکنید خیلی به شما کمک میکنه. فرض کنید که یه بازی شطرنج روبه روی شما قرار میدن و به شما میگن فقط اجازهی ۱۸ حرکت دارید و بعد بازی تموم میشه، استراتژی هاتون چطور و چقدر تغییر میکنند؟ مشکل اینجاست که بخاطر ماهیت به هم پیوسته زمان ما احساس میکنیم که بینهایت حرکت برای انتخاب داریم در حالی که اگر یه بار واقعا بشینیم و بسنجیم منابعمون رو میبینیم که چقدر محدوده.
و خب بعد من بر اساس این ۱۸ تا حرکت هفتگی که دارم شروع به برنامه ریزی کردم، این ها نکاتیه که سعی کردم رعایت کنم امیدوارم به درد شما هم بخوره:
- این ۱۸ تا حرکت ۱۸ تا نیست کمتره. بعضی روزها هست که توش من سه الی پنج تا جلسه دارم و قطعا نمیتونم ۴ ساعت و نیم پشت سر هم تمرکز کنم.پس این رو قبول میکنم که در حالت ایده آل من هفته ای متر از ۲۰ ساعت میتونم کار عمیق بکنم.
- جلسات رو سعی کردم متمرکز کنم تو یه روز، اگر شما این فرصت رو دارید حتما انجامش بدید.
- جلسه کار پروداکتیو نیست، بسته به این که شما برگزار کنندهش باشید یا نه یه فشاری بهتون میاره اما به هیچ وجه تو دستهی کارهای پروداکتیو قرار نمیگیره.
- من برنامه ریزی روز رو هر روز صبح انجام میدم، و روی کلندرم میذارم. در جریانم که ممکنه برنامه م بهم بخوره، کارهای بیشتر یا کمتر طول بکشند یا اتفاقات پیشبینی نشده رخ بدن، این رو با آغوش باز قبول میکنم.
- هر کاری که از یه حدی بیشتر ازم بخواد وقت بگیره رو برون سپاری میکنم. تغییر قالب وبلاگ و یادگرفتن وردپرس: مرسی نه.
اگر کار یادگیری میکنید یا مثلا کتاب مینویسید احتمالا روش روتین دار و استفاده از پومودورو براتون روش بهتریه. چون مسیر یادگیری یا نوشتن کتاب مشخصه، اولویت بندی نداره، اما اگر دارید تو یه مسیری رقابت میکنید یا کسب و کار اداره میکنید، اتفاقا بسیار اولویت بندی بین کارها و برنامه ریزی اول صبح یا شب قبل اهمیت داره، در واقع همینه که فرق یه ادم سخت کوش رده پایین و سخت کوش رده بالا رو مشخص میکنه: اولویت بندی کارها.
- دیگه بدیهیه که هنگام کار عمیق باید شبکه های اجتماعی و اسلک و ایمیل رو چیزهای دیگه رو چک نکنید. اگر لازمه در دسترس باشید با همکارانتون هماهنگ کنید که نیاز به تمرکز دارید ادمها وقتی بهشون میگید این موضوع رو بسیار بسیار پذیراتر از اون چیزی که فکر میکنید ظاهر میشن.
- تایم بذارید برای کارهای غیرعمیقتون، اگر جواب ایمیل یا اسلک مشتری ها یا رییستون رو ندید مهم نیست چقدر ارزش آفریدید با تمرکز:)) سعی کنید تایم بذارید برای کارهای غیر عمیق.
- من خودم بعد شیش دیگه کار نمیکنم. خیلی سخته ولی دارم تلاش میکنم که این رو برای خودم جا بندازم که شیش بعدازظهر به بعد مختص تفریح و استراحته که تو این ایام قرنطینه صرفا خلاصه شده به کتاب و فیلم. ولی در هر حال اینطوری به ذهنم اجازه میدم استراحت کنه.
- شاید بد نباشه توی تقویمتون ساعات های جلسه با کار عمیق با تفریح رو با رنگ های مختلف جدا کنید، مثلا: این هفتهی گذشتهی منه. تایم های آبی متاسفانه جلساتن که یکم تو هفته گذشته بیش از اندازه بود اما همیشه اینطوری نیست، کارهای نارنجی زمان کار عمیقند و کارهای سبز عموما استراحت. به گوشه سمت راست و ایندیکیتور قرمز اگر نگاه کنید، متوجه میشید نوشتن این پست در روز جمعه، بخشی از تفریحات بسیار هیجان انگیز من در ایام قرنطینه بوده:))
سخت نگیریم میگذره؟
موافقم، این کامنت رو چند وقت گذشته از چند نفر گرفتم. به نظرم اگر میتونید آروم باشید بدون این که خیلی کار کنید، احتمالا خوشبختید و هورمون های برتری طلبانه خونتون خیلی کمتر به نسبت آدمهایی که خب اگر کار نکنند و یه هدفی رو دنبال نکنن احساس شادی نمیکنند. در کل این توصیه ها برای این نیست که همه انجام بدن ولی میدونم احتمالا آدمهایی مثل من اون بیرونن که احتمالا دارن با دشمن اصلی شون( یعنی خودشون) به شکل مداوم مبارزه میکنن تا به هدفهاشون برسن، خب شاید این توصیه های کمک کنه چند قدم جلو بیفتن.
اگر حس کردید این پست مفیده و ممکنه به کسی کمک کنه اون رو بهش معرفی کنید وگرنه میرم منتور استارت آپ میشم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه برنامهنویس شویم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهنمای بقا در زمانهی وبا: ما کارگران تکنولوژی در ایران، در این روزها چه کنیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهنمای ورود به مسیرشغلی مدیریت محصول، حتی اگر دانشگاه نرفتید