زمانی شروع به نوشتن کردم که احساس کردم قلمم را خوب به رقص در می آورم با سازی که از حرف های دلم کوک میکنم زمزمه هایی میکردم و روی کاغذ سفید با یک قلم نظاره گر رقص موزونشان میشدم ...
فسلفه عشق
می دانی اگر عشق فراری بشود
یا در تن یک حوای دیگر جاری بشود
می دانی اگر راز رفتن فاش شود
آرزوها همه ایکاش شود
می دانی اگر اشک چشمی فریاد کند
دلزدگی در هوایی بیداد کند
دیــــــــــــــــــــــگر آنجا فلسفه عشق ماندنی نیست
شعر و واژه دلداگی خواندنی نیــــــــــــــــــــــست
جای باران، مرگ میبارد از آسمان
جای قلب و عاشقی ، سنگ می ماند بی گمان
مطلبی دیگر از این انتشارات
فصل جدید زندگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
Feeding the vine
مطلبی دیگر از این انتشارات
۱۰۰ قطعه تراکتور مجهز به قطعات نانویی فناوران کشور میشود