خط مرزی: کارآفرینی | زندگی
این نوشته را تقدیم میکنم به مهناز، رایان و زهرا، همراهان تیم سنجاق.
آیا داشتن مسئولیتهای خانواده، همسر و یا فرزندان مانعی برای کارآفرینی هستند؟
جواب من زمانی که وارد فضای استارتاپی میشدم مثبت بود. فکر میکردم شروع کردن استارتاپ برای فردی کم دغدغه است که از این ایده روی آن ایده میپرد تا یکی از ایدهها گل کند و به بار بنشیند. هر وقت لازم شد ۷ صبح بیاید و اگر پایش افتاد ۱۲ شب برود. قطعا چنین فردی فرصتی برای گذراندن کنار خانواده و فرزند ندارد!
اما کمی بعد با مطلبی روبهرو شدم که کاملا این نگاه را به چالش میکشید. موضوعی که بعدتر مقالات زیادی در تایید آن دیدم. محور مقاله چنین چیزی بود:
۷۰ درصد کارآفرینان موفق در زمان راهاندازی کسبوکار خود ازدواج کردهاند! از این هم عجیب تر: ۶۰ درصد آنها دستکم یک بچه هم داشتهاند! حتی عجیبتر از اینها، ۴۰ درصد آنها دو بچه داشتهاند!!!
واقعا این دیگر خیلی زیادهروی بود. چرا کسی که ریسکپذیری کمتری دارد، کسی که وقت کمتری میتواند به کارش اختصاص دهد و دغدغه بیشتری هم در زندگی خصوصیاش دارد، باید در راهانداختن یک کسبوکار موفقتر باشد؟
بعد از این ماجرا هر وقت کسی از شرایط سخت زندگیش میگفت و اینکه دیگر از او گذشته که بخواهد ریسک کند، این آمار را نشانش میدادم تا به او روحیه بدهم. اما صادقانه بگویم ته دلم میگفتم این آمار شاید برای دنیای دیگری است. چطور ممکن است کسی که امکان پذیرفتن ریسک کمتری دارد در کارآفرینی موفقتر باشد؟
یکی دو سالی از کسب تجربه من در این فضا گذشت که این بار پاول گراهام بنیانگذار Y Combinator، نوری به این ماجرا انداخت و آن را برایم روشن تر کرد. جایی که در قسمتی از ارائهاش در دانشگاه استنفورد در جواب اینکه "چی باعث شده آدم پربازدهی باشی" پاسخ میدهد: یک راه خوبش داشتن فرزند است! (مربوط به این دوره آموزشی که سم آلتمن برگزار کرده است و دیدنش را توصیه میکنم) پاول گراهام اینطور توضیح میدهد:
"یک راه خوب برای پربازده بودن، بچه داشتنه! چون دیگه هیچ وقتی برات نمیمونه و اگه واقعا بخوای کاری رو انجام بدی، مجبوری با بازدهی خیلی بالا انجام بدی. خیلی از بنیانگذاران استارتاپهایی که همزمان پدر یا مادر هستند به این نکته اشاره کردهاند. بچههات مجبورت میکنند متمرکز باشی و چارهای هم جز این نداری!"
همینجا شفافسازی کنم که میدانم ازدواج، داشتن فرزند و به طور کلی هر گونه رابطه عاطفی/ اجتماعی خیلی فراتر از این هستند که کسی بخواهد ارزش آنها را به بهبود عملکرد در محیط کار، تقلیل دهد. اینجا صحبت از این است که متاهل بودن، فرزند داشتن، در رابطه عاطفی بودن، داشتن روابط عمیق و حتی گاهی دستوپاگیر با خانواده و در نهایت وقت گذاشتن برای دوستان در خارج از محیط کار چه تاثیری روی عملکرد یک نفر در محیط کار میگذارد. آیا آن را تحتالشعاع قرارمیدهد و یا میتواند حتی کمککننده هم باشد؟
من در زمان نوشتن این متن این شانس را دارم که نزدیک به خانوادهام زندگی میکنم و از حمایت روزانه آنها برخوردارم حتی با وجود وقت کمی که به آنها اختصاص میدهم. شاید اگر این حمایت نبود با تمام کلهشقیام زیر این همه فشارِ راه انداختن یک کار تازه کم میآوردم. با وجود داشتن چنین شرایط مطلوبی، متوجه شدهام که حتی این هم کافی نیست. توجهی از سمت خود من باید صرف این حیطه شود. زمانهایی را باید از کارم دل بکنم تا بتوانم زندگیم را عمیقتر کنم.
برخلاف تصوری که خیلی مواقع القاء میشود، بهترین خروجی برای کسانی نیست که زندگیشان را ویران میکنند تا بهتر بتوانند برای کاری که به آن علاقه دارند بجنگند. اینکه چرا داشتن روابط عمیق خانوادگی/دوستانه/عاطفی در خارج از محیط کار، میتواند منجر به رشد یک نفر در زندگی حرفه ای بشود جوابهای زیادی دارد و به عوامل مختلفی وابسته است. حتی ممکن است این معادله برای همه صادق نباشد.
شاید شهود ما بگوید هر چقدر افراد یک شرکت وقت بیشتری برای گذراندن با همکاران داشته باشند، فرهنگ کاریِ قویتر و خروجی کاریِ غنیتری خواهیم داشت. اما ما در این سالها و بعد از روبهرو شدن با چالشهای فرهنگی مختلف با پوست و استخوان خود درک کردهایم که همیشه اینطور نیست.
سخت است توضیح اینکه در این داشتن و نداشتنِ تعادل چه اتفاقهایی میافتد. قسمتی از آن بر میگردد به اینکه ما هر چقدر هم که مستقل باشیم نیاز به حمایتهایی برای جمعوجور شدن زندگیهایمان داریم. نیاز به حمایتهایی برای تجربه حال خوب. هرچند فارغ شدن از زحمت دیگران وقت بیشتری در اختیار ما قرار میدهد اما همزمان ما را از بی نهایت حمایتی که فکر میکنیم به آنها نیازی نداریم محروم میکند. حمایت هایی که در واقع شدیدا به آنها وابسته هستیم.
ما نیازهایی داریم که قسمتی از آنها هیچگاه در یک محیط کاری نمیتوانند برآورده شوند. حالا اگر این محیط کوچک باشد (مثل بیشتر استارتاپها در مراحل اولیه) شرایط سختتر هم میشود. جنس بعضی از دغدغهها و تنشها به گونهای هستند که حتی در صمیمانهترین شرکتها هم رفع شدنی نیستند. ما به حیطهی امنی نیاز داریم که در آن خبری از دغدغههای کاری و حرفهای نباشد. جایی که جریان زندگی مهمتر از کار ما ظاهر شود. فرصتی که مثل یک خواب شبانه، امروز را از فردا جدا کند.
از طرف دیگر داشتن یک زندگی پرمسئولیت خارج از محل کار باعث میشود قدر هر لحظه را بدانیم. لحظههایی که میتوانست در کنار خانواده، دوست، همسر و یا فرزند سپری شود. پس اگر درکنار آنها و برای آنها نیستیم، باید دلیل خیلی خوبی داشتهباشیم. فقط یک فعالیت صددرصد بهینه میتواند توجیهگر این فاصله باشد. در چنین شرایطی میفهمیم که مرزهای توانایی ما در استفاده از هر لحظه و هدر ندادن زمان تا کجا میتواند باشد.
اینجاست که میبینید بر خلاف تصور رایج، این "از دنیا فارغ بودن" نیست که حضور موثر ما را در محیط کار تضمین میکند. قوی بودن بنیه اجتماعی میتواند فعالیت ما را پربارتر کند، از تنش ها کم کند و حس همدلی را افزایش دهد.
زمانی بود که ما فشار زیادی برای حضور بیشتر در محیط کار به خودمان وارد میکردیم. اما به تدریج فهمیدیم که باید هر کداممان وقت بیشتری برای روابط اجتماعی خود کنار بگذاریم تا در نهایت در کنار هم با انرژی بیشتری قرار بگیریم، بازدهی بیشتری در محیط کار داشته باشیم و با داشتن زندگی سالم تر، از فرسوده شدنمان جلوگیری کنیم. هیچوقت نمیتوان به سادگی قضاوت کرد چه کسانی میتوانند زندگی کاری بهتری را تجربه کنند. در اینجا بیشتر هدفم به نقد کشیدن یک کلیشه است و تشویق به اهمیت قائل شدن برای زندگی شخصی و اجتماعی هر فرد. چه خود و چه دیگران.
اگر به کارآفرینی علاقهمندید اما وظایف خانواده بر گردن شما سنگینی میکند:
بدانید که همین دغدغهها میتوانند مزیت شما شوند. مزیتی که هیچ فرد کم دغدغه و پر وقتی تجربه نمیکند. پس نگران نباشید و به ماجراجوییای که دوستدارید دست بزنید تا مدیون خود نشوید. قطعا این راه نیاز به مقدار زیادی ازخودگذشتگی از سوی شما و عزیزانتان خواهد داشت. اما فراموش نکنید قسمت زیادی از کسبوکارهای موفق توسط افراد میانسال و با زندگی اجتماعی شلوغ (و نه بی کس و تنها) ایجاد میشوند.
اگر مدیریت تیمی را در دست دارید:
تلاش کنید به زندگی خصوصی کسانی که در تیم شما کار میکنند بیشتر اهمیت بدهید. از فضا و زمانی که به واسطه حضور این افراد در شرکت در اختیار شماست، بیشتر از قبل در راستای فعالیتهای اجتماعی استفاده کنید ولی حتی آنقدر این بخش را پررنگ نکنید که زندگی شخصی افراد را تحتالشعاع قرار دهد. اگر کسی بعد از ساعت کاری به دلیل برنامههای متنوعی که برای خود تدارک دیده، از محل کار خارج میشود خوشحال باشید و برای پرکاری هر روزه همراهانتان طمع نکنید.
اگر جایی با عشق کار میکنید:
به زندگی خودتان اهمیت دهید. برای اطرافیانتان وقت بگذارید و بدانید که هر چقدر هم که عاشق کارتان باشید، دلیل بر این نمیشود که به خودتان نرسید. از قضا اهمیت دادن به روابط غیرکاریتان تاثیر خود را خیلی بیشتر از چیزی که تصور میکنید در محیط کاری نشان خواهد داد. خیلی وقتها دوست داریم باور کنیم که آدم تا فرصت دارد باید رشد کند و بعد میتواند روابط خوبی برای خودش دست و پا کند. اما این نگاه جز فرسوده شدن نتیجهای ندارد.
درنهایت چیزی که ما همیشه به خودمان میگوییم این است: خوب کار کنیم، خوب زندگی کنیم!
ما در سنجاق یک تیم خیلی خوب داریم. داشتن یک تیم خوب را از این و آن زیاد به عنوان بازخورد دریافت میکنیم. فکر میکنم دلیل داشتن چنین تیمی این است که تمام کسانی که در سنجاق مشغول فعالیت هستند به جنبههای انسانی همکارانشان بیشتر از تخصصشان اهمیت میدهند. مطلب دیگری در این رابطه نوشتهام که به زودی منتشر میکنم و در آن بیشتر در این رابطه توضیح خواهم داد.
پینوشت: من مطلب اولیهای که به آن اشاره کردم پیدا نکردم اما مطالعات زیادی در زمینه آمار بنیانگذاران مزدوج وجود دارد. برای نمونه میتوانید به این مطلب و آمار ارائه شده در آن مراجعه کنید.
خوشحال میشوم شما هم تجربیاتتان را با من f.ayat@sanjagh.pro به اشتراک بگذارید. تا این لحظه داستانهای جالبی از کسانی که در این زمینه تجربیاتی داشتهاند به دست من رسیده است. برای نمونه اتفاقات بزرگی که بعد از پدر شدن افتادهاست. شما چه تجربهای داشتهاید؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
این مطلب در مورد گربه ها نیست
مطلبی دیگر از این انتشارات
در بازار آنلاین خدمات چه میگذرد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونگی درک یک برند