داستان راستان

هر آخر فصل دور هم جمع می شویم و برای هم داستان میخوانیم.

داستانی که نویسنده اش خودمانیم، بازیگرانش همکارانمان و صحنه اش همین سنجاق.

داستان رویایی است که می‌خواهی محل کارت چه شکلی شود. می‌خواهی از در شرکت که وارد می‌شوی چه حسی بهت دست بدهد؟ حتی قبلتر از آن… زنگ ساعت که برای صبح بیدارت می‌کند حس خوشحالی بدهد یا حس گند دوباره کاار…

جمع می‌شویم که دور هم ببینیم چه رویای مشترکی برای سنجاق داریم. هدف حتی در بعضی مواقع مشترک نیست. من دوست دارم پولی که در می‌آوریم زیاد شود فرید دوست دارد که تعداد سفارش بیشتر شود. چقدر دلمان برای مشتری‌ها می تپد؟ چقدر برای متخصصین؟ حتی ممکن است سر خود "بازار" با هم بحثمان شود. ولی همه ما دلمان برای آدمها می تپد و همین حس مشترکمان است.

سگ حاضر در عکس
سگ حاضر در عکس "مراد" است. که تازه به تیم ما اضافه شده، مراد پشتیبان حیاط ما است.


هر فصل کسی به ما اضافه شده است. یک نفس جدیدی در هدفهایمان دمیده و روح تازه‌ای داده، رویای جدیدی خلق کرده است. راه جدیدی برای رسیدن به همان هدف قبلی را نشانمان داده است که باورمان نمی‌شد، بشود اینطور هم نگاه کرد. زیبایی آدم ها در همین است. بتوانی خلاقیت و تضاد دیدگاهشان را طور دیگری ببینی و حس آنها را خیلی ساده درک کنی و بفهمی چقدر تنوع خارق العاده است.

برایتان می‌خواهم از چهارشنبه شبی بگویم که از ته دل خندیدم. خالصانه عشق را حس کردم و صادقانه بغض کردم. جمع شدیم خیلی ساده برای هم داستان‌های سنجاق را بخوانیم یا شاید داستان سنجاقی که دوست داریم داشته باشیم. ببینیم دوست داریم آخر سال سنجاق چه شکلی شده باشد. کجا رفته و چه‌ها دیده. یا بهتر بگویم دوست داریم برایش چه رقم بزنیم.

هرکسی از ظن خود شد یار او. ولی همه اسرار وی آشکارا فهمیدند. از بچه‌های عملیات که می‌خواست سفرهای خاور دور را به عهده بگیرد تا بچه‌های محتوا که عجله‌ای برای عوض کردن جا نداشتند. از دوستی که خیال پردازی ساده‌اش داشت تبدیل به مقاله ISI میشد تا همکاری که برای هر کداممان غزلی سرود. بی پروا خیال پردازی می‌کنیم. راحتیم با سنجاق. از خودمان می‌دانیمش و با او تعارفی نداریم. فصل قبل رویاهای خوبی داشتیم. دم همه سنجاقی‌ها گرم به خیلی‌هایش رسیدیم و نوش جانمان شد. این دفعه از نرسیدن ترسی نداشتیم، برایمان هدف‌های غیر ممکنی انگار وجود نداشت. رک و راست و بی شیله پیله در خیال‌ها پرواز کردیم. همه بچه‌ها در بخش‌های ناخودی بهترین ایده‌هایشان را به اشتراک می‌گذارند و بدون هیچ تعصبی دوست داریم که واقعا همان کاری که برای سنجاق درست است را پیش ببریم. کسی از اظهار نظر کسی بر کار خودش ناراحت نشد. کسی از شوخی با کارش احساس بدی پیدا نکرد. چون با هم راحتیم و صمیمی. شاید بیشتر از یک خانواده.

عکس نمیدانم از کیست ولی من دقیقا همین حس را آخر این متن داشتم.
عکس نمیدانم از کیست ولی من دقیقا همین حس را آخر این متن داشتم.


با همه قلبم آرزو دارم که هر ماه از ماه قبلی‌مان درآمد گردشی بیشتری برای متخصصینمان رقم بزنیم. بزرگترین هدف من در زندگی‌ام این است که گره‌های مالی آدم‌ها را باز کنم. چون به نظرم آدمی بیشتر از این‌ها می‌ارزد که برای پول درآوردن از جسم و جانش هزینه کند. بی‌ارزش‌ترین قضیه هزینه کردن فکر و انرژی و جسم برای درآوردن پول است. پول درآوردن راحت است. راحت تر از آب خوردن. فقط باید کاری که دوست داری را انجام بدهی. کاری که با آن عشق می‌کنی.

به همین سادگی...