برخی از اخبار و یا مطالب مرتبط با دانشکدهٔ علوم ریاضی دانشگاه صنعتی شریف و شورای صنفی در اینجا منتشر خواهد شد.
آن چند نفر
بخش اول: طی مسیر
وقتی میخواهیم به یک کوهنوردی سنگین (طبیعتاً با تیمی بزرگ و مجرب) برویم، باید آمادگیهایی داشته باشیم؛ مثلاً باید پاهای قویای داشته باشیم تا بتوانیم به مدت طولانی طی مسیر کنیم، یا باید لباس و وسایل مخصوص به همراه داشته باشیم. آیا تا به حال به کوه رفتهاید؟ فقط همین چیزهای ساده نیازمندیهای آن است؟
فرض کنید در نزدیکی قله گرفتار بوران شدید. روش شما برای پیدا کردن راهحلی برای عبور از این چالش چه خواهد بود؟ آیا غیر از این است که باید با «هم»کاری و «هم»اهنگی و «هم»فکری با بقیه یک راهحل پیدا کنید؟ چون کارهای «تکتک» شما مانند مسافران یک کشتی روی زندگی بقیه افراد تأثیر میگذارد. درست است که اگر گروه تصمیم بگیرد که از ادامهی مسیر دست بکشد شما همچنان میتوانید به مسیر ادامه بدهید، اما این تصمیم روی زندگی خودتان و گروه تاثیرگذار خواهد بود.
مسئلهای که این مثال روی آن تمرکز کرده بود چه بود؟ این بود که به جز تواناییهای اصلیای که برای انجام یک کار تخصصی به آن نیازمندیم، نیاز به تواناییهای دیگری نیز داریم که شاید به آنها کمتر توجه کنیم؛ مثلاً برای یک محقق ریاضی توانایی ارتباط برقرار کردن راحت با دیگران (دیگر محققان؟)، یا برای یک استاد دانشگاه علاوه بر توانایی پژوهشی بالا و توانایی حل مشکلات صنعت، نیاز به توانایی در تدریس هم هست. اما در همین مثال میبینیم که برای جذب استاد، کمترین توجه به بخش توانایی آموزش استاد است که شاید بیشترین تأثیر را در دانشکدههای دارای مقطع کارشناسی دارد. در نتیجه با قشری از استادان روبرو میشویم که توانایی بسیار کمی در آموزش یا حتی تعامل با دانشجویان دارند.
اما راهحل چیست؟ برای یافتن راهحل باید ابتدا مسئله را شفاف کنیم. ما در دانشکدهی علوم ریاضی دانشگاه صنعتی شریف در حال گذران عمر خود هستیم. مطابق بقیه مجامع انسانی با مشکلاتی مواجه هستیم که چندفردی (بر وزن چندوجهی) هستند؛ یعنی افراد و ساختارها و جایگاههای مختلفی در ایجاد آن مشکل دخیلاند.
مانند مثال کوه رفتن، اینجا هم باید در کنار هم و با همفکری راهحلی پیدا کنیم و بعد آن را اجرا کنیم؛ مثلاً کیفیت آموزشی درس اجباری الف (مثلاً آنالیز ۱) در دانشکده پایین است. خب برای بالا بردن آن استادان باید تلاش کنند که توانایی ارائه و علم خود در آنالیز را زیاد کنند. دستیاران آموزشی باید تلاش کنند تمرینهای باکیفیت و مستمر بدهند. دانشجویان باید در کلاس فعال باشند و سوال بپرسند.
خب ما مسئله را شفاف میدانیم. راهحل «ما» برای آن چیست؟ باید اول بفهمیم که این «ما» چه کسی است.
من به عنوان دانشجوی سال دوم کارشناسی نمیتوانم تأثیری روی کیفیت درس بگذارم (نه روی استادان، نه روی دستیاران و نه روی بقیه دانشجویان). از طرفی کیفیت این درس وقتی من آن را پاس کردهام، دیگر برایم اهمیتی ندارد. در نتیجه تلاشی برای بالا رفتن کیفیت آن نخواهم کرد (مگر اینکه دستیار آموزشی شوم، که در آن صورت هم باید دید چرا دستیار شدهام. اگر فقط صرف آشنا شدن با استاد یا یادآوری درس باشد باز هم برایم سودآور نیست که تلاش زیادی کنم، و صرفا «سمبل» میکنم). من به عنوان دانشجوی سال سوم و چهارم این درس را گذراندهام و اهمیتی برایم ندارد. من به عنوان دستیار آموزشی همانطور که بالاتر گفتم سود و زیانم خیلی ربطی به کیفیت درس ندارد.
وقتی «ما»یی وجود نداشته باشد، پاسخ جمعی هم به مسئله نمیتوان داد. هر کاری کنید عدهای مخالفت میکنند یا همکاری نمیکنند یا... در نتیجه این چرخهی معیوب تا بینهایت ادامه پیدا میکند و هیچ وقت مشکلات حل نمیشوند.
پس چه میشود کرد؟ آیا باید سیستم دچار مشکل را تا بینهایت ادامه بدهیم؟ کاری که میشود کرد این است: راهکارهایی بیابیم که سود تمامی افراد سیستم در آنها لحاظ شده باشد؛ یعنی به هر کس بتوان نشان داد که با انجام این کار خوشحال خواهی شد (و یا حداقل برای قشری که قدرت تصمیمگیری دارد سودمند باشد تا تغییر را ایجاد کند). در واقع حرف این است که به جای صرفاً فکر کردن به نقطهی مطلوب به مسیر رسیدن به آن هم فکر کنیم و گاهی به جای گرفتن «بهترین» تصمیمی که دنیا را متحول میکند (اما اجرای آن شدنی نیست) تصمیم «خوب»ی بگیریم که دنیا را یک قدم جلو میبرد ولی عملیاتی است. (چیزی شبیه به تصمیمی که جاوا برای جنریک خود گرفت.)
اما چه کسانی باید این کار را بکنند؟ هر کس سود خودش را دارد، چرا کسی باید به فکر سود جمعی و حل مشکل بلندمدت اجتماع باشد؟
جمعبندی بخش اول: در انجام هر کاری به چیزهای مختلفی نیازمندیم ولی یک سری از آنها واضح نیستند و در نتیجه در تابع سود و ضرر ما محاسبه نمیشوند. برای حل این مشکل باید تلاش کنیم، اما چه کسانی باید این کار را بکنند؟
بخش دوم: فقر مطلق و کار خیریه
در کشور اوگاندا بخشی از مردم در فقر مطلق هستند؛ یعنی چه؟ یعنی در تأمین حداقل غذا و سرپناه، خواب و آب آشامیدنی سالم دچار مشکلاند. مشکل فقر مطلق چیست؟ فرض کنید میخواهید به مردم این منطقه کمک خیریه کنید. یک راه، دادن آب و غذا و ساخت مسکن است، یک راه بلندمدتتر اما آموزش به کودکان و مهارتآموزی به بزرگسالان برای پیدا کردن شغل است. خب فقر همه جا هست و میتوان با تلاش و کنار هم خیلی از مشکلات را حل کرد، اما در فقر مطلق وقتی شما بخواهید به کسی کمک هم کنید، اصلاً متوجه کمک شما نخواهد شد؛ مثلاً اگر شما به افرادی یک مهارت را آموزش دهید تا با استفاده از برای خود کاری دستوپا کنند و مشکلاتشان برای همیشه حل شود، ممکن است شما را بگیرند و وسایلتان را بدزدند و فرار کنند. یا اگر بروید تعدادی بچهی بیخانمان را جمع کنید و به آنها سرپناه بدهید و برای آموزش دادنشان تلاش کنید، ممکن است از شما دزدی کنند و فرار کنند.
اگر شما راه اول را برگزینید و به افراد غذا و آب و... بدهید، اتفاقی که میافتد این است که اینها هر روز وابستهتر میشوند و اصلاً به سمت خودکفایی و خروج از شرایطشان پیش نمیروند. راهحل دوم هم برای افرادی که در فقر مطلق هستند (فقر مطلق را نداشتن بصیرت نسبت به زندگی میتوان توصیف کرد، اینکه هرگز ذهن فرد به چیزی بیشتر از آب و غذا و سکس و سرپناه معطوف نشده) تقریباً غیرممکن و نشدنی است.
پس چه کنیم؟
نمیخواهم این مسئله را اکنون حل کنیم ولی یک ایدهی جالبی هست که به درد ما میخورد. ممکن است شما فکر کنید که دادن غذا مثلاً باعث وابستگی بیشتر (=حل نشدن مشکل واقعی) میشود اما از طرفی باعث میشود که فرد حداقل برای ساعتهایی به چیزهای بزرگتری فکر کند و رشد ذهنی برایش رخ دهد و کمکم فقر مطلق را درک کرده، به جای فکر کردن به غذا به فکر پیدا کردن کار و خروج از این چرخهی معیوب بیفتد (=حل واقعی مشکل).
در دانشکده هم ما دچار مشکلات مختلفی هستیم، ممکن است استادی که درگیر تلاش برای دادن یک مقاله برای اخراج نشدن است (گویا شرایط مقاله دادن دانشگاه برای رشتهی ریاضی خوب نیست) یا دانشجویی که در باتلاق پاس کردن درسهایش و گرفتن نمرهی ۱۰ است، هیچ وقت نتوانند به مشکلات بزرگتر و عمیقترشان فکر کنند. تلاش برای بهتر کردن ارائهی یک درس یا بهتر کردن شرایط دانشجویی یا... ممکن است در دید انسان شبیه همان دادن غذا به کسی که در فقر مطلق گیر کرده باشد و کاملاً بیسود، اما اگر با دید بازتری نگاه کنیم، ممکن است کمی بهتر کردن شرایط باعث شود دانشجو و استاد به چیزهای بزرگتری فکر کنند و روزی برسد که دانشکدهی خوشحالتری داشته باشیم.
بخش نهایی: «میاد یه روزی اون موهاش مشکیه» یا «رسالهای اندر باب: چگونه بخوابیم»
اندر باب بیماریهای مختلف روحی و روانی دانشجویان شریفی هر چقدر که بنویسیم، باز هم کم است. لزوماً هم چیزهای بدی نیستند؛ مثلاً کمالگرایی بیش از حد یا آرمانگرایی. چیزهایی که شاید از دید دیگران احمقانه و مسخره و بیماری باشد اما در نگاه ما یک ویژگی اخلاقی.
احتمالاً در بخشی از زندگی و در تخیلاتتان به فکر آرمانشهر و مدینهی فاضله و... بودهاید. جایی که تمامی آرمانهایتان به وقوع میپیوندند، اما کمی (و یا گاهی خیلی) بعد دریافتهاید که رسیدن به آنجا شدنی نیست و غیرممکن است. اما یک آرمانگرا باید چگونه زندگی کند؟ آیا باید بعد از اینکه فهمید نمیتواند کاری کند، خودکشی کند؟ خب خودکشی واقعاً جوابی نابدیهتاً غلط برای این سؤال است؛ یعنی برای من بدیهی نیست که غلط است. کسی که دوست دارد در جهانی عاری از ضد ارزشها و کاملاً آرمانی زندگی کند، وقتی نمیتواند به آنجا برسد، خودکشی گزینهای قابل بررسی است.
اگر راه قبلی خوشحالتان میکند که هیچ، اما راهحل دیگری هم هست که به آن واقعبینی یک آرمانگرا میگویند؛ از آرمانهایمان دست نمیکشیم ولی به جای فکر کردن ۲۴ ساعته به آرمانشهر، به مسیری که جامعهی فعلی ما را به آنجا برساند فکر میکنیم، اگر هم نمیرسیم، به مسیری که تا جای ممکن به آن نزدیک شویم. به نظرم قصهی کسانی که دنیا را رها میکنند و میروند در یک گوشهی دور در یک روستا زندگی میکنند و به مردم آن نقطه کمک میکنند هم همین است، از توهمات دنیای اطراف خوب برای رسیدن به آرمانشهری خیالی دور میشوند و تلاش میکنند در مسیر نزدیک شدن به آرمانشهری شدنی قدم بردارند.
یا مثلاً دانشمندانی که کار خود را رها میکنند و تلاششان را معطوف به آگاهیبخشی به مردم دنیا میکنند.
همهی ما اهدافی داریم که دوستشان داریم اما ممکن است دستیابی به آنها خیلی سخت باشد. دور بودن چیزی که برای انسان ارزشمند است، ذهن را مشوش میکند. به نظرم عجیب نیست اگر افزایش ناراحتی و افسردگی در جهان را معلول افزایش آگاهی نسبت به لذایذ موجود در دیگر نقاط عالم، که برای فرد شدنی نیست، بدانیم.
اما باید چه کرد وقتی دلمان چیزی را میخواهد که دور است؟ آیا شبها میتوانید بخوابید؟ پیشنهاد من «تلاش برای معشوق» است. اگر چیزی را میخواهیم، آنقدر در طول روز برایش تلاش کنیم که شبها خوابمان ببرد و ناراحت نباشیم از اینکه کاری نکردهایم. در واقع توانایی خوابیدن استعاره از آرامش ذهن است، اینکه از خودمان راضی هستیم. شاید X (مکانمان) خوب نباشد، حتی شاید V (سرعتمان) خوب نباشد، اما وقتی در جهتی که دوست داریم تلاشِ (F) میکنیم، a (شتابمان) خوب است چون
F = m.a
سؤالی که ایجاد میشود این است که آیا با داشتن شتاب خوب، ما به هدفمان خواهیم رسید؟ آیا به قول شاعر (معین_زد) «میاد یه روزی اون موهاش مشکیه» (موی مشکی کنایه از اینکه نهایتاً دقیقاً همان چیزی که میخواستیم را خواهیم داشت)؟ این یک سؤال فیزیکی است که آیا با داشتن شتاب میتوان به نقطه هدف رسید و اگر بله در چه زمانی.
بعد از متن:
اینها را اندر باب شورای صنفی دانشکدهی علوم ریاضی شریف گفتم. اینکه چرا باید چند «نفر» از زندگی روزمرهی خود دست بکشند و به «شورای» صنفی تبدیل شوند و تلاش کنند. هر چند که نتیجهی تلاششان رسیدن یکشبه و حتی یکساله به مطلوب نباشد، هر چند که کار، زیاد و خروجی کم باشد، هر چند که همهی افراد ناراضی باشند و غر بزنند و معدود قدر بدانند تلاش شما را.
شورای صنفی قرار است اجتماعی از نخبگان دانشکده باشد؛ کسانی که به شمشیر فکر مجهزاند و به سپر تلاش.
از دید شمشیرشان: کسانی که با دیدن یک چالش، به ظواهر آن گمراه نمیشوند و به عمق مسئله میاندیشند. کسانی که قرار است مسئلهها را ببینند و آنها را به بقیه نشان بدهند تا راهحلهایی به دست بیاید که سود همگی در آن هست. کسانی که در مسیر حرکت ریاضیدوستی ما از دوران دانشجویی تا دوران استادی گم نشدهاند و نه تنها «طی مسیر» میکنند، دستگیر دیگران نیز هستند و آنها را از «فقر مطلق» در میآورند.
از دید سپرشان: از ناکارآمدی قوانین و مقررات و کمحوصلگی و کمکاری افراد به رنج نمیآیند، کار درست را میکنند حتی اگر کسی نبیند و یا نخواهد که ببیند و «شبها آسوده میخوابند» که تلاششان را کردهاند و کمکاری نکردهاند
کسانی که مصداق واقعی این شعر هستند:
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست / آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
حسین مهدویپور، عضو شورای صنفی دانشکده علوم ریاضی، دورهی ۹۸-۹۷
مردادماه ۱۳۹۹
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشنایی با محمد ترابی، نامزد انتخابات صنفی ۹۹ علوم ریاضی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشنایی با سجاد ولایی، نامزد انتخابات صنفی ۹۹ علوم ریاضی
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباب شورای صنفی علوم ریاضی