شاهنامه خوانی؛قسمت پنحم

 نگاره جمشید در شاهنامه طهماسبی
نگاره جمشید در شاهنامه طهماسبی


گرانمایه جمشید فرزند او/جناب جمشید خان بچه طهمورث بود

کمر بست یک‌دل پر از پند او/پس از دریافت پک کامل نصیحت

برآمد بر آن تخت فرّخ پدر/به تخت پدر لم داد

به رسم کیان بر سرش تاج زر/تاج طلا را گذاشت رو سرش

کمر بست با فرّ شاهنشهی/با فر شاهنشاهی شروع به شاهی کرد

جهان گشت سرتاسر او را رهی/دنیا برای او هموار و اسفالت شد

زمانه بر آسود از داوری/ روزگار ازعدالت پر شد

به فرمان او دیو و مرغ و پری/مرغ و غول و فرشته و...همه به فرمان جمشید در امدند

جهان را فزوده بدو آبروی/شده بود ابروی جهان

فروزان شده تخت شاهی بدوی/ تخت شاهی عین نورافکن از وجود جمشید نورانی شد(جل الخالق!)

منم گفت با فرّهٔ ایزدی/جمشید گفت:من هستم که فره شاهی دارم!(من فکر بیژن ماست بن فره شاهی داره!)

همم شهریاری همم موبدی/هم شاهم هم اخوند زرتشتی ام

بدان را ز بد دست کوته کنم/ دست آدم بد ها را جر میدهم و هدایتشان میکنم

روان را سوی روشنی ره کنم/ وجودم را وقف پاکی و روشنی و خورشید و ال ای دی میکنم

نخست آلت جنگ را دست برد/اول رفت سراغ ابزار جنگی(الت از الات میاد مثل ماشین الات...فکر بد نکنید!)

در نام جستن به گردان سپرد/ در شهرت را به گردانش سپرد

به فرّ کیی نرم کرد آهنا/با فر شاهی آهنو عین شیرموز نرم و ابکی کرد!

چو خود و زره کرد و چون جوشنا/ بعد باهاش کلاهخود و زره و جوشن(نوعی لباس جنگی)

چو خفتان و تیغ و چو برگستوان/ و نوعی زره(این با اون بالایی فرق داره!)و تیغ(از شمشیر گرفته تا قیچی با طرح تک شاخ

همه کرد پیدا به روشن روان/ با مخ مبتکرش هم را پیدا کرد

بدین اندرون سال پنجاه رنج/و به این ترتیب پنجاه سال با رنج

ببرد و از این چند بنهاد گنج/ گذشت و گنج هایی پیدا کرد

دگر پنجه اندیشهٔ جامه کرد/ این بار به فکر ساخت لباس افتاد

که پوشند هنگام ننگ و نبرد/ که هنگام جنگ بپوشند تا بدنشان شل و پل نشود

ز کتّان و ابریشم و موی قز/ از کتون و ابریشم و موی حیوانات

قصب کرد پر مایه دیبا و خز/ لباس های لاکچری درست کرد

بیاموختشان رشتن و تافتن/ ریسیدن و تافتن یادشان داد

به تار اندرون پود را بافتن/ و تبدیل تار به پود را به آنها آموخت(یاپود به تار)

چو شد بافته شستن و دوختن/ وقتی که این اتفاق افتاد بافته ها را شستند و دوختن( چه دردسرهایی!) همه از او پک آموزشی یادگیری دوختن را گرفتند

گرفتند از او یک‌سر آموختن/همه از او پک آموزشی یادگیری دوختن را گرفتند

چو این کرده شد ساز دیگر نهاد/ وقتی این اتفاق افتاد کک دیگری به تنبانشان افتاد

زمانه بدو شاد و او نیز شاد/ روزگار از او شاد و او هم شاد بود

ز هر انجمن پیشه‌ور گرد کرد/ از هر منطقه یک پیش ور و صنعتگری را انتخاب کرد

بدین اندرون نیز پنجاه خورد/ و با این کار ۵۰ سال دیگر هم گذشت

گروهی که کاتوزیان خوانی‌اش/ (جمشید چهار گروه درست کرد) تیم اول را (زردپوشان)کاتوزیان خواند

به رسم پرستندگان دانی‌اش/ کاتوزیان آتشبانان بودند(یعنی مواظب بودن اتیش اتشکده خامو نشه(خسته نباشن!))

جدا کردشان از میان گروه/ از میان دیگر گروه افراد جداشون کرد

پرستنده را جایگه کرد کوه/ جای کاتوزیان را کوه کرد!

بدان تا پرستش بود کارشان/ آنها کارشان پرستش بوده براش حقوق می‌گرفتند (چه کار ایده آلی!)

نوان پیش روشن جهاندارشان/ همیشه پیش خدا نالان و گریون بودند

صفی بر دگر دست بنشاندند/ اما(سیاهپوشان) گروه دوم

همی نام نیساریان خواندند/ جمشید آنها را نیساریان گذاشت( فکر کنم از روی اسم مکانیکی جواد نیسانیان و برادران به جز جمال سوسول اسکی رفته بودند)

کجا شیر مردان جنگ آورند/ آنها با تمرینات نظامی از سیندرلا صدام می ساختند

فروزندهٔ لشکر و کشورند/ آنها برای کشور افتخار آفرین و خیلی مهم بودند!

کز ایشان بود تخت شاهی به جای/ اگه شاه پودر بشه باز اونا به شاهی برش می گردانند

و ز ایشان بود نام مردی به پای/ لغات مردی و بامرام از اسم اون ها آمده

بسودی سه دیگر گره را شناس/ سبزپوشان گروه سوم

کجا نیست از کس بر ایشان سپاس/ اهمیت آنها برای مردم مانند اهمیت علف است برای روباه!

بکارند و ورزند و خود بدروند/ می کارند و مراقبت می کنند و خودشون می خورند

به گاه خورش سرزنش نشنوند/ وقت حقوق یا خوردن کسی به آنها فحش نمیدهد

ز فرمان تن‌آزاده و ژنده‌پوش/ از هفت دولت آزاد و لباس پاره پوره و بنجل چینی می پوشند

ز آواز پیغاره آسوده گوش/ از جنگ و توپ و تانک بی خبرن

تن آزاد و آباد گیتی بر اوی/ زندگی می کنند و جهان براشون آباده

بر آسوده از داور و گفتگوی/ راحت هم تو این دنیا هم تو اون دنیا

چه گفت آن سخن‌گوی آزاده مرد/ فلان ایرانی چی گفت

که آزاده را کاهلی بنده کرد/ ایرانیان افسار تنبلی رو مثل خر گرفتن تا جفتک نزنه!

چهارم که خوانند اهتو خوشی/( گروه چهارم لباس با طرح آچار) این گروه اهتو خوشی نام دارند

همان دست‌ورزان ابا سرکشی/ همون صنعتگرایی ان که قبلاً گفتم

کجا کارشان همگنان پیشه بود/ کلا کارشون ساخت و سازه شما از ساخت موشک کاغذی بگیر تا ساخت موتور آرتودنامیک...ایرودینامیک؟

روانشان همیشه پر اندیشه بود/ همیشه تو فکرتم ایده‌هایی جالب و جذابه

بدین اندرون سال پنجاه نیز/ به همین کار ۵۰ سال هم گذشت

بخورد و بورزید و بخشید چیز/ جمشید خورد و کار کرد و بخشید