۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاهنامه خوانی؛قسمت پنحم
گرانمایه جمشید فرزند او/جناب جمشید خان بچه طهمورث بود
کمر بست یکدل پر از پند او/پس از دریافت پک کامل نصیحت
برآمد بر آن تخت فرّخ پدر/به تخت پدر لم داد
به رسم کیان بر سرش تاج زر/تاج طلا را گذاشت رو سرش
کمر بست با فرّ شاهنشهی/با فر شاهنشاهی شروع به شاهی کرد
جهان گشت سرتاسر او را رهی/دنیا برای او هموار و اسفالت شد
زمانه بر آسود از داوری/ روزگار ازعدالت پر شد
به فرمان او دیو و مرغ و پری/مرغ و غول و فرشته و...همه به فرمان جمشید در امدند
جهان را فزوده بدو آبروی/شده بود ابروی جهان
فروزان شده تخت شاهی بدوی/ تخت شاهی عین نورافکن از وجود جمشید نورانی شد(جل الخالق!)
منم گفت با فرّهٔ ایزدی/جمشید گفت:من هستم که فره شاهی دارم!(من فکر بیژن ماست بن فره شاهی داره!)
همم شهریاری همم موبدی/هم شاهم هم اخوند زرتشتی ام
بدان را ز بد دست کوته کنم/ دست آدم بد ها را جر میدهم و هدایتشان میکنم
روان را سوی روشنی ره کنم/ وجودم را وقف پاکی و روشنی و خورشید و ال ای دی میکنم
نخست آلت جنگ را دست برد/اول رفت سراغ ابزار جنگی(الت از الات میاد مثل ماشین الات...فکر بد نکنید!)
در نام جستن به گردان سپرد/ در شهرت را به گردانش سپرد
به فرّ کیی نرم کرد آهنا/با فر شاهی آهنو عین شیرموز نرم و ابکی کرد!
چو خود و زره کرد و چون جوشنا/ بعد باهاش کلاهخود و زره و جوشن(نوعی لباس جنگی)
چو خفتان و تیغ و چو برگستوان/ و نوعی زره(این با اون بالایی فرق داره!)و تیغ(از شمشیر گرفته تا قیچی با طرح تک شاخ
همه کرد پیدا به روشن روان/ با مخ مبتکرش هم را پیدا کرد
بدین اندرون سال پنجاه رنج/و به این ترتیب پنجاه سال با رنج
ببرد و از این چند بنهاد گنج/ گذشت و گنج هایی پیدا کرد
دگر پنجه اندیشهٔ جامه کرد/ این بار به فکر ساخت لباس افتاد
که پوشند هنگام ننگ و نبرد/ که هنگام جنگ بپوشند تا بدنشان شل و پل نشود
ز کتّان و ابریشم و موی قز/ از کتون و ابریشم و موی حیوانات
قصب کرد پر مایه دیبا و خز/ لباس های لاکچری درست کرد
بیاموختشان رشتن و تافتن/ ریسیدن و تافتن یادشان داد
به تار اندرون پود را بافتن/ و تبدیل تار به پود را به آنها آموخت(یاپود به تار)
چو شد بافته شستن و دوختن/ وقتی که این اتفاق افتاد بافته ها را شستند و دوختن( چه دردسرهایی!) همه از او پک آموزشی یادگیری دوختن را گرفتند
گرفتند از او یکسر آموختن/همه از او پک آموزشی یادگیری دوختن را گرفتند
چو این کرده شد ساز دیگر نهاد/ وقتی این اتفاق افتاد کک دیگری به تنبانشان افتاد
زمانه بدو شاد و او نیز شاد/ روزگار از او شاد و او هم شاد بود
ز هر انجمن پیشهور گرد کرد/ از هر منطقه یک پیش ور و صنعتگری را انتخاب کرد
بدین اندرون نیز پنجاه خورد/ و با این کار ۵۰ سال دیگر هم گذشت
گروهی که کاتوزیان خوانیاش/ (جمشید چهار گروه درست کرد) تیم اول را (زردپوشان)کاتوزیان خواند
به رسم پرستندگان دانیاش/ کاتوزیان آتشبانان بودند(یعنی مواظب بودن اتیش اتشکده خامو نشه(خسته نباشن!))
جدا کردشان از میان گروه/ از میان دیگر گروه افراد جداشون کرد
پرستنده را جایگه کرد کوه/ جای کاتوزیان را کوه کرد!
بدان تا پرستش بود کارشان/ آنها کارشان پرستش بوده براش حقوق میگرفتند (چه کار ایده آلی!)
نوان پیش روشن جهاندارشان/ همیشه پیش خدا نالان و گریون بودند
صفی بر دگر دست بنشاندند/ اما(سیاهپوشان) گروه دوم
همی نام نیساریان خواندند/ جمشید آنها را نیساریان گذاشت( فکر کنم از روی اسم مکانیکی جواد نیسانیان و برادران به جز جمال سوسول اسکی رفته بودند)
کجا شیر مردان جنگ آورند/ آنها با تمرینات نظامی از سیندرلا صدام می ساختند
فروزندهٔ لشکر و کشورند/ آنها برای کشور افتخار آفرین و خیلی مهم بودند!
کز ایشان بود تخت شاهی به جای/ اگه شاه پودر بشه باز اونا به شاهی برش می گردانند
و ز ایشان بود نام مردی به پای/ لغات مردی و بامرام از اسم اون ها آمده
بسودی سه دیگر گره را شناس/ سبزپوشان گروه سوم
کجا نیست از کس بر ایشان سپاس/ اهمیت آنها برای مردم مانند اهمیت علف است برای روباه!
بکارند و ورزند و خود بدروند/ می کارند و مراقبت می کنند و خودشون می خورند
به گاه خورش سرزنش نشنوند/ وقت حقوق یا خوردن کسی به آنها فحش نمیدهد
ز فرمان تنآزاده و ژندهپوش/ از هفت دولت آزاد و لباس پاره پوره و بنجل چینی می پوشند
ز آواز پیغاره آسوده گوش/ از جنگ و توپ و تانک بی خبرن
تن آزاد و آباد گیتی بر اوی/ زندگی می کنند و جهان براشون آباده
بر آسوده از داور و گفتگوی/ راحت هم تو این دنیا هم تو اون دنیا
چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد/ فلان ایرانی چی گفت
که آزاده را کاهلی بنده کرد/ ایرانیان افسار تنبلی رو مثل خر گرفتن تا جفتک نزنه!
چهارم که خوانند اهتو خوشی/( گروه چهارم لباس با طرح آچار) این گروه اهتو خوشی نام دارند
همان دستورزان ابا سرکشی/ همون صنعتگرایی ان که قبلاً گفتم
کجا کارشان همگنان پیشه بود/ کلا کارشون ساخت و سازه شما از ساخت موشک کاغذی بگیر تا ساخت موتور آرتودنامیک...ایرودینامیک؟
روانشان همیشه پر اندیشه بود/ همیشه تو فکرتم ایدههایی جالب و جذابه
بدین اندرون سال پنجاه نیز/ به همین کار ۵۰ سال هم گذشت
بخورد و بورزید و بخشید چیز/ جمشید خورد و کار کرد و بخشید
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاهنامه خوانی؛قسمت سوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاهنامه خوانی؛ قسمت دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاهنامه خوانی؛قسمت چهارم