۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاهنامه خوانی؛قسمت چهارم
آنچه گذشت...
دیدیم که هوشنگ به طور تصادفی آتش را کشف کرد و بزن بزن مختصری با یک مار عجیب غریب داشت!و حالا نوبت پسرش، طهمورث است که طعم شاهی را بچشه!داستان طهمورث از بقیه کوتاه تره
پسر بد مر او را یکی هوشمند/هوشنگ یه پسر داشت
گرانمایه طهمورث دیو بند/ عالیجناب طهمورث دیوبند
بیامد به تخت پدر بر نشست/ اومد و گوشی بدست روی تخت هوشنگ نشست
به شاهی کمر بر میان بر ببست/کمر همت بر مسئولیت کمرشکن شاهی بست!
همه موبدان را ز لشکر بخواند/همه روحانیون و آخوند ها ی زرتشتی را صدا زد
به خوبی چه مایه سخنها براند/ با زبون چرب و نرم واسشون حرف زد
چنین گفت کامروز تخت و کلاه/اینجوری گفت که امروز شاهی
مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه/ به من میاد و تمام این گنج و سپاه وقتی برای من هست قشنگه
جهان از بدیها بشویم به رای/دستور میدم و جهان از بدی می شویم(با شوینده ی پرسیل!)
پس آنگه کنم درگهی گرد پای/ بعد از اون درگاهی درست کنم
ز هر جای کوته کنم دست دیو/ و دیو از شعاع چارصد کیلومتریم رد بشه با تیر میزنمش
که من بود خواهم جهان را خدیو/که من نتظیم کننده جهان خواهم بود
هر آن چیز کاندر جهان سودمند/هرچیزی که تو دنیا فایده داشته باشه
کنم آشکارا گشایم ز بند/ کشف کنم و از ناخالصی بیرونش بیارم(نکشیمون کریستف کلمب!)
پس از پشت میش و بره پشم و موی/ پشم و پیل میش بره و میش را
برید و به رشتن نهادند روی/ کوتاه کرد و از آن رشته درست کرد(تاهزارسال اروپاییا فکر میکردن پشم درخت داره!)
به کوشش از او کرد پوشش به رای/ با تلاش لباس درست کرد(بزرگوار بوتیک داشتن!)
به گستردنی بد هم او رهنمای /سفر یا فرش را او ساخت
ز پویندگان هر چه بد تیز رو/ و از هرچی حیوان تیز و بز بود
خورش کردشان سبزه و کاه و جو/ بهشان علف و کاه و یونجه داد
رمنده ددان را همه بنگرید/ حیوانات وحشی را نگاه کرد
سیه گوش و یوز از میان برگزید/سیاهگوش و یوزپلنگ را کلیک کرد!
به چاره بیاوردش از دشت و کوه/ با حقه حیوانات مذکور را از دشت و کوه جمع آوری کرد
به بند آمدند آن که بد زان گروه/ و انها را زندانی کرد
ز مرغان مر آن را که بد نیک تاز/ از پرندگان توربو ترین مدل را خواست
چو باز و چو شاهین گردن فراز/ مثل عقاب شاهین و انها را انتخاب کرد
بیاورد و آموختنشان گرفت/ آورد و بهشان درس داد
جهانی بدو مانده اندر شگفت/ از کارهای او دنیا ماتش برد ( و در روزنامه ها با نام طهمورث؛نابغه قرن یاد شد)
چو این کرده شد ماکیان و خروس/ وقتی اینو کارو کرد رفت سراغ مرغ و خروس
کجا بر خروشد گه زخم کوس/که (خروس) موقع طلوع صدا میدهد(ساعت اون موقع ها خروس بوده)
بیاورد و یکسر به مردم کشید/ مرغ و خروس آورد و به مردم داد( عجب شاه باحالی!)
نهفته همه سودمندش گزید/ هرچی بود بدرد بخورش را انتخاب کرد
بفرمودشان تا نوازند گرم/دستور داد آواز بخونید(پس کنسرت خصوصی هم بوده!)
نخوانندشان جز به آواز نرم/چیزی جز اواز زیبا نخوادند!(عه؟من فکر کردم قرار بود گزارش فوتبال کنن!)
چنین گفت کاین را ستایش کنید/اینجوری گفت که حال کردید؟ پس ستایشش کنید
جهان آفرین را نیایش کنید/ خدا را بپرستید
که او دادمان بر ددان دستگاه/ که او به ما افسار غول رو داد
ستایش مر او را که بنمود راه/وقتی خدا را ستایش کرد
مر او را یکی پاک دستور بود/او یه وزیر حلال خور و ادم حسابی داشت
که رایش ز کردار بد دور بود/ که تدابیر خفنی داشت
خنیده به هر جای شهرسپ نام/ در همه جا شهرسپ معروف بود
نزد جز به نیکی به هر جای گام/هیچ قدمی جز قدم درست و نیکوکارانه برنداشت
همه روزه بسته ز خوردن دو لب/هر روز روزه میگرفت
به پیش جهاندار بر پای شب/ همیشه پیش خدا تا شب بود
چنان بر دل هر کسی بود دوست/ آدم تو دل برویی بود (سلامتی سه کس طهمورث،گرشسپ،بی کس!)
نماز شب و روزه آیین اوست/ نماز و روزه تو خونش بود
سر مایه بد اختر شاه را/ برای شاه مثل ستاره بود
در بسته بد جان بدخواه را/ بد خواه را از کنار خودش دیپورت کرده!
همه راه نیکی نمودی به شاه/همه ی کار خوب را میکنه(هوووف!چقدر بچه مثبت)
همه راستی خواستی پایگاه/همه ی دم دستگاهش درست کارن!
چنان شاه پالوده گشت از بدی/اونقدر بچه خوبی بود(شیطان در حال سکته!)
که تابید ازو فرّهٔ ایزدی/ که عینهو لامپ ۲۲۰ولت فره ایزدی ازش روشن شد
برفت اهرمن را به افسون ببست/اهرمن، شیطان،جن هرچی بود بساطو جمع کرد رفت
چو بر تیز رو بارگی بر نشست/وقتی بر اسب نشست
زمان تا زمان زینش بر ساختی/زین ساخت
همی گرد گیتیش بر تاختی/کل جهان را گشت
چو دیوان بدیدند کردار او/وقتی دیو ها رفتار او را دیدند
کشیدند گردن ز گفتار او/گفتن:اوهو!چه غلطا یه ذره بچه خیلی نیک شده!
شدند انجمن دیو بسیار مر/ انجمن دیو های جنگنده و مخالف با طهمورث را تشکیل دادند
که پردخته مانند از او تاج و فرّ/تا از طهمورث تاج و تختشو بگیرن با یک سالتو از کشور پرتش کنن بیرون
چو طهمورث آگه شد از کارشان/وقتی طهمورث فهمید (با ابروی بالا داده و بازی با سبیل)
بر آشفت و بشکست بازارشان/ همه کاسه و کوزه شونو شکست وگفت:مادر نزاییده واس ما کسی گنده گویی کنه!
به فرّ جهاندار بستش میان/با فر اضافه کمر به نسل کشی دیوها بست
به گردن بر آورد گرز گران/ و گرز گنده شو برداشت(سپس مشق هاشو نوشت!)
همه نرّه دیوان و افسونگران/ همه ی دیو، جادوگر، رمال و امثالهم را با گرز به صورت خورشتی تکه تکه کرد!
برفتند جادو سپاهی گران/ سپاه جادو گران به اتفاق همه بچه محل ها رفتند
دمنده سیه دیوشان پیشرو/ جلویشان غول مرحله اخر میرفت
همی بآسمان برکشیدند غو/ جادوگران گردن ها را بالا بردند و عین کفتار گفتند:آغووووووو
جهاندار طهمورث بافرین/طهمورث شاه خفن
بیامد کمربستهٔ جنگ و کین/آمد و کمر به جنگ و کینه بست(این همه کمر میبنده دیسک کمر نگیره!)
یکایک بیاراست با دیو جنگ /جنگ با دیو را فرماندهی کرد
نبد جنگشان را فراوان درنگ/ زیاد واسه جنگ صبر نکردند(قشنگ خود فردوسی هم منتظر صحنه اکشنه!)
از ایشان دو بهره به افسون ببست/حالا طمهورث وارد میدان میشه و دوتا جادوگر را بسته بندی میکنه!
دگرشان به گرز گران کرد پست/میره سراغ بقیه و با گرز گنده اش کلشون را خمیر میکنه چه میکنه این بازیکن!
کشیدندشان خسته و بسته خوار/حریفان تیزی خورده و ناکار شدند
به جان خواستند آن زمان زینهار/ آنها به غلط کردن و...خوردن افتادن
که ما را مکش تا یکی نو هنر/به طهمورث میگن ما رو نکش جون ننت تا ما هم تکنولوژی را به شما عرضه کنیم
بیاموزی از ما کهت آید به بر/ یه جوری یادت میدیم که تو آکسفورد اینجوری درس ندن!
کی نامور دادشان زینهار/ کیومرث یک خورده فکر میکنه بعد میگه باشه
بدان تا نهانی کنند آشکار/تا از علم دیو ها هم بهره ببره
چو آزاد گشتند از بند او/وقتی از بسته بندی درشان اورد
بجستند ناچار پیوند او/ به اجبار هم پیمان او شدند
نبشتن به خسرو بیاموختند/نخست از کلاس اول ابتدایی شروع کردند و نوشتن یادش داد
دلش را به دانش برافروختند/ با نوشتن کلی ذوق کرد (و هر دفعه ته دفترش مینوشت خداحافظ بی سوادی!)
نبشتن یکی نه، که نزدیک سی/ فقط یک نوشتن یاد ندادن برنامه خاص داشتن و سی زبان را تو حلقش کردن!
چه رومی، چه تازی و چه پارسی/از رومی و عربی و فارسی گرفته
چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی /تا هندی چینی و فارسی با لهجه متفاوت
ز هر گونهای کان همی بشنوی/ خلاصه شما هر کشوری بری و هر گونه صدای بشنوی را ایشون یادگرفت
جهاندار سی سال از این بیشتر/ سی سال بعد...
چه گونه پدید آوریدی هنر/چه هنر هایی که از طهمورث مانده بود
برفت و سر آمد بر او روزگار/او رفت و روزگارش تمام شد( اه...بادی وزید گلی پرپر شد!)
همه رنج او ماند از او یادگار/همه تلاش هایش برای دیگران ماند
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاهنامه خوانی؛ قسمت دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاهنامه خوانی؛قسمت پنحم
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاهنامه خوانی؛قسمت سوم