شاهنامه خوانی ؛قسمت اول

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام عزیزان:)

دقت کردین هالیوود برای افسانه های نسبتا تا حدودی چرت اروپایی میلیون دلاری خرج میکنه و فیلم هایی با شهرت جهانی میسازه؟ اونوقت ما شاهنامه را داریم و پا روی پا گذاشتیم! از امروز، میخوام براتون یک قصه ی خیلیییییی طولانی بگم(حتی از بعضی سریال های ترکی هم طولانی تر!)البته بنده از روی جناب فردوسی خدابیامرز اسکی رفتم و قصه اوشون را میخوام براتون با لحن خنده دار بخونم و ترجمه کنم و خلاصه، آخر هفته ها منتظر شاهنامه خوانی باشید!خب الانم بریم سراغ قسمت اول؛فردوسی یک دیباچه داره که فقط درباره خداست و میگه ما هر چی داریم خداست و خلاصه اش درچند بیت میشه این:

به نام خداوند جان و خرد / به نام خدای وجود اوردنده و دانا

کز این برتر اندیشه بر نگذرد/که از این بیشتر اصن حرفی نداریم

خداوند نام و خداوند جای/ خدای شهرت و خدای مکان

خداوند روزی ده رهنمای/خدایی که روزی بنده هاشو را میده و راهنمایی میکنه

خداوند کیوان و گَردان سپهر/ خداوند سیاره کیوان و آسمون

فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر/ روشن کننده ماه و ناهید و خورشید

ز نام و نشان و گمان برتر است/ تو محدوده کارت شناسایی و محل اقامت نیست! فراتر از این هاس

نگارندهٔ بر شده پیکر است/ سازنده موجودات است

به بینندگان آفریننده را/ برای کسایی که میخوان ببینن خدا رو اینو بگم!

نبینی مرنجان دو بیننده را/ چشمای خودتون رو نرنجونید نمیتونید ببینین

نیابد بدو نیز اندیشه راه/ اصن مخ ما به چگونگی خدا قد نمیده

که او برتر از نام و از جایگاه/ که خدا فوق شهرت و فوق هر مکانیه(میدونم گیج شدید! منم گیج شدم !خود فردوسی هم گیج شده...!)

بعله عزیزان از اونجایی که همه منتظر هستیم داستان را شروع کنیم...جان؟...اقای فردوسی از اتاق فرمان میگن:مرتیکه حداقل اسکی میری و شعرمو قاپ میزنی جریان دقیقی بدبخت هم بگو از اعتقاداتمم بگو نشستم سی سال تایپ کردم(ببخشید قلم کردم) اونوقت ما رو ول میکنی میری سراغ داستان؟نقالم، نقالای قدیم ! جریان دقیقی این بوده که ایشون اول شروع کرده به نوشتن شاهنامه و هزار بیت که نوشته زنش به دلایل امنیتی...! جناب دقیقی را با پست الکترونیک میفرسته اون دنیا و فردوسی که میبینه اولا حق کپی رایت وجود نداره و دوما مرده نمیتونه از کسی شکایت کنه میره شاهنامه که در اصل یک کتاب متنی بوده(یعنی شعر نبوده)را مینویسه فردوسی علنا با اعتقاداتش به پیامبر (ص)و چهارده معصوم(ع) کتاب را شروع میکنه ...خب جناب فردوسی رخصت میدی شروع کنیم داستان کیمورث را یا باید از فرمانداری توس ۱۰۰۰ سال پیش و اسپانسر محترم شاه محمود غزنوی هم تشکر کنیم؟...میفرمایند:خب دیگه لفتش نده شروع کن
اهم...اهم...

سخنگوی دانا چه گوید نخست / سخن گوی دهقان (منظور خود فردوسیه ) از چی بگه

که نام بزرگی به گیتی که جست / چه کسی شهرت را در جهان دنبال میکنه( به قولی فالو میکنه!)

که بود آن که دیهیم بر سر نهاد / چه کسی بود که شاه شد؟

ندارد کس آن روزگاران به یاد / از شاه اون زمان هیچ کی خبر نداره(جناب فردوسی،الان چجوری پس داری روایت میکنی؟)

مگر کز پدر یاد دارد پسر / مگه اینکه یک شبه جمعه یک پسر واسه باباش حلوا خیرات کنه!

بگوید تو را یک به یک در به در / این کتاب واو به واوش را بهت میگه

که نام بزرگی که آورد پیش / که کی کله گنده بوده

که را بود از آن برتران پایه بیش / و از همه لحاظ حقوق نجومی داشته!

پژوهندهٔ نامهٔ باستان / جست وجوگر کتاب باستان

که از پهلوانان زند داستان / که قصه پهلوانان را میگوید

چنین گفت کآیین تخت و کلاه / اینجوری گفت درباره مدل شاه شدن

کیومرث آورد و او بود شاه / که کیمورث شاه شد(چطوری و کی و کجا خدا میدونه!)

چو آمد به برج حَمَل آفتاب / صبح که شد

جهان گشت با فرَ و آیین و آب / یهو همچیز اتومات درست شد

بتابید از آن سان ز برج بره / خورشید با خوشحالی تابید و شروع سال جدید شد( آغاز سال منفی۴۵۲۳۶) برج بره یعنی ماه فروردین

که گیتی جوان گشت از آن یک‌سره / جهان با شاه کیمورث ری استارت شد!

کیومرث شد بر جهان کدخدای / کیومرث شاه شد

نخستین به کوه اندرون ساخت جای / قصرش را در پنت هاوس کوه بنا کرد

سر بخت و تختش بر آمد به کوه / بختش روی کوه باز شد

پلنگینه پوشید خود با گروه / با رفقا ست لباس پلنگی پوشید

از او اندر آمد همی پرورش / اول به فکر اموزش و پرورش افتاد

که پوشیدنی نو بُد و نو خورش / بعد به فکر پاساژ و بخور بخور افتاد( شاه اصیل به این میگنا!)

به گیتی درون سال سی شاه بود / سی سال بعد...

به خوبی چو خورشید بر گاه بود / همچنان عین خورشید پادشاهی باکلاس و لاکچری را تجربه میکرد

همی تافت زو فرّ شاهنشهی / و از خدا فر شاهنشهی گرفت( فر ؛ همان مجوز پادشاهی است)

چو ماه دو هفته ز سرو سهی / مثل ماه خوشگل و مثل سرو سهی چهارشونه قدبلند بود

دد و دام و هر جانور کش بدید / هر جانور درنده وحشی قاتل بی رحم وقتی او را میدید

ز گیتی به نزدیک او آرمید / عین این گربه پشمالو ها کنارش میخوابید!(این علاقه ی شاهنشاه را به زندگی در حیات وحش میرسونه!)

دوتا می‌شدندی بر تخت او / دو تایی مینشستند کنار تختش (گفته شده یه روز با پلنگ شطرنج میزد... فرداش با کوسه واترپلو بازی میکرد!...)

از آن بر شده فرّه و بخت او / بخاطر فره شاهی؛بخت کیمورث کاملا باز شده

به رسم نماز آمدندیش پیش / به رسم احترام و ابراز چاکری و تملق... امدند پیشش

و ز او برگرفتند آیین خویش / از الگوی پربار زندگیش مشق گرفتند(صبح تا ظهر خواب ظهر تا شب خوردن و تفریح برا من که ایده‌اله!)

پسر بد مر او را یکی خوب‌روی / یک پسر کاکل زری هم داشته

هنرمند و همچون پدر نامجوی / هنرمند و مثل باباش شهرت طلب بود

سیامک بُدش نام و فرخنده بود / اسم پسرش سیامک بود و خوش یومن بود

کیومرث را دل بدو زنده بود / عزیز دردونه کیومرث این اقا سیامک گل بود

به جانش بر از مهر گریان بدی / کیومرث اینقدر این بچه را دوست داشت و بچه ننه بارش اورده بود

ز بیم جداییش بریان بدی / بچه میخواست اشغالا را بگزاره دم در کیومرث سی بار سکته زده بود

بر آمد بر این کار یک روزگار / بالاخره یک اتفاقی افتاد

فروزنده شد دولت شهریار / روشن شد دم دستگاه شاه(شاه بعد مدتها از اجاق کوری در اومد)

به گیتی نبودش کسی دشمنا / تو دنیا هیچکس دشمنش نبود

مگر بدکنش ریمن آهرمنا / بجز اهریمن بدکار بدرفتار بد...

به رشک اندر آهرمن بدسگال / اهریمن بدخواه حسودی کرد

همی رای زد تا ببالید بال / دستور داد چرا بیخیال نشسته اید ؟مضطرب شید!(بدبخت مردمش احساساتشونم باید این یارو معین کنه!)

یکی بچه بودش چو گرگ سترگ / یک بچه ی چش سفید گرگ پاورلیفتینگی داشت

دلاور شده با سپاه بزرگ / دلاور شده(و گرما دیده) با سپاه بزرگ

جهان شد بر آن دیو بچّه سیاه / دیوبچه فهمید باباش اعلان جنگ داده

ز بخت سیامک و زان پایگاه / از شانس گند سیامک و برابچ رفقایش

سپه کرد و نزدیک او راه جست / سپاه را اماده کرد و عقاب وار رفت بالای سر کیومرث

همی تخت و دیهیم کی شاه جست / گفت یالا به من تخت تاج و غنیمت کیومرث را بدید

همی گفت با هر کسی رای خویش / هر کسی حرفی زد

جهان کرد یک‌سر پر آوای خویش / اون دیوبچه همچنان داد و هوار راه انداخت

کیومرث زین خود کی آگاه بود / کیومرث از این اتفاق خبر نداشت( احتمالا صب جمعه فهمید!)

که تخت مهی را جز او شاه بود / که ای بابا بجز اون هم شاه هست!

یکایک بیامد خجسته سروش / هی دینگ دینگ سفیر ها با خوشحالی امدند

به سان پری پلنگینه پوش / به ان سیامک شلوار پلنگی پیام فرستادند

بگفتش ورا زین سخن در به در / هر اتفاقی افتاده بود گفتند

که دشمن چه سازد همی با پدر / که ببین دشمن با بابات چکار کرده(+پسرم شنیدی غول اومد دم کاخ فحش ناموسی به بابات داده و دربونام کتک زده و ادعای شاهی کرده ـمامان شام چی داریم؟)

سخن چون به گوش سیامک رسید / وقتی سیامک این را فهمید، اول گوشی را زد به شارژ

ز کردار بدخواه دیو پلید / از دست بدخواه دیو نامرد فلان فلان شده

دل شاه بچّه بر آمد به جوش / دل شاهزاده به جوش امد

سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش / اماده باش به سپاه داد و گوشش را باز کرد

بپوشید تن را به چرم پلنگ / چرم پلنگ پوشید

که جوشن نبود و نه آیین جنگ / که زره و این دم دستگاه نبود(اون موقع تنها حفاظتی که از بدن میکردن این بوده که به زخمی با پتانسیل ۳۸ تا بخیه تف میکردن!)

پذیره شدش دیو را جنگجوی / با دیو فیس تو فیس شد( +میکشمت دیو آشغال -مگه تو خواب ببینی بچه خونگی!)

سپه را چو روی اندر آمد به روی / سپاه هم فیس تو فیس شد

سیامک بیامد برهنه تنا / سیامک لخت شد و امد

بر آویخت با پور آهرمنا / با بچه دیو گلاویز شد( یک کله زد! یک نیشگون !حالا؛سی متر فرار...)

بزد چنگ وارونه دیو سیاه / ولی در اخر دیو شش -هیچ برد!

دوتا اندر آورد بالای شاه / سیامک را دستبند زدند بردند قصر اقای دیو

فکند آن تن شاهزاده به خاک / عین گونی سیب زمینی پرتش کردند روی زمین

به چنگال کردش کمرگاه چاک / بچه دیو با پنجه هاش سیامک را قارررت جر داد

سیامک به دست خروزان دیو / و سیامک به دست خزروان دیو رفت اون دنیا(همینه که بچه رابچه ننه بار میارن!)

تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو / حیف شد و ملت بدون شاه موندن

چو آگه شد از مرگ فرزند شاه / وقتی شاه فهمید از مرگ سیامک

ز تیمار گیتی بر او شد سیاه / دنیا براش تیره و تار شد

فرود آمد از تخت ویله کنان / با اه ناله از تخت پایین امد

زنان بر سر و موی و رخ را کَنان / توی سر و صورت خودش میزد!

دو رخساره پر خون و دل سوگوار / صورتش خونی و دلش سوگوار(میرن ادما هاااا)

دو دیده پر از نم چو ابر بهار / الوچه الوچه اشک میریخت

خروشی بر آمد ز لشکر به زار / هیاهوی بر لشکر امد(حالا لشکرشونم همین ده دوازده نفر بودنا!)

کشیدند صف بر در شهریار / صف کشیدند رو بروی شاه

همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ / همه لباس هاشون ابی رنگ

دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ / دو چشمشون خونی و صورتشون سفید(زامبی استخدام کرده کیومرث؟)

دد و مرغ و نخچیر گشته گروه / مرغ ها هم سپاه تشکیل دادن(اعلامیه:تمرینات یگان هت شات با تخم مرغ هر سه شنبه ساعت چهار صبح برای مرغ های پارتیزان اجرا میشود.سرپرست:مرغانه مرغپور!)

برفتند ویله کنان سوی کوه / با اه ناله سمت کوه رفتند

برفتند با سوگواری و درد / با سوگواری و درد رفتند

ز درگاه کی شاه برخاست گرد / از دربار شاه چنین چیزی بعد بود!

خب حالا دیگه داستان را میبندبم به جاهای اکشن و بزن بزن رسیدیم ممنون که همراهی کردید تا شاهنامه خوانی دیگر بدرود!