شاهنامه خوانی؛ قسمت دوم

آنچه گذشت...

خب دوستان رسیدیم به بخش حیاتی داستان تو قسمت قبل دیدیم که اقای کیومرث پس از اینکه شاه شد و کلی کیف کرد که یهو بچه دیوه زد بچه ی کیمورث راکشت و حالا کاخ(بهتره بگم غار )به جنب و جوش افتاده...


نشستدند چنین سالی سوگوار / یکسال به سوگواری و عزای پسر کیومرث گذشت

پیام آمد از داور کردگار / خدا به کیومرث و یارانش پیام داد

درود آوریدش خجسته سروش / فرستاده ی خدا گفت: درورد بر تو (کیومرث)

کز این بیش مخروش و باز آر هوش / بابا بس کن این لوس بازیو دیگه اه ناله بسه و حواستو جمع کن

سپه ساز و برکش به فرمان من / یک لشکری بساز و به فرمان من حمله کن

بر آور یکی گرد از آن انجمن / کیومرث یک فرماندهی جمع کن

از آن بد کنش دیو روی زمین / از ان دیو بد رفتار بی شرف... روی زمین

بپرداز و پردخته کن دل ز کین / حمله کن و خودتو با گرفتن انتقام بچه ات راحت کن

کی نامور سر سوی آسمان / کی دیدی شاه به این بزرگی و شهرت که عظمتش به اسمون رسیده

بر آورد و بدخواست بر بدگمان / جنگ کرد و بدی خواست بر بد نظر( بشمر!)

بر آن برترین نام یزدانش را / کیومرث نام خدا را

بخواند و بپالود مژگانش را / خداو رفت دست و صورتشو اب زد و چشماش رو مالید

و زان پس به کین سیامک شتافت / و بعدش سریع به سراغ کینه سیامک رفت

شب و روز آرام و خفتن نیافت / شب و روز براش نمونده بود(عکس دیو را زده بود به سنگ و مشت میزد!)

خجسته سیامک یکی پور داشت / جناب سیامک یه بچه ای داشته

که نزد نیا جاه دستور داشت / که دست به سینه واسه ی بابابزرگ بوده

گرانمایه را نام هوشنگ بود / این گرانقدر اسمش هوشنگ بوده

تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود / انقدر بچه تیزی بود که انگار فقط حاوی هوش و ادب بوده

به نزد نیا یادگار پدر / در پیش کیومرث یادگار سیامک بود

نیا پروریده مر او را به بر / پدر بزرگش خیلی اساسی تربیتش کرده بود

نیایش به جای پسر داشتی / کیومرث عین پسرش دوستش داشت

جز او بر کسی چشم نگماشتی / کیومرث فقط به اون نگاه میکرد(این یکی هم لوس کردن رفت!)

چو بنهاد دل کینه و جنگ را / کیومرث وقتی که دلش را به کینه و جنگ سپرد

بخواند آن گرانمایه هوشنگ را / هوشنگو صدا زد

همه گفتنی‌ها بدو بازگفت / و کل ماجرا را برای هوشنگ گفت

همه رازها بر گشاد از نهفت / و کلا همه چی رو برای هوشنگ روشن کرد

که من لشکری کرد خواهم همی / کیومرث گفت من لشکری فراهم میکنم

خروشی برآورد خواهم همی / یه جنجالی به پا میکنم!

تو را بود باید همی پیشرو / تو باید از همه جلوتر بری

که من رفتنی‌ام تو سالار نو / من که پام لب گوره تو باید پادشاه بشی

پری و پلنگ انجمن کرد و شیر / از فرشته گرفته تا پلنگ و شیر

ز درّندگان گرگ و ببر دلیر / از ببر و گرگ و انواع و اقسام حیوانات خونخوار

سپاهی دد و دام و مرغ و پری / سپاهی از مجموع اینها

سپهدار پرکین و کنداوری / و فرماندش پر از کینه و هوش

پس پشت لشکر کیومرث شاه / پشت لشکر کیومرث بود

نبیره به پیش اندرون با سپاه / نوه کیومرث جلوی سپاه

بیامد سیه دیو با ترس و باک / دیو با ترس و چه کنم چه کنم و ددم وای ببم وای امد

همی بآسمان بر پراگند خاک / به سمت اسمان خاک پراکنده شد

ز هرّای درّندگان چنگ دیو / درندگان با دیو ها درگیر شدن!(یکی زنگ بزنه۱۱۰!)

شده سست از خشم کیهان خدیو / دیو ها از خشم فرمانده شل شدند

به هم برشکستند هر دو گروه / اقا زدن به تیپ تاپ هم

شدند از دد و دام دیوان ستوه / هر دو تیم خسته شدند

بیازید هوشنگ چون شیر چنگ / حالا هوشنگ مثل شیر وارد میدان میشه

جهان کرد بر دیو نستوه تنگ / و حالا دیو خستگی ناپذیر دنیا براش تیره تار میشه

کشیدش سراپای یک‌سر دوال / هوشنگ سر وپای دیو را گره میزنه

سپهبد برید آن سر بی‌همال / بعد کله یقر بی مانند دیو را عین گوسفند میبره

به پای اندر افگند و بسپرد خوار / بعد عین گونی هویج پرتش میکنه روی زمین

دریده بر او چرم و برگشته کار / بعد پوستشو غلفتی میکنه (وای عجب بازیکن بی رحمی!)

چو آمد مر آن کینه را خواستار / بعد از اینکه کیومرث انتقام میگیره

سرآمد کیومرث را روزگار / کیومرث مرد(گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است!...)

برفت و جهان مردری ماند ازوی / او رفت و مرده ای از او ماند

نگر تا که را نزد او آبروی / ببین تا چه کسی نزد خدا ابرو دارد

جهان فریبنده را گرد کرد / جهان پر کلک را ترک کرد

ره سود بنمود و خود مایه خْوَرد / راه سود را پیمود

جهان سر به سر چو فسانست و بس /جهان همش قصه است و تمام!

نماند بد و نیک بر هیچ‌کس / بر هیچ کسی خوبی و بدی نمیمونه

جهاندار هوشنگ با رای و داد / هوشنگ شاه با عدل و داد

به جای نیا تاج بر سر نهاد / پس کیومرث شاه شد

بگشت از برش چرخ سالی چهل / چهل ساله شد

پر از هوش مغز و پر از رای دل / هوشنگ با هوش و عدالت

چو بنشست بر جایگاه مهی / وقتی نشست برجای گاه بزرگی

چنین گفت بر تخت شاهنشهی / روی تخت شاهی اینجوری گفت که

که بر هفت کشور منم پادشا / که بر هفت تا کشور پادشاه منم (امریکا اونموقع بودی میخواست چیکار بکنی؟)

جهاندار پیروز و فرمانروا / شاه پیروز و دستور دهنده

به فرمان یزدان پیروزگر / به فرمان خدای پیروز

به داد و دهش تنگ بستم کمر / به بزل بخشش کمر بستم

و زان پس جهان یک‌سر آباد کرد / و پس از اون جهان یهو اباد شد

همه روی گیتی پر از داد کرد / کل جهان را پر از عدالت کرد

نخستین یکی گوهر آمد به چنگ / اول یک سنگ پیدا کرد

به آتش ز آهن جدا کرد سنگ / با اتش اهن را از سنگ جدا کرد

سر مایه کرد آهن آبگون / با اهن صیقل خورده وسایل درست کرد

کز آن سنگ خارا کشیدش برون / که از اون سنگ کشیدش بیرون

خب این قسمت هم دیگر با پایان نیمه تلخ(مرگ کیومرث) نیمه شیرین(مرگ دیو) تموم شد جالب اینکه هر دو تا اتفاق تهش مرگ بود و بخاطر بد بودن دیو و کشتن سیامک بد جلوه کرد و مرگش خبر خوب بود و کیومرث که سالها پادشاه خوبی بود مرگ غمگین و ناراحت کننده بود ولی با این حال وارد پادشاهی هوشنگ شدیم من را تا قسمت های بعد دنبال کنید! لایک و نظر فراموش نشود!